خوش آمديد,
مهمان
|
|
رابطه فرهنگ وتمدن از ديدگاه شهيد مطهري
چکیده: یکی از الطاف الهی به انسان عقل و قوهی تفکر است، که در پرتو آن به علم و معرفت دست پیدا میکند و دیگر این که حس کنجکاوی و شناخت بهتر جهان و دستیابی به زندگی آسان، عامل ایجاد تمدن بشری است. در این مقاله پس از تبیین معنای علم، مشخص میشود که مراد از علم در این بحث علوم تجربی، اعم از طبیعی و انسانی، است. و بعد از آن به ذکر معنا و مفهوم تمدن و فرهنگ و تفاوت بین این دو میپردازد و به این نکته هم اذعان دارد که تمدن و فرهنگ در یکدیگر تأثیر و تأثر متقابل دارند، و فرهنگ زیربنای تمدن به شمار میآید، ولی با این حال، به تعبیر استاد مطهری، علم با فرهنگ مساوی نبوده و با آن فرقها دارد. نکتهی اساسی، که این مقاله به آن میپردازد، این است که اسلام خود سازندهی فرهنگ و تمدن است و علم و دانش پایهی اصلی این فرهنگ و تمدن غنی است. استاد شهید، زنده نگاه داشتن دین را به اقامهی فرهنگ اسلامی دانسته و بیان میکند که فرهنگ اسلامی دارای یک روح خاص میباشد و از اصالت و شخصیت مستقل و از حیات ویژهای برخوردار است. وی عامل این حیات را توصیههای مؤکد قرآن کریم و روایات دربارهی علم و فراگیری آن دانسته است. به تعبیر ایشان، یکی از دلایلی که تمدن و فرهنگ اسلامی به سرعت بالید و رشد کرد، همین توصیهها و نیز این که در راه یادگیری علم و فنون تعصب نمیورزیدند، و علم و دانش را در هر کجا و نزد هر کسی بود فرا میگرفتند، میباشد. سپس استاد به نمونههایی از توصیهها، چه در قرآن کریم و چه در روایات، و این که به فراگیری علم تشویق کرده و جهل و نادانی را مذمت کردهاند پرداخته است. و در پایان بیان میشود که چرا با این که اسلام سفارش فراوانی به علم نموده است، این حقیقت در جامعهی اسلامی متروک مانده است. واژگان کلیدی: علم، تجربی، فرهنگ، تمدن، فرهنگ اسلامی، قداست علم. چیستی علم1 واژهی علم، مشترک لفظی است و در معانی متعددی به کار رفته است: 1 ) کاربرد علم در مقابل جهل، که بر همهی دانستنیها، اعم از تصورات و تصدیقات علوم حصولی و علوم حضوری، علوم عقلی، حسی و شهودی و نقلی، تک گزارهها یا رشتههای علمی اطلاق میشود. 2 ) علم به معنای قطع و یقین که متعلق آن گزارههایی است که مورد یقین آدمی باشد؛ اعم از این که آن گزارهی یقینی، صادق و مطابق با واقع باشد یا کاذب و خلاف واقع بوده باشد. علم در این کاربرد، مقابل شک و ظن و وهم قرار دارد. 3 ) علم به معنای نظام و سیستمی از گزارههای حصولی - که با روشهای مختلف کسب معرفت به دست آمدهاند - است؛ مانند علوم تجربی، فلسفی، تاریخی، عرفانی، ادبی و... 4 ) علم به معنای نظام و سیستمی از گزارههای حصولی - نه حضوری - که با روش حسی و تجربی، طبیعی و انسانی، کسب میشود. در این اطلاق فقه، اصول، کلام، فلسفه، عرفان و علوم ادبی و تاریخی، علم به شمار نمیآیند. علوم تجربی به لحاظهای مختلفی تقسیم شده است. به لحاظ موضوع و متعلق، به انسانی و طبیعی منشعب شده است. علوم و معارفی که متعلق شناسایی و مطالعهی آنها، رفتارهایی فردی و جمعی، ارادی و غیرارادی، آگاهانه و غیرآگاهانهی انسانی باشد، علوم تجربی انسانی نام دارند. این دسته از علوم که شامل روانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی، علوم تربیتی و اقتصاد و مدیریت میشود، از ویژگی تجربی بودن و نظم تجربهپذیر برخوردارند. البته شایان ذکر است که علوم انسانی با روشهای دیگری از جمله روش عقلی، شهودی و نقلی نیز تحقیق پذیرند و علوم انسانی، فلسفی، عرفانی و دینی را شکل میدهند؛ و اما علومی که متعلق شناسایی آنها رفتار و پدیدههای غیرانسانی است و در قالبهای کمیتپذیر و نظم تجربی قرار میگیرند، علوم تجربی طبیعی نامیده میشوند؛ مانند فیزیک، شیمی، زیستشناسی و... استاد شهید مطهری دربارهی چیستی علم میفرماید: بینش وسیع و گستردهی انسان دربارهی جهان محصول کوشش جمعی بشر است که در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تکامل یافته است. این بینش که تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص درآمده نام «علم» یافته است. علم به معنی اعم - یعنی مجموع تفکرات بشری دربارهی جهان، که شامل فلسفه هم میشود - محصول کوشش جمعی بشر است که نظم خاص منطقی یافته است. استاد در یادداشتهای خود به نقل از کتاب جدال با مدعی در تعریف علم مینویسد: علم سیستمی است از فرضیهها و نتایجی که از آنها، یا در پرتو تجربه و یا بر بنیاد اصول منطق، گرفته میشود. در توضیح تعریف فوق استاد مینویسد که، اصل، قضیهای است که ما آن را میپذیریم و امکان خطابودنش را تصدیق نمیکنیم و فرضیه قضیهای است که ما آن را میپذیریم و امکان خطابودنش را نیز تصدیق میکنیم. (همان)جزمی نبودن علماستاد به نقل از کانت مینویسد: همهی قضیهها (فرضیهها)ی علمی در معنی این جور بحث میشوند که تا آنجا که ما میدانیم ... یا تا آنجا که تجربه نشان داده است ... و تجربه ممکن است در آینده به ما نشان بدهد که آنچه ما به عنوان فرضیه علمی پذیرفته بودیم خطا است. بنابر این در علم هیچ کلامی، کلام آخر نیست و علم همیشه به بنیادهای خودش شک میکند و پیشروندگی علم هم از همین جاست. علم از دو سو به ندانستن میرسد؛ یعنی علم در حقیقت دانستههای ماست میان دو ندانستن. علم نه میداند جهان از کجا آمده و نه میداند که جهان به کجا میرود. پوزیتیویستهای منطقی، و پیش از آنها کانت، به ما نشان دادهاند که پرسشهای «جهان از کجا آمده و به کجا میرود؟» اصلاً از نوع پرسشهای علمی نیستند. استاد در توضیح میفرماید: علمی نبودن به دو معناست؛ یکی به معنی بیمعنی بودن، مثل پرسش از این که «آغاز عالم در شب بود یا در روز؟»، که در اینجا نقص در ناحیهی پرسش است. دیگر به معنی ناتوانی علم برای پاسخ گویی به یک پرسش با معنی، و (صفحه 37)در اینجا معنی دوم صحیح است. (همان، پاورقی، 325)ارزش نظری و ارزش عملی علم این که علم تغییرپذیر و بنیادهای آن شکستپذیر است، یک بحث نظری میباشد. اما آنچه ارزشهای راستین را تعیین میکند، همیشه عمل است و ما میبینیم که در عمل، علم، انسان را روز به روز پیشتر برده، علم انسان را به جایی رسانده که انسان معاصر با دقیقترین محاسبهها موشک را از فلان نقطهی زمین پرتاب میکند و موشک درست مطابق با پیشبینیهای انسان در سر ساعت معین در فلان نقطهی معین از ماه مینشیند. یعنی تنها از نظر منطقی و در بحثهای نظری است که بنیادهای علم شکپذیر است، اما آنچه یقینی بودن روانشناسانه، قاطعیت نسبی و ارزش انکارناپذیر علم را ثابت میکند نتایجی است که انسان از علم در عمل میگیرد. استاد در توضیح مطالب فوق مینویسد: اینجا دو مسأله خلط شده است؛ یکی این که علم ارزش عملی دارد و ارزش نظری ندارد، و آنچه مایهی شگفتی است به قول راسل این است که علی رغم نتایج عملی علم، هر روز جنبهی نظریاش بیاعتبارتر میشود. به عبارت دیگر علم امروز کم کم ماهیتش تبدیل به قدرت میشود و دیگر علم و کشف نیست. مسألهی دوم این است که ما از دو وجهه به علم نگاه میکنیم؛ از وجههی نظر و از وجههی عمل. علم از وجههی نظر شکپذیر است و از وجههی عمل شکپذیر نیست. و آنچه مطرح است مسألهی اول است. (همان، پاورقی، 328) مراد از علم در بحث مورد نظردر عرصهی رابطهی علم و فرهنگ اسلامی، علم به معنای علوم تجربی، اعم از طبیعی و انسانی، در نظر گرفته میشود. و همان طور که بیان شد، علوم طبیعی مانند زیستشناسی، فیزیک، شیمی و... و علوم انسانی مانند روانشناسی، (صفحه 38)جامعهشناسی، اقتصاد و... . در نگرش اسلامی، علم به معنای نورانیت و هدایت است که دانشمندان را به فضیلت و شرافت و تقویت ایمان و اعتقاد به یگانگی خداوند و تشدید در خضوع و خشوع میکشاند. استاد شهید مطهری، دربارهی تفاوت علم و دانش با فرهنگ، مینویسد: چهار فرق در کار است. اولین فرق این است که علم به هر شعبه از اطلاعات بشر گفته میشود، مثلاً علم حساب، هندسه، فیزیک، شیمی، نحو، صرف، تفسیر، فقه، اصول و غیره. ولی فرهنگ یک مجموعه است که شامل علوم، فلسفهها، ذوقیات، هنر، صنعت و غیره میشود. ثانیا فرهنگ به صورت یک پیکر است، نه یک مجموعهی متفرقه، مجموعهی متفرقه آن گاه به صورت یک فرهنگ درمیآید که روح واحد بر آن حکمفرما باشد، ثالثا فرهنگ به همین دلیل برای همهی مردم علیالسویه نیست. اختصاص به مردمی دارد که روح آن فرهنگ را داشته باشند. رابعا علم وصف شیء به حال نفس است و فرهنگ وصف شیء به حال موصوفها یعنی انسانها . نقل و انتقال تمدن و فرهنگ بشری استاد شهید میفرماید: تمدن و فرهنگ بشری در یک جا ثابت نیست؛ نقل و انتقال دارد. تاریخ نشان میدهد که در طول این چند هزار سالی که بشر موفق به تشکیل تمدن و ایجاد فرهنگ شده است، در هر دورهی صد ساله، دویست ساله، پانصد ساله یا هزار ساله، یک نقطهی زمین، یعنی یک گروه از بشر، یک نژاد از بشر، یک ملت از بشر، مشعل دار تمدن و فرهنگ بشری بوده، بعد مثل خورشید که در یک جا مدتی هست بعد غروب میکند، آن جایی که روز بوده شب میشود و جای دیگر روز میشود، کم کم این تمدن و فرهنگ از آنجا غروب کرده و در جای دیگری طلوع کرده است. آنجا هم دویست سال، پانصد سال یا هزار سال بوده باز غروب کرده و در جای دیگری طلوع کرده است. معنایش این است که اقوام بشری از نظر تمدن و فرهنگ، اعتلا و انحطاط دارند. هر قومی یک دورهای دورهی اعتلای تمدن و فرهنگ اوست. بعد نوبت انحطاط و تنزل تمدن و فرهنگ او میرسد. تاریخ نشان میدهد یک وقتی چین مرکز تمدن و فرهنگ عالم بوده است. زمانی مصر، یک وقتی ایران، زمانی بابل و یک وقتی جای دیگر. در دورههای نزدیک ما یک وقتی بغداد که مرکز تمدن اسلامی بوده، چنین بوده است و زمانی اندلس. در دورهی اسلامی مدتی مصر [مرکز تمدن فرهنگ دنیای اسلام] بوده است. ایران خودمان مدتی در دورهی اسلامی مرکز بوده است. حالا اروپا و آمریکا مرکز تمدن و فرهنگ دنیا هستند. (مطهری، 1380 ، 290) فرهنگ اسلامی استاد شهید مطهری قائلاند که اسلام خود سازندهی فرهنگ است؛ یعنی اسلام خود یک سلسله اندوختههای معنوی آورد که همانا فرهنگ اسلامی است. فرهنگ اسلامی فرهنگ فطری و بشری است. در عین این که از جنبهی فاعلی فرهنگ اسلامی خود یک فرهنگ ویژه و خاصی است در میان فرهنگهای جهان، با یک روح خاص و یک سلسله مشخصات مخصوص به خود، برای این که یک فرهنگ را بشناسیم که: «آیا اصالت و شخصیت مستقل دارد و از روح و حیات ویژهای برخوردار است و یا صرفا التقاطی است از فرهنگهای دیگر و احیانا ادامه و استمرار فرهنگهای پیشین است؟»، لازم است انگیزههای حاکم بر آن فرهنگ، جهت و حرکت، آهنگ رشد، و همچنین عناصر برجستهی آن را زیر نظر بگیریم. اگر فرهنگی از انگیزههایی ویژه برخوردار باشد؛ جهت و حرکت مخصوص به خود داشته باشد؛ آهنگ حرکتش با آهنگ حرکت سایر فرهنگها متفاوت باشد؛ عناصر ویژهای وارد کند و آن عناصر برجستگی خاصی داشته باشد؛ دلیل بر این است که آن فرهنگ اصالت و شخصیت دارد. بدیهی است که برای اثبات اصالت یک فرهنگ و یک تمدن، ضرورتی ندارد که آن فرهنگ از فرهنگها و تمدنهای دیگر بهره نگرفته باشد، بلکه چنین چیزی ممکن نیست. هیچ فرهنگی در جهان نداریم که از فرهنگها و تمدنهای دیگر بهره نگرفته باشد، ولی سخن در کیفیت بهرهگیری و استفاده است. یک نوع بهرهگیری آن است که فرهنگ و تمدن دیگر را بدون هیچ تعرض در قلمرو خودش قرار دهد. اما نوع دیگر این است که از فرهنگ و تمدن دیگر تغذی کند؛ یعنی مانند یک موجود زنده آنها را در خود جذب و هضم کند و موجودی تازه به وجود آورد. فرهنگ اسلامی از نوع دوم است. مانند یک سلول زنده رشد کرد و فرهنگهای دیگر را از یونانی و هندی و ایرانی و غیره در خود جذب کرد و به صورت موجودی جدید، با چهره و سیمایی مخصوص به خود، ظهور و بروز کرد و به اعتراف محققان تاریخ فرهنگ و تمدن، تمدن اسلامی در ردیف بزرگترین فرهنگها و تمدنهای بشری است. مذهب و پایه گذاری فرهنگ نوین بشری مذهب - آن هم مذهبی مانند اسلام - بزرگترین رسالتش دادن یک جهان بینی، براساس شناخت صحیح از نظام کلی وجود بر محور توحید، و ساختن شخصیت روحی و اخلاقی انسانها براساس همان جهانبینی و پرورش افراد و جامعه بر این اساس است، که لازمهاش پایه گذاری فرهنگی نوین است که فرهنگ بشری است، نه فرهنگ ملی. این که اسلام، فرهنگی به جهان عرضه کرد که امروز به نام «فرهنگ اسلامی» شناخته میشود، نه از آن جهت بود که هر مذهبی کم و بیش با فرهنگ موجود مردم خود در میآمیزد. از آن متأثر میشود و بیش و کم آن را تحت تأثیر خود قرار میدهد؛ بلکه از آن جهت بود که فرهنگ سازی در متن رسالت این مذهب قرار گرفته است. رسالت اسلام بر تخلیهی انسانها از فرهنگهایی که دارند و نباید داشته باشند، و تخلیهی آنها به آنچه ندارند و باید داشته باشند، و تثبیت آنها در آنچه دارند و باید هم داشته باشند. مذهبی که کاری به فرهنگهای گوناگون ملتها نداشته باشد و با همهی فرهنگهای گوناگون سازگار باشد، مذهبی است که فقط به درد هفتهای یک نوبت در کلیسا میخورد و بس. نقش قلم و بیان در شکلگیری فرهنگ و تمدن بشریاستاد شهید بیان میکند که:این «بیان» و «قلم» دو چیزی است که اگر انسان در اینها دقت نکند، شاید مثلاً بگوید خدا به انسان فرش داده، خدا به انسان نعمت بیان هم داده است؛ خدا به انسان نعمت خندیدن داده، نعمت بیان کردن هم داده است. از زمین تا آسمان متفاوت است. اگر بیان و قلم نبود انسان تا دامنهی قیامت همان وحشی اولیه بود؛ محال بود - به اصطلاح امروز - فرهنگ و تمدن به وجود بیاید. چون فرهنگ و تمدن محصول تجارب بشر است. با بیان، انسان آنچه را که تجربه میکند و میآموزد، به همزمانهای خودش منتقل میکند. قلم هم این خاصیت را دارد. با قلم آنچه که یک نسل آموخته و نسلهای گذشته آموختهاند و به این نسل منتقل شده، ثبت میشود و برای نسلهای دیگر باقی میماند که نسلهای دیگر از آنجا که نسل گذشته به آنجا رسانده است این بار را به دوش میگیرد و حرکت میکند و الا اگر بنا بود که هر نسلی [از نقطه اول شروع کند به جایی نمیرسید]. علوم و فرهنگ اسلام، و به طور کلی تمدن اسلامی تدریجا رشد کرد و بالید و بارور شد، مانند هر موجود زنده که اول به صورت یک سلول پدید میآید و تدریجا در اثر استعداد و مایهی حیاتی که در آن سلول نهفته است رشد میکند، و همراه با رشد خود قسمت قسمت و شاخه شاخه میشود و شکل میگیرد، و بالاخره به صورت یک دستگاه متشکل درمیآید. جوشش و جنبش علمی مسلمین از مدینه آغاز شد و اولین کتابی که اندیشهی مسلمین را به خود جلب کرد و مسلمین در پی درس و تحصیل آن بودند قرآن و پس از قرآن، احادیث بود. عمل کردند. نماز را در هیچ حالی ترک نکردند. در سختترین روزهای سال روزه میگیرند. سفر حج، با آن همه خطرات که در قدیم بود، میرفتند. و همچنین خمس و زکات و غیر اینها. ولی در مورد علم، سفرهای علمی مانند سفر حج فرض شناخته نشد. علت این است که در فقه ما از ردیف فرائض خارج شد و دلیل این که فرض شناخته نشد، ظاهرا، به این دلیل است که علم را در لسان شارع به یاد گرفتن مسائل شرعی مخصوص دانستند، یعنی فریضهی علم را مستقل ندانستند و گفتند مقصود از فریضهی علم، دانستن سایر فرایض اسلامی است و دانستن آنها هم به دو نحو ممکن است؛ اجتهادی و تقلیدی، و علم تقلیدی خیلی ساده است، حتی احتیاج به سواد و قدرت خواندن هم ندارد. پس معنای «طلب العلم فریضه علی کل مسلم» علم به معنای سواد و عالم شدن به علمی از علوم دنیا نیست، بلکه فقط به معنای یاد گرفتن موارد ابتلا از مسائل و مطالب مربوط به سایر فریضههاست؛ از قبیل نماز و روزه و حج و به اصطلاح وجوب نفسی تهیوئی دارد. پس فریضهی علم به فرض نفسی تهیوئی تفسیر شد، نه فرض نفسی مستقل. استاد شهید در ادامه میفرماید: وقت آن رسیده است که علم را فریضهی مقدسی بدانیم که فقط اختصاص به احکام شرعی ندارد. و این فریضه، تنها عنوان مقدمهی سایر فرایض را ندارد. اولاً آنچه در مذمت جهل رسیده، اختصاص به جهل در فرایض دینی ندارد، بلکه جهل و عدم تعمق و عدم قدرت تحلیل قضایای تکوینی و تاریخی است و با دانستن تقلیدی و حتی اجتهادی فرایض دینی، آن جهل رفع نمیشود. ثانیا در قرآن امر به تدبر در خلقت شده و تدبر در تکوین بدون استعداد علمی و توانایی آن میسر نیست و ثالثا امروز ما میبینیم که جهان، علم را یک فریضهی نفسی مستقل میشمارد و اگر هم آن را یک فریضهی مقدمی بداند، تنها برای انجام فرایض دینی نیست، بلکه آن را مقدمهی زندگانی خوب، مقدمهی مبارزه با فقر و بیماری، مقدمهی عزت و استقلال و داشتن یک اجتماع خوب، دموکراسی و امثال این امور میداند. نه تنها مقدمه برای یادگرفتن اجتهادی یا تقلیدی فرایض دیگر است که مثلاً در مسائل شک و سهو، طهارت و غیره، مجتهد باشیم یا مقلد، بلکه برای این که توانایی عملی برای بسیاری از فرایض داشته باشیم، فرایضی که نه احتیاج به اجتهاد دارد و نه احتیاج به تقلید. یعنی دانستن حکم آنها احتیاج به دانستن ندارد. زیرا بدیهی است ولی عمل به آنها احتیاج به علمها دارد. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|