خوش آمديد,
مهمان
|
|
خسته بودم و شاید کمی بی حوصله
تا اینکه صدای زنگ تلفن مرا از جا پراند باورم نمی شد تو پشت خط تلفن گفتی : سلام باورش برایم غیر ممکن بود اما خواب نبودم بیداری محض بود فقط یک کلام 'گفتی من دارم می آیم در که باز شد و تو را دیدم انگار دنیای من هم رنگ و بوی عشق و صفا گرفته بود دنیایم عوض شد دلم لک زده بود برای صدایت نمی دانستم از چه واژه ای استفاده کنم تنها یک کلام گفتم : خوش آمدی اما چه دیر آمدی خنده بر لبانت جاری شد و گفتی هیچ گاه دیر نیست اگر عشق و دوستی باشد |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|