دوشنبه, 17 ارديبهشت 1403

 



موضوع: بی صدا شکست

بی صدا شکست 9 سال 10 ماه ago #91085

دخترک وارد کلاس شد
در دل با خود زمزمه کرد
ای کاش
به فکر فرو رفت
دوستی قدیمی کنارش بود

و دوستی از دست رفته
تنها چند صندلی با او فاصله داشت
دو سال گذشته بود و او هنوز نمی دانست
به کدامین گناه این دوستی به هم خورده

بارها و بارها دوستانش از او خواسته بودند
تا برای دوستی مجدد تلاش کند

اما او به حرمت دوستی قدیم و خواهش دوستش
که آخرین بار با گریه از او خواسته بود
به دوستی قسم رهایش کند
سکوت کرده بود
دلشوره عجیبی داشت

نگاهش به چشم او افتاد
و گفت فقط یک کلام و یک جواب
صدایش در گلو خفه شده بود و اشک در چشمانش
حلقه زده بود
تمام خاطرات چون رعد و برقی از ذهنش گذشت
قلبش تند تند می زد

کاغذ را برداشت
و نوشت
سلام دوست عزیزم
در صورت امکان بعد از کلاس ببینمت
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم
برای آمدنت باران را بهانه نمی کردی رنگین کمان من

این جملات را نوشت کاغذ را تا کرد
و با اشاره به دوستش نامه را به او داد

اما در کمال ناباوری
نامه را که جواب داد
این چنین نوشته بود

سلام

با آرزوی سلامتی و موفقیت برای شما و خانواده
محترمتان شرمنده نمی تونم

دخترک
بی صدا شکست
اما تنها سکوت کرد
مثل دو سالی که لب به سخن نگشوده بود

و تنها نگاهش به آسمان خیره ماند

و یک سوال در ذهن
که اگر دیگران
جای من بودند چه کار می کردند برای تسکین
این درد
درد فراق از دوستی که ندانسته و نخواسته مرا ترک کرده
بی آنکه بدانم چرا به حرمت دوستی باید کنار بکشم
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.