خوش آمديد,
مهمان
|
|
ملکی باش که تسخیر سلیمان نشوی
خاتمی باش که دزدیده ی دیوان نشوی گاه فتنه که در آن قحطی علم و هنر است لقمه ای باش که بلعیده ی آسان نشوی گرچه کشته شدن از مرگ به است اما تو سعی فرما بجز از کشته ی یزدان نشوی هرگز از عشق نزاید بجز از عزت نفس در پی هر هوسی دست به دامان نشوی عاشقی باش که معشوقه ی معشوقه شوی عابر هرزه ی هر کوی و خیابان نشوی طی این مرحله بی همرهی خضر مکن تا که بازیچه ی هر غول بیابان نشوی عشق و احساس و خرد هرسه چراغ اند که تا خارج از دایره ی فطرت انسان نشوی مخبر از راز مگو نیست مگر مومن پاک نشوی محرم اسرار چو سلمان نشوی من نگویم که چنین باش و چنان لیکن تو آنچنان باش که شرمنده ی وجدان نشوی عاشق سوخته دل را به نوایی بنواز تا پس از مرگ من خسته پشیمان نشوی |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|