خوش آمديد,
مهمان
|
|
روز اول مهر بود
پدر خانواده برای رفتن به سر کار عجله داشت دختر و پسرش لباس های مدرسه را بر تن کرده بودند و داد می زدند بابا ما حاضریم بریم دخترک دوید تا نارنگی و خیار از یخچال برای زنگ تفریح بردارد و پسرک هم دوید تا از جعبه پاستیلش مقداری پاستیل بردارد اما مادر ناراحت شد و گفت لقمه هایتان را بردارید با سیب و موز و گردو و کشمش که برایتان کنار گذاشتم پدر ناراحت شد اما لب باز نکرد و گفت بچه ها به حرف مادر گوش بدین اما خودش متوجه قضیه نشد دختر داد زد و گفت مامان خانم من نمی خوام من اینا رو می خوام پسرک هم گفت من به بچه ها قول دادم براشون پاستیل ببرم مادر خندید و گفت : عصر بگو بیان اینجا تا من به اونا پاستیل بدم گل دخترم تو هم عصر خیار و نارنگی بخور پدر تازه متوجه شد که مادر تنها نگران بچه هایی بود که توان مالی برای خرید پاستیل یا میوه را نداشتند و آهی از ته دل برآورد و گفت اگه می تونید پاستیل و نارنگی و خیار رو به همه بچه ها بدید و سهمتون و تقسیم کنید ببرید وگرنه نمی شه و در آخر پدر و مادر توضیح دادن که نارنگی و خیار دو میوه ای که بودار است و ممکن است بچه های دیگر دلشان بخواهد و پاستیل هم خوراکی است که همه کودکان دوست دارند بچه ها خندیدند و گفتند مرسی مامان و بابای مهربون شما پدر مادر همه بچه های مدرسه ما هستید |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|