شنبه, 29 ارديبهشت 1403

 



موضوع: جامعه شناسی

جامعه شناسی 10 سال 11 ماه ago #9721

به نام خدا





جــامعــه شنــــاسی فـــــرهنگی
(آشنایی با ساختارهای اجتماعی فرهنگ و مفاهیم فرهنگ)



گردآوری و تنظیم: آمنه رحمانی












تعاریف :
جامعه شناسی :
مطالعه علمی زندکی گروهی انسان ها و علل، نتایج و آثار رفتارهای اجتماعی.
بررسی علمی رفتارهای اجتماعی افراد در جوامع انسانی.
مطالعه پدیده های اجتماعی جوامع انسانی.
فرهنگ : تایلر در کتاب جوامع ابتدایی (1871م) فرهنگ را چنین تعریف می کند:
«فرهنگ، مجموعه پیچیده ای است از: معارف، معتقدات، هنرها، صنایع، تکنیک ها، اخلاق، قوانین، سنن و بالاخره تمام عادت ها، رفتار و ضوابطی است که انسان به عنوان عضو یک جامعه آن را از جامعه خود فرا میگیرد و در قبال آن جامعه تعهداتی به عهده دارد.
جامعه شناسی فرهنگی : علمی که به مطالعه فرهنگ حاکم بر جوامع و مطالعه علمی زندگی گروهی انسان ها و علل ، نتایج و آثار رفتار خاص اجتماعی، با تأکید بر «فرهنگ» به عنوان ویژگی و مشخصۀ انسان در مقابل سایر موجودات می پردازد. در این علم با نگرشی جامعه شناسانه، شیوۀ زندگی در جوامع مختلف دنیا مورد بررسی قرار میگیرد.
در این قسمت به بعضی از مفاهیمی که در جامعه شناسی فرهنگی مورد استفاده قرار میگیرند، پرداخته می شود. سپس پدیده های اجتماعی با محوریت پدیده ها و مسائل اجتماعی ایران از زاویه «جامعه شناسی فرهنگی» مورد مطالعه قرار خواهند گرفت.
فرهنگ آرمانی و فرهنگ موجود : فرهنگ آرمانی عبارت است از الگوهای رفتاری آشکار و رسماً تأیید شده جامعه، درحالیکه فرهنگ موجود یا فرهنگ واقعی ، آن چیزی است که عملاً برجامعه حاکم است.
خرده فرهنگ : شبکه ای از الگوهای رفتاری که به رغم برخی وجوه تمایز و داشتن ویژگی های خاص گروه سنی، جنسی، طبقه ای ، شغلی و ... مربوط به خود، در کلیت خود، مشابه با فرهنگ غالب است.
ضد فرهنگ : به گروه هایی اطلاق می شود که با هنجارها، ارزش ها و موازین فرهنگ غالب در تضاد و جدال است و آن را به شدت طرد می کند.
قوم مداری : قوم مداری یا قوم مرکزی، گرایشی است که برحسب آن ، افراد جامعه، فرهنگ خود را برتر از سایر فرهنگ ها دانسته و در بررسی و قضاوت روی فرهنگ های دیگر، فرهنگ خود را ترازو و معیار سنجش قرار می دهند.
مزایا و معایب قوم مداری:
مزایا: احساس مشروعیت گروه ، وفاداری، میهن دوستی، احساس ملیت، حفظ وضع
معایب : مانع نوآوری های احتمالاً سودمند، بدگمانی به سایر فرهنگ ها و عدم استقبال از دانش و تجربیات سایر فرهنگ ها و جوامع و طرد غیر ضروری و بیهودۀ دانش و فرهنگ دیگر جوامع.
نسبیت فرهنگی : نسبیت فرهنگی به این معناست که نباید در بررسی و قضاوت سایر فرهنگ ها، فرهنگ جامعه خود را معیار داوری قراردهیم زیرا ارزش هر رسم، آیین و رفتار، بسته به سهم و کاربردی است که در جامعه خود دارد. بنابراین ، باید داوری دربارۀ معنی و ارزش هر عنصر فرهنگی را در مجموعه آن فرهنگ و ارتباط آن عنصر فرهنگی یا سایر عناصر فرهنگی آن جامعه انجام داد.
ضربه فرهنگی : هنگامی که فرد در محیطی زندگی می کند که باورها، ارزش ها و اعتقادات او وجه مشترک چندانی با فرهنگ آن محیط ندارد و به طور مداوم تحت تأثیر آن فرهنگ قرار دارد، دچار ضربه فرهنگی می شود.
دگرگونی و تحول فرهنگی : یکی از ویژگی های مهم فرهنگ، دگرگونی و تحول آن است. گرچه تحول و دگرگونی فرهنگ آن چنان به صورت کند و آرام انجام می گیرد که در کوتاه مدت، فرهنگ، ثابت به نظر می رسد، ولی در تمام فرهنگ شاهد تغییر و دگرگونی در دراز مدت هستیم. البته اکنون ، تکنولوژی ، فرآیند تحول و دگرگونی را سرعت بخشیده که می توان تحول فرهنگی را در کوتاه مدت هم شاهد بود. معمولاً دگرگونی فرهنگی زمانی رخ میدهد که عناصر جدید و مجموعه های نو در فرهنگ ظاهر می شود و بدین طریق، محتوا و ساخت فرهنگ را عوض می کند. مقاومت در برابر دگرگونی فرهنگی، هنگامی بیشتر آشکار می شود که این دگرگونی ها با انحراف شدید از ارزش های سنتی و رسوم همراه باشد.
تأخیر یا واپسماندگی فرهنگی : هرفرهنگ به دو بخش عناصر مادی و غیرمادی تقسیم می شود. باتوجه به تغییرات تکنولوژی و اختراعات و ابداعات، انتقال محصولات مادی فرهنگ سریع تر و آسان تر از فرهنگ مرتبط با آن محصولات مادی انجام میگیرد. تأخیر فرهنگی، زمانی رخ می دهد که یک عنصر مادی فرهنگ وار و جامعه ای می شود ولی فرهنگ متناسب با آن وارد نمی شود و یا فرهنگ متناسب با آن با تأخیر وارد جامعه می شود و دراین وضعیت ، عناصر غیرمادی فرهنگ سعی دارند وضعیت خود را در میان دگرگونی های عناصر مادی فرهنگ حفظ کنند.
فرهنگ پذیری : فرهنگ پذیری، فرآیندی است که در طی آن یک یا چند عنصر فرهنگی از دیگر فرهنگ ها گرفته می شود. فرآیند فرهنگ پذیری می تواند از طریق تعامل، مهاجرت و یا تهاجم فرهنگی صورت گیرد. البته باید توجه داشت که دگرگونی فرهنگی و فرهنگ پذیری با توجه به ویژگی های فرهنگ و میزان قوم مداری آن ، در فرهنگ های مختلف، متفاوت است و می تواند در بعضی از فرهنگ ها،عمیق تر و گسترده تر نسبت به دیگر فرهنگ ها باشد.
ضرورت و اهمیت جامعه شناسی فرهنگی :
اکنون با توجه به تغییر و تحولات و پیشرفت های تکنولوژی، دگرگونی سریع و خارج از کنترل، ارزش ها و هنجارهای جوامع را در معرض تهدید و خطر قرار داده است. ازیک سو، جوامع پیشرفته، برای تسلط برمنابع جوامع در حال توسعه، باشناخت و بررسی فرهنگ و ویژگی های این جوامع، فرهنگ آنها را متناسب با منافع خود، دچار تحول و تغییر می سازند واز سوی دیگر، جوامع در حال توسعه یا کمتر توسعه یافته، نیازمند آن هستند تا نقاط قوت و محل های آسی فرهنگ خود را بشناسند تا هم بتوانند با جوامع دیگر به گونه ای تعامل برقرار کنند که تغییر و تحولات فرهنگی، هویت فرهنگی جامعه شان را به خطر نیاندازند و نیز این جوامع باید برای برنامه ریزی های کوتاه مدت و دراز مدت خود، عناصرفرهنگی جامعه خود را با نگاهی جامعه شناسانه و غیر جانبدارانه مورد بررسی قرار دهند.
جامعه شناسی فرهنگی درصدد است تا با مطالعه علمی جامعه و فرهنگ و نگاه جامعه شناسانه به پدیده های اجتماعی و فرهنگی به شناخت دقیقی از فرهنگ و عناصرجامعه، ارتباط عناصر و پدیده ها با یکدیگر، ساخت کلی فرهنگ، چگونگی تغییر و تحول و یا مقاومت در برابر عناصر و پدیده ها با یکدیگر، ساخت کلی فرهنگ، چگونگی تغییر و تحول و یا مقاومت در برابر تغییرهای سریع، کارکرد عناصر فرهنگی، علل پیامدها و نتایج تغییر و تحول فرهنگی نائل شود.
حوزه های جامعه شناسی فرهنگی :
جامعه شناسی فرهنگی به تمام ابعاد و جنبه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی، هنری و ... جامعه توجه دارد. تغییر در هر یک از جنبه ها و ابعاد مذکور می تواند موجب تغییر در سایر ابعاد و جنبه ها شود. همچنین، چنانچه برخی از ابعاد و جنبه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی ، مذهبی، اقتصادی، هنری و ... متناسب و متوازن با سایرابعاد، تغییر پیدا نکنند و خودشان را با تغییرات سایر جنبه ها تطبیق ندهند، جامعه نه تنها در آن بعد خاص که در کلیت خود دچار مشکل و اختلال در کارکرد عناصر فرهنگی، سیاسی، مذهبی و ... می شود. به عنوان مثال، جامعه از نظر تکنولوژی و اقتصادی دچار تحولات اساسی شود ولیکن نهادهای خانواده یا تعلیم و تربیت به صورت سنتی باقی مانده و نتوانند خود را با تحولات ایجاد شده تطبیق دهند.
البته همه دگرگونی ها و تحولات، به معنی پیشرفت نیستند وگرچه عدم انطباق نهادهایی چون خانواده یا آموزش و پرورش با سایر ابعاد و جنبه ها، جامعه را با مشکل مواجه می سازد ولی این به معنای ناتوانی این نهادها در تطبیق با سایر نهادها نیست، بلکه به معنای آن است که بقیه ابعاد جامعه دچار دگرگونی هایی می شوند که نه تنها موجب پیشرفت نمی شوند که می تواند در دراز مدت موجب فروپاشی آنها شود.
برخی از حوزه های جامعه شناسی فرهنگی عبارتند از :
جامعه شناسی فرهنگی و توسعه
جامعه شناسی فرهنگی و فرهنگ پذیری
جامعه شناسی فرهنگی و اقوام و ملل
جامعه شناسی فرهنگی و مهاجرت نخبگان
جامعه شناسی فرهنگی و مهاجرت به کلان شهرها
تکنولوژی و فرهنگ
برنامه ریزی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و...
تغییر و تحول فرهنگی
کارکردهای پنهان و آشکار تحولات صنعتی و تکنولوژیکی
جامعه شناسی فرهنگی و نظام خویشاوندی
گروه های اجتماعی و قشر بندی
دگرگونی در سکونت و جمعیت
تنوع فرهنگی و وابستگی متقابل جوامع
آموزش و پرورش، ارتباطات و رسانه ها
جامعه شناسی فرهنگی، کاروزندگی اقتصادی
جهانی شدن زندگی اجتماعی
شهرنشینی
جامعه شناسی فرهنگی، بهداشت و سلامت جوامع
انقلاب ها و جنبش های اجتماعی
سیاست، حکومت و دولت
جامعه شناسی فرهنگی، جنسیت و نابرابری جنسی
جامعه شناسی فرهنگی و انحرافات اجتماعی
تحول نام
دیوار نوشته ها و...
پیش فرض های مربوط به جامعه و فرهنگ و جامعه شناسی فرهنگی :
1. رابطه فرهنگ و جامعه: از گذشته تا کنون در بحث محوری در جامعه شناسی فرهنگ، به رابطۀ بین فرهنگ (تولیدات فرهنگی) و ساختارهای اجتماعی تأکید شده است. دراین میان دودیدگاه وجود دارد:
الف – دیدگاه جبرگرایانۀ ساختاری: مثل تعبیری که در مارکسیسم اقتصادی از شکل گیری و تغییر فرهنگ و ایدئولوژی شده است. دراین دیدگاه، تحولات ساختاری اقتصادی، عامل اصلی در سطح کارگزاری و فرهنگی است.
ب - دیدگاه جبرگارایانۀ کارگزاری : در تقابل با این دیدگاه، عال اصلی تحولات در سطح کارگزاری است که میتواند سایر جنبه ها را متأثر سازد.
در تقابل ، دودیدگاه رادیکال، فرض براین است که ایده ها ضمن اینکه حیات استعدادی دارند، دریک رابطۀ تعاملی با رابطۀ ساختارها و کارگزاران قرار گرفته اند.
2. با وجود اینکه به لحاظ مفهومی، فرض اول محوریت دارد و رابطه بین ساختارها و کنشگران و فرهنگ، جنبۀ تعاملی – دیالکتیکی دارد، ولی توع تبلور این رابطه درهرجامعه، عملاً صورتی متفاوت دارد. به عبارت دیگر، یک قاعدۀ کلی در ایجاد و تحقق رابطه و اثرگذاری ایده ها برساختارها و بالعکس وجود ندارد. موقعیت های اجتماعی گوناگونی بوده، دراین رابطه دخالت کرده و صورت های متعدد عمل در حوزۀ فرهنگ اندیشه ها و مناسبات اجتماعی را تولید می کند.
در نتیجه در ایران، تجربه نشان داده است رابطه بین ساختارها و تولیدات فرهنگی و ضعیتی شکننده دارد، یعنی به دلیل ضعف ساختارهای اجتماعی، تولیدات فرهنگی(هنر ادبیات، علم، موسیقی، ارزش ها و نگرش های جدید) دارای ساختاری متزلزل هستند زیرا ایده ها و عاملان آن با ساختارهای ضعیف و متزلزل تعامل دارند. به همین دلیل شاهد تغییرات تند و سریعی در نحوه و میزان تولیدات کالاهای فرهنگی و نوع مصرف آن در ایران هستیم.
درکشورهای غربی، تولیدات فرهنگی چون وضعیت سینمای هالیوودی، نام ها و نامگذاری ها، موسیقی و... در ادامۀ سیاست ها و روش های دهه گذشته شکل می گیرند. استمرار این سیاست های فرهنگی موجب می شود تا کمتر کسی متوجه جهت داری آن بشود. درحالیکه در جامعه ایرانی، به دلیل تغییرات تند و سریع و بعضاً متناقض با یکدیگر در تصمیم گیری و سیاست گذاری، سیاست فرهنگی، تزاحمی و القایی جلوه می کند و بیشتر افراد (ناظر، مصرف کننده و تولید کننده) به القایی بودن این فرهنگ معترض هستند. این خود، نوعی ضعف در سیاست گذاری فرهنگی را در پی دارد.
3. جهان و فرهنگ ایران در این پیش فرض، «مدرن» دانسته شده است، زیرا همۀ عوامل و زمینه های لازم مدرن بودن به لحاظ نگرش، بینشی و انسانی، درعمل ودر ساختارها و الگوهای سازمانی در ایران وجود دارد. حضورهمزمان این عوامل، نیازمند مدیریت علمی و مدرن است تا حاصل آن درجهان معاصر قابلیت مبادله بیابد. بعضی از افراد، شاید هنوز ایران را کشوری سنتی و گذشته گرا بدانند . اگر جامعه و فرهنگ ساز وکارهای سنتی داشته باشند، دیگر سخن از مدرن بودن و تغییر فرهنگی بی معنی است، زیرا جامعه سنتی با ثابت و بی حرکت است و درآن عناصر فرهنگی با کمترین تغییر ماندگار هستند و ضرورتی در نظارت، کنترل ، مدیریت و ساماندهی و سیاست گذاری فرهنگی و شناسایی آسیب های فرهنگی وجود ندارد، درحالیکه هم اکنون، اصلی ترین تلاش وزارت خانه هایی چون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری سازمان صدا وسیما و ... ساماندهی و سیاست گذاری فرهنگ در حال تغییراست.
4. مدرنیت ایران در تعارض با دیگر مدرنیت ها نیست، بلکه وضعیت پیوندی و تعاملی دارد. تعاملی و پیوندی بودن آن ضمن اینکه ریشه در وضعیت متأخر آن دارد، اثرگذار برآنها نیز می باشد. مناقشه های ایجاد شده در این فرهنگ ، زمینۀ توسعه فضایی مفهومی و نظری دردیگر جوامع شده است واین معنی را می توان در اثرگذاری انقلاب اسلامی و پیامدهای آن برجهان معاصر دید.
5. آنچه در ایران درحال وقوع است، هرچند مشکلات و نابسامانی های متعدد دارد، ماهیتی فرهنگی و اجتماعی ونیز اقتصادی و سیاسی دارد. اگر وضوع موجود و تجربۀ به دست آمده جواممع را بتوان «مدرنیته» نامید، مدرنیته ایرانی، ماهیتی بیشتر فرهنگی دارد تا اقتصادی و سیاسی. این مدرنیته عمدتاً در حوزه هایی چون فرهنگ، اخلاق، دین ، مناسبات اجتماعی و خانواده محقق شده است تا در کارخانه و بازار و نظام تولیدی در نتیجه ، کارگزاران اصلی مدرنیته ایرانی، روشنفکران، روحانیون، هنرمندان، ورزشکاران، منتقدان، علمای اخلاق و والدین می باشند.
6. تغییرات فرهنگی با توسعه فرهنگی متفاوت است. زیرا در توسعه فرهنگی، سعی برشناسایی عوامل مهم در توسعه به لحاظ فرهنگی است . دراین بیان، هدف اصلی، توسعه است تا تغییر فرهنگ. بدین لحاظ ، رابطه بین توسعه اقتصادی و سیاسی با فرهنگ، از قدیم و ابعاد فرهنگی توسعه در دوره جدید مورد توجه قرار گرفته است. در توسعه فرهنگی با این سوال اصلی روبرو هستیم که: عوامل فرهنگی تا چه حدی توسعه اقتصادی را شکل می دهند؟ و چگونه می توان موانع فرهنگی توسعه سیاسی و اقتصادی را رفع کرد یا آنها را به گونه ای تغییر داد که مسیر توسعه هموار شود.
در این زمینه و در پاسخ به این سوال اختلاف نظر وجود دارد. عده ای فرهنگ را بسترساز توسعه اقتصادی و سیاسی می دانند، ولی بعضی از متفکران از فرهنگ به عنوان یک عامل تعیین کننده یاد کرده اند.
درحالیکه، شکل گیری حوزه «تغییرات فرهنگی» معطوف به سه اصل عمده است :
الف – تغییرات صورت گرفته بیشتر درحوزه فرهنگ است تا اقتصاد و سیاست.
ب – نقش فرهنگ در تغییرات در مقایسه با دوره های گذشته (قبل از انقلاب اسلامی) بیشتر شده است.
ج – نتایج تغییرات فرهنگی، هم فرهنگی و هم اجتماعی و سیاسسی است.
7. تغییرات فرهنگی در ایران متعامل (در تعامل) با مدرنیته است تعیین این رابطه، مارابه سوی مطالعه تغییر فرهنگ و پیدامدهای آن می کشاند. دراین سطح از بحث، سوال اصل زیر مطرح است : چه نتیجه ای برای فرهنگ ایرانی در جریان ارتباط با جهان مدرن (رابطه مدرنیته و فرهنگ) متصور است؛تغییر فرهنگ یا تجزیه فرهنگی؟کدام یک ودرچه شرایطی محقق می شود؟ آیا فرهنگی که درجریان تغییر قرار میگیرد در پرتگاه تجزیه و انحطاط قراردارد یا اینکه به تحول و کارآیی بیشتری میرسد؟ از این رو، وقتی پدیده هایی چون فوتبال، تلویزیون، موسیقی، مد، مراسم دینی، هویت جدید، ارزش ها، نسل ها، شهر جدید و ... به مجموعه فرهنگی ایرانی وارد میشوند، چه نقشی در درون جامعه و فرهنگ عهده دار میشوند؟ آیا آنها در توسعه فرهنگی یا تجزیه فرهنگی موثرند؟
8. تناسب فرهنگ و جامعه شهری، این فرهنگ در موقعیتی به نام «شهر» و از طریق وسایل و ابزاری چون وسایل ارتباط جمعی، دانشگاه و فضاهایی چون پارک ها، فروشگاه ها و ... شکل گرفته و در نهایت به صورت افکارعمومی، مراسم دینی و فرهنگی، فوتبال ، مصرف و مد و ... بروز می کند در نتیجه ما با سیمای فرهنگ جدید ایرانی در قالب افکار عمومی، نگرش ها، ارزش ها، رفتارها و مناسک دینی، مصرف ، مد، ورزش، موسیقی و امثال آن در فضاهای جدید شهری چون دانشگاه، پارک، فروشگاه، سینما، تلویزیون، کتابفروشی و صورت های متعددی از پاتوغ روبه رو هستیم. این وضعیت از طریق تحولات جهانی، تحقق و نقش آفرینی وسایل ارتباط جمعی جدید، زمینه و بستر تعامل بین فرهنگ ایرانی و مدرنیته را فراهم ساخته است.
چالش های عمده در شناسایی فرهنگ و اهمیت فرهنگ :
 تعیین رابطه سنت و مدرنیته، ملی گرایی و تمدن خواهی، غرب گرایی و غرب ستیزی، دراین عرصه ، بیشتر افراد رقیب یا طرف مقابل خود را بدون ارائه ملاک و معیار «بی فرهنگ» خوانده اند و پیامد آن به کاربردن مفاهیمی چون «غرب زده»، «فرنگی»، «سنتی»، «مدرن»، «متحجر» و «مترقی» بوده است.
 یکسان گرفتن یکی از صورت های فرهنگ، با قبول اینکه فرهنگ دارای سطوح و صورت های متعدد است، فرهنگ عمومی مانند فرهنگ توده، فرهنگ عامیانه، خرده فرهنگ و ... از صورت های فرهنگ می باشند و نه کلیت آن. بدین لحاظ با ارائه تعریفی از فرهنگ عمومی، نمی توان مدعی شد که کلیت فرهنگ تعریف شده است. عده ای به دام این مشکل افتاده و فرهنگ را امری مشترک و عام دانسته اند. در این صورت، آنچه که خاص و غیر مشترک است و متعلق به گروه و دوره خاصی از تاریخ ایران است، دیگر بخشی از فرهنگ نخواهد بود.
 یکسان انگاری فرهنگ و ایدئولوژی، این معنا در ادبیات مارکس، مرکزیت دارد. زیرا فرهنگ، ایدئولوژی و هنربه عنوان امور روبنایی و ساخته شده از طرف طبقه حاکم برای سلطه برطبقه کارگر تعریف شده است. به عبارت دیگر، نیروهای مسلط، یعنی دولت ها برای سلطه بیشتر برطبقه کارگر از طریق رسانه ها و روشنفکران، دست به ابداع و خلق پدیده ای به نام ایدئولوژی می زنند.آنها از این طریق امکان هاهنگی و سازگاری و ثبات جامعه را فراهم می سازند.
 یکسان دانستن فرهنگ و دین، گفته اند که فرهنگ مانند دین است. اگر این گونه است، تکلیف سنت ها و تکنولوژی و تجربه های بشری در طول تاریخ که در متن دین و از عناصر آن نیستند چه می شود؟ عده ای بین فرهنگ ودین را متمایز از یکدیگر دانستند که تا حدود زیادی متداخل در یکدیگر هستند.
 تعیین موقعیت فرهنگ در مجموعه علوم انسانی، اینکه با اتکاء به کدام یک از علوم اجتماعی (جامعه شناسی، مردم شناسی، یا مطالعات فرهنگی) فرهنگ اهمیت محوری می یابد؟ فرهنگ، زاده کدام عرصه علمی است؟ آیا اصحاب علوم انسانی در مقایسه با علوم تجربی، در تولید و ساماندهی بحث فرهنگ، نقش بیشتری دارند؟ کدام حوزه های علمی به لحاظ جغرافیایی نقش آفرین ترند؟
 رابطه فرهنگ و تمدن، دشواری کار موقعی روی مینماید که در تعریف فرهنگ ، تمایز و رابطه آن با تمدن از یک طرف، و جایگاه این دو مفهوم و نوع رابطه شان در حوزه های متعدد علوم اجتماعی و نوع طرح و پیگیری آن در ایران را نتوان معلوم ساخت. هریک ازاین چالش ها، هم موجب ابهام در حوزه های فرهنگ شده و هم سبب توسعه معنای فرهنگ گردیده است. مناقشه ها و چالش ها همچنان با فرهنگ همراه شده و با آند ادامه دارد.
تحول فرهنگ به لحاظ تاریخی :
دستیابی به تعریف فرهنگ، بدون توجه به تحول آن طی زمان ممکن نیست. بدین لحاظ لازم است تا تاریخ مفهوم فرهنگ در دوره های متعدد بیان شود تا جایگاه آن در مجموعه علوم انسانی و اجتماعی روشن گردد. مفهوم فرهنگ در گذر زمان دچار تغییرات بسیاری شده است. این مفهوم در آغاز مفهومی ادبی بوده و سپس همراه بادیگر مفاهیم علوم اجتماعی مطرح و مهم شده است. بعد از به رسمیت شناخته شدن این مفهوم در رشته ها و حوزه های علوم اجتتاعی ، دانش مشخص به نام «علم فرهنگ» مطرح و طرفداران و مخالفانی یافته است.
بنابراین ، حرکت از مفهوم ادبی تا علم فرهنگ در طی زمان و مراحل متعدد صورت گرفته و در هریک از این مراحل، شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه ، متفاوت از مراحل دیگر است.
این مراحل پنج گانه عبارتند از :
 دوره اول (دوره کلاسیک) : این دوره، بسیار طولانی و براساس طبقه بندی علوم، اخلاق و الهیات مطرح است. در این دوره ، بحث روشنی در مورد فرهنگ وجود ندارد. فرد و جامعه با اخلاق و ادب شاید بتواند به معنای فرهنگ به زبان کلاسیک باشد. زیرا در ادبیات کلاسیک با محوریت نظریه سعادت و کمال بشری، محوریت از آن فرد با اخلاق است. از اوایل سده شانزدهم، این معنای اولیه به تدریج از حوزه کشاورزی و دامپروری به فرآیند تکوین انسان، واز کشت و برداشت محصولات به فرهیختگی ذهن، تسری یافت. با این حال، کاربرد اسم مستقل «فرهنگ» که اشاره برفرآیندی کلی یا محصول چنین فرآیندی باشد، تا اواخر سده هجدهم و اوایل سده نوزدهم منداول نبود. دراین دوره است که سخن از انسان با فرهنگ در مقابل انسان وحشی و طبیعی درمیان متفکران اروپایی مطرح شد.
مفهوم فرهنگ در دوره اول :
مفهوم فرهنگ : فرهنگ به عنوان اصطلاح و مفهوم در ادبیات.
زمان: از اوایل سده شانزدهم تا عصر روشنگری.
مسأله اصلی اجتماعی : تمایز فرهنگی.
شخثصیت محوری
دوره دوم : دوره روشنگری : دوره دوم با شکل گیری فلسفه های متعدد همراه است. اساس این دوره در اندیشه روشنگری است. یکی از عناصر اصلی و تمایز ساز، تعریف و تعبیری است که به واسطه روشنگریان در مورد فرهنگ جامعه غربی (اروپایی) ارائه شده است.
در این دوره فرهنگ دارای سه جنبه زیر است:
 دیدگاه عام و عمیق انسان گرایی در زمینه مفهوم ارزش و شایستگی همه انسان ها
 اهمیت تحصیل و محیط اجتماعی به خصوص برای جوانان.
 انسان بخشی از جهان است، نه پدیده ای مجزا و مخصوص، بنابراین، انسان می تواند موضوع مطالعه علوم طبیعی قرار گیرد و از این حیث بررسی و تعریف شود.
 مفهوم فرهنگ دردوره دوم :
 مفهوم فرهنگ : فرهنگ امری متعالی
 زمان : دوره روشنگری
 مسأله اصلی اجتماعی : تعالی انسانی و اجتماعی
 شخصیت محوری : ژاک ژاک روسو
در این دوره ، فرهنگ که توسط فیلسوفان مورد استفاده قرار می گرفت، عبارت بود از رسیدن به حد عالی از پرورش روانی.
دوره سوم : دوره فرهنگ وتمدن : دوره سوم با شکل گیری دولت ملت ها همراه است. در تحقق ملیت هاست که اهمیت فرهنگ و تمدن معنی یافته و رابطه یا اولویت گذاری بین فرهنگ و تمدن مهم می شود. در این مرحله، استفاده از مفهوم فرهنگ در تمایزگذاری ملل متعدد اروپایی از اوائل سده نوزدهم در زبان های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی مطرح شد.
از اوائل سده نوزدهم میلادی، واژه «فرهنگ» را به صورت مترادف و درمواردی، در تضاد با واژه «تمدن» به کار میبردند. واژه «تمدن» که از واژه لاتین سیویلیس، به معنی از شهروندان یا متعلق به شهروندان، گرفته شده است.
ابتدا در زبان های فرانسوی و انگلیسی در اواخر سده هجدهم میلادی برای توصیف فرآیند پیش رونده تکوین انسان، حرکت به سوی تربیت، فرهیختگی و نظم و دوری از بربریت و وحشیگری به کار گرفته شد.
درهمین زمان (قرن نوزدهم) انسان شناسان، کلمه فرهنگ و تمدن را به جای یکدیگر استفاده می کردند. دراین دوره ، فرهنگ به عنوان موضوعی مناقشه برانگیز در میان متفکران و اندیشمندان عمده، حکایت از اهمیت این مفهوم داشت.
اینکه کدام یک از فرهنگ و تمدن، مرکزی و فرعی بوده یا قابل تبدیل به یکدیگرند، علل تمایز ملل تلقی شده است.در معنای فرانسوی که لوی اشتراوس به تعریف این دو مفهوم پرداخته است، فرهنگ برای ساخته شدن انسان طراحی شده است. این ساخته شدن (شکل گیری انسان مدرن) در متن اجتماع و تاریخ مدرن است. فرهنگ درفرانسه به معنای پیشرفت فکری و جسمی و روانی تعبیر شد، درحالیکه آلمان ها مفهومی توصیفی از فرهنگ ارائه داده اند.
دردیدگاه انگلیسی، فرهنگ و تمدن در هم رفته و نتیجه آن، نه «فرهنگ سازی» یا «تمدن سازی» بلکه «جامعه سازی» شده است. درمیان روشنفکران انگلیسی و آمریکایی، فرهنگ با صفات و ویژگی تمدن تعبیر شده است.
مفهوم فرهنگ در دوره سوم :
 مفهوم فرهنگ : فرهنگ و تمدن
 زمان : دوره شکل گیری سرمایه داری
 مسأله اصلی اجتماعی : تعیین رابطه بین فرهنگ وتمدن
 شخصیت محوری : مورخان
دوره چهارم : تنظیم رابطه بین فرهنگ و ساختارهای اجتماعی (دوره فرهنگ و جامعه): دراین دوره از تحقق جامعه، مفهومی که از فرهنگ به ذهن متبادر می شود، ازمعنای جامعه تفکیک ناپذیر است. بدین مفهوم که برای انسان ها، فرهنگ بدون جامعه و جامعه بدون فرهنگ مفهوم ندارد. گفته می شود که فرهنگ هرجامعه ای منحصربه فرد است و شامل ترکیبی از هنجارها وارزش هاست که در جای دیگر یافت نمی شود.
البته چنین نیست که اعضای جامعه در کلیه اجزاء فرهنگی اشتراک نظر و رفتار مشابه داشته باشند. بنابراین، تجزیه فرهنگی ، تنها به آن اجزایی از فرهنگ مربوط می شود که تجزیه در آن اجزاء سبب تجزیه اجتماعی هم بشود. بنابراین، اگر جامعه به گروهی از اشخاص اطلاق شود که در منطقه معینی زندگی و نوعی وحدت را باهم احساس می کنند ودر سازمانی از روابط اجتماعی به سر می برند که با هم مطالح مشترکی دارند، آنگاه هر عنصر فرهنگی جدید که یکی یا همه این وجوه مشترک را مورد سوال قراردهد، سبب بروز مشکلات در تعادل و ثبات اجتماعی خواهد شد.
دراین زمینه ، تعابیر متعددی ارائه شده است که به اختصار عبارتند از:
 فرهنگ «متن اصلی حیات اجتماعی و راهی برای فهم جهان مدرن» است. در نتیجه ،فرهنگ و مدرنیته با یکدیگر متلازم شده و از یکدیگر قابل فهم می باشند.
 معنی دیگر از فرهنگ دراین دوره، «تعیین گروه ها»ست. ایجاد وحدت میان جمع ویژه ای با متمایز کردن آنان از دیگران درتعریف فرهنگ نقش برجسته ای دارد (تعریف تایلراز فرهنگ).
 تعبیر دیگر ازمعنی فرهنگ، «شیوه زندگی» است. بسیاری از جامعه شناسان، از جمله آنتونی گیدنز، این تعبیر را در مورد فرهنگ ارائه داده اند. وی ، فرهنگ را مجموعه ای از ارزش هایی که اعضای یک جامعه معین دارند و هنجارهایی که از آن پیروی می کنند، معرفی می نماید.
 تعبیر دیگر، «انطباق پذیری با شرایط» است. افرادی چون استوارد و کروبر به بیان رابطه فرهنگ و محیط می پردازند.از نظر این گروه، فرهنگ وسیله انطباق محیطی است.
مفهوم فرهنگ در دوره چهارم :
 مفهوم فرهنگ : فرهنگ و جامعه
 زمان : دوره تأسیس جامعه مدنی
 مسأله اصلی اجتماعی : استقرار جامعه جدید
 شخصیت محوری : امیل دورکیم و ماکس وبر
دوره پنجم : دوره فرهنگ و زندگی : دراین دوره که تجربه دوره های گذشته به غیر قابل رؤیت است، پدیده جامعه و فرهنگ مدرن، محقق شده و در نهایی ترین صورت آن در قالب فرهنگ تجلی یافته است. فرهنگ امری فرا جامعه ای و فرا موقعیتی و فرا تمدنی شده و جهت گیری بشری جهانی یافته است. جهانی شدن فرهنگی به جای جهانی شدن اقتصادی و سیاسی، مورد توجه قرار گرفته است و انسان جهانی که صرفاً غربی نیست، کانون فرهنگ جهانی قرار می گیرد. عده ای از این موقعیت ، به نام «پست مدرن» یاد کرده اند. این ساده ترین تعبیری است که می توان درباره این موقعیت مطرح کرد، در حالیکه جهانی شدن فرهنگ با جهانی شدن فرهنگ غرب متفاوت است.فرهنگ عنصری جهانی است.
دراین مرحله، ضمن قبول فرهنگ به عنوان امری نمادین، وضعیت های متعددی ظهور و بروز کرده و به تبع آن تعابیر متعدد مطرح شده است که عبارتند از:
 مطرح کردن گفتمان های جاری در قالب گفتمان فرهنگی.
 تنوع و تکثیر فرهنگی.
بدین لحاظ ست که به جای طرح وبیان فرهنگ، از فرهنگ ها یاد می شود.
مفهوم فرهنگ در دوره پنجم :
 مفهوم فرهنگ : فرهنگ و زندگی
 زمان : دوره جدید
 مسأله اصلی اجتماعی : تکثیر گرایی
 شخصیت محوری : اصحاب مطالعات فرهنگی و بوردیو
انواع عوامل سرچشمه دگرگونی فرهنگی :
تکنولوژی : دگرگونی های سریع تکنولوژی بیشتر در کشورهای صنعتی پیشرفته رخ می دهد هرچه دگرگونی های تکنولوژیکی سرعت و شتاب بیشتری پیدا کنند دگرگونی های فرهنگی ناشی از آن بیشتر شود.
محیط طبیعی : دگرگونی های ناگهانی و شدید در محیط طبیعی کمتر رخ می دهد اما در صورتی که رخ دهند تأثیر عمیقی برجای می گذارند.
دگرگونی در جمعیت : هرگونه دگرگونی عمده در شمار و توزیع جمعیت یک کشور همواره دگرگونی های اجتماعی متناسب با خود را به دنبال دارد افزایش جمعیت ممکن است منجر به مهاجرت یا بهبود وضع تولید گردد و این به خودی خود ممکن است به دگرگونی اجتماعی بینجامد.
نیازهای شناخته شده : شرط دگرگونی اجتماعی این است که جامعه نیازهای خود را بشناسد نیازها جنبه روانی و ذهنی دارد و همینکه اوضاع عوض شود نیازهای تازه پدیدار می گردد.
تکنولوژی و جامعه شناسی :
تکولوژی یا فنآوری یعنی شیوه استفاده از ابزار برای رفع نیاز موجود در زمان فنآوری در طول تاریخ تغییرات زیادی به خود دیده است. اما این تغییرات از دو وجه متمایز برخوردار بودند :
1. ابزار دستی یا یدی : که به مرور زمان جای خود را به ابزار فکری و اندیشه ای داده اند.
2. زندگی برای بشر روز به روز آسان تر شده است.
فنآوری در فرهنگ ما چه نقشی دارد؟
در جوامع صنعتی و مدرن یک نقش دارد، تحکیم پایه های فرهنگی آن جامعه در جامعه ما فنآوری 2 نقش دارد :
1. تقویت بنیان فرهنگی جامعه و رائه خدمات رفاهی به ساکنان
2. تخریب یا تضعیف بنیان های فرهنگی جامعه و سخت تر کردن زندگی برای ساکنان جامعه.
دربرابر فنآوری چه باید بکنیم؟
1- درون زا: یعنی براساس نیاز جامعه ما وارد یا ساخته می شود.
2- بیرون زا: فنآوری که بدون در نظر گرفتن نیازهای بومی وارد یا ساخته می شود.
در هردو بخش درون زا و برون زا آنچه را که می تواند فرهنگ مارا محافظت نماید رواست که ترویج دهیم و استفاده کنیم و آنچه را که به فرهنگ ما ضربه می زند را باید در مقابلش مقاومت کنیم. امری که متأسفانه تحقق آن در هاله ای از ابهام است.
گفتمان فرهنگی (Cultural Discourse)
گفتمان فرهنگی در جاهای متعدد می تواند اتفاق بیفتد. در فضاهای عمومی و خصوصی. این فرهنگ «گفت وگو» است. «گفت و گو» نوعی از گفتمان غیر رسمی است که هدفش چیزی بیش از مبادله ایده ها و تفسیرها نیست ودر خودش پایان می یابد. نوعی از گفتمان است که نیازی به جمع بندی، نه به لحاظ اخلاقی و نه به لحاظ عملی ندارد.
از نظر «هلر» گفتمان فرهنگی، تعریفی از فرهنگ است. دراین معنی، فرد فرهنگی کسی نیست که شعر می گوید یا نقاشی می کند، بلکه او فردی است که درک شعر و نقاشی کردن را دارد، این فرد می تواند درباره شعر، شاعری، نقاشی و امثال آن روشنفکرانه سخن بگوید و آنهایی که زندگی شان خواندن، گوش دادن و تماشای تولیدات فرهنگ برتر است، از آن بهره مند می شوند. البته ، فرد فرهنگی، لزوماً کسی نیست که منحصراً درباره فرهنگ متعالی سخن می گوید. درواقع، کار فرهنگی، نقد ادبی مرض نیست، فرد فرهنگی ، کسی است که درباره هر چیزی می تواند با روش فرهنگی سخن بگوید.
فرق گفتمان فرهنگی با فرهنگ متعالی :
فرق گفتمان فرهنگی با فرهنگ متعالی دراین است که موضوع گفت و گو ضرورتاً نمی بایست «فرهنگ برتر» باشد. درواقع، هرچیزی که موضوع خوبی برای گفت و گو باشد، کفایت می کند. ومسأله اصلی، دور شدن از تک سخنی و انحصار طلبی در گفت و گواست. اینکه گروهی دور میز بنشینند و به اعتراف های یکدیگر گوش بدهند، گفتمان فرهنگی نیست، گفتمان فرهنگی یک «دیالوگ» است . دراین «دیالوگ» همه افراد با ایده ها و عقایدشان حاضر شده و درباره امری به بحث و گفت و گو می پردازند. این افراد لزوماً دارای مدرک دانشگاهی نیستند. افراد معمولی در جریان عادی زندگی هم می توانند «گفتمان فرهنگی» داشته باشند.
بنابراین، مبادله عقاید در بردارنده دینامیک های مدرنیته است که به طور عمیقی به درون زندگی روزمره مجموعه افراد فرهنگی می رود.
تنوع و تکثیر فرهنگی :
معنی انسان شناختی فرهنگ به «فرهنگ ها» معطوف است. فرهنگ به صورت مفرد و یا دو فرهنگ چون فرهنگ انسانی و علمی یا فرهنگ برتر و پست تر وجود ندارد، بلکه فرهنگ ها به صورت جمع وجود دارد. اساس تمایز فرهنگ ، وجود جوامع متعدد است. نحوه زندگی افراد در موقعیت های متعدد ، سبب پیدایی فرهنگ های خاص متفاوت می گردد. هر شیوه زندگی یک فرهنگ است. هر مردمی دارای فرهنگ هستند، همانطور که هر قبیله دارای فرهنگ است. افزون براین، فرهنگ ها به «خرده فرهنگ ها»، خرده فرهنگ های شهری، خرده فرهنگ های مذهبی، خرده فرهنگ های جنسی ، و مانند آن تقسیم می شوند.
عناصر کانونی فرهنگ :
درمیان صاحب نظران فرهنگ در عنصرکانونی فرهنگ، توافق نظر وجود ندارد، عده ای صرفاٌ به شمارش عناصر فرهنگ با نگاه توصیفی پرداخته و اولویت بندی خاصی قائل نیستند. در مقابل، عده ای اصرار دارند تا کنون مشخص برای فرهنگ معین کنند. مدعیان وجود کانون مشخص برای فرهنگ، متأثر از نظام فلسفی خاصی می باشند. به عبارت دیگر، تأکید بر یک عنصر خاص برای فرهنگ، حکایت از رویکرد فلسفی خاصی است.
بعضی از این عناصر کانونی فرهنگ عبارتند از :
1- دین
2- زبان
3- تمدن
4- سابقه مشترک ذهنی و عینی
5- ارزش ها و نظم نمادین
1- دین: با توجه به نگاه وبر، الیوت و هانتیگتون، «مذهب» عنصرکانونی فرهنگ و تمدن است. الیوت در بحث رابطه بین مذهب و فرهنگ، دو اصل عمده را به شرح زیر، همواره با تحلیل هایش مطرح کرده است :
اصل اول: اینکه همه ملل مذهبی اند و اینکه ما ملتی مذهبی هستیم و ملت های دیگر بدون مذهب هستند، نظری مردود است.
اصل دوم : اینکه مذهب از یک دیدگاه، «فرهنگ» است، و فرهنگ از دیدگاه دیگر، «مذهب» است نیز غلط است.
الیوت در مورد رابطه بین مذهب و فرهنگ بیان می دارد:
«هیچ فرهنگی نمی تواند جز در رابطه با مذهب پدیدار شود یا گسترش یابد.»
او این سؤالات را مطرح می کند:
 آیا هیچ فرهنگی امکان دارد بدون یک زیربنای مذهبی به وجود آید، یا خودرا ابقاء کند؟
 آنچه را که ما فرهنگ و آنچه را که ما مذهب یک ملت مینامیم، آیا جنبه های مختلف یک چیز واحد نیستند؟
 آیا فرهنگ ، دراصل «تجسد» مذهب یک ملت نیست؟
و هانتینگتون، اصلی ترین عنصر تمدن را دین می داند.
از نظر فرهنگ گرایان و اسلام گرایان ایرانی، فرهنگ، چیزی بیشتر از دین نیست.
2- زبان : جامعه ایرانی در جریان نوسازی در سدۀ اخیر، بیش از دین، برزبان تأکید کرده است. رضاشاه و روشنفکران این دوره برای بازشناسی ایران باستان، از زبان، پیش از دین و تمدن استفاده کرده اند. زبان فارسی ضمن اینکه وجه افتراق ایرانیان با ترک های عثمانی و اعراب خاورمیانه بوده است، حلقۀ پیوند با فرهنگ ایران باستانی نیز بوده است، درحالیکه دین اسلام نمی تواند این تمایز و پیوستگی را فراهم آورد. در میان متفکران در حوزۀ فرهنگ و اجتماع ایرانی، عده ای مدعی اند که زبان، عنصر کانونی فرهنگ است. از جمله این افراد، ذبیح الله صفا است که بیان می دارد:
« اندیشه های ایرانی پیش از اسلام و آغاز دوره اسلامی را شاهنامه به ما رسانده ودر طول زمان، اساطیر ایرانی و حماسۀ ایرانی را زبان فارسی حمل کرده و به ما داده است.»
وی در خصوص تبعات نابودی زبان فارسی می گوید:
اگر زبان فارسی وجود نمی داشت و امروزه می خواستیم دنبال حماسه ها و اساطیر ایرانی برویم، اولاً؛ چیز زیادی به دست ما نمی رسید، برای اینکه در لهجه ها پراکنده بود و احیاناً ربطی به یکدیگر نداشت.
ثانیاً؛ اگر می خواستیم چیزی بدانیم، می بایست که پنجاه لهجه و زبان را یاد بگیریم تا مطلبی از آنها را بیاوریم، در حالیکه جمعاً ویکجا در ادب فارسی و در آثار فردوسی و دقیقی و امثال آنان آمده است.
اهمیت و محوریت دادن به زبان، شعر و ادب پارسی که بیشتر توسط ملی گرایان سکولار و غیرآن مطرح شده است، در دورۀ قاجاریه شروع شد و در دورۀ پهلوی اول به اوج خود رسید. دراین دوره زبان، عنصرکانونی ملت سازی و تاحدود زیادی رقیب دین و ارزش های دینی و فرهنگی گردید.
3- تمدن : براساس رویکرد «آلمانی»، تمدن، کانون فرهنگ است که از آن، اندیشۀ ملی گرایانه به دست می آید.در نگاه فرانسوی، «تمدن» و «فرهنگ» به عنوان دو کل متباین هستند.
درنگاه انگلیسی و آمریکایی، هردویکسان قلمداد شده اند.
دراین منظر، هانینگتون براساس نظریۀ تمدنی اش، معتقد است که تحولات بشری براساس تمدن ها امکان پذیر است و تمدن همان فرهنگ است در ابعادی بزرگ تر.
وی می گوید:
فرهنگ یک روستا در جنوب ایتالیا می تواند با فرهنگ یک روستای دیگر درشمال این کشور فرق داشته باشد، اما هردو این روستاها به فرهنگ مشترک ایتالیا تعلق دارند که آنها را از یک روستای آلمانی متمایز می کند.
4- سابقۀ مشترک (تجربۀ واحد):سابقه و تجربۀ مشترک افراد در درون یک حوزۀ تمدنی و فرهنگی در جریان تحولات طولانی تاریخی به دست می آید. شکست ها، پیروزی ها، وقوع حوادث مهم، جنگ ها، انقلاب ها، حوادث طبیعی چون سیل و زلزله در ساختن تجربه و سابقۀ مشترک فرهنگی مؤثراست.
فرهنگ هرجامعه شامل وجوه مشترک دینی، تمدنی، زبانی و... است.
5- ارزش ها و نظم نمادین : بسیاری از جامعه شناسان و مردم شناسان مدعی اند که کانونی ترین عنصر فرهنگ، «ارزش ها و نظم نمادین» است. تأکید برارزش ها و نظم نمادین به عنوان کانونی ترین عنصر فرهنگ، به نوعی، تمایز بین فرهنگ و سازمان های اجتماعی را درپی دارد. در این بیان، فرهنگ به معنای دامنه ای از ایده آل ها و ایده ها، ارزش ها و نظم نمادین است. دریک نگاه کلی، فرهنگ همان نظم نمادین است؛ درحالیکه سازمان اجتماعی، «نظم عقلانی» است. فرهنگ، طرحی برای زندگی کردن و فراهم کنندۀ راه متمایز زندگی است، درحالیکه سازمان اجتماعی، الگوی واقعی روابط فردی و گروهی است.
فرهنگ و مفاهیم مربوط به آن :
دربسیاری از مواقع تعریفی که از فرهنگ ارائه می شود با دیگر مفاهیم که با پیشوند یا پسوند «فرهنگ» مطرح شده است، اختلاط معنایی و عینی پیدا کرده است. در تعریف فرهنگ، نیازمند تمایزگزاری فرهنگ با دیگر مفاهیم مرتبط با آن هستیم.
این مفاهیم عبارتند از:
«فرهنگ نخبه، فرهنگ عامیانه، فرهنگ توده، صنعت فرهنگ و فرهنگ عامه»
فرهنگ نخبه :
این مفهوم از بدو طرح اصطلاح فرهنگ درآلمان مطرح شده و از طریق نخبگان، برای القاء فکر و اندیشه، مورد توجه بوده است. متأثر از فضای کلی آلمان و دیدگاه فرهنگی مارکسی، گرامشی، با محوریت روشنفکران ، مفهوم فرهنگ نخبه در مقابل فرهنگ توده مطرح شده است. از طریق اندیشمندان مکتب فارنکفورت، از قبیل آدورنو، هورکهایمر، هربرت مارکوزه و هابرماس، دوگانگی فرهنگی محوریت یافت.
فرهنگ نخبه به عنوان فرهنگ متعالی:
«بهلر» از فرهنگ نخبه به عنوان فرهنگ متعالی نیز یادکرده است. او در تعریف فرهنگ نخبه یا فرهنگ متعالی، مدعی است که فرهنگ، امری پذیرفته شده و تاریخی نیست، زیرا درگذشته، کمتر سخنی از فرهنگ متعالی وجود داشت.
معانی و گام های مختلف فرهنگ متعالی :
1- مطرح شدن فرهنگ متعالی دریک نظام دوگانۀ فرهنگ متعالی در مقابل فرهنگ پست.
سؤالات مطروحه دراین گام:
الف- درگذشته، فرهنگ پست به چه معنی بوده است؟
ب - آیا فرهنگ پست به معنای بی فرهنگی است؟
پ – آیا منظور، افراد بربری است که دارای فرهنگ نبوده یا اینکه فرهنگ آنها چون قابل قبول نبودهب، پست نامیده شده است؟
2- فرهنگ متعالی با نظام «سلسله مراتب» پیوند خورده است. کسانی که به طبقۀ بالا تعلق دارند، دارای فرهنگ متعالی و دیگرانی که متعلق به طبقات پائین هستند، از فرهنگ پست برخوردارند.
3- فرهنگ رسانه های جمعی و آنچه که رسانه ها در قالب برنامه های فرهنگی و هنری ارائه می دهند، به عنوان «فرهنگ پست» و آنچه که در نزد نخبگان فرهنگی است، مصداق «فرهنگ متعالی» است.
شروط لازم برای پذیرش فرهنگ متعالی :
وجود گروهی نخبه که توانایی تولید و درک انتقال عناصر فرهنگی را دارند.
این گروه بین خود به تعامل می پردازند و هم از این لحاظ است که در مقایسۀ با دیگران هویت می یابند.
این فرهنگ در نظام سلسله مراتب اجتماعی شکل می گیرد.
فرهنگ نخبه به علم و دانش و فنآوری نیز می انجامد.
فرهنگ متعالی در زبان فارسی :
در یکی از متون زبان پهلوی (پند نامه آتورپات مهراسنتان، ترجمۀ جاماسب آسا) که برای ما باقی مانده است، کلمه فرهنگ به معنی «دانش و دانایی» آمده است؛
«به خواستاری فرهنگ، کوشا باشید. چه فرهنگ تخم دانش است و برآن خرد است و خرد، آرایش دو جهان است و دربارۀ آن گفته اند: اندر فراخی، پیراید، و اندر شگفتی (سختی)، پانه (نگهبان) و اندر آستانه (مصیبت)، دستگیر و اندرتنگی، پیشه است.
در شاهنامه فردوسی، فرهنگ با معانی متفاوت و به معنی آیین، دانش ، علم، نیکمردی و مترادف با خصایل اخلاقی به کار رفته است.
نمونه از «اندرزنامه انوشیروان» :
ز دانا بپـرسیـد پـس دادگــر که فـرهنگ بهتر بود یا گهــر
چنین داد پاسخ بدو رهنمون که فرهنگ باشد زگوهر فزون
که فرهنگ آرایش جـان بود زگوهر، سخن گفتن آسان بود
گهربی هنر زاروخواراست وسست به فرهنگ باشد روان تندرست
دربرهان قاطع نیز فرهنگ به معنی علم و دانش و عقل و ادب و بزرگی و سنجیدگی و بر وزن فرهنگ است.
فرهنگ که تا این اواخر به معنی علم و دانش بوده و نام فرهنگ به وزارت آموزش و پرورش و بعد به وزارت علوم تعلق داشت، با مفهومی روشنفکری و طبقاتی، مترداف کلمه «مبادی آداب، باریک اندیش، باسواد، اهل مطالعه، خوش مشرب، آشنا با آداب و رسوم خاص و مؤدب و دارای خصایل اخلاقی » نیز به کار می رود و با فرهنگ کسی است که با رفتار مؤدبانه و هوشیارانه اش برای خود شخصیت و موقعیتی احراز کند که برای همه کس میسر نیست و مستلزم داشتن امکان مساعد واستعداد معین و تعلیم و تربیتی اشرافی است و این همان فرهنگ نخبه یا فرهنگ متعالی است.
صنعت فرهنگ:
آدورنو و ماکس هورکهایمر درمقاله «صنعت فرهنگ» معتقدند که در صنعت فرهنگ است که با فرهنگ برتر یا فرهنگ سلطه در برابر فرهنگ پست و فرهنگ تحت سلطه سروکار داریم. در تعبیر آدورنو وهورکهایمر، داعیه ای اصلی بر این است که در «صنعت فرهنگ» با سلطۀ فرهنگی، امکانی برای تعالی فرهنگی که مبتنی برتعامل کنشگران و خلاقیت فردی است وجود ندارد؛ زیرا، سلطه موجب سرکوب خلاقیت شده و فرد، توهمی بیش نیست. در صنعت فرهنگ ، فرد تا آنجا تحمل می شود که در یگانگی کامل با کلیت تردیدی وجود نداشته باشد. دراین دیدگاه، آنچه فردی است، صرفاٌ قدرت کل در تأیید قطعی جرئیات تصادفی است که به این شکل پذیرفته می شود. ویژگی خاص فرد، کالایی انحصاری است که جامعه آن را تعیین می کند و به دروغ به عنوان طبیعی معرفی می شود. در «صنعت فرهنگی» راز اصلی فروپاشی جامعه مدرن، در «فردیت ضداجتماعی» است.
ارتباط و دوستی در «صنعت فرهنگ» :
در نظام بوژوایی که دارای صنعت فرهنگ است، زندگی فرد به زندگی مشترک نابهنجار زناشویی و آرامش تلخ تنهایی تقسیم شده و فرد با خود و همه کس درحالت مخالف بودن و مخالفت کردن است. او عملاً یک نازی است سرشار ازتعصب و بی رحمی. بایک شهرنشین مدرن که «دوستی» را صرفاٌ «تماس اجتماعی» تلقی می کند: یعنی تماس اجتماعی داشتن با کسانی که هیچ نوع رابطۀ درونی با آنها ندارد.
دلیل موفقیت صنعت فرهنگ:
تنها دلیل موفقیت صنعت فرهنگ در برخورد با فردیت آن است که فردیت همیشه شکنندگی جامعه را باز تولید کرده است.
صنعت فرهنگ، فرآیند بازتولید انسان مطیع را فراهم می کند. صنعت فرهنگ، درکل، انسان ها را به عنوان گونه ای قالب بندی می کند که همیشه و در همۀ محصولات بازتولید می شوند. همه کارگزاران این فرآیند، ازتولید کننده گرفته تا باشگاه های زنان، مراقب هستند تا باز تولید سادۀ این وضعیت ذهنی به هیچ وجه تغییر نکند و بسط نیابد.
راه رهایی در فضای صنعت فرهنگ:
درجریان تولید فضای صنعت فرهنگ، جامعه سرمایه داری تنها از طریق مقاومت و اعتراضی که از طریق فرهنگ نخبه و سطح بالا فراهم می شود، امکان رهایی می یابد. فرهنگ سطح بالا، خصوصاً نمایش و موسیقی، ابزاری قوی برای انتقال ارزش های مدنی است.
فرهنگ عامیانه (فولکلور) :
ویلیام جی تامس، باستان شناس انگلیسی، اصطلاح فرهنگ عامیانه را وضع کرده است. او در توضیح این اصطلاح بر موضوعاتی چند تأکید کرده است: «عادات و آداب و مشاهدات و خرافات و ترانه ها و اصطلاحات غیر از اینها باید ازادوار قدیم تدوین شود.»
فرهنگ عامیانه یا فولکلور عبارت است از:
مجموعه ای از دانستنی ها و اعمال و رفتاری است که دربین عامۀ مردم بدون درنظر گرفتن و حتی بدون وجود فواید علمی و منطقی آن، سینه به سینه و نسل به نسل و به صورت تجربه به ارث رسیده است.
وارانیاک سه خصیصه زیر را برای فرهنگ عامیانه (فولکلور) درنظر می گیرد :
بناشدن بر میراث و اصول تمدنی قدیم و کهن
فاقد روش علمی و استدلال منطقی بودن و عاری بودن از هرگونه آرایش روشنفکری و پیرایش نظری
این برکناری از تحول روشنفکری باعث شده است که درجریان اشاعۀ اصول تمدن جدید «که از روش و تأثیر فرهنگ اشرافی» الهام گرفته است، فولکلور بدون آنکه با آنها ترکیب شود، درکنارشان قرار گیرد و درنتیجه، عناصری بسیار قدیمی را تقریباً دست نخورده حفظ کند.
وان ژنپ، پنج ویژگی را برای مطالعه فولکلور
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: ابراهیم عزیزیان فام