یکشنبه, 30 ارديبهشت 1403

 



موضوع: کتاب فرهنک و جامعه

کتاب فرهنک و جامعه 11 سال 6 روز ago #7543

فهرست مطالب:

درآمدی بر برگردان فارسی (دکتر محمد حریری اکبری)
پیش گفتار
بخش اول
فرهنگ چیست؟
بخش دوم
مطالعه ی نظریه ای و روشی فرهنگ
بخش سوم
فرهنگ «برتر»، هنر و زیبایی شناسی

فرهنگ چيست : فرهنگ درونمايه هر گروه، سازمان، گردهم آيي و جامعه است سرشت فرهنگ از جنس فهم است ( فهم مشترك)
يكي از تعاريفي كه جامعه شناس طي چند دهه گذشته به عمل آورده چنين است.
فرهنگ يعني : مجموع ارزشها و نهادها به ساده ترين وجه، ارزش ( هر امر يا مطلب در خور توجه گردد) و نهاد ( پاسخ به يك نياز جمعي) تلقي مي گردد، پس كنش متقابل غيرقابل كتماني بين خود ارزشها و نهادها وجود دارد ولي ارزش ها اغلب به سوي معنويات ، هنر و زيبايي شناسي برتر گرايش مي يابند و نهادها اغلب به سوي تبلور يافتن در شكل خاستگاهها ، پايگاهها، جايگاهها و در يك كلام در تمدن سازي و مدينه سازي ..... (صفحه 10)
تعاريف جديد فرهنگ
بهترين دستاورد و فرآورده هاي هنر ، ادبيات و موسيقي
رشد يا نمو مصنوعي موجودات زنده ميكروسكوپي يا انواع گياهي است كه از كاربرد فعل باستاني كاشتن بيرون كشيده شده ، به معناي شوهر / كشاورز بوده و در اصل اشاره اي دست به فنون كشت و زر
پندارها، گفتارها و كردارهاي سازمان يافته اجتماع
اكثر انديشمندان رشته هاي علوم اجتماعي فرهنگ را « شيوه زندگي» مي شناسد (صفحه 12)
از ديدگاه جامعه شناس فرهنگ ، هيچ فرد يا گروه يا سازمان خاصي به تنهايي فاعل آفرينش فرهنگي نيست و نمي تواند باشد ، درست به همين دليل هم هست كه توسعه فرهنگي راستين در « تركيب آلي» فرهنگ نهفته
فرهنگ با تركيب آلي از ديدگاه «ورنريگر» در اثر معروفش «پايديا» پژوهشگر برجسته المان
اشتراك در اشكال و آرمان هاي اجتماعي و روحي و معنوي مفهوم و انديشه ارزشي و آرماني دانسته و خواسته
و چند تعريف گونه ديگر كه همگي دال بر «پيدايي فهم مشتركي در اثر هم زيستي در درازناري تاريخ » است
فرهنگسازان : هنرمندان و كليه اشخاصي كه در ايجاد منبع الهام و يا قوت بخشيدن بر آفرينش فرهنگي آنان
تاثير مي گذارند.
فرهنگسازي دو بخش كلي دارد الف ـ فلسفه كه با مقوله ها سرو كار دارد معمولاً انديشمندان بدان مي
پردازند چون و چرا كردن درباره پديده هاي موجود، منجر به پيدايش خرد، خردورزي و علم مي شود عقل در
كنش متقابل با تاسيس موسسات اجتماعي و اقتصادي موجبات توسعه فرهنگي را فراهم مي آورند.
دستاوردهاي مدني اجتماعات از جمله پيامدهاي استفاده از خرد و به ويژه « خرد جمعي » بوده كه فعاليت ها
و امور سياسي ، اداري ، اقتصادي و آموزشي و... را رونق و اعتلاء مي بخشند به طور خلاصه دستاوردهاي اين
بخش از فرهنگ پاسخگوي نيازمندي هاي مادي ، عقلاني و شالوده ساز انسان بوده و هستند (صفحه 14)
مقدمه دكتر حريري
هنركه با صور خيال سرو كار دارد
فرهنگ تنها چيزي است كه نمي توانيم به طور آگاهانه به عنوان هدف انتخاب كنيم
جامعه شناسي فرهنگ : چگونگي و رگ و ريشه آفرينش فرهنگي را مي كاود.
يكي از ويژگي هاي ذاتي هنر اين است كه از « وضع موجود» فراتر مي تازد . بدان سبب « آرمان » را در برابر
«امنيت » مطرح مي سازد هنرمند اگر بخواهد به ستايش وضع موجود بپردازد با « علت وجودي» خلاقيت
هنري درافتاده و با سرنوشت آن بيگانه مي شود.
دو نوع آگاهي وجود دارد ( نظر هگل ، كارل ماكس ، گئورگ لوكاچ)
الف ـ آگاهي واقعي / آگاهي فردي / آگاهي في نفسه / آگاهي از خود / آگاهي كاذب / آگاهي نامناسب / آگاهي ناسازگار
ب ـ آگاهي ممكن / آگاهي جمعي / آگاهي لنفسه / آگاهي براي خود / آگاهي راستين / آگاهي مناسب / آگاهي سازگار

يورگن هابرماس : وي به عنوان سردمدار و مدافع نوگرايي با بازسازي برخي از انديشه ها و نظريه هاي ماكس و بروكارن ماركس ، توسعه فرهنگي را كليد و ابزار اصلي پيشرفت جوامع انساني مي شناسد (صفحه 19)
با تكيه بر خرد، به ويژه خرد فرهنگي ( در مقابل خرد ابزاري) كه توان عقلاني كردن كنش هاي ارتباطي را دارد راه پيشرفت و تعالي فرهنگ و جامعه را مي توان نشان داد.
پسا نوگرايان ( پ مدرنيته ) عبارت بودند از ژان فرانسواليونار، اميشل فوكو، ژيل دلوز
ژاك دريدا، كه به « مدل نظام باز» حمله مي كنند و به پيام هميشگي خود بين «تعيين ناپذيري» اصرار دارند.
جامعه شناسي فرهنگ‌: هر متن در اين حوزه انتخابي بوده و بازتاباننده علايق و نقطه نظرهاي خاص
نويسنده ها مي باشد برخي از نويسنده ها و نظريه پردازان آشكارا « فرهنگـ » را به مشابه يك مفهوم نظريه اي
و ابزاري براي تحليل روانه هاي اجتماعي مورد استفاده قرار داده و توسعه داده اند.
موضوع اصلي جامعه شناسي نوين: اين است كه خاستگاه عقايد، كلمات و ساير نظام هاي نمادين ، جامعه يا گروهي است كه در آن عمل مي كنند. توسعه مفهوم «فرهنگ» و استفاده از آن با باورها و ارزشهاي مردم درباره جوامع، تغيير اجتماعي و جامعه آرماني كه بدنبال آن هستند مربوط مي شود.
«درباره مفهوم فرهنگ بيشترين كار از جانب نويسندگان بيروني از علم جامعه شناسي انجام پذيرفته است نويسندگاني از حوزه هاي ادبيات ، فلسفه ، سياست، تاريخ و مردم شناسي روي مفهوم فرهنگ كار كرده اند (صفحه 30)
فرهنگ : منحصر به نوع انسان است گر چه انواع ديگر نيز ايجاد ارتباط مي كنند. اما فقط انسانها مي توانند از طريق نهادها ايجاد ارتباط كنند و زبان مهمترين سيستم نمادي مي باشد.
نمادها: انسان با به كارگيري نمادها، به اشياء ، روابط و عقايد ارزش و معنا مي بخشد.
مردم شناسي : هر چند كه گاهاً مفهوم فرهنگ و جامعه را متقابلاً جايگزين يكديگر به كار مي بريم اما در
جامعه شناسي و مردم شناسي تمايزهاي مهم بين اين دو وجود دارد. مردم شناسان اجتماعي بريتانيا روي
ساختار جامعه ـ نهادهاي جامعه ـ متمركز شده اند اما تمركز مردم شناسان آمريكايي روي خود فرهنگ است
بتي معتقد است كه تمامي مردم شناسان به روابط اجتماعي علاقه نشان مي‌دهند و تفاوت فقط
در ميزان تاكيد بر آن است
داگلاس : اخيراً‌ داگلاس بحث كرده كه كوششهاي مردم شناسان فرهنگي براي جداكردن فرهنگ از بقيه رفتار انساني تا اندازه اي ناموفق بوده است ص 23 (داگلاس 1980)
نكته :‌(آنچه مسلم است) ظرفيت خاص دروني انسانها براي توسعه فرهنگ و همين طور محدوديتهاي زيست
شناسي در راه اين توسعه است نمي توان فعاليت هاي اجتماعي را به طور كامل درك كرد مگر اين كه جايگاه
باورها، ارزشها، سنت ها و... فرهنگ را در اين فعاليت ها بشناسيم.
ليدكلوكهان (مردم شناس آمريكايي): از نظر وي فرهنگ از اجزاء متفاوت تشكيل مي يابد ، فرهنگ پوياست ، سازمان يافته و وسيله اي است كه توسعه آن افراد خود را با زندگي اجتماعي تطبيق مي دهند و « بيان خلاق» را فرا مي گيرد. از نظر ايشان فرهنگ ها نه تنها داراي محتوي بلكه داراي ساختار نيز مي باشند. آنها نظامهاي فرهنگي هستند به اين معنا كه گسسته نبوده و مستقل از افراد خاص داراي الگوهاي سازمان يافته مي باشند. فرهنگها « طرح هايي براي زندگي كردن هستند كه در جريان تاريخ شكل مي گيرند
دو نكته :يكي اين كه فرهنگ كلاً در خدمت عملكرد يكپارچه همگاني در جامعه است و دوم اين كه گر چه رابطه اي پيچيده بين فرهنگ و ساختار جامعه وجود داردَ، ولي رابطه اي است عملكردي اين تحليل مربوط به كلوكهان است به سنت دوركيمي كه شبيه تحليل تالكوت پارسونز جامعه شناس مي باشد
كليفورد گيرتز : با استفاده از چهارچوب كنشي مشتق از جامعه شناس ماكس وبروتالكوت پارسونز روي خلاقيت فرهنگ و نقش كنش انساني در چانه زدن درباره فرهنگ و تغيير دادن آن تاكيد كرده استبن – بروس 1987) ص 34 و گفته است :
كليفورد گيرتز : مفهوم فرهنگ .......اساساً يك مفهوم سربسته است گفته ماكس وبر را در نظر مي گيريم كه انسان حيواني است گرفتار در تور عظيمي كه خودش تنيده ، من فرهنگ را آن تور و تحليل آن را .......نه يك علم تجربي در جستجوي قانون، بلكه علمي تفسيري در جستجوي معنا مي دانم (گيرتز ، 1973)

فرهنگ‌ : در تداوم جامعه عملكرد دارد ( نفردوركيم ) صفحه 35
پارسونز : ساختارگرايي ـ كاركرد گرايي پارسونز تاهمين اواخر يكي از بانفوذترين نظريه هاي جامعه شناسي بوده پارسونز در بيشتر كارهايش علي رغم كوشش براي درهم آميختن آرمان هاي گوناگون جامعه شناسان سده هاي نوزده و بيست تاكيدي را كه دوركيم بر روي طبيعت و ضرورت يكپارچگي اجتماعي دارد پذيرفته و پ(پارسونز ، 1937 ، 1951) به طور مستقيم از وي الهام گرفته است نظريه پانظريه هاي پارسونز پيچيده بوده و با گذشت زمان تغيير كرده اما چيزي كه مناسب ......با نفوذترين كارش به نظام فرهنگي مي دهد از نظر او نظام فرهنگي ادغام و اجتماعي شدن افراد در جامعه است يعني يكپارچگي كامل جامعه براي پارسونز كنش اجتماعي افراد كه به قول مردم شناسان نتيجه اش سازمان هاي اجتماعي است گزينش‌هايي را در برميگيرند كه براساس ارزش ها و هنجارهاي درون نظام فرهنگي مشخص مي شوند مثلاً مي بينم مردم در موفقيت مشخص آن طوري كه از آنها انتظار مي رود رفتار مي كنند زيرا كه هنجارها و ارزشهاي فرهنگ ـ جامعه در آنان دروني شده دوركيم آن اخلاق مي نامد كه تضمين كننده پايداري فرد و جامعه است . كنش اجتماعي افراد در حفظ نظام اجتماعي عملكرد دارد.
ريموند ويليامز: وي كوشيد نشان دهد كه چگونه نظرهاي نوين مربوط به فرهنگ بريتانيا، از تغييرات جريانات سده نوزدهم كه با « كلمات كليدي» صنعت، مردم سالاري ص 37 طبقه و هنر نشان داده شده اند تاثير پذيرفته است ( ويليامز 1958 ، 1963) اشاره ويليامز اساساً به آن چيزي است كه جامعه شناسان تفكيك اجتماعي ناميده اند يعني تخصصي شدن روز افزون عملكرد ها در جامعه او مي گويد مفهوم فرهنگ سده نوزدهم به مشابه انتزاع كردن و مطلق سازي است يعني جداكردن عملي فعاليت هاي معين اخلاقي و روشنفكرانه از بقيه جامعه و همچنين كوشش براي خلق ارزشهاي نهايي كه در آنها و به وسيله آنها درباره ساير فعاليت هاي اجتماعي و اقتصادي داوري بنشينيم ( ويليامز 1963 صفحه 17)
ويليامز تاكيد مي كند كه اين مفهوم تازه فرهنگ فقط پاسخي به صنعتي شدن نيست ، بلكه جستجويي است براي « انواع تازه روابط اجتماعي» يعني درست همان نظر نظريه پردازان اجتماعي مانند سن ، سيمون ، كنت، دوركيم، اسپنيسر ، ماكركس و... اگر بپذيريم كه بخش اساسي از ايجاب زمان آرمان پيشرفت انسان است بنابراين نظريه هاي گوناگون فرهنگ بخشي از كوششي است كه براي تنظيم و پيشبرد پيشرفت) انجام مي پذيرد ( براي مثال كومار 1978) در ايالات متحده اين كوشش در لفاف نياز براي توسعه يك فرهنگ ملي متناسب با مردم سالاري و ازادي فردي و نياز به برابري با فرهنگ اروپا انجام پذيرفت ( بلا و همكاران 1985 ، لوين 1988، ويزمن 1964)
كولريچ ، Coleridge ميل، اژنولد: اين فرهنگ ( با تاكيد خاص روي هنر و فلسفه ) از معناي كلي تر تمدن و پيشرفت متمايز كردند.
توسعه فرهنگي : منبع نهايي داوري و ارزشهاست صفحه 38
نظام آموزشي : حقيقتاً درتوسعه فرهنگي نقش مهمي دارد .از وبلاگ نکته ها و نوشته ها
دوتركووبل: وي در جستجوي كمال روي اهميت هماهنگي و لزوم وجود دولت براي هماهنگ و كنترل كردن و تضمين اين كه نفوذ « بهترين » مردم بايد مسلط گردد تاكيد ورزيد ، آشكارا فرهنگ را وسيله اي كه تضمين كننده اتفاق آراء ارزش هاست و نخبه يا طبقه اي كه نگاه دارنده اتفاق آراء است مي ديد بدون وجود نظم نمي توان نه جامعه اي وجود داشته باشد و بدون وجود جامعه تكامل انساني امكان پذير نيست (نقل از ويليامز 1963 ص 132)

نظريه اي در خصوص فرهنگ: بيشتر نظريه هاي سده نوزدهم تا حدي فرهنگ را به عنوان به وجود آورنده اتفاق آراء در ارزشها و استانداردها مي شناسد وضعيتي كه به طور چشمگيري با ساختار گرايي ـ كاركرد گرايي جامعه شناسانه مشابه است گذشته از اين از آنجايي كه فرهنگ به عنوان ارايه كننده آخرين ارزش ها، بهترين ارزشهايي كه در حد توان انساني است در نظر گرفته مي شود تمامي نظريه ها هر چند به طور مبهم در برگيرنده اين نكته هستند كه تعيين و اشاعه فرهنگ بايد به عهده طبقه يا نخبه خاصي باشد سرانجام بايد اشاره كنيم كه در اين نظريه ها تمايز نسبتاً روشني بين نظر « جامعه » و « فرهنگ » ظاهر مي شود و فرهنگ چيزي است كه جامعه را زير چتر خود مي گيرد باز مي تاباند و در نهايت روي آن تاثير مي گذارد.
اليوت: از نظر وي فرهنگ بريتانيا شامل : تمامي فعاليتها و علايق مشخه مردم است
جام فينال : مسابقه سك دواني ... كلم جوشانده ، چغندر و سركه كليساي گوتيك سده نوزدهم و موسيقي الگار ( اليوت 1962 ، ص 31) از نظر وي فهم فرهنگ همان فهم مردمي است كه فرهنگ در آن زيسته است (اليوت 1962 ص4) البته تعريف اليوت از فرهنگ احياء جنسيت ، طبقه ، نژاد و قوميت و همين طور علم و تفكر علمي را كنار مي گذارد وي اشاره مي كند هر صنعتي فرهنگ خود را دارد «‌با مراسم و رعايت هاي خاص خودش » (اليوت 1962 ص16) و اين كه فرهنگ شكوفا از نظر تجانس يگانه نيست، بلكه چيزهايي از منطقه گرايي و بومي گرايي مي گيرد و غني مي شود. اين نكته اخير در بسياري از نوشته هاي سده بيستم ردباره فرهنگ آمريكايي با تاكيد بر روي اجتماعي محلي يا قومي ديده مي شود. ( براي مثال هارتمن (ويراستار 1974) اليوت اشاره مي كند كه لازم است فرهنگ را در سطح فرد، گروه و جامعه در كل متمايز كنيم مهمترين جنبه نظريه او بحث درباره طبقه و فرهنگ و همخواني آنها با هم است) طبقات بالاتر با فرهنگ تر نيستند بلكه از نظر فرهنگي آگاه ترند _ فرهنگ طبقه خاص از فرهنگ طبقات ديگر « تغذيه مي كنند» - « ساختار زنده» براي انتقال فرهنگ از نسلي به نسل ديگر ضروري است
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: ابراهیم عزیزیان فام