یکشنبه, 16 ارديبهشت 1403

 



موضوع: همه موجودات عالم خدا را تسبیح می کنند

همه موجودات عالم خدا را تسبیح می کنند 9 سال 10 ماه ago #94839

همه چيز خدا را تسبيح مي گويد.
1- (سَبَّحَ لِلّهِ مافِي السَّمَواتِ وَاهَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛.
آن چه در آسمان ها وزمين است، خدا را تنزيه مي كند و اوست عزيز و حكيم).
تمام ذرات جهان خدا را حمد و تسبيح مي گويند.
يكي از حقايق و معارف بلندقرآن، اين است كه سراسر ذرات جهان، خدا را سجده مي كنند، و به حمد و ثنا و تسبيح و تقديس او اشتغال مي ورزند و اين حقيقت جز از قرآن، از هيچ مكتبي به اين گستردگي شنيده نشده است؛ به عبارت روشن تر، همه ذرات وجود، از دل اتم ها گرفته تا درون كهكشان ها و سحابي ها اين سه وظيفه بزرگ را انجام مي دهند:.
1. همه موجودات جهان، خدا را (سجده) مي كنند؛.
2. سراسر جهان هستى، خدا را (حمد و ثنا) مي گويند؛.
3. تمام موجودات، خدا را (تسبيح و تنزيه) مي كنند.
تو گويي سراسر جهان خضوع و فروتنى، گوش و زبان، روح و احساس، درك و مسؤوليت، نور و روشنايى، علم و دانش است.
سجده با حمد و تسبيح تفاوت روشني دارد كه نياز به بيان ندارد؛ زيرا سجده، خضوع و ابراز كوچكي است در حالي كه حمد و تسبيح بيان كمال و جمال خدا و پيراستن اوست از نقص و عيب.
تفاوت حمد و تسبيح.
هرگاه خدا را از اين نظرستايش كنيم كه او داراي صفات كمال و جمال و مبدأ كارهاي نيك و سودمند است در اين صورت ستايش ما را (حمد) مي گويند؛ ولي اگر ذات او را از هر نوع عيب و نقص پيراسته بدانيم و پيراستگي او را ابراز كنيم، آن را تسبيح مي گويند؛ به عبارت ديگر، حمدِ خدا، توصيف اوست در برابر كمال (صفات ثبوتي و اعمال نيك)، خواه اين كمال جزو ذات او باشد، مانند علم و قدرت، يا از افعال او به شمار رود، مانند رازقيت؛ درحالي كه تسبيح خدا، تنزيه اوست از عيوب و نقايص (صفات سلبى).
اكنون كه تفاوت اين دو روشن شد لازم است به گونه اي در باره هر سه مطلب كه يكي از ابتكارات قرآن است بحث كنيم.
1. همه ذرات جهان در برابرخدا ساجد و خاضعند.
قرآن، سجده و خضوع موجودات جهان را به گونه هاي مختلفي مطرح كرده است:.
الف) در برخي از آيات، تنها از سجود موجودات ذي شعور سخن به ميان آورده است آن جا كه مي فرمايد:.
(وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَالأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآصالِ...؛(1).
آن چه در آسمان ها و زمين است و هم چنين سايه هاي آنها صبح و شام از روي ميل و اجبار براي خدا سجده مي كنند).
دراين آيه به گواهي لفظ (من) در جمله (وللّه يسجد من في السماوات) تنها خضوع موجودات داراي عقل مطرح مي باشد.(2).
ب) در برخي از آيات، دايره سجده گسترده ترگرفته شده و از سجود تمام جنبندگان سخن به ميان آمده است آن جا كه مي فرمايد:.
(وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَافِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مِنْ دَابَّةٍ وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَيَسْتَكْبِرُونَ؛(3).
براي خدا آن چه در آسمان ها و زمين است از جنبندگان و فرشتگان، سجده مي كنند و هرگز كبر نمي ورزند).
ج) در برخي ديگر سجده گياهان و درختان را متذكر مي گردد و مي فرمايد:.
(وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ؛(4) بوته ها و درختان او را سجده مي كنند).
بار ديگر با ديد وسيعي از سجود و خضوع سايه هاي اجسام سخن گفته و مي فرمايد:.
(أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَىْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ؛(5).
مگر نمي نگرند به اجسامي كه خدا آفريده است كه سايه هاي آنها از راست و چپ (صبح و عصر) حركت مي كنند و خدا را سجده مي نمايند، در حالي كه خود اجسام در حال خضوع و اطاعت هستند.).
ه) براي بار پنجم، خداوند از سجده آفتاب و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و چهارپايان، سخن گفته است آن جا كه مي فرمايد:.
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ والدَّوَابُّ وَكَثِير مِنَ النَّاسِ...؛(6).
مگر نمي بيني كه، آن چه در آسمان ها و زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و چهارپايان و بسياري از مردم خدا را سجده مي كنند...).
بنابراين مسأله سجده موجودات مسأله اي عمومي وفراگير است و اختصاص به موجودي خاص ندارد.
آن چه مهم است فهميدن حقيقت سجده است و اين كه چگونه هر موجودي از ذي شعور و غير آن، در برابر عظمت حق ابراز تذلل و كوچكي مي نمايد.
مقصود از سجود موجودات، چيست.
سجده انسان معمولاً با گذاردن اعضايى، از جمله پيشاني و احياناً چانه‏(7) بر زمين انجام مي گيرد، اين هيأت ظاهري سجده است ولي روح آن، همان ابراز تذلل و فروتني در برابر معبود مي باشد.
در اين جا اين مسأله مطرح مي گردد كه آيا در تحقق (سجده) كه هدف از آن كمال خضوع است، لازم است كه هيأت خاصي وجود داشته باشد و بدون تحقق آن، نمي توان اين لفظ را به كار برد يا اين كه ملاك و ميزان آن، ابراز خضوع و فروتني است و در هر كجا اين امر محقق گردد، مي توانيم لفظ سجده را به كار ببريم، هرچند همان هيأت خاص وجود نداشته باشد و اگر هم به آن هيأت خاص، سجده مي گوييم، از اين نظر است كه يك چنين هيأت در نظر مردم حاكي از غايت تواضع و خضوع است و در حقيقت طريقي است براي اظهار كوچكي و فروتنى.
قرآن در اين مسأله راه دوم را انتخاب مي كند و هر نوع تذلل و كوچكي را - كه به هر صورتي تحقق پذيرد - ، سجده مي نامد و روش عرف و عقل نيز در نام گذاري و به كار بردن الفاظ همين است؛ مثلاً روزي لفظ چراغ در چراغ هاي محقري به كار مي رفت كه براي خود شكل و وضع خاصي داشت و از هيچ نظر قابل مقايسه با چراغ هاي پرفروغ امروز نبود، ولي چون خاصيت و اثر همان چراغ هاي ديرينه در چراغ هاي امروز، به صورت كامل تري موجود است، از اين نظر لفظ مزبور، بدون هيچ گونه تغييري به نور افكن هاي قوي و نيرومند نيز اطلاق مي شود.
حقيقت سجده در موجودات جهان.
سراسر موجودات جهان، به نحو خاصي مراتب فروتني و تذلل خود را به مقام ربوبي ابراز مي نمايند و عالي ترين مظهر براي اظهار كوچكي و تعظيم معبود جهان، اين است كه همه جهان در قبضه قدرت وي بوده و همگي مطيع فرمان و اراده مطلقه او هستند؛ به عبارت ديگر، اراده واحدي بر جهان حكومت مي كند و همه موجودات از آن پيروي كرده و در برابر آن هيچ گونه مقاومتي ابراز نمي نمايند.
بنابر اين، در سجده به اين معنا (اطاعت بي چون و چراي موجودات از اراده نافذ خداوند) كراهتي تصور نخواهد شد؛ زيرا اكراه درموردي به كار مي رود كه موجودي از خود، داراي اراده و اختيار باشد تا در مقابل ديگري ابراز مقاومت كند، در صورتي كه هيچ موجودي بدون استمداد از قدرت خدا داراي وجود نيست تا چه رسد كه از خود اراده مخالفي داشته باشد و سجده در برابرعظمت خدا را مكروه بشمارد. با وجود اين مشاهده مي شود كه جمله (طَوْعاً وَكَرْهَاً...)(8) براي انسان و هر موجود عاقلي دو نوع سجده را ثابت مي كند: سجده اي از روي ميل و سجده اي از روي كراهت.
در اين صورت ناچاريم براي اين دو نوع سجده، تفسيري برگزينيم و بگوييم منظور از سجده از روي رغبت آن نوع پذيرش هاست كه با طبع انسان و يا هر موجود ديگر موافق مي باشد؛ مانند نمو و رشد و گردش خون و ضربان قلب براي انسان و مقصود از سجده كراهتي پذيرش يك سلسله رويدادهايي است كه با طبع موجود سازگار نباشد؛ مانند مرگ ها و بلاهايي كه انسان را پيش از وصول به پايان عمر، محكوم به فنا و نيستي مي سازد.
در قرآن مجيد در آيه ديگري نيز لفظ هاي (طوعاً) و(كرهاً) درباره آسمان ها و زمين به كار رفته است و طبعاً مقصود همان است كه گفته شد؛ چنان كه مي فرمايد:.
(... فَقَالَ لَهَا وَ لِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَآئِعِينَ؛(9).
به آسمان و زمين خطاب كرد (بياييد) و فرمان مرا درپذيرش هر نوع تغييرات از روي اراده يا كراهت بپذيريد. گفتند: به رغبت پذيرفتيم).
بنابراين، هم پذيرش وجود وهم قبول هر نوع تصرف، خواه موافق طبيعت موجود باشد يا مخالف آن، خضوع و اظهار كوچكي در برابرخداست. چيزي كه هست به يك معنا، همه اين پذيرش ها از روي ميل و رغبت است و به يك معنا، آن قسم از حوادث كه بر خلاف مسير طبيعي موجود باشد، نوعي كراهت در آن وجود دارد.
نه تنها وجود هر موجودي در قبضه قدرت اوست، بلكه سايه هاي اجسام در گردش و تحولات خود، تابع اراده و خواست او هستند و هنگام صبح و عصر در دو طرف جسم سايه هاي چشمگيري ديده مي شود كه همگي در پرتو اراده نافذ او مي باشند.
آيا شايسته است كه همه اجسام جهان با سايه هاي خود در برابر خدا ابراز كوچكي كنند، اما انسان از سجده تشريعي در برابر خدا امتناع ورزد هرچند پيوسته از نظر تكوين خاضع و خاشع است، به خصوص اين كه خداوند انواع موجودات زمين و آسمان را در برابرانسان خاضع ساخته است؛(10) آيا سزاوار است كه او در برابر پروردگارش خضوع نكند.
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار.
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري.
اكنون كه با معناي سجده در موجودات آگاه شديم و روشن شد كه مقصود از سجده موجودات، سجده تكويني آنهاست، لازم است در باره حمد و تسبيح موجودات جهان، به گونه اي گسترده سخن گوييم.
2. تسبيح سراسري موجودات جهان.
در گذشته يادآور شديم كه حمد و ثنا، ستايش خدا در برابر صفات كمالي و ثبوتي اوست، هم چنان كه تسبيح او، پيراسته ساختن او از نقايص و معايب است و توصيف خدا، با هر صفات سلبى، تسبيح و تنزيه وي مي باشد؛ چون در برخي از آيات موردبحث، هر دو موضوع باهم وارد شده است، از اين نظر، در يك جا به بررسي هردو بحث، مي پردازيم و در تقسيم بندي آيات از هر قسمي به ذكر يك آيه اكتفا مي كنيم:.
الف) گاهي قرآن تسبيح موجودات را در دايره وسيعي بيان كرده و آن را امري عمومى، كه همه موجودات را در بر مي گيرد، مطرح مي كند و مي فرمايد:.
(سَبَّحَ لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَاهَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛(11).
آن چه در آسمان ها و زمين است، خدا را تنزيه مي كند. اوست عزيز و حكيم).
لفظ (ما) بر خلاف تصور برخى، در عاقل و غير عاقل به كار مي رود و منظور از آن در اين جا، تمام موجوداتي است كه در آسمان ها و زمين قرار دارند.
به همين مضمون است آيه هاي 1 و24 سوره حشر، آيه 1 سوره صف، 1 سوره جمعه، 1 سوره تغابن، و صريح ترين آيه در اين مورد، آيه 44 سوره اسراء است، چنان كه مي فرمايد:.
(تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِن مِن شَىْ‏ءٍ إِى يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَِكِنْ لاَتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً؛.
آسمان هاي هفت گانه و زمين وهرموجود عاقلي كه درآنهاست، خدا را تنزيه مي كند و آن چه در جهان هستي به عنوان (شي‏ء) شناخته شده است، خدا را با ستايش تنزيه مي كند، ولي شما از تسبيح آنها آگاه نيستيد و درك نمي كنيد، او بردبار و بخشنده است).
نكته قابل توجه، كه بعداً سند گفتارما خواهد بود، اين است كه مي گويد: ما از تسبيح آنها آگاه نيستيم و درك نمي كنيم.
ب) گاهي از تسبيح فرشتگان به طور صريح و يا به كنايه سخن مي گويد، آن جا كه مي فرمايد:.
(...وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الأَرْضِ...؛(12).
فرشتگان با حمد پروردگار خويش، او را تسبيح مي گويند و آمرزش افرادي را كه در زمين هستند، مي طلبند).
تسبيح فرشتگان در آيات ديگري نيز وارد شده است.(13).
ج) گاهي پس از يك بيان عمومى، تسبيح مرغان هوا را متذكر شده و چنين مي فرمايد:.
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَالْطَّيْرُ صافّاتٍ كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ؛(14).
آيا نديدى، آن چه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح مي گويند و مرغان گشاده بال نيز تسبيح مي گويند و هر كدام به دعا و تنزيه خود آشناست).
دقت بفرماييد كه در اين آيه به آن گروه كه خدا را تسبيح مي كنند، نسبت (علم) مي دهد و آنها را به تسبيح خود عالم و آگاه معرفي مي كند و به اصطلاح مي فرمايد: (كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ؛ هر كدام به دعا و تسبيح خود آشناست).
تسبيح پرندگان، در آيات ديگري نيز وارد شده است؛ مانند آيه 10 سوره سبأ و19 سوره ص.
د) در برخي تصريح شده كه كوه ها در اوقات خاصي خدا را تسبيح مي گويند آن جا كه مي فرمايد:.
(إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَالإِشْراقِ؛(15).
ما كوه ها را براي داوود رام كرده و آنها شبانگاه و صبحگاه، خدا را تسبيح مي گويند).
تسبيح كوه ها، در آيات ديگري نيز وارد شده است؛ مانند آيه 79 سوره انبياء و9 سوره سبأ.
ه) براي بار پنجم تسبيح رعد را متذكر مي گردد و مي فرمايد: (يُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمْدهِ).(16).
اكنون بايد ديد منظور از تسبيح چيست.
(تسبيح) در لغت به معناي تنزيه از نقايص است. هرگاه موجودي را از نقايص و عيوب، تنزيه و تقديس نماييم، آن را (تسبيح) مي گويند، بنابراين درحقيقتِ تسبيح، تنزيه از نقص و عيب نهفته است و هر تفسيري كه براي تسبيح گفته شود ولي حاكي از تقديس خداوند و تنزيه او از عيب و نقص نباشد نمي توان آن را تفسير صحيح براي تسبيح دانست.
آراي مفسران در تسبيح موجودات.
برخي از مفسران كه نتوانستند به حقيقت تسبيح تمام موجودات پي برند براي فرار از اشكالي كه در تسبيح همه موجودات در ابتداي كار موجود است گفته اند مراد از (ما) در (مافي السموات) موجودات عاقل است كه دارنده شعورند؛ مانند انسان و فرشته كه خداوند را با كمال ادراك و شعور تقديس مي نمايند؛(17) در حالي كه بسياري از مفسران اين نظريه را نپذيرفته اند و گفته اند: مقصود از (ما) اعم از عاقل و غيرعاقل، مدرك و غيرمدرك است و ظاهر آيه با نظر آنها وفق مي دهد؛ زيرا لفظ (ما) معمولاً در مطلق موجودات به كار مي رود، به عكس (من) كه بيشتر در صاحبان عقل و شعور استعمال مي شود.
اين دسته براي تسبيح، معاني گوناگوني ذكر كرده اند، ولي اكثر آنها با اين كه صحيح و پا برجاست، ارتباطي به معناي تسبيح ندارد. اكنون به پاره اي از نظريات ديگر اشاره مي نماييم:.
نظريه نخست: مقصود از تسبيح، همان خضوع تكويني هر موجودي در برابر فرمان و اراده الهي است و سراسر هستي در برابر اراده و مشيت خداوند خاضع بوده و در پذيرش وجود و پيروي از قوانيني كه خداوند براي آنها تعيين نموده است مطيع و تسليمند. بر اين نظريه با آياتي كه در باره تسليم بودن تمام موجودات جهان در برابر اراده نافذ حق وارد شده است، استدلال مي شود؛ مانند:.
(ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَهِىَ دُخان فَقالَ لَها وَلِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ؛(18).
سپس به آسمان ها پرداخت؛ در حالي كه به صورت گاز بود و به آن و زمين خطاب كرد كه به رغبت يا كراهت زير فرمان ما قرار گيريد. آنها گفتند: با كمال رغبت به اطاعت (از مشيت تو) گردن نهاديم).
بنابراين، آياتي كه در آنها به تمام آن چه در زمين و آسمان است، نسبت سجود و خضوع داده شده است، مي تواند مؤيد نظر ياد شده باشد.(19).
ولي ما تصور مي كنيم كه اين نظر صايب نيست؛ زيرا مسأله خضوع و سجود و تسليم شدن سراسر جهان هستي در برابر اراده خداوند ارتباطي به مسأله تنزيه و تقديس حق از نقص و عيب ندارد و نبايد اين دو مطلب را به هم درآميخت، اگر چه هر كدام از اينها در جاي خود درست و استوار است.
نظريه دوم: بسياري از مفسران، تسبيح موجودات جهان را چنين تفسير مي كنند: نظم و نظام شگفت انگيز هر موجودي با پيچيدگي و اتقاني كه در ساختمان آن به كار رفته است، شاهد و گواه بر قدرت بي نهايت عقل و شعور و حكمت بي پايان سازنده اوست. سازمان دقيق و اسرار پيچيده هر موجودى، همان طور كه به وجود صانع خود گواهي مي دهد، هم چنين به لسان تكويني گواهي مي دهد كه خالق آن دانا و توانا و از هر نوع عجز و جهل مبرا و منزه است؛ مثلاً براي تنزيه حق از شرك چنين گواهي مي دهد: نظام واحدي كه هم بر يك اتم و هم بر منظومه شمسي ما حكومت مي كند گواهي مي دهد كه نظام هستي زير نظريك آفريدگار به وجود آمده است و هيچ كس جز او در پديد آوردن هستي دخالت نداشته و اثر و نظام يگانه، حاكي از وحدت مؤثر و نبودن هر نوع شرك و انباز براي اوست. از اين جهت وحدت نظام، موجب تنزيه و تقديس خدا از هرگونه شركي است.
اين نظريه كه مورد اعتماد بسياري از مفسران است، از جهاتى، قابل دقت و ملاحظه مي باشد:.
1. اگر مقصود خدا از تسبيح تمام موجودات جهان، اين باشد كه در اين نظريه آمده است اين حقيقتي است كه همه آن را درك مي كنند و مي فهمند و ديگر معنا ندارد قرآن بفرمايد: (وَلِكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ؛(20) ولي شما تسبيح آنها را نمي فهميد) زيرا اين نوع تنزيه را هر فردي به فراخور حال خود درك كرده و مي فهمد.
برخي براي اصلاح اين نظريه ناچار شدند كه جمله (لاتفقهون) را به معناي (عدم توجه) بگيرند و بگويند كه اكثر مردم به اين مطلب توجه ندارند و يا اين كه بگويند عظمت دلالت موجودات بر تنزيه خدا به قدري عظيم است كه انسان به اندازه واقعي آن واقف نمي گردد؛ ولي ناگفته پيداست كه توجيه مزبور براي جمله فوق، خلاف ظاهر آن است و اگر منظور خدا اين بود؛ مناسب بود بفرمايد: (وأنتم عنه غافلون) يا جمله اي مانند آن.
2. اگر تسبيح موجودات جهان به اين معناست كه از تدبر در ساختمان وجودي اشيا، اين نوع تنزيه تكويني را درك مي كنيم؛ چرا قرآن در سوره نور آيه 41 مي فرمايد: آسمان ها و زمين و مرغان به دعا و تنزيه خود آشنا هستند و به عبارت ديگر، چطور آشكارا به آنها نسبت علم و دانستن داده و مي گويد: (كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ؛ هركدام به راز و نياز خود آشنا هستند). در صورتي كه روي اين نظر، هيچ كدام از آنها از تسبيح و تنزيه خود اطلاعي ندارند، بلكه فقط ماهستيم كه از روي دقت و امعان نظر، لسان تكويني و زبان حمد و ثناي آنها را درك مي كنيم.
3. اگر منظور از تسبيح كاينات، اين است كه بيشتر مفسران انتخاب كرده اند اين نوع تسبيح وقت معين ندارد، بلكه حقيقتي است كه بشر هر موقع در سازمان هر موجودي دقت كند آن را درك مي نمايد؛ در صورتي كه قرآن، تسبيح كوه ها را مقيد به شبانگاه و صبحگاه فرموده چنان كه به آن تصريح مي كند و مي فرمايد: (يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَالإِشْراقِ).(21).
روي اين ملاحظات با اين كه خود تسبيح تكويني و اين كه هر موجودي با زبان تكويني خود خالق خود را از هر نوع عيب و نقص تنزيه مي نمايد، مطلبي است صحيح؛ ولي نمي توان آيات مربوط به تسبيح گفتن كاينات را ناظر به اين نوع از تسبيح دانست.
نظريه سوم: اين نظريه مربوط به فيلسوف گرامي اسلام مرحوم صدر المتألهين است كه در مسائل مربوط به الهيات و امور مابعد طبيعت، ديدگاه هاي بس شامخ و بلندي دارد و از محققين و مؤسسين بزرگ اصول فلسفه اسلامي است كه چشم روزگار مردي به اين وسعت ذهن و بينش بلند و درك عميق و ژرف، كمتر ديده است.(22).
وي مي گويد: تمام موجودات جهان از روي علم و شعور و درك و آگاهي به حمد و ثنا و تسبيح و تنزيه خداوند بزرگ اشتغال دارند و هر موجودي در هرپايه اي از وجود كه هست و هر اندازه كه از هستي سهمي دارد، به همان اندازه به خالق و آفريدگار خود علم و آگاهي دارد و او را از اين طريق حمد و ثنا مي گويد و از نقايص و عيوب تنزيه مي كند.
ملاصدرا(ره) مي گويد: علم و ادراك در تمام مراحل و مراتب وجود از واجب الوجود گرفته تا جهان نبات و جماد، تحقق دارد و هر موجودي در هر رتبه اي از وجود باشد، سهم و حظي از صفات عمومى، مانند علم و شعور و حيات و... داشته و هيچ موجودي از آن خالي نيست؛ چيزي كه هست گاهي بر اثر ضعيف بودن اين صفات، وجود آنها براي ما مكشوف نيست. موجودات جهان، هرچه از ماده و آثار آن دوري گزينند و به صورت موجودي مجرد در آيند و يا در مسير تجرد قرار گيرند اين صفات در آنها قوي تر و واضح تر مي شود و هر قدر از نظر وجود، به ماده گرايش پيدا كنند اين صفات در آنها به همان اندازه تنزل و كاهش يافته تا آن جا كه به نظر مي رسند فاقد علم و ادراك هستند؛ ولي در حقيقت چنين نيست، بلكه اصل اين صفات را به طور ضعيف واجد و دارا هستند هرچند براي ما انعكاس ندارد.
وي اين مطلب را از طريق برهان فلسفي و مكاشفات نفساني ثابت مي نمايد. او گامي فراتر نهاده مي گويد: گفته قرآن كه شما از تسبيح و تحميد موجودات آگاهي نداريد مربوط به نوع مردم است؛ زيرا اكثريت مردم حقيقت تسبيح آنها را درك نمي كنند، ولي مانعي ندارد كه برخي از بصيران و صاحبدلان، كساني كه روح و روان آنان با حقايق موجودات ارتباطي پيدا كرده است؛ با گوش دل، تسبيح و تنزيه آن را بشنوند و از تسبيح كاينات در برابر فرمان خدا آگاه باشند. قلبي كه از وساوس و علايق مادي خالي گردد و مركز فرود انوار حق و بركات معنوي باشد، از طريق مكاشفه وجدانى، همه اين حقايق را ديده و درك مي كند.
مولوي با بينش خاصّ خود اين حقيقت را دريافته و در اين باره چنين مي گويد:.
گر ترا از غيب چشمي باز شد.
جمله ذرات جهان همراز شد.
نطق آب و نطق خاك و نطق گل.
هست محسوس حواس اهل دل.
فلسفي كو منكر (حنانه) است.
از حواس انبيا بيگانه است‏(23).

جمله ذرات عالم در نهان.
با تو مي گويند روزان و شبان.
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم.
با شما نامحرمان ما خامشيم.
چون شما سوي جمادي مي رويد.
محرم جان جمادات كي شويد.
فاش تسبيح جمادات آيدت.
وسوسه تأويل ها بر بايدت.
چون ندارد جان تو قنديل>ها.
<="" p="">
بهر بينش كرده اي تأويل ها(24).
اكنون كه سخن به اين جا انجاميد، لازم است اين حقيقت قرآني را از تدبر در آياتي كه در مورد علم و شعور تمام موجودات وارد شده است به دست آوريم؛ زيرا اگر قرآن همه موجودات جهان را تسبيح گو و ثناخوان معرفي مي كند، از طرف ديگر تمام ذرات جهان را، شاعر و آگاه و گوش و هوش قلمداد مي نمايد. هرگاه آيات اين دو بخش را كنارهم قرار دهيم، قطعاً نظريه صدرالمتألهين به روشن ترين وجه ثابت خواهد شد. اكنون آياتي كه بر وجود شعور ودرك در سراسر جهان از اتم گرفته تا كهكشان گواهي مي دهد ذكر مي كنيم.
وجود شعور در تمام موجودات جهان.
اين نظريه را مي توان از دو راه ثابت كرد:.
1. آياتي كه بر وجود شعور درتمام موجودات جهان اعم از جاندار و غيره گواهي مي دهند؛.
2. دلايل عقلي كه وجود شعور را در تمام ذرات جهان ثابت مي كند.
اكنون راه نخست: قرآن به روشني گواهي مي دهد كه مورچگان از شعور خاصي برخوردارند؛ زيرا هنگامي كه سليمان با سپاهيان خود از بياباني عبور مي كرد، مورچه اي به مورچگان بيابان، كه بيم آن مي رفت كه همگي زيرپاي سليمان و سپاهيان او از بين بروند، ندا در داد و گفت:(...يَاأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لاَيَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لاَيَشْعُرُونَ؛(25).
مورچگان، به لانه هاي خود پناه ببريد تا سليمان و سپاهيان او شماها را نابود نكنند؛ آنها متوجه نيستند).
نداي مورچه يك نداي حقيقي و واقعي بود و هرگز نمي توان آن را به معناي مجازي و زبان حال حمل كرد به گواه اين كه طبق نقل قرآن، سليمان از شنيدن سخن او تبسمي بر لبان او نقش بست و از خداوند خواست كه به او توفيق دهد كه در برابر نعمت هايي كه بر او و والدين او ارزاني داشته است سپاسگزار گردد. چنان كه مي فرمايد:.
(فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَي والِدَىَّ...؛(26).
سليمان از شنيدن نداي مورچه تبسمي كرد (و در شگفت ماند) و از خدا خواست كه به او توفيق شكرگزاري نعمتي دهد كه بر او و والدين او ارزاني داشته است.).
قرآن در باره پرنده اي به نام (هدهد) داستاني دارد كه حاكي از شعور خاص اوست به طوري كه موحد را از مشرك تشخيص مي داد و سليمان او را براي انجام مأموريت هايي گسيل مي داشت. روزي او را غايب ديد و گفت اگر براي غيبت خويش عذر موجهي نداشته باشد، او را عذاب خواهد داد و يا سرش را خواهد بريد. چيزي نگذشت كه هدهد آمد و گفت: بر چيزي واقف شدم كه تو بر آن واقف نشدي و از دولت (سبا) خبر شگفت آوري آورده ام: زني بر آنان فرمانروايي مي كند و از هر نوع نعمت برخوردار است و براي او تخت بزرگي است. من ديدم آنان به جاي پرستش خدا، آفتاب را مي پرستند. شيطان كردارهاي آنان را زيبا جلوه داده است و از راه حق بازداشته است و آنان را گمراه ساخته است. چرا آنان خدايي را كه بر هر امر پنهاني وجود بخشيده است، سجده نمي كنند؛ در حالي كه او از كردارهاي پنهان و آشكار آنان آگاه است؛ خدايي كه جز او خدايي نيست، صاحب عرش بزرگ است.
سليمان گفت: بررسي مي كنم ببينم كه در اين گزارش راستگو هستي يا نه. نامه مرا ببر و به آنان برسان و از آنان دوري بجو و مراقب باش و ببين آنان در برابر نامه من چه واكنشي نشان مي دهند.(27).
پرنده اي كه تا اين حد، كارهاي دقيق و مرموزي را درك مي كند و گزارش مي دهد و فرمان مي برد، به طور مسلم از يك شعور بس خاصي آگاه است.
قرآن يكي از مفاخر سليمان را اين مي داند كه او به زبان پرندگان آشنا بود، و مي گويد:.
(وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَقالَ ياأَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ؛(28).
سليمان وارث داود شد و گفت: اي مردم، زبان پرندگان به ما تعليم شده است).
سليمان سپاهي از انسان وجن و پرندگان تشكيل داده بود و همگي تحت فرمان او بودند. چنان كه مي فرمايد:.
(وَحُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ وَالطَّيْرِ؛(29).
سپاهيان سليمان، از سه گروه جن و انسان و پرندگان حاضر شدند).
از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه پرندگان بالأخص و تمام جانداران به طور اعم از آگاهي خاصي برخوردارند و اگر انسان كاملي بر صفحه جهان حكومت كند مي تواند با آنان سخن بگويد و از آنها در تحكيم نظام توحيدي و شكستن مظاهر بت پرستي استفاده كند.
اشاعه آگاهي درجمادات.
آيات قرآن به گونه اي در اين موضوع سخن گفته است و براي جمادات، افعالي را نسبت داده است كه توأم با درك و آگاهي است. سقوط برخي از سنگ ها را از نقطه اى، معلول خشيت و خداترسي آنها مي داند چنان كه مي فرمايد:.
(...وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ؛(30).
برخي از صخره ها ازترس خدا از نقطه اي مي افتد).
در آيه اي يادآور مي شود كه، (امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آنان از تحمل بار امانت اباء ورزيدند و ترسيدند و انسان آن را به دوش گرفت...).
(...إِنَّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً).(31).
برخي از مفسران اين آيه و امثال آن را بر معناي مجازي - كه در اصطلاح به آن (زبان حال) مي گويند - حمل كرده اند، در صورتي كه چنين تفسيرى، نوعي پيشداوري است و هرگز دليلي ندارد كه چنين حقيقتي را، كه قرآن از آن گزارش مي دهد، بر غير ظاهر آن حمل كنيم و اين كه مي گويند: علم تا كنون بر چنين شعور و آگاهي دست نيافته است دليل بر نبودن آن در اين موجودات نيست؛ زيرا تنها وظيفه علم، اثبات است و بس و هيچ گاه علم، حقّ نفي و سلب چيزي را كه از وجود وعدم آن آگاه نيست، ندارد.
(لَوْ أَنْزَلْنا هِذا الْقُرْ آنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَتِلْكَ الأَمْثالُ‏(32) نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛(33).
اگر اين قرآن را بر كوهي نازل كرده بوديم، آن را از ترس خدا فروتن و شكافته شده مي ديدي اين توصيف را براي مردم مي آوريم تا بينديشند).
ما اگر هر نوع پيشداوري را در باره آيات قرآن كنار بگذاريم، بايد بگوييم كوه داراي چنين شايستگي است كه اگر مورد خطاب خدا قرار گيرد، بر اثر آگاهي از عظمت خطاب، شكافته و پراكنده مي گردد. از برخي از آيات به طور اشاره، وجود چنين آگاهيي استفاده مي شود؛ آن جا كه مي فرمايد:.
(وَإِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولُ مِنْهُ الْجِبالُ؛(34).
نزديك است كه از حيله آنان، كوه ها از جاي خود كنده شوند).
(تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً؛(35).
نزديك است كه آسمان ها از هول آن فرو ريزد و زمين بشكافد و كوه ها درهم كوبيده شود).
اگر به راستي در كوه ها شايستگي آگاهي از اوضاع خارج از خود نبود چنين توصيفي از آنها دور از بلاغت بود آن گاه ناچار خواهيم بود كه براي آيه معناي مجازي از قبيل مبالغه و تمثيل فرض كنيم، هم چنان كه برخي از مفسران در اين مورد مرتكب چنين كاري شده اند.
آيات مربوط به روز رستاخيز، پرده از روي چنين آگاهي بر مي دارد؛ زيرا در چنين روزي دست ها و پاها و پوست ها بر جرايم انسان شهادت و گواهي خواهند داد و به فرمان خدا، بشر مجرم را از خصوصيات زندگي او وكارهايي كه انجام داده است، مطلع خواهند نمود. اكنون آيات اين قسمت:.
(يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛(36).
روزي فرا مي رسد كه زبان ها و دست ها و پاهاي آنان بر ضرر آنان گواهي مي دهد).
(الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَتُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ؛(37).
روزي فرا مي رسد كه بر زبان آنان مهر مي زنيم و دست هاي آنان را به سخن گفتن وادار مي كنيم و پاهاي آنان بركردار بد آنان شهادت و گواهي مي دهد).
(وَقالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ؛(38).
به پوست هاي خود مي گويند چرا بر ضرر ما گواهي داديد، مي گويند: خدايي كه همه را ناطق و گويا كرده است ما را به سخن گفتن واداشت).
قرآن به روشني گواهي مي دهد كه روز رستاخيز، زمين، اخبار خود را بازگو مي كند و از طرف خدا به آن وحي مي رسد چنان كه مي فرمايد:.
(يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ُ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحي لَها؛(39).
در آن روززمين اخبار خود را بازگو مي كند؛ زيرا پروردگار او به او وحي كرده است).
قرآن به روشني از اطاعت و سرسپردگي آسمان و زمين گزارش مي دهد و مي فرمايد:.
(فَقالَ لَها وَلِلأَرْضِ ائتِيا طَوْعاً أَو كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ؛(40).
به آسمان و زمين گفت: ازروي رغبت و يا كراهت تحت فرمان درآيند، گفتند: ما از روي اطاعت زير فرمان درآمديم).
اين آيات و نظاير آنها در نظر گروهي كه بخواهند نزد قرآن شاگردي كنند و در فهم معاني قرآن هر نوع پيشداوري را كنار بگذارند، به روشني از وجود درك و شعور در سراسر جهان، خبر و آگاهي مي دهد، حالا حقيقت اين شعور و آگاهي چگونه است و در چه پايه است، براي ما روشن نيست. در ادعيه اسلامى، به اين مطلب اشاره هايي هست كه از باب نمونه، دو مورد را نقل مي كنيم:.
(تسبح لك الدواب فى مراعيها والسباع فى فلواتها والطير فى وكورها، و تسبح لك البحار بأمواجها والحيتان فى مياهها؛.
چهارپايان در چرا گاه ها، درندگان در بيابان ها، پرندگان در آشيانه ها تو را تسبيح مي گويند. دريا با امواج متلاطم خود، ماهيان در ميان آنها، تو را تنزيه مي نمايند).
در صحيفه سجاديه (دعاي 43) چنين مي خوانيم كه، امام سجاد(ع)موقع رؤيت هلال، آن را با جمله هاي زير مخاطب مي ساخت:.
(أيّها الخلق المطيع الدائب السريع المتردد فى منازل التقدير؛.
اي آفريده فرمان بردار تندرو، كه پيوسته در منازلي كه براي تو اندازه گيري شده است تردد مي كنى).
با وجود اين آيات و روايات، كه شعور و ادراك را در سراسر موجودات جهان حاكم مي داند بايد در تفسير تسبيح موجودات، نظريه مرحوم صدرالمتألهين را برگزيد و گفت: اين تسبيح، تسبيح واقعي و حقيقي است و موجودات جهان به زبان ويژه خود، خدا را تسبيح مي گويند، نه با زبان حال، به گونه اي كه در نظريه هاي پيشين وجود داشت.
دليل عقلي بر اين نظر.
اين نظر را مي توان با دليل عقلي و اصول حكمت متعاليه‏(41) نيز ثابت نمود و خلاصه آن اين است: وجود و هستي در هر مقام و مرتبه اي با علم و شعور و درك و آگاهي ملازم و توأم است و هر چيزي كه سهمي از وجود و هستي دارد به همان اندازه از علم و شعور سهمي خواهد داشت و دلايل فلسفي اين نظر را كاملاً تأييد مي كند و پايه برهان فلسفي آن را دوچيز تشكيل مي دهد:.
1. در جهان هستي آن چه اصيل و سرچشمه آثار و كمالات است (وجود) است و هر نوع فيض معنوي و مادي از آن اوست. اگر در جهان، علم و ادراكى، قدرت و نيرويى، زندگي و حياتي هست همگي در پرتو وجود و هستي اشياست و اگر وجود از ميان برود همه اين جنب و جوش ها، تلاش ها و حركت ها به خاموشي مي گرايد.
2. براي وجود در تمام مراحل هستي از واجب و ممكن از مجرد و مادى، از عرض و جوهر، يك حقيقت بيش نيست و حقيقت وجود اگرچه براي ما روشن نيست؛ ولي ما به آن حقيقت با يك رشته مفاهيم ذهني اشاره مي كنيم و مي گوييم وجود چيزي است كه عدم و نيستي را طرد مي كند و به هرچيزي حقيقت و عينيت مي بخشد.
بنابراين هر كجا از وجود سراغي داشته باشيم اين دو صفت (طرد عدم؛ تشكيل دهنده حقيقت خارجي عينى) را در آن جا مي يابيم. از اين جهت مي گوييم وجود در تمام مراحل يك حقيقت بيش ندارد و آن اين كه در تمام مراحل دو اثر ياد شده را - كه حقيقت آنها نيز يكي است - دارا مي باشد.
روي اين بيان، كه وجود را منبع تمام كمالات بدانيم و براي آن يك حقيقت بيش قائل نشويم بايد چنين نتيجه بگيريم: هرگاه وجود درمرتبه اي از مراتب هستي مانند موجودات جاندار، داراي اثري (علم و ادراك) گرديد، حتماً بايد اين اثر در تمام مراحل وجود نسبت به سهمي كه از وجود دارد، محقق باشد. كه در غير اين صورت، يا بايد وجود، سرچشمه كمالات نباشد، يا اين كه براي وجود حقايق متباين تصور كنيم و حقيقت آن را در مرتبه جاندار، با آن چه در مراتب گياه و معدن است، مغاير و مباين بدانيم؛ زيرا معنا ندارد كه يك حقيقت در مرتبه اي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر فاقد آن باشد؛ به عبارت ديگر، هرگاه وجود داراي حقايق مختلف و متباين بود، جا داشت كه در نقطه اي واجد اثري باشد و در نقطه ديگرنشانه اي از آن نباشد، ولي هرگاه براي آن يك حقيقت بيش نباشد و تفاوت مصاديق آن روي شدت و ضعف مراتب باشد در اين صورت معنا ندارد كه يك حقيقت در مرحله اي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر دارا نباشد.
اين خلاصه برهان فلسفي است كه مرحوم صدرالمتألهين در اسفار(42) در موارد مختلفي در مورد آن بحث و گفتگو نموده و معتقد است ظواهر آيات قرآن اين حقيقت را تأييد مي كند، آن جا كه مي فرمايد:.
(وَإِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ إى يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلِكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ؛(43).
همه موجودات با ستايش خود خدا را تنزيه مي كنند، ولي شما از نحوه تسبيح آنها آگاه نيستيد).
مرحوم صدرالمتألهين اين حقيقت فلسفي و قرآني را از طريق شهود و مكاشفه نيز درك كرده و در رساله سير و سلوك خود اشعاري در اين مضمون دارد:.
بَرِ عارف همه ذرات عالم.
ملك وارند در تسبيح هر دم.
كف خالي كه در روي زمين است.
بَرِ عارف كتاب مُسْتَبين است.
به هر جا، دانه اي در باغ و راغي است.
درون مغز او روشن چراغي است.
به فعل آيد ز قوه هر نهاني.
زهرخاكي يكي عقلي و جامي.
بود نامحرمان را چشم دل كور.
و گر نه هيچ ذره نيست بي نور.
بخوان تو آيه نور السماوات.
كه چون خورشيد يابي جمله ذرات.
كه تا داني كه در هر ذره اي خاك.
يكي نوري است تابان گشت زان پاك.
گسترش شعور و دانش هاي امروز.
خوش بختانه دانش هاي امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آن جا كه دانشمندان روسي معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مي كشند. لابراتوار علايم كشاورزي مسكو فرياد و گريه هاي ريشه گياهي را كه در آب گرم قرار گرفته بود ضبط كرد. خبرگزاري هاي جهان از راديو مسكو نقل مي كنند كه، گياهان اعصاب دارند و فرياد مي كشند.
راديو مسكو گوشه اي از نتايج تحقيقات دانشمندان روسي را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت: دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه به ساقه كدو و به دستگاه هاي اليافي آن فرستنده هايي نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و با انجام بريدگي در ريشه گياه، با عكس العمل گياه مواجه شد.
هم زمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهي در آزمايشگاه فيزيولوژي نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى، نتيجه مشابهي به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهي را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداي فريادگياه بلند شد. البته فرياد گياه آن چنان نبود كه به گوش برسد، ولي گريه ها و فريادهاي نامريي اين گياه را دستگاه هاي دقيق الكترونيكي روي نوار پهني ضبط كردند.(44) .
________________________________________
1. رعد (13) آيه 15 . سخن از سجود موجودات عاقل و مدرك دراين آيه، در آيه هاي ديگري نيز وارد شده است، مانند آيه 49 از سوره نحل به عنوان سجده ملائكه و آيه 18 از سوره حج....
2. مقصود از سجده در اين آيه كه از سجده تمام موجودات عاقل سخن مي گويد، سجده اختياري نيست؛ زيرا شكي نيست كه بسياري از موجودات عاقل، مانند انسان هاي كافر، تارك سجده اختياري مي باشند و از عبادت خدا سرباز مي زنند و با توجه به اين مطلب بايد گفت مقصود سجده تكويني است و اين كه تمام اينها از قوانين خلقت و سنن آفرينش پيروي مي كنند و در برابر آنها مطيع و فرمان بر مي باشند.
دراين جا ممكن است سؤالي مطرح شود و آن اين است كه، اگر مقصود، سجده تكويني است و اين كه بندگان در برابر فرمان خلقت (كن) خاضع و مطيعند در اين صورت تقسيم اين نوع از سجده، به سجده (طَوْعى) و سجده (كَرْهى) چه معنايي مي تواند داشته باشد. البته اين سؤالي است كه در اثناي بحث به آن پاسخ خواهيم گفت و يادآور خواهيم شد كه پذيرش فرمان خلقت، گاهي با مزاج و طبيعت موجود مادي مطابق است و گاهي بر خلاف آن است؛ مثلاً شكوفايي و تكامل درخت مطابق طبيعت و خشكيدن و نابودي آن به وسيله سرما برخلاف طبيعت آن است از اين جهت پذيرش فرمان نخست را سجده (طوعى) و دومي را سجده (كرهى) مي گويند.
3. نحل (16) آيه 49.
4. الرحمن (55) آيه 6.
5. نحل (16) آيه 48.
6. حج (22) آيه 18.
7. قرآن به اين عضو در اين آيه اشاره مي كند: (... إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقانِ سُجَّداً؛ افراد دانشمند از پيشينيان هر موقع (آيات خدا) بر آنها خوانده شود به روي زمين مي افتند در حالي كه چانه هاي خود را بر زمين مي گذارند) - اسراء (17) آيه 107.
8. رعد (13) آيه 15.
9. فصلت (41) آيه 11.
10. ر. ك: آيات مربوط به تسخير آسمان ها و زمين براي انسان.
11. حديد (57) آيه 1.
12. شوري (42) آيه 5.
13. ر. ك: آيه هاي 206 سوره اعراف، 13 رعد، 20 انبياء، 7 غافر، 38 فصلت و 5 زمر.
14. نور (24) آيه 41.
15. ص (38) آيه 18.
16. رعد (13) آيه 13.
17. اين پاسخ بر فرض صحت در برخي از آيات مي تواند صحيح باشد، مانند آياتي كه در آن جا لفظ (ما) وارد شده است، ولي در آياتي كه صريحاً، از تسبيح مرغ و كوه و رعد سخن مي گويند صحيح نيست.
18. فصلت (41) آيه 11.
19. مجموع اين آيات در بخش سجود مطرح گرديد و مورد بررسي قرار گرفت.
20. اسراء (17) آيه 44.
21. (ص)38) آيه 18. مگر اين كه صبح و عصر كنايه از مجموع شبانه روز باشد. در اين صورت وقت تسبيح آنها مطلق و نامحدود خواهد بود.
22. اين مرد بزرگ در سال 979 ق. در شهر شيراز ديده به جهان گشوده و در سال 1050 ق. در راه زيارت خانه خدا در بصره بدرود زندگي گفته است. مرحوم سيد حسين بروجردي در كتاب تحفة المقال در باره ايشان مي گويد:.
ثم ابن إبراهيم صدر الأجل
فى سفر الحج (مريضاً) ارتحل.
قدوةأهل العلم و الصفاء
يروى عن الدامادو البهائى.
و كلمة (مريضاً) - كه به حساب ابجد 1050 مي باشد - تاريخ وفات اوست.
23. مثنوى، ج‏1، ص‏86، خط ميرخانى.
24. همان، ج‏3، ص‏227.
25. نمل (27) آيه 18.
26. نمل (27) آيه 19.
27. نمل (27) آيات 20 - 28.
28. نمل (28) آيه 16.
29. نمل (28) آيه 17.
30. بقره (2) آيه 74.
31. احزاب (33) آيه 72.
32. لفظ (امثال) در اين آيه و آيات مشابه آن، مانند (أُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثالَ) (اسراء (17) آيه 48) به معناي توصيف و بيان است و هرگز مقصود، مَثَل مصطلح نيست.
33. حشر (59) آيه 21.
34. ابراهيم (14) آيه 46.
35. مريم (19) آيه 90.
36. نور (24) آيه 24.
37. يس (36) آيه 65.
38. فصلت (41) آيه 21.
39. زلزال (99) آيه 4 و5.
40. فصلت (41) آيه 11.
41. حكمت متعاليه همان فلسفه صدر المتألهين است كه براي خود در فلسفه اسلامى، مكتب ويژه اي دارد.
42. ج‏1، ص‏118 وج‏6، ص‏139 - 140.
43. اسراء (17) آيه 44.
44. اطلاعات، 16 بهمن 1352.
پيوست:
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.