یکشنبه, 16 ارديبهشت 1403

 



موضوع: فلسفه هنر

فلسفه هنر 9 سال 11 ماه ago #73645

مهمترین تعاریف فلسفه عبارتند از:


1. هنر به عنوان بازنمايي وجهي از عالم‌

2. هنر ابراز بيان احساسات و عواطف‌

3. هنر در حكم فرم معنادار يا دلالت كننده .

فلاسفه كلاسيك يونان بخصوص ارسطو و افلاطون بر اين باور بوده‌اند كه يك نقاش سعي بر تقليد نقش و نگار موجود در طبيعت را دارد، يك هنرپيشه تئاتر خود اندوهگين نيست، اما اندوه را تقليد مي‌كند و حتي يك موسيقيدان نيز به تقليد اصوات زيباي طبيعت، اصوات موزون خلق مي‌كند.

اين نظريه با تحولات بعدي در هنر مورد چالش‌هاي اساسي قرار گرفت؛ اما هنوز هم بسياري اين باور و نظريه را مي‌پذيرند. در دوران جديدتر بخصوص دوره رمانتيك در اروپا، فلاسفه‌اي باور داشتند هنر ابزار بيان است، ابزاري كه با آن احساسات و عواطف بيان مي‌شود.

گفتني است لزومي ندارد براي درك و دريافت يك شيء‌ از آن تعريف دقيقي ارائه كنيم، زيرا ما بسياري از احوال رواني خود را از طريق وجدان دروني درك مي‌كنيم، در حالي كه قادر نيستيم از آن توصيف مشخصي ارائه كنيم. امروزه اين مسأله در فلسفه غرب نيز مطرح است كه دريافت حقيقت و گوهر يك شيء از طريق جان ميسر است، نه از طريق تصور و مفاهيم ذهني.

در واقع براي پي‌بردن به نفس هستي هر شي، به نوعي درك شهودي و تجربه دروني لازم است. لئوناردو داوينچي، نقاش و معمار برجسته ايتاليايي مي‌گويد هنرمند بايد جانش را پاك و زلال كند تا درونش زيبا شود و جان شفاف و زيبا جز زيبايي نمي‌بيند و جز زيبايي نمي‌آفريند. هنر نيز در ذات خويش بي‌نياز از جان هنرمند نيست.

از مهم‌ترين تعاريف درخصوص هنر ميان متفكران شرقي سخن علامه اقبال لاهوري است. اقبال در تعريف هنر مي‌گويد: مقصود از هنر، اكتساب حرارت و نشاط ابدي است. ملت‌ها نمي‌توانند بدون معجزه قيام كنند. هنري كه خاصيت عصاي موسي‌ع يا دم عيسي‌ع در آن نباشد، چه فايده‌اي بر آن مترتب خواهد بود.
اين سخن وي از آنجا نشات مي‌گيرد كه او فلسفه حيات را در شور و نشاط و سير حركت به جانب لقاي الهي مي‌داند. اقبال همچنين مي‌گويد: مقصود از علم و فلسفه، كشف حقيقت و هدف از هنر تجلي و تمثيل حقيقت است.
به هر حال توصيف اقبال از هنر، تداعي كننده هنر ديني و سنتي است و با پژوهش‌هاي جديد درباره هنر ديني سازگاري دارد.
تعبير فلسفه هنر ممكن است در قلمرو خاصي پذيرفته شده باشد. در دوره جديد و عقل مدرن، تعبير فلسفه هنر جا افتاده است؛ اما در عرفان ابن عربي اين تعبير قابل قبول و پذيرفته نيست. به طور كلي معرفت‌شناسي ابن عربي به گونه‌اي است كه پايگاه معرفت را آن گونه كه نزد حكماي مشاء متداول بوده، به مركز ديگري منتقل مي‌كند؛ يعني نزد حكما و فلاسفه، عقل پايگاه معرفت است ولي ابن عربي فلسفه را نقد و پايگاه ادراك انسان را از عقل به قلب منتقل مي‌كند.
معرفت‌شناسي ابن عربي بهايي براي عقل فلسفي قائل نيست. به اين ترتيب از نگاه او عقل و فلسفه سخني براي گفتن درباره هنر ندارند. هنر از نگاه ابن عربي كاري خدايي و پيامبرگونه است؛ بنابراين تعريف، فلسفه هنر يعني تبيين معقوليت هنر در نظر ابن عربي.
ر ارتباط با واژه هنر در ادبيات فارسي و معادل‌هاي آن در زبان‌هاي ديگر بحث نمي‌كنم. اگر قرار باشد در عرفان ابن عربي به مطالعه درباره هنر بپردازيم، بايد معلوم كنيم با كدام كليد واژه و با چه عنوان و مدخلي به كندوكاو در اين باره مشغول شويم.
در زبان عربي امروز كلمه فن كه جمع آن فنون است به معناي هنر( به معني خاص كلمه) به كار مي‌رود؛ اما در عصر ابن عربي و در زبان عربي كلمه فن به معني هنر نيست و اگر كسي با عربي امروز و برمبناي اين كلمه در آثار او به دنبال هنر بگردد، طبعا گمراه مي‌شود.
فن در زبان عربي به معني 2 نوع گونه و صناعت به كار مي‌رفته است. ابن عربي در فصل اول كتاب فصوص‌الحكم در بحث چگونگي آفرينش عالم و آدم مطرح مي‌كند: اين فن از ادراك تنها از طريق كشف الهي قابل فهم و قابل وصول است و از طريق عقل و نظر قابل دريافت نيست. واژه‌اي كه در روزگار او به معناي هنر در معناي خاص كلمه (نه اخص) به كار مي‌رفته، كلمه صنعت است. اين واژه در عرفان ابن عربي و بخصوص در كتاب فتوحات دقيقا معادل واژه تخنه يوناني بوده است.
تخنه، شامل 2 عنصر تعيين كننده است:
1. ساخته دست انسان‌
2. در اين ساخته زيبايي، ابداع، خلاقيت، هماهنگي وجود دارد.
با جمع اين دو به صنعت و هنر نزد ابن عربي مي‌رسيم. وي تعريفي از چيستي هنر نمي‌دهد؛ چرا كه به تصريح خود او بزرگان و مشايخ ما اشياء را تعريف نكرده و حد ذاتي آن را تعيين نمي‌كند؛ بلكه هنر مبتني بر نوعي علم و معرفت باطني است كه سرچشمه‌اي آسماني دارد. ..................
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: نسرین اقاملا