خوش آمديد,
مهمان
|
|
• تأثیر قدرت فرهنگی بر روند تحولات جهانی پس از ۱۱ سپتامبر
جوزف نای، محقق برجستة روابط بینالملل که خود، نخستین بار، اصطلاح «قدرت نرم» را در اواخر دهة ۱۹۸۰ به کار برد، در سال ۲۰۰۴ کتاب «قدرت نرم، ابزاری برای موفقیت در سیاست جهانی» را منتشر نمود. وی در این کتاب، ایدهها و استدلالات مربوط به قدرت نرم را در متن شکلگیری سیاست خارجی امریکا پس از حملات یازده سپتامبر و به خصوص، جنگ عراق مورد بررسی قرار داده است. از نظر نای، موفقیت در سیاستهای جهانی، مستلزم استفاده از قدرت نرم به همراه قدرت سخت میباشد. لذا کشورهایی در این زمینه موفقند که توجه کافی به کاربرد قدرت نرم داشته باشند. چه قدرت نرم، توان یک کشور برای دستیابی به اهداف و منافعش از طریق ایجاد جذابیتها و نه اجبار و یا تنبیه میباشد؛ که به نظر میرسد این جذابیت، از فرهنگ، ایدههای سیاسی و سیاستهای یک واحد سیاسی در عرصة نظام بینالملل ناشی میگردد. از آن جا که بازیگر و هدایتگر اصلی این تحولات، دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده است بررسی سیاست خارجی امریکا، حاکی از اهمیت قدرت فرهنگی (نرم) در تکوین تحولات جدید است. یکی از وعدههای نظریة سازه انگاری، بازگردانیدن فرهنگ و سیاستهای داخلی به عرصة نظریة روابط بینالملل است. در این روند، سعی میگردد تا مختصات فرهنگ، سیاست و جامعة داخلی ـ که با هویت و رفتار دولت در سیاست جهانی ارتباط پیدا میکند ـ مورد بررسی قرار گیرد. براساس این رویکرد، هر نوع هویت دولت در سیاست جهانی تا اندازهای، برایند عملکردهای اجتماعی است که باعث تشکیل هویت در داخل شده است. بدین ترتیب، سیاست هویت در داخل، برای هویت و منافع و رفتارهای دولت در خارج، امکانات و نیز محدودیتهایی را فراهم میآورد. از این رو، دولت نیازمند است تا از طریق یک نوع هویت ملی در داخل، برای مشروعیت بخشیدن به اقتدار استخراجی که روی هویت آن در خارج، تأثیر میگذارد عمل کند. بنابراین یکی از مختصات عمدة نظریة سازه انگاری، توجه به ساختارهای فرهنگی و هنجاری در کنار عنصر مادی است؛ به گونهای که حتی در این شرایط، انگارهها هستند که به عناصر مادی قدرت، مانند تسلیحات، سرزمین و جمعیت، معنا بخشیده و هنجارها در تشکل منافع، دارای نقش عمدهای هستند. آن چه در این حوزه، اهمیت دارد این است که باید دید تا چه اندازه، میان هنجارهای داخلی و بینالمللی تناقض وجود دارد. بنابراین، نظریة سازه انگاری، چهارچوبی برای فهم و درک این تناقضات هنجاری بین ارزشها و هنجارهای داخلی و خارجی است که دستگاه سیاست خارجی را موظف به نزدیک کردن این هنجارها و تبدیل آنها به فرهنگی مشترک، جهت ایجاد تعاملات و مناسبات دوستانه در عرصة جهانی میکند. قدرت نرم امریکا در سالهای اخیر، بر نفوذ این کشور بر اذهان مردم جهان از طریق رسانهها استوار است. رسانههای خبری امریکایی، نفوذ قابل توجهی در اکثر نقاط جهان دارند. برنامههای رادیو و تلویزیون و سینمای این کشور به ویژه هالیوود، بخشی از امپراتوری رسانهای امریکا را تشکیل میدهد. آموزش عالی، منبع دیگر قدرت نرم امریکاست. تقریباً در همة کشورها اشتیاق برای رفتن به دانشگاههای هاروارد. کالیفرنیا، استانفورد و… وجود دارد. هم چنین میزان ثبت نام از دانشجویان خارجی، میزان برندگان جایزه نوبل، میزان انتشار کتب و مقالات علمی ـ پژوهشی و بسیاری دیگر از موارد آموزشی و پژوهشی را به عنوان یک منبع قدرت نرم تأثیرگذار بر تصمیمگیریها و اعمال قدرت در اختیار دارد. سومین بخش از منابع قدرت نرم ایالات متحده در بخش تکنولوژی است. فنآوری اطلاعات و ارتباطی امریکا ـ که بخشی از آن در استفاده از سیستم عامل ویندوز وجود دارد ـ به نوعی، سلیقة کاربران را تغییر میدهد و انتشار ارزشها و سلیقههای امریکایی را برعهده دارد. هم چنین در حوزة ورزش، صنایع غذایی و… امریکا از ابزارها و امکانات لازم، برخوردار است. بنابراین به نظر میرسد امریکا بیشترین امکانات و منابع قدرت نرم را جهت انتشار ارزشهای امریکایی در اختیار دارد. لکن تغییرات حاصل شده در جذابیت ایالات متحده و تأثیری که این تغییرات میتواند بر دستآوردهای سیاسی بگذارد، موضوع ظهور و بروز امریکا ستیزی در جهان را منجر شده است. که این مهم، موجب سلطة قدرت سخت و ابزارهای معطوف به آن در سیاست خارجی امریکا شده است و علی رغم منابع بالقوه برای ایجاد جاذبة امریکا در عرصة جهانی، به دنبال تهاجمات گسترده در مناطق عراق، افغانستان و… تا حد زیادی از جذابیت آن کاسته شده است. یازده سپتامبر، سرفصل نوینی در روابط بینالملل و سیاست جهانی محسوب میشود. به نحوی که بستر تکوین گفتمان جدیدی در سیاست خارجی واحدهای سیاسی را پدید آورد. از جمله تأثیرات مهم یازده سپتامبر، بروز مرزبندی جدید امنیتی بر مبنای هویت و فرهنگ است. به عبارتی، در تداوم و تکامل تفکر هانتینگتونی جنگ تمدنی، مرزبندی جدید را، ارزشها و هنجارها تعیین میکنند؛ به طوری که در این مرزبندی، هویت در متن قرار دارد. از این رو، خاورمیانه، مرکز ثقل سیاست خارجی قدرتهای بزرگ، به ویژه امریکا پس از حادثة ۱۱ سپتامبر شد؛ چرا که امریکا، ارزشهای هویتی خود را در تعارض با ارزش و هنجارهای مردم این منطقه یافته است. ایالات متحده برای ایجاد نظم لیبرال در جهان، سعی در اشاعه و انتشار ارزشها و هنجارهای لیبرال نمود. بر این اساس، مبارزه با تروریسم را بهانه و به عنوان یک ضرورت حیاتی در رأس برنامههای خود قرار داد. هدف امریکا از ایجاد نظم لیبرالی، مهندسی هویتی سیاست جهانی، به ویژه در خاورمیانه در راستای ارزشها و هنجارهای خود میباشد. حال با توجه به دیدگاه معنا محور و سازه انگارانه در سیاست جهانی میتوان دریافت که ایالات متحده با اتکا به حادثة یازده سپتامبر، ساختار فرصت معنایی لازم را با ایجاد پیوند گفتمانهای بنیادین هویتی سیاست خارجی امریکا در جهت ایجاد نظم لیبرال فراهم ساخت و با مطرح ساختن پدیدة «تروریسم» به عنوان «غیر»، اهداف و منافع ملی خویش را در عرصة جهانی تعقیب نمود. تحولات بعد از ۱۱ سپتامبر، حاکی از آن است که سیاست هویت، مبنای تفاوت رفتار کشورها و بازیگران تلقی میشود و بر اساس قالبهای هویتی و چهارچوبهای ارزشی، الگوهای رفتار در سیاست خارجی واحدهای سیاسی در سطح بینالملل شکل میگیرد. برای مثال، آن چه در سیاست خارجی امریکا به عنوان مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی اسلامی مورد توجه نو محافظه کاران قرار گرفته و برخی از جنبشهای اسلامی را به عنوان «غیر» تلقی نمودند در حقیقت، انعکاس ارزشها و هنجارهای لیبرالی است که به نوعی، گسترش ارزشهای اسلامی را بر نمیتابد. بنابراین امریکا توانست پس از تحولات ۱۱ سپتامبر، مرزبندیهای جدیدی را بین خود و «دیگران» ایجاد نماید. در دوران جنگ سرد، شوروی و کمونیسم در سیاست خارجی امریکا به عنوان غیر تلقی میشد و امریکا به کمک این غیر، هویت خود را بازسازی مینمود. اما پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی، ایالات متحده با نوعی بحران هویت و بحران معنا در تعریف از خود مواجه گشت. هانتینگتون در مطالعات خود، مشکل عمدة فراروی امریکا را براساس نشانههایی از فقدان هویت، مورد تحلیل قرار داده است. وی میگوید: انجام هر مجموعهای بر اساس وجود دیگری (غیر) شکل میگیرد. از این رو، وی اصلیترین ضرورت امنیت ملی امریکا را (پس از ۱۱ سپتامبر) تقابل گرایی دانسته است. بنابراین، نظریة برخورد تمدنها برای دستگاه سیاست خارجی امریکا، نوعی هویتسازی است. آن چه در این سیاست، جدید اهمیت دارد، مقولة فرهنگ، ارزشها و هنجارهاست که سازندة قدرت نرم یک کشور است. امریکا پس از ۱۱ سپتامبر، شکل جدیدی از تهدیدات را مورد شناسایی قرار میدهد. آنان معتقدند که اشکال نوینی از تهدیدات و به عبارتی، شکل جدیدی از جنگ سرد، ایجاد شده که امریکا باید برای حفظ خود با آن مبارزه نماید. از این رو، حادثة ۱۱ سپتامبر مقولة «تروریسم» را به مرکز ثقل سیاست خارجی امریکا تبدیل و به نوعی، هویت ساز سیاست خارجی امریکا میباشد. یکی از اثرات ۱۱ سپتامبر بر محیط بینالمللی، وارد کردن گفتمان هویت و امنیتی شدن آن در سراسر جهان است. چه این حادثه، ارزشها و هنجارهای لیبرالی را به چالش کشید. از این رو، عبارت معروف بوش «در جنگ با تروریسم یا دیگران با ما هستند یا ضد ما» تا حدودی، نشأت گرفته از نگاه هویتی به سیاست امریکا است. بر این اساس، مبارزه با تروریسم خاورمیانه، مرکز ثقل سیاست خارجی امریکا در آغاز هزارة سوم قرار گرفت. آن چه اهمیت خاورمیانه را مضاعف میکند وجود ارزشها و هنجارهای هویت بخش حاکم بر این منطقه است که به شدت در تعارض با ارزشهای لیبرالی مورد نظر امریکا است. بدین روی، امریکاییها، یک دگرگونی اساسی را در ساختارهای فکری و ارزشی در قالب طرح خاورمیانه بزرگ، ضروری دانسته و در صدد ایجاد نظم لیبرال در این منطقه هستند. این نظم لیبرال در چهارچوب ارزشهای امریکایی در قالب گفتمان مبارزه با تروریسم، پیاده میشود. چه نظم در صحنة بینالمللی در چهارچوب مضامین هنجاری، ارزشی و ایدئولوژیک شکل میگیرد و عمدتاً بازیگران برتر نظام بینالمللی، شکل دهندة نظم هستند. بازیگران برتر نظام بینالمللی، بر این باور هستند که رفتار بینالمللی بازیگران، تا حد زیادی، متأثر از ایدهها و هویت آنهاست. به تعبیر الکساندر ونت، رفتار بینالمللی، بازتاب فرایند یادگیری اجتماعی است. پس، اگر بتوان محیط اجتماعی، مبتنی بر ارزشهای یکسان به وجود آورد. پس رفتارها هم سو خواهند شد و به اشاعة ارزشهای لیبرال منجر خواهد شد که بستر ارزشی شکلگیری سیاستهای بینالمللی یکپارچه میشود. بنابراین، امریکاییها بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر، فرصتی یافتند تا به کمک منابع مادی قدرت به جهانی سازی مقولههای شکل دهندة هویت خود و به عبارتی، راه و رسم زندگی امریکایی با تمامی ارزشهای آن در عرصة جهانی بپردازند. آنها از طریق فرایند دموکرانیزه کردن مناطق مختلف جهان، به ویژه خاورمیانه، در صدد مشروعیت بخشیدن به اندیشة لیبرالیسم برآمدند. بنابراین، روند تحولات از آغاز هزارة سوم، تاکنون، حاکی از تأثیر قدرت فرهنگی و نرم در عرصة تصمیمگیری و اعمال قدرت در قلمرو سیاست جهانی است. تأثیر و اعمال قدرت فرهنگی بر روند تحولات جهانی، دو پیآمد عمده به همراه داشت. یکی شکلگیری فرهنگ مقاومت در نظام جهانی و دیگری، دیپلماسی فرهنگی و رسانهها به عنوان مهمترین ابزار اعمال قدرت نرم که به اختصار به توضیح آنها میپردازیم. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|