خوش آمديد,
مهمان
|
|
در محل کارم نشسته بودم
که صدای زنگ تلفن انگار با زنگ هایش می خواست برایم خبر بدی را به همراه بیاورد هم دوست داشتم بعد از چند روز صدایت را بشنوم و هم ترس از اینکه بعد این چند روز چه خواهد شد گوشی را که برداشتم باور نمی کردم که دوست چند ساله من درخواست قطع ارتباط دوستی داشته باشد و تمام دلیلش صحبت با دوست مشترکی باشد که نه خوب مرا می شناخت و نه خوب تو را می شناخت معلوم بود تنها حسادت او باعث شده بود که بخواهد بین من و تو را به هم بزند انگار به خوبی موفق شده بود اجازه صحبت خواستم تا برایت بعضی از دروغ هایش را رو کنم اما تو حتی تمایلی به شنیدن حرف های من نداشتی کلامم را تنها با یک جمله قطع کردی به حرمت دوستی چند ساله مان از من جدا شو اگر واقعا مرا دوست داری دیگر حتی نمی خواهم ببینمت باورش سخت بود تمام بدنم به لرزه افتاده بود اما تو تصمیمت را برای رفتن گرفته بودی و دوست مثلا مشترک ما موفق شده بود تا رابطه دوستی چند ساله بین ما را خراب کند من هم با کوهی از درد و غم برای همیشه به قول خودت به حرمت دوستی از تو برای همیشه جدا شدم اما بدان که دیگر هیچ اشتراکی نه با تو دارم و نه با دوست مثلا مشتر کمان |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|