خوش آمديد,
مهمان
|
|
جهانی شدن یکی از مهمترین ویژگی هایی است که عصر حاضر را از اعصار گذشته متمایز میسازد. این پدیده دارای ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شناخته شده ای است که شناخت نقادانه و عمیق این تاثیرات میتواند به اتخاذ تصمیمات هوشمندانه تر در این قلمرو بیانجامد.
دانستن اطلاعاتی از قبیل اینکه مردم دیگر نقاط جهان چه می خورند، چگونه لباس می پوشند یا واحد پولشان چیست، بسیار می تواند در ارتباط بین فرهنگی کمک کند. انسانشناسانی چون مالینوفسکی و اشتراوس بر یادگیری زبان اجتماع تحت مطالعه، تاکید بسیار داشتند. فقط نباید فراموش کرد که این اطلاع یابی باید از منابع موثق صورت بگیرد و کاربست آنها هم باید فقط تحت شرایط یاد گرفته شده صورت بپذیرد. ارتباطات بین فرهنگی، چیزی نیست که یک بار برای همیشه فرابگیرید؛ بلکه هر روز باید از تجارب قبلی بین فرهنگی خود و دیگران برای استقرار و تصحیح ارتباطات میان فرهنگی امروز خود، بهره بگیرید. جهانی شدن باعث گشته کمتر ارتباطی باقی بماند که بینافرهنگی نباشد. سوال امروز این نیست که "ارتباطات بین فرهنگی: چرا؟(التزام؟ امکان؟ یا امتناع؟)"؛ سوال این است:"ارتباطات بین فرهنگی:چگونه؟(کی؟ کجا؟ با که؟)". اما هیجان زده شدن از جهانی شدن ارتباطات نیز چندان معقول به نظر نمی آید. چرا که فقط تعامل، صلح و رفاه نیستند که جهانی و مجازی شده اند، بلکه فقر(به قول سمیر امین)، سایبرگ(به قول دانا هاراوی) و برخورد تمدنی(به قول ساموئل هانتیگتون) نیز جهانی و مجازی گشته اند. تروریسم، ستم دینی و حتی افشاگری مسایل شخصی افراد، همه جهانی گشته اند. حق دارند که ادعا کنند دیگر جهان دوقطبی نیست؛ چون شوروی در کار نیست. اما حق داریم ادعا کنیم ساده اندیشیده اند که جهان دیگر قطبی نیست؛ همانطور که کاپلان پیش بینی می کرد نظام دو قطبی منعطف(با چند قطب ضعیفتر یا یک قطب قویتر متشکل از آن چند قطب ضعیفتر) در حال شکل گیری است. جهانی شدن، جهانی شدن قطبهای سیاسی است نه برداشته شدن مرزهای سیاسی. جهانی شدن حساسیت بین فرهنگی است، هرچند با کاهش این حساسیت نیز همراه باشد. جهانی شدن اسکیماها و پیش داوریهاست، هرچند با ترقیق اثر شناختی این اسکیماها و پیشدواریها همراه باشد. جهانی شدن جهان اول(ظهور رفاه در اقصی نقاط جهان حتی کشورهای کمتر توسعه یافته) و جهانی شدن جهان سوم(ظهور فقر حتی در دل آمریکا) است. و جهانی شدن میسر نمی بود مگر با کاربست ارتباطات؛ گاه توسعهء ارتباطات، گاه تغییر ارتباطات و گاه توقف ارتباطات، در دستور کار قرار می گیرد تا به جهانی شدن شدت و جهت مدنظر رهبران سیاسی را بدهد. شاید جهانی شدن، فرآیندی طبیعی بود اما با دست بردن انسان در آن، به طرحی سیاسی بدل گشته که بعید است ما فقط از آن منتفع شویم نظريه ها و ديدگاه هايي كه به مقوله جهاني شدن و پيامد هاي فرهنگي ناشي ازآن مي پردازند را مي توان به سه دسته كلي تقسيم نمود: - 1عامگرايي و همگوني فرهنگي: آن دسته از محققان كه به عامگرايي فرهنگي در چارچوب جهاني شدن معتقدند، جهاني شدن فرهنگ را شكلگيري و گسترش فرهنگي خاص در عرصه جهاني ميدانند كه موجي از همگوني فزاينده را به دنبال داشته و همهي خاصهاي فرهنگي را به چالش كشيده است (گل محمدي، 1381). گسترش تجددغربي و يا فرهنگ امريكايي مهمترين وجه اين نگاه به جهاني شدن است. در اين نگاه جهاني شدن بيش از آنكه يك فرايند طبيعي باشد، يك پروژهي تماميتخواه ايدئولوژيك، متاثر از «ايدئولوژي جهانگرا» است، كه مبتني بر تك قطبي كردن فرهنگ و سياست و اقتصاد است. در نقد نگاه عامگرايانه به جهاني شدن، بايد ميان دو حيطهي ذهني و عيني تفاوت قائل شد. با در نظرگرفتن اين تفاوت، الگوي واحد جهاني شدن در حيطهي ذهني چندان بعيد به نظر نميرسد. چراكه همهي فرهنگها به جهت صبغهي تماميتخواهي كه در درون خود دارند، كمال و سعادت بشري را در گرايش به همان فرهنگ خود ميبينند. از اين جهت تلاش يك فرهنگ براي تحميل ارزشهاي خود به ديگر فرهنگها چندان دور از ذهن نيست و قطعاٌ آن فرهنگي كه از ابزار قويتري برخوردار باشد، بهتر ميتواند در صحنه جهاني عرضه اندام كند. اما اينكه به لحاظ عيني و در عرصهي عمل چقدر يك فرهنگ (به طور خاص فرهنگ امريكايي)توانسته است، خود را جهاني و عام بكند، قابل تشكيك است. 2- خاصگرايي و ناهمگوني فرهنگي: اگر ويژگي تماميت خواهي براي تمامي فرهنگها چندان قابل دفاع نباشد، نميتوان منكر شد كه هر فرهنگي لااقل تلاش ميكند تا در سرزمين تحت نفوذ خود پايدار باشد. اين همان چيزي است كه موجب ميشود، فرهنگ هر جامعه در تعامل با ديگر فرهنگها در تلاش براي رسيدن به جايگاه قابل اطميناني براي خود باشد. با توجه به همين ويژگي عدهاي از نظريهپردازان معتقدند، جهاني شدن فرهنگ نه تنها به حاكم شدن يك فرهنگ واحد در جهان منجر نخواهد شد بلكه اساساً موجب تقويت فرهنگهاي خاص در هر محل در مقابل فرهنگهاي جهاني ميشود. براي نمونه ميتوان به جنبشهاي قومي ونژادي و يا تقويت گفتمانهاي مليگرايانه در كشورهاي جهان سوم در سالهاي اخير اشاره كرد. همچنين بسيج افراد و گروهها در فضاي اجتماعي- فرهنگي براي دستيابي به فرهنگ و هويت سنتي ناب متفاوت در برابر جريانهاي بي وقفه جهاني و بازسازي مرزهاي فضاي محدود فرهنگي در كنار بسياري از برنامههاي فرهنگي كه توسط دولتها براي مقابله با فرهنگ مهاجم طرحريزي ميشود در اين رويكرد معنا ميشود. 3- ديالكتيك عام/ خاص: بر پايه نظريات شكلگرفته پيرامون عام گرايي و خاص گرايي، شماري از نظريه پردازان مدعي هستند كه فرايند جهاني شدن رابطهاي جديد ميان امر عام و خاص برقرار ميكند. از ديدگاه آنان قلمرو فرهنگي جهان معاصر هم در برگيرندهي عاميت و همگوني است و هم در برگيرندهي خاصيت و ناهمگوني (رابرتسون، 1382). در اين ديدگاه دو نوع فرايند از هم قابل تفكيكاند؛ نوع اول اشاره به عام كردن امر خاص و نوع دوم به خاص كردن امر عام دارد. منظور از عام كردن امر خاص «گسترش انواع تفاوتهاي اجتماعي به واسطه توسل به ارزشهاي عام» (گل محمدي، 1381: 144) است كه طي آن اصول و ارزشهاي عام جهاني هم چون حقوق بشر به جهت مشروعيت بخشيدن به امور خاص و اقليتهاي فرهنگي، اجتماعي بكار ميروند. اقليتهايي كه بي واسطهي مقامات دولتي خود به حقوق جهاني متوسل ميشوند تا وضع خود را بهبود بخشند. اما درديدگاه خاص كردن امر عام اين فرهنگهاي خاص و محلي هستند كه با فرهنگ عام جهاني وارد داد و ستدي پيچيده ميشوند تا در عين حفظ خاصيت خود، از مزاياي فرهنگ جهاني نيز بهرهمند شوند. در تحليل اين رويكرد نياز است ميان دو بعد« شناختي» و «غيرشناختي» جهاني شدن (عاملي، 1383) تفاوت قائل شد. جهاني شدن در عرصههاي شناختي فرهنگ (شامل باورها و ارزشها) بسيار كندتر از جهاني شدن در عرصههاي غيرشناختي آن (جنبههاي ظاهري و مادي) عمل ميكند. از اين جهت هنگاميكه از خاص كردن امر عام سخن گفته ميشود، ميتوان جهاني شدني رامتصور شد كه علاوه بر حفظ بنيانهاي فرهنگي از ابعاد مادي ديگر فرهنگها بهره ميبرد و گاهاً شكل ديگري به آنها ميبخشد. البته اين در صورتي است كه ما براي دو بعد شناختي و غيرشناختي فرهنگ رابطهي مستقيم و محكمي قائل نباشيم، چراكه در غير اينصورت خاصكردن امر عام در نهايت منتهي به همان فرهنگ عام خواهد شد، با اين تفاوت كه زمان بيشتري نياز است |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|