شنبه, 15 ارديبهشت 1403

 



موضوع: فرهنگ و شخصيت- فرهنگ و جامعه

فرهنگ و شخصيت- فرهنگ و جامعه 10 سال 11 ماه ago #8708

فرهنگ وشخصيت
درزندگي انسان هيچگاه نميتوان فرهنگ وشخصيت وفرد را جدا از يكديگر در نظر گرفت وحتي به صورت تخيلي در افسانه ها واسطوره ها اگر(قهرمان داستان )فردي منزوي وپرورش يافته دردامان طبيعت است از زماني مورد توجه قرار مي گيردكه فرهنگ جامعه او را احاطه مي كند مثلا زندگي انكيدو در افسانه ي گيل گمش ازاين گونه است بنابراين ((رفتارووضع نفساني اشخاص آئينه اي فرهنگ نما است وفرهنگي جدا از افرادي كه آن را دارا هستند وجود ندارند. از سوي ديگر مي توان گفت كه شخصيت براثر جريان فرهنگي شدن به وجود مي آيد و مفهوم شخصيت لااقل تا حدودي نماينده ي جذب عناصر و مواد موجود در محيط است
در مورد رابطه ((فرد)) و ((فرهنگ )) نيز نقطه نظرهاي متفاوتي بيان گرديده : بعضي از مردم شناسان چون كروبرو وايت معتقدند كه فرهنگ پديده ي مستقلي است كه جدا ازافراد واشخاص نيز وجود دارد. وبراي آن دو دليل مي آورند :
اول: آنكه فرهنگ باقي مي ماند وحال آنكه افراد از ميان ميروند حتي بعد از چند قرن هم ممكن است بعضي از زمينه هاي فرهنگي (باهمه ي صفات وخصوصيا تش ) حفظ شود
دوم : آنكه درست است كه اختراعات واكتشافات به دست اشخاص صورت مي گيرد ولي معمولا در دوره ي فرهنگي معيني از تاريخ وبه دست دو يا چند نفر و به طور جداگانه( گاه در دو كشور) صورت ميگيرد.
فرهنگ و جامعه
در تعريف و تمايز((فرهنگ)) و ((جامعه)) نظرات فراواني وجود دارد. از جمله هرسكويتس مينويسد : فرهنگ عبارت از شيوه زندگي تجمعي از مردم است . در صورتي كه جامعه تجمع نظام يافته افرادي است كه شيوه زندگي معيني را دارا باشند.))وي سپس مي افزايد )); به عبارت ساده تر يك جامعه متشكل از افراد است كيفيت و نحوه رفتار و اعمال آن افراد فرهنگشان را تشكيل مي دهد.))
هرچند نميتوان بين نهادهاي اجتماعي و نهادهاي فرهنگي تفاوت اساسي قائل شد ولي ميتوان ))سيستم هاي اقتصادي و سياسي و خويشاوندي را در مجموعه ي نهادهاي اجتماعي (به مفهوم وسيع كلمه )قرارداد در صورتي كه مشكل است آن را شامل جنبه هايي از رفتار انساني چون مذهب –هنر و زبان دانست بدون اينكه به مرحله اي ازپذيرا شدن و تاييد و رضايت ضمني كه اساس تمام اعمال و رفتار معنوي و روحي است رسيده باشد))
































































فرهنگ وشخصيت
درزندگي انسان هيچگاه نميتوان فرهنگ وشخصيت وفرد را جدا از يكديگر در نظر گرفت وحتي به صورت تخيلي در افسانه ها واسطوره ها اگر(قهرمان داستان )فردي منزوي وپرورش يافته دردامان طبيعت است از زماني مورد توجه قرار مي گيردكه فرهنگ جامعه او را احاطه مي كند مثلا زندگي انكيدو در افسانه ي گيل گمش ازاين گونه است بنابراين ((رفتارووضع نفساني اشخاص آئينه اي فرهنگ نما است وفرهنگي جدا از افرادي كه آن را دارا هستند وجود ندارند. از سوي ديگر مي توان گفت كه شخصيت براثر جريان فرهنگي شدن به وجود مي آيد و مفهوم شخصيت لااقل تا حدودي نماينده ي جذب عناصر و مواد موجود در محيط است
در مورد رابطه ((فرد)) و ((فرهنگ )) نيز نقطه نظرهاي متفاوتي بيان گرديده : بعضي از مردم شناسان چون كروبرو وايت معتقدند كه فرهنگ پديده ي مستقلي است كه جدا ازافراد واشخاص نيز وجود دارد. وبراي آن دو دليل مي آورند :
اول: آنكه فرهنگ باقي مي ماند وحال آنكه افراد از ميان ميروند حتي بعد از چند قرن هم ممكن است بعضي از زمينه هاي فرهنگي (باهمه ي صفات وخصوصيا تش ) حفظ شود
دوم : آنكه درست است كه اختراعات واكتشافات به دست اشخاص صورت مي گيرد ولي معمولا در دوره ي فرهنگي معيني از تاريخ وبه دست دو يا چند نفر و به طور جداگانه( گاه در دو كشور) صورت ميگيرد.
فرهنگ و جامعه
در تعريف و تمايز((فرهنگ)) و ((جامعه)) نظرات فراواني وجود دارد. از جمله هرسكويتس مينويسد : فرهنگ عبارت از شيوه زندگي تجمعي از مردم است . در صورتي كه جامعه تجمع نظام يافته افرادي است كه شيوه زندگي معيني را دارا باشند.))وي سپس مي افزايد )); به عبارت ساده تر يك جامعه متشكل از افراد است كيفيت و نحوه رفتار و اعمال آن افراد فرهنگشان را تشكيل مي دهد.))
هرچند نميتوان بين نهادهاي اجتماعي و نهادهاي فرهنگي تفاوت اساسي قائل شد ولي ميتوان ))سيستم هاي اقتصادي و سياسي و خويشاوندي را در مجموعه ي نهادهاي اجتماعي (به مفهوم وسيع كلمه )قرارداد در صورتي كه مشكل است آن را شامل جنبه هايي از رفتار انساني چون مذهب –هنر و زبان دانست بدون اينكه به مرحله اي ازپذيرا شدن و تاييد و رضايت ضمني كه اساس تمام اعمال و رفتار معنوي و روحي است رسيده باشد))


























































فرهنگ وشخصيت
درزندگي انسان هيچگاه نميتوان فرهنگ وشخصيت وفرد را جدا از يكديگر در نظر گرفت وحتي به صورت تخيلي در افسانه ها واسطوره ها اگر(قهرمان داستان )فردي منزوي وپرورش يافته دردامان طبيعت است از زماني مورد توجه قرار مي گيردكه فرهنگ جامعه او را احاطه مي كند مثلا زندگي انكيدو در افسانه ي گيل گمش ازاين گونه است بنابراين ((رفتارووضع نفساني اشخاص آئينه اي فرهنگ نما است وفرهنگي جدا از افرادي كه آن را دارا هستند وجود ندارند. از سوي ديگر مي توان گفت كه شخصيت براثر جريان فرهنگي شدن به وجود مي آيد و مفهوم شخصيت لااقل تا حدودي نماينده ي جذب عناصر و مواد موجود در محيط است
در مورد رابطه ((فرد)) و ((فرهنگ )) نيز نقطه نظرهاي متفاوتي بيان گرديده : بعضي از مردم شناسان چون كروبرو وايت معتقدند كه فرهنگ پديده ي مستقلي است كه جدا ازافراد واشخاص نيز وجود دارد. وبراي آن دو دليل مي آورند :
اول: آنكه فرهنگ باقي مي ماند وحال آنكه افراد از ميان ميروند حتي بعد از چند قرن هم ممكن است بعضي از زمينه هاي فرهنگي (باهمه ي صفات وخصوصيا تش ) حفظ شود
دوم : آنكه درست است كه اختراعات واكتشافات به دست اشخاص صورت مي گيرد ولي معمولا در دوره ي فرهنگي معيني از تاريخ وبه دست دو يا چند نفر و به طور جداگانه( گاه در دو كشور) صورت ميگيرد.
فرهنگ و جامعه
در تعريف و تمايز((فرهنگ)) و ((جامعه)) نظرات فراواني وجود دارد. از جمله هرسكويتس مينويسد : فرهنگ عبارت از شيوه زندگي تجمعي از مردم است . در صورتي كه جامعه تجمع نظام يافته افرادي است كه شيوه زندگي معيني را دارا باشند.))وي سپس مي افزايد )); به عبارت ساده تر يك جامعه متشكل از افراد است كيفيت و نحوه رفتار و اعمال آن افراد فرهنگشان را تشكيل مي دهد.))
هرچند نميتوان بين نهادهاي اجتماعي و نهادهاي فرهنگي تفاوت اساسي قائل شد ولي ميتوان ))سيستم هاي اقتصادي و سياسي و خويشاوندي را در مجموعه ي نهادهاي اجتماعي (به مفهوم وسيع كلمه )قرارداد در صورتي كه مشكل است آن را شامل جنبه هايي از رفتار انساني چون مذهب –هنر و زبان دانست بدون اينكه به مرحله اي ازپذيرا شدن و تاييد و رضايت ضمني كه اساس تمام اعمال و رفتار معنوي و روحي است رسيده باشد))




































































فرهنگ وشخصيت
درزندگي انسان هيچگاه نميتوان فرهنگ وشخصيت وفرد را جدا از يكديگر در نظر گرفت وحتي به صورت تخيلي در افسانه ها واسطوره ها اگر(قهرمان داستان )فردي منزوي وپرورش يافته دردامان طبيعت است از زماني مورد توجه قرار مي گيردكه فرهنگ جامعه او را احاطه مي كند مثلا زندگي انكيدو در افسانه ي گيل گمش ازاين گونه است بنابراين ((رفتارووضع نفساني اشخاص آئينه اي فرهنگ نما است وفرهنگي جدا از افرادي كه آن را دارا هستند وجود ندارند. از سوي ديگر مي توان گفت كه شخصيت براثر جريان فرهنگي شدن به وجود مي آيد و مفهوم شخصيت لااقل تا حدودي نماينده ي جذب عناصر و مواد موجود در محيط است
در مورد رابطه ((فرد)) و ((فرهنگ )) نيز نقطه نظرهاي متفاوتي بيان گرديده : بعضي از مردم شناسان چون كروبرو وايت معتقدند كه فرهنگ پديده ي مستقلي است كه جدا ازافراد واشخاص نيز وجود دارد. وبراي آن دو دليل مي آورند :
اول: آنكه فرهنگ باقي مي ماند وحال آنكه افراد از ميان ميروند حتي بعد از چند قرن هم ممكن است بعضي از زمينه هاي فرهنگي (باهمه ي صفات وخصوصيا تش ) حفظ شود
دوم : آنكه درست است كه اختراعات واكتشافات به دست اشخاص صورت مي گيرد ولي معمولا در دوره ي فرهنگي معيني از تاريخ وبه دست دو يا چند نفر و به طور جداگانه( گاه در دو كشور) صورت ميگيرد.
فرهنگ و جامعه
در تعريف و تمايز((فرهنگ)) و ((جامعه)) نظرات فراواني وجود دارد. از جمله هرسكويتس مينويسد : فرهنگ عبارت از شيوه زندگي تجمعي از مردم است . در صورتي كه جامعه تجمع نظام يافته افرادي است كه شيوه زندگي معيني را دارا باشند.))وي سپس مي افزايد )); به عبارت ساده تر يك جامعه متشكل از افراد است كيفيت و نحوه رفتار و اعمال آن افراد فرهنگشان را تشكيل مي دهد.))
هرچند نميتوان بين نهادهاي اجتماعي و نهادهاي فرهنگي تفاوت اساسي قائل شد ولي ميتوان ))سيستم هاي اقتصادي و سياسي و خويشاوندي را در مجموعه ي نهادهاي اجتماعي (به مفهوم وسيع كلمه )قرارداد در صورتي كه مشكل است آن را شامل جنبه هايي از رفتار انساني چون مذهب –هنر و زبان دانست بدون اينكه به مرحله اي ازپذيرا شدن و تاييد و رضايت ضمني كه اساس تمام اعمال و رفتار معنوي و روحي است رسيده باشد))























































فرهنگ وشخصيت
درزندگي انسان هيچگاه نميتوان فرهنگ وشخصيت وفرد را جدا از يكديگر در نظر گرفت وحتي به صورت تخيلي در افسانه ها واسطوره ها اگر(قهرمان داستان )فردي منزوي وپرورش يافته دردامان طبيعت است از زماني مورد توجه قرار مي گيردكه فرهنگ جامعه او را احاطه مي كند مثلا زندگي انكيدو در افسانه ي گيل گمش ازاين گونه است بنابراين ((رفتارووضع نفساني اشخاص آئينه اي فرهنگ نما است وفرهنگي جدا از افرادي كه آن را دارا هستند وجود ندارند. از سوي ديگر مي توان گفت كه شخصيت براثر جريان فرهنگي شدن به وجود مي آيد و مفهوم شخصيت لااقل تا حدودي نماينده ي جذب عناصر و مواد موجود در محيط است
در مورد رابطه ((فرد)) و ((فرهنگ )) نيز نقطه نظرهاي متفاوتي بيان گرديده : بعضي از مردم شناسان چون كروبرو وايت معتقدند كه فرهنگ پديده ي مستقلي است كه جدا ازافراد واشخاص نيز وجود دارد. وبراي آن دو دليل مي آورند :
اول: آنكه فرهنگ باقي مي ماند وحال آنكه افراد از ميان ميروند حتي بعد از چند قرن هم ممكن است بعضي از زمينه هاي فرهنگي (باهمه ي صفات وخصوصيا تش ) حفظ شود
دوم : آنكه درست است كه اختراعات واكتشافات به دست اشخاص صورت مي گيرد ولي معمولا در دوره ي فرهنگي معيني از تاريخ وبه دست دو يا چند نفر و به طور جداگانه( گاه در دو كشور) صورت ميگيرد.












ت دويا چند نفر وبه طورجداگانه (گاه دردوكشور)صورت مي گيرد.
فرهنگ و جامعه :
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.