جمعه, 14 ارديبهشت 1403

 



موضوع: تاریخچه حقوق معنوی پدید آورنده

تاریخچه حقوق معنوی پدید آورنده 10 سال 11 ماه ago #6309

  • غزل جعفرى
  • غزل جعفرى's Avatar
  • آفلاين
  • دانشجو
  • ارسال ها: 121
  • Thank you received: 50
تاریخچه حقوق معنوی پدید آورنده


سير تاريخی حقوق مؤلف:

عهد باستان:
در مورد وجود و يا ظهور حقوق معنوي مؤلف در جوامع باستاني عقايد مختلفي توسط حقوق دانان، مردم شناسان و تاريخ نويسان بيان شده است. آندره موريو در اين خصوص مي نويسد.« حقوق معنوي مؤلف از زماني كه انسان توانسته قلم و يا قلم موئي در دست بگيرد وجود داشته است. مبدأ چنين حقي در ظلمات اعصار ناپديد است. بمحض اينكه ادبياتي وجود يافته سرقت ادبي مورد شتم و ملامت عموم قرار گرفته و بمحض اينكه قوانيني تدوين شده. اين سرقت مجازات گرديده است. ژان ويل بوا بنوبه خود معتقد است كه حقوق معنوي مؤلفان همواره در تمام جوامع وجود داشته است. مردم شناسان عصر ما نيز آثار حقوق معنوي پديد آرونده ار در جوامع اوليه باز يافته اند. پروفسور دكر در اين مورد مي نويسد.« حتي ما نزد NEGRITOS شكل هاي مختلف مالكيت فكري را باز مي يابيم. با اعتبار اين اصل مالكيت عبارت از كار است. سازنده يك تصنيف تنها كسي است كه مي تواند آنرا بخواند و شاعر تنها كسي كه شعر خود را قرائت كند. در نظر bochimans ها تاز ماني كه نقاش و يا خانواده او معلوم و شناخته شده است احدي نمي تواند به نقاشي هاي او دست بزند. در زمينه سابقه تاريخي حقوق مؤلف مطالعات دقيق و عميق خانم دك مي تواند بسان مشعلي فروزان خواننده ار در ظلمات اعصار راهنما باشد. از ميان شواهد متعددي كه در جوامع يونان روم وجود داشته و توسط خانم دك ذكر شده دو مورد معرفيت خاص يافته اند. مورد اول مربوط است به هر موردور(hermodore) كه از جمله شاگردان و مريدان افلاطون بوده است. هر مودور كه از محضر استاد استفاضه مي كرده يادداشتهاي خود را با خودبه سيسيل برده و در آنجا بفروش مي رساند. اين عمل كه بدون اجازه افلاطون انجام گرفته بوده نه تنها مورد شماتت اهل علم و ادب آن زمان قرار گرفته بلكه خشم مردم را نيز بر انگيخته است. مورد دوم كه مأخوذ از ادبيات روم است مربوط به سيسرون (ciceron) خطيب شهير رومي است . سيسرون در نامه اي بدوست و ناشر خود آتيكوس (atticus) وي را از اينكه بدون اجازه او به باليوس (balbus) اجازه داده است كه از يكي از آثار او كه هنوز درباره انتشارش تصميمي نگرفته بود رونويسي نموده و آنرا منتشر كند سخت ملامت مي كند . سيسرون در اين نامه مي نويسد. « به من بگوييد آيا صلاح است كه آثار مرا بدون اجازه منتشر كنيد؟ حتي هر مودور هم بخود اجازه چنين عملي را نمي داد هر مدوري كه عادت داشت آثار افلاطون را منتشر كند. از جمله شواهد ديگري كه مورد استناد حقوق دانها قرار گرفته مورديست كه خانم دك در زمينه مكاتبات نويسندگان ذكر كرده است. خانم دك در كتاب خود قسمتهايي از مكاتبات پلين لوژون (pline le jeune) نويسنده رومي قرن دوم مسيحي را نقل كرده كه در آن نويسنده امكان انتشار نامه ها و هنچنين برخي ديگر از نوشته هاي خود را مورد بحث قرار داده است و از آن نتيجه گرفته است كه . « بدون هيچ گونه شك اجازه نشر اولين » « چاپ» اثر به نويسنده اثر تعلق داشته است. بنابراين بعقيده خانم دك حق نشر اثر كه يكي از مصاديق حقوق معنوي پديد آورنده است در عهد باستان وجود داشته است ولي اينكه چرا متن قانوني در اين زمينه وجود ندارد خانم دك علت آنرا اين مي داند كه در روم قديم نياز حمايت پديد آورندگان اثر بهيچ وجه احساس نمي شده است زيار وضع اجتماعي نويسندگان كه هم مورد لطف و احترام بوده و هم پاداش هاي نقدي (مادي) ديافت مي داشته اند با آنها فراغت كامل مي بخشيده تا با تمام وجود به هنر خود بپردازد. از اين رو هرگز بفكر اينكه تقاضا كنند تا بحقوق آنها نسبت به كسب امتيازات مادي جنبه رسمي بخود بگيرد نيفتاده اند. در جهت عكس عقايد فوق الذكر عده اي از حقوق دانها وجود حقوق معنوي مؤلفان را ( لااقل بصورت حقوق موضوعه) درعهد باستان بعيد دانسته و آنرا بصورت قاعده حقوقي فقط در عصر جديد محتمل مي دانند. ميكائليدس نوآروس ورود حقوق معنوي را در دايره حقوق مؤلف به فلسفه قرن نوزدهم آلمان و بخصوص به فيلسوف معروف آلماني كانت نسبت مي دهد. استيك استرم هلم بنوبه خود مي نويسد«….بايستي اعتراف كرد كه چند حكايتي كه براي اثبات و يا رد وجود حق اختصاسي مؤلف براي نشر اثرش نقل شده بما اجازه نتيجه گيري قطعي نمي دهد. همانطور كه مشاهده مي شود موجوديت حقوق معنوي پديد آورنده اثر مورد اختلاف نظرهاي فراواني است . خانم دك در جواب ان دسته از حقوق دانها كه فقدان متون قانوني را در اين مورد علت ترديد و يا انكار خود قرار داده اند مي نويسد. « اگر نص و يا متن قانوني صريح مستقيمي درباره حقوق معنوي پديد آورندگان وجود ندارد با اين علت است كه اصولاً نويسندگان به سبب موضع متعالي و وضع اجتماعي ممتازي كه در رم داشته اند نيازي به جلوه قانوني حقوق خود احساس نكرده اند تا خواستار آن گردند. به عقيده ما علت اساسي اختلاف نظر دو دسته حقوق دانهاي فوق الذكر درمورد زمان ورود حقوق معنوي در دايره حقوق مؤلف اين است كه اين دو دسته از يك نوع حقوق معنوي سخن نمي گويند. آنهائيكه وجود حقوق معنوي پديد آورنده را در همه جوامع و در همه ازمنه متصور مي دانند حقوق معنوي مؤلف را بعنوان مظهري از حقوق طبيعي در نظر مي گيرند حال آنكه دسته دوم از حقوق معنوي سخن مي گويند كه جزء حقوق موضوعه محسوب گردد بعبارت ديگر در قانون مصرح باشد. پر واضح است كه با چنين اختلاف مفهومي نمي توان به نتيجه يكساني دست يافت زيرا نبايد فراموش كرد كه قواعد حقوق خصوصي معمولاً سرانجام تحولات اقتصادي ، ايدئولوژيكي و اجتماعي هستند كه در خارج از حقوق صورت مي پذيرند. در مورد حقوق معنوي مؤلف هم مسئله متفاوت نيست. اصولي كه حقوق معنوي پديد آورنده را تشكيل مي دهند قبل از اينكه بصورت حقوق موضوعه در آيند تحولات كم و بيش طولاتي و عميقي را پشت سر گذارده اند. در پايان اين تحولات است كه برخي از پديده هاي اجتماعي برخي از انديشه ها و پاره اي از ارزشهاي اجتماعي مربوط به اين اصول بصورت متجسم و متبلور باقي مانده اند. براي مثال حق حرمت پديد آورنده اثر را كه امروز از جمله حقوق ممتازه اوست در نظر بگيريم.شناسائي اين حق براي مؤلف يك روزه و بسادگي صورت نگرفته است. براي اينكه جامعه اي چنين حقي را براي پديد آورنده اثري (اعم از ادبي يا هنري ) بشناسند مي بايست ادبيات ويا هنر در اين جامعه بعنوان ارزشي والا شناخته شده باشد. اين امر خود مستلزم يك آگاهي فرهنگي جمعي و عميق است. ديگر اينكه جامعه پذيرفته باشد كه در هر اثر ادبي ويا هنري پديد آورنده چيزي از خود بجاي نهاده چيز و يا سهمي كه جز باو بكسي تعلق ندارد. بالاخره و بخصوص اينكه جامعه قبول كرده باشد كه اين تابش شخصيتي كه پديد آورنده از خخود در اثرش بجاي گذاشته خود ذاتاً داراي ارزشي مطابق است. حال اگر عصر هنر تقليدي را در نظر بگيريم و مدعي شويم كه داراي ارزشي مطلق است. حال اگر عصر هنر تقليدي را در نظر بگيريم و مدعي شويم كه اثر هنري بدليل اينكه تقليدي بيش نيست و بنابراين هر دم مي تواند كامل تر جلوه كند، بعبارت ديگر معيار عيني تقليد ( و مآلا تصحيح و تكميل) را در نظر قرار دهيم الزاماً بايد بپذيريم كه هيچ اثر ذاتاً داراي ارزش مطلق نيست و لاجرم حق حرمتي نمي تواند براي آن متصور باشد. بنابراين زمانيكه جامعه بحدي ازرشد هنري و ادبي مي رسد كه اثر ادبي وهنري را نه به معيار عيني بكله به معيار شخصي مي سنجد بعبارت ديگر اثر را در هر صورت و در هر حال ( بشرطي كه پديد آورنده چيزي از خود در آن بجاي گذاشته باشد) مظهري از شخصيت پديد آورنده مي شناسد اين زمان نقطه عطفي در تاريخ حقوق مؤلف است ولي اين زمان يكدفعه و با يك متن قانوني بوجود نمي آيد بلكه سرانجام تحول شرايط اجتماعي ، اقتصادي و ايدئولوژيكي يك جامعه است. قرون وسطي:اغلب متخصصين تاريخ حقوق كه حقوق مؤلف را طي قرون وسطي مورد تحقيق قرار داده اند معتقدند كه اين عصر از لحاظ مظاهر فرهنگي و مآلاً وجود و شناسائي حقوق پديد آورندگان اثر عصر تهي و فقيري بوده است. اين داوري بطور كلي صحيح است ولي براي اينكه بطور دقيق تري بيان گردد مي بايست اولاً داده هاي چندي را كه تكوين حقوق مؤلف در گرو وجود آنهاست . درنظر گرفت و ثانياً بين قرون مختلف اين عصر تفكيك قائل شد زيرا يازده و يا دوازده قرين ( قرن پنجم تا شانزدهم) كه عموماً بعنان قرون وسطي شناخته شده اند همگي از لحاظ سطح فرهنگ و پيشرفت علوم و ادبيات يكسال نبوده اند. اگر راست است كه از قرن پنجم تا قرن دوازدهم در همه جا و همه رشته ها نوعي انحطاط مشهود است. از قرن دوازدهم به بهد بعكس در برخي از شهرههاي ايتاليا و بخصوص در دانشگاههاي اروپائي آثار ترقي و تعالي از نو بچشم مي خورد. علل اصلي اينكه در زمينه آثار فكري مدت هفت قرن تقريبتً در همه جا ركود حكمفرما بوده است . اين است كه نه تنها شيوه نشر و تكثير آثار نسبت بعهد باستان هيچ تغييري نكرده بلكه بعلت از هم پاشيدگي اصل تمركز قوا و تمدن در امپراطوري رم و از بين رفتن بازار آزاد براي آثار فكري كه كليسا آنرا تحت حكومت و سلطه خود قرار داده كمتر اثري به ثمر و بخصوص به مرحله نشر رسيده است تا آنجا كه رشته مهمي از فعاليت ادبي همچون تآتر تا عهد تجدد بكلي ناپديد شده است . از طرف ديگر براي اينكه اثري از لحاظ حقوق معنوي پديد آورنده قابل حمايت اعلام شود مي بايست اعتقاد باينكه اثر زاده فكر و نبوغ مؤلف است در جامعه ريشه گرفته باشد در حاليكه دراوايل قرون وسطي اعتقاد مردم و بخصوص اهل كليسا بر آنست كه اثر مظهري از الهام الهي است و بنابراين پديد آورنده آن حق اختصاصي بر آن نمي تواند داشته باشد بهمين جهت اكثر آثار بطور گمنام منتشر شده اند چرا كه نويسنده وظيفه و عنواني جز اينكه وسيله اي براي ابلاغ الهام الهي باشد ندارد. و بالاخره فقدان مقام و ارج و حرمت اجتماعي پديد آورندگان آثار فكري محيط مناسب و مستعدي را براي خلق و نشر آثار بوجود نمي آورده است. تنها در اواخر قرون وسطي است ( هنگام طلوع عهد تجدد) كه مؤلفان شخصيت هاي اجتماعي محسوب شده و افتخار نشست بر سر ميز بزرگان را يافته اند.بهمين سبب نمونه هايي كه بعنوان حقوق معنوي مؤلف در زمينه هاي مختلف آن در اين عصر عرضه شده نه فراوانند و نه مقنع. در زمينه حق تصميم مؤلف درباره نشر اثر بديهي است كه اين حق موقعي مي تواند واقعيت اجتماعي پيدا كند و از قوه بفعل آيد كه وسايل فني انتشار يعني صنعت چاپ وجود داشته باشد . بعبارت ديگر انتقال اثر به مردم و مآلاً حقي كه از وقوع اين انتقال نصيب مؤلف مي شود موقعي صورت واقعي بخود مي گيرد كه اثر بتواند در مدتي قليل بتعدادي كثير در دست مردم قرار گيرد در حالي كه فقدان صنعت چاپ چنين انتشاري را ناممكن مي كرده است از طرف ديگر چون انتشار اثر در بين مردم وظيفه و رسالتي براي مؤلف محسوب مي شده مسئله حق اتخاذ تصميم در مورد نشر و يا عدم نشر اثر تقريباً پيش نمي آمده است. در زمينه حق اعتراض كه پديد آورنده مي تواند در صورت تحريف و تغيير اثرش داشته باشد اين حق بيشتر بصورت نفرين و تهديد به مجازاتهاي الهي عليه كسانيكه اثر را تحريف كرده اند متجلي شده است. و بالاخره در زمينه حق ابوت مؤلف، گرچه سرقت ادبي بطور كلي و يا لا اقل در محافل ادبي و هنري مورد دم و شماتت قرار مي گرفته و لي اصولاً مؤلف اسم خود را از اينجهت بر اثر نمي نهاده بلكه بخاطر اين اثرش را امضا مي كرده كه خود را در مقابل مردمي كه عموماً كم سواد و خوش باور بوده اند اخلاقاً مسئول مي پنداشته است. مؤلف اسم خود را افشا مي كرده تا اگر نصيحتي خلاف ، نوشته اي نادرست و يا اطلاعي غلط بمردم داده همه بدانند كه مسئول آن نوشته كيست. همانطور كه مشاهده مي شود هيچ يك از مصاديق حقوق معنوي بمعني امروزي و به قوت امروز وجود نداشته است. علت اساسي اين امر هم گذشته از نقصان وسايل فني نشر، موضع كم اعتبار مؤلفان و هنرمندان از يك سو و جنبه غير شخصي و الهامي آثار از سوي ديگر بوده است.چگونه مي توان براي مؤلفي حقوق متصور شد در حاليكه مقرر است كه اثر زاده فكر و نبوغ او نيست، بلكه مخلوق الهام الهي است.
عصر جديد ( قرن شانزدهم و هفدهم):اين اوضاع و احوال نامساعد بعلل چندي كم كم از اوايل قرن شانزدهم دستخوش تغيير و تحول قرار گرفت. اين علل عبارتند از:

*اختراع صنعت چاپ (در زمينه هنر اختراع گراوور):گرچه ممكن است برخي تصور كنند كه آثار صنعت چاپ فقط مربوط بامور و مسائل اقتصادي مي شود. ولي نبايد فراموش كرد كه صرف نظر از جنبه هاي اقتصادي مسئله كه انكار ناپذيرند . فن چاپ نتايج بسيار مهمي را نيز از نظر نشر آثار فكري و مآلاً شمول منافع شخصي و معنوي مؤلفان داشته و دارد. بدين ترتيب كه اختراع تكنيك نشر و تكثير اثر به طريقي كه تبواند در زمان كمي پديد آورنده ار در كشورهاي مختلف با خوانندگان عديده اي روبرو سازد خود باعث مي شود كه نياز بدفاع و حمايت حقوق مؤلف در مقابل انتشارات غير مجاز در مقياس وسيع تر و بصورت تازه اي احساس مي شود . در ثاني بوجود آمدن بازاري عظيم و آزاد جهت گردش آثار فكري مسئله هويت صاحب اثر ( حق ابوت بر اثر ) را بجهات افتصادي مطرح مي سازد . و بالاخره مسئوليت اخلاقي و معنوي نويسنده در مقابل توده هاي عظيم مردم باعث مي شود كه مسئله حفظ تماميت اثر در درجه اول اهميت قرار گيرد . اينها همه آثاريست كه اختراع صنعت چاپ بر حفظ منافع و مصالح مادي و معنوي پديد آورندگان مترتب ساخته است. صنعت چاپ گرچه براي اولين بار در آلمان در اواسط قرن پانزدهم و در فرانسه در حدود سال 1470 بكار گرفته شده ولي تنها از قرن شانزدهم ببعد است كه واقعاً در اروپا عموميت يافته است. آنچه در اينمورد مهم است و مي بايست حتماً يادآوري شود اينست كه صنعت چاپ بخودي خود چيزي جز تكنيك انتقال انديشه ها نيست بنابراين بدون وجود آثار فكري خود ذاتاً نمي تواند منشاء اثري باشد. آنچه به صنعت چاپ معني و محتوا مي بخشد وجود انديشه هائيست كه بكمك اين فن در جامعه اشاعه مي يابند. اين انديشه ها را رنسانس با خود بارمغان آورد.

**جنبش اصلاح مذهب( رفرم):اين جنبش گر چه ظاهراً رابطه اي با موضوع مورد بحث ما ندارد ولي در واقع به شكوفائي و اعتبار شخصيت انساني و مآلاص شخصيت مؤلفان و هنرمندان كمك شاياني كرده است . جنبش رفرم در درجه اول ندائي است بسوي غير كليسائي ها يعني مردم عادي بنابراين اين هر نويسنده هر ناطق هر شاعر و يا واعظي كه در اين جدال مذهبي جبهه گيري مي كند و مردم را به داوري و كمك مي طلبد وجداناً در مقابل اين توده ساده دل، جاهل و لاجرم زود بارو احساس مسئوليت مي كند. احساس مسئوليت خود مظهري از شخصيت انساني است . از طرف ديگر از نظر ايدئولوژيكي پروتستانتسيم بر خلاف كاتوليسيم اصل بررسي آزاد مسائل مهم مذهبي را بارمغان آورده است و بنابراين بهر فردي اجاز ه مي دهد تا بتواند از قيد انضباط مذهبي رهايي يابد و سرنوشت خودشت را بدست گيرد . اين اصل نيز نمونهاي از بروز شخصيت است كه چون به مرحله شكوفائي رسيد و بارور شد آثارش بصورت انواع نوشته هاي ادبي و يا پديده هاي هنري در جامعه تجلي مي كند و مآلاً حقوق پديد آورندگان آنها را مستلزم مي گردد.

***عهد تجدد (رنسانس):مهمترين واقعه اين قرن حدوث جنبش فكري عظيمي است كه هر چند از قرن سيزدهم ( بخصوص در ايتاليا) ريشه گرفته ولي اساساً در اين قرن ( قرن شانزدهم) تجلي پيدا كرده است. اين جنبش كه در تاريخ فرهنگ عنوان عهد تجدد را بخود گرفته به گفته اوژنيو كارن. قبل از هر چيز زاده فرهنگ است. قبل از هر چيز مفهومي است از زندگي و واقعيت كه در هنر ، ادبيات ،علوم و اخلاق همه جا رسوخ كرده است. در مورد آنچه مورد بحث ماست تاريخ شناسان حقوق معتقدند كه عهد تجدد از طرفي شناسائي و حتي احترام و اكرام شخصيت انساني و بخصوص شخصيت آفريننده را باعث شده ( كه باين ترتيب از گمنامي قرون وسطي بدر آمده است). از سوي ديگر هنر را از قيد بي حرمتي و بي اعتباري رهانيده است. براي اثبات اين مدعا كافيست آنچه را كه حيوواني پيزانو مجسمه ساز و معمار ايتاليايي قرن چهاردهم بر پايه منبر كليسا پيز نوشته بخوانيم و سپس به نامه اي كه دو قرن بعد شاهزاده فرانچسكوگونزاگا در مورد ميكل آنژ به نماينده خد در رم نوشته نيز نظر افكنيم.جيوواني كه سختي ها كشده و از روزگار بفغان آمده چنين مي نويسد. « اين جيوواني كوه و دشت را گشته تا بسياري بياموزد و عذابها كشيده تا كار آينده اش را مهيا سازد . حال اعلام مي كند . من ملتفت نبودم ، هر چه كارهاي پر ارزش تري مي كردم خصومت بيشتري مي ديدم . ولي من همه اين درد سرها را با آرامش و بي اعتنائي تحمل مي كردم و تو اي كسي كه اين نوشته را مي خواني و او ار حرمت ميداري .اين اشعار را از اشكهايت آگنده ساز تا مگر كينه اي كه در آن نهان است آرامش دهي و از عذابش بكاهي شايسته نيست آنكه از كسي انتقاد كند كه سزاوار تاج جواهري بر سر است.» دو قرن بعد ( درقرن شانزدهم) شاهزاده گونزاگا در نامه اي به نماينده خود در رم چنين مي نويسد. با همه احتراماتي كه شايسته مقام والاي ميكل آنژاست از او تقاضا كن تا براي ما كار كند و با ساختن مجسمه و يا كشيدن تابلوئي بميل خود ما را قرين افتخار سازد. براي ما فرقي نمي كند كه مجسمه و يا تابلو باشد بشرطي كه اثري باشد مطابق ميل او. و اگر بر حسب اتفاق از شما پرسيد كه ما چه اثري مي خواهيم بگوئيد كه ما تنها اثري مي خواهيم كه مولود الهام هنري او باشد. نامه شاهزاده گونزاگا بخوبي نشان مي دهد كه چگونه در عهد تجدد هنرمندان كه در قرون پيشينه از هيچگونه اعتبار اجتماعي بخوردار نبودند، در جامعه عزت و احترام يافته اند تا جائيكه پادشاهي سخت متكبر چون شارل كن خم شده و قلم موئي را كه از دست تيننين بزمين افتاده برداشته و باو مي دهد. پرواضح است كه از اين تحول اجتماعي و عزت و احترامي كه نويسندگان و هنرمندان در جامعه يافته اند حقوق مؤلف بي بهره نمانده است. شرايط نظري ( رفرم و رنسانس) و عيني ( اختراع صنعت چاپ)جامعه از قرن شاندزهم ببعد شكوفائي تراوشات فكري را موجد شده و پديد آورندگان آثار ادبي و هنري را بارزش و اعتبار خود واقف ساخته است. اين آگاهي بتدريج مؤلفان را در راه استيفاي حقوق خود مصمم نموده است. آثار اين تحول فكري و اجتماعي براي اولين بار در انگلستان بصورت تصويب قانون حمايت مؤلفان ( قانون معروف ملكه anne مصوب يازدهم 1709) بظهور رسيده است. در فرانسه قبل از تصويب قانون معروف le chapelier(مصوب 19 ژانويه 1971) و قانون lacanal 19( ژوئيه 1793) ورثه لافونتن افسانه نويس شهير فرانسوي در سال 1716 و ورثه فنه لون در سال 1777 موفق شدند آراء پارلمان ( عاليترين مرجع قضائي فرانسه قبل از انقلاب) را در جهت حفظ منافع خود بعنوان وراث مؤلف بدست آورند. اعتراضات نويسندگان و محاكماتي كه در اين دو قرن بوقوع پيوسته بخوبي نشان مي دهد كه چگونه پديد آورندگان آثار بحقوق معنوي خود پاي بند شده و در راه دفاع از تماميت آثار خويش كوشيده اند. ما براي مثال شكوائيه موليز نمايش نويس معروف فرانسه و نطق ماريون(marion) وكيلي كه در پيشگاه پارلمان در سال 1586 در مورد حقوق معنوي مؤلف داد سخن داده است را نقل مي كنيم. مولير در پيشگفتار نمايشنامه زنان متصنع مسخره چنين مي نويسد. « اين چيز عجيبي است كه آثار مردم را علي رغم آنها چاپ كنند. من چيزي را ناعادلانه تر از اين نمي بينم و هر تجاوزي را جز اين مي بخشم…معذا نتوانسته ام از چنين چيزي بر حذر بمانم و باين بي لطفي دچار شدم كه كپي يكي از آثارم را نزد ناشري ديديم كه امتيازي هم درباره آن كسب كرده بود. من هر چه فرياد زدم و زمين و آسمان را بشهادت گرفتم فايده اي نكرد. به من چنين فهماندند كه لازم است كه آثار من چاپ شود و يا اينكه مي بايست دعوائي اقامه كنم كه اين كار خود از درد اولي بدتر است…. ماريون در پيشگاه پارلمان در مورد حقوق معنوي مؤلف چنين مي گويد:…وضع ( حقوقي) يك اثر را مي بايست در شرايط زماني سنجيده كه از دست پديد آورنده اش خارج و به لطف او در اختيار عموم قرار مي گيرد ( در فروغ عام مردم داخل مي شود) بنحوي كه اگر اثر ابتدائاً تحت امتيازي قرار داشته است مي بايست همچنان مقيد بماند ولي اگر بدواً آزاد بوده است ديگر نمي توان آنرا مقيد ساخت … نويسنده يك كتاب صاحب ( ارباب) مطلق آنست و باين عنوان مي تواند آزادانه هرگونه تصميمي درباره آن يگيرد حتي هميشه آنرا نزد خود نگهدارد بسان يك بنده. و يا آنرا آزادي ببخشد بدون قيد و شرط و يا اينكه حقي براي خود در مورد آن محفوظ دارد كه كسي جز او نتواند آنرا منتشر كند مگر پس از گذشت زماني ….» شواهد ديگري ( مثلاً در زمينه قرار داد چاپ) وجود دارد كه همگي دال بر آنند كه حقوق مادي و معنوي مؤلف در اين عهد حتي خارج از چهارچوب امتيازات سلطنتي بطور قرار دادي وجود داشته است. براي مثال قرار داد زير را مي توان شاهد آورد. اينجانب دكتر albulensis طبيب مخصوص اعليحضرت، بدينوسيله به آقاي henrich steyner اجازه مي دهم و وي را مجاز مي سازم كه كتاب مرا به نشر برساند. همه اين شواهد نشان مي دهد كه زمينه فكري جامعه در قرن شانزدهم و بخصوص در قرن هفدهم كاملاً براي قبول حمايت قانوني پديد آورندگان آماده شده است. تنها مرحله قانوني اين تحولات است كه هنوز تحقق نيافته و به قرن هجدهم موكول شده است.


قرن هيجدهم و نوزدهم:
با فرا رسيدن قرن هيجدهم انديشه ها و عادات و سنن جوامع اروپائي عميقاً تغيير مي يابند. پديد آورندگان آثار ادبي و هنر كه بحقوق خود واقف شده اند مي كوشند تا بآنچه مشروعاً محق اند قانوناً جامه عمل پوشانند. از همان اوايل قرن ( سال 1720) در فرانسه تذكره اي تحت عنوان تذكره مربوط به تعديات ناشران پاريسي دست به دست مي گردد. عنوان اين نوشته بخوبي طرز فكر مؤلفان را نسبت به ناشران ( كه انحصار فروش كتب از آن آنهاست) آشكار مي سازد. پنج سال بعد ( 1725) در تذكره ديگري لوئي دوهري كور وكيل دادگستري و متخصص حقوق كليسا مسئله حقوق مؤلف را كه تا آن زمان با مسئله امتيازات سلطنتي در هم آميخته و تقريباً ناديده گرفته شده بود بصورت نظريه مستقلي ارائه كرده و اين بمناسبت دعوايي بود كه توسط ناشران ولايات عليه ناشران پاريسي اقامه شده بود . آنچه اساس دفاعيه هري كور را تشكيل مي دهد( و از نظر موضوع مورد بحث ما حائز كمال اهميت است) اين است كه . نويسنده مطلقاً مالك اثري است كه بوجود آورده است چرا كه حق پديد آورنده نه از قبض يك شيئي ملموس بلكه از عمل آفرينش فكري ناشي مي شود. هري كور مي نويسد يك اثر خطي كه هيچ چيز خلاف مذهب و يا قوانين كشوري و يا منافع شخصي مردم در آن وجود ندارد براي پديد آورنده ( در شخص مؤلف ) آن حكم مالي را دارد كه بحدي متعلق باوست كه همانطور كه كسي نمي تواند او را از پول و يا اثاثيه و يا زميني كه در اثر كارش بدست آورده محروم كند احدي مجاز نيست كه وي را از اثرش بي نصيب سازد. پديد آورنده مي بايست اين آزادي را داشته باشد كه بميل خود درباره اثرش تصميم بگيرد. تا بتواند علاوه بر افتخاري كه اميدوار است از نشر آن كسب كند پولي نيز براي رفع حوائج خو د و حتي خويشاوندان و دوستانش بدست آورد. چنانكه ديده مي شود براي اولين بار در تاريخ حقوق مؤلف هري كور حق نويسنده را بر اثر خويش نه بعلت قبض آن ( مالكيت مادي ) بلكه ناشي از عمل آفرينش فكري مي داند بعبارت ديگر اثر را تابش و ضميمه اي از شخصيت پديد آورنده محسوب مي كند . اين طرز فكر ( كه اثر مظهري از شخصيت پديد آورنده است ) كم كم در قرن هيجدهم و سپس نوزدهم در كشورهاي اروپايي اشاعه يافت و اكثر فلاسفه و نويسندگان اين عهد بآن معتقد گرديدند. در آلمان جنبش sturm und drang عكس العمل شديدي است عليه ادبيات و الزامات شعر سنتي آلمان.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: فرناز فروزان