خوش آمديد,
مهمان
|
|
دخترک وارد محل کار شد
کمی از صبح احساس سرما خوردگی داشت بی حس بود انگار تمام بدنش درد می کرد پشت میزش نشست در افکارش غرق بود که صدای زنگ گوشی همکارش که آهنگ یک فیلم خارجی وحشتناک بود او را از جا پراند وقتی به همکارش تذکر داد که این آهنگ روی اعصاب آدم است او دلخور شد و گفت من که دوستش دارم خواهش کرد لااقل صدایش را کم کند چون تقریبا هر 1 ساعت چند بار زنگ می خورد همه سرگرم کار خود بودند که صدای صحبت کردن آبدارچی با تلفن آن هم با لهجه غلیظ ترکی داد مدیر را درآورد آقای من برای تجارتم انقدر داد نمی زنم که تو برای سلام و احوالپرسی با اقوامت انقدر داد می زنی دخترک درب آبدارخانه را بست تا بیش از این سر و صدا نشود آرام سر جایش نشسته بود که داد و فریاد یکی از همکاران دیگرش با همکاری در کارخانه بود باز اعصابش را به هم ریخت صدا واضح شنیده می شد اما عادت کرده بودند به صحبت کردن بلند در همین افکار بود که صدای مدیرش بلند شد که از پشت میز او را صدا می کرد در حالی که او تلفن داشت و شماره داخلی اما سری تکان داد و گفت : بله آقای مدیر امر بفرمایید داخل اتاق مدیرش بود که شخصی وارد شرکت شد و با صدای بلند اسم آبدارچی را فریاد می زد چرا که با او کار داشت مدیر با عصبانیت گفت : آقا داد نزن فکر کردی اینجا کجاست اما انگار این داستان امروز تمام نشدنی بود از اتاق مدیر خارج شد و فکر کرد که سکوت برقرار شده اما صدای تایپ سریع همکارش که با ضرب بر صفحه کلید می زد رویای او را خراب کرد فکر کرد که چرا باید این گونه باشد که صدای پیامک همکاران دیگرش که صدای جیرجیرک و آن یکی قورباغه بود خنده و گریه را با هم مهمان لب و چشم هایش کرد گریه برای درد و خنده برای این همه رعایت حق الناس در یک شرکت |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|