خوش آمديد,
مهمان
|
|
نقدی بر «غربزدگی» آلاحمد
فریادی دردمندانه و آرزومندانه در تاریخ بخش اعظم انتقادات جلال آل احمد به روشنفکران و «حرف آخر» او در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» این است که آنان در محیط و فضای کشورهای «متروپل» اندیشیده و میکوشند به تطبیق محیطهای بومی و مسائل آن با محیطهای متروپل و مسائل آن بپردازند. کتاب «غربزدگی» جلال آل احمد فریادی از روی دردمندی و آرزومندی بود، بیآنکه درد یا درمان را به نحوی روشن برای ما آشکار سازد. لیکن، این فریاد دردمندانه و آرزومندانه در تاریخ اجتماعی دوره معاصر ما بسیار مؤثر افتاده است. آلاحمد، تحت تأثیر فردید، در کنار انتقادات رویکردهای سنتی و ماقبل مدرن روحانیت، فرایند نوسازی و غربی شدن را در یک گفتمان مدرن مورد پرسش قرار داد. او غرب و شرق را بر اساس نسبتشان با تکنولوژی جدید و برخورداری یا عدمبرخورداری از قدرت تکنولوژیک برای تولید ماشین تعریف کرده، تحت تأثیر گرایشات چپ و سوسیالیستی خود، غرب و شرق را مترادف با ممالک سیر و گرسنه، یا ممالک توسعهیافته صنعتی و توسعهنایافته غیرصنعتی قرار میدهد. بر اساس این تلقی، غربزدگی برای آل احمد مترادف با «وابستگی» به محصولات و مصنوعات کشورهای برخوردار از قدرت تکنولوژی و به دنبال آن «دنبالهروی سیاسی و اقتصادی» از این کشورهاست. از نظر او همین وابستگی اقتصادی و سیاسی است که بُعد فرهنگی غربزدگی یعنی «از دست رفتن شخصیت فرهنگی و تاریخی» جوامع غربزده و «مستحیل شدن فرهنگ بومی در فرهنگ غربی» میگردد. تمام این مفاهیم و همه آن مجموعه مسائلی چون از بین رفتن و ویران شدن روستاها، سرازیر شدن روستائیان به شهرها، تضاد شهر و روستا، ناهماهنگی شهرها و روستاها، عدم وجود امنیت اجتماعی، تضاد دولت و ملت و ... که وی به منزله علل، عوامل یا مظاهر غربزدگی تلقی میکند، جملگی از مفاهیمی هستند که از گفتمانی مدرن برخاستهاند. کتاب غربزدگی آل احمد تبلور و منعکسکننده بسیاری از گرایشات گوناگون آشکار و پنهان بخش وسیعی از روشنفکران غیرحکومتی در دهههای 40 و 50 هجری شمسی بود که نسبت به وابستگی سیاسی و اقتصادی ایران به قدرتهای استعمارگر غربی و نیز روند مدرنیزاسیون دولتی و از بالا به پایین حکومت پهلویــ که تا حدود زیادی بریده از سنت و جامعه ایران بودــ و همچنین به ناهنجاریهای حاصل از این روند، به شدت معترض بوده، خواهان نوعی بازاندیشی فرهنگی و نیل به یک هویت تاریخی نوین بودند. «غربزدگی» را میتوان بیانیهای رسمی علیه حکومت پهلوی دانست. فصل «اجتماعی به همریخته» در این کتاب بهخوبی نشانگر نقد وضع موجود در روزگار آل آحمد است. این فصل نشان میدهد که آل احمد دردها را فریاد زده، بیآنکه طرح تأسیسی روشنی داشته باشد. مقایسه فضای فکری و گفتمان آل احمد با گفتمانهای رایج جریانات روشنفکری در روزگار ما نکته بسیار مهمی را آشکار میسازد. تحت تأثیر فضای مبارزات ضداستعماری دهه شصت میلادی، و ظهور آثاری چون گفتاری در باب استعمار از امه سهزر، دوزخیان روی زمین اثر فرانتس فانون، چهره استعمار از آلبر ممی و ...، مفاهیم «استعمار» و «امپریالیسم» از جمله اساسیترین مفاهیم گفتمان بسیاری از روشنفکران، از جمله آل احمد بود. حتی خود روشنفکران غربی از این فضا دور نبودند. چهرههایی چون ژان پل سارتر و برتراند راسل به غارت و استعمار دولتهای غربی و کشتار ملل مستعمره توسط آنان شدیداً منتقد بودند. سارتر «روشنفکر» را به منزله «وجدان بیمار اروپایی» تلقی میکرد. آل احمد عبارت زیر را از قول سارتر و از مقدمه کتاب دوزخیان روی زمین فرانتس فانون نقل میکند: «شما خوب میدانید که ما استثمار کنندهایم. شما خوب میدانید که ما طلا و فلزات و نفت قارههای دیگر را ضبط کردهایم و همه را به پایتختهای قدیمی خودمان آوردهایم و البته که با نتایجی بسیار عالی: کاخها، کلیساها، مراکز صنعتی، و بعد هم هر وقت بحرانی تهدیدمان میکرده، بازارهای مستعمراتی آنجا حیّ و حاضر بودهاند برای دفع خطر از ما. اروپای انباشته از ثروت، البته که توانست حقوق انسانی را برای آحاد ساکنان خود تأمین کند، اما هر انسانی در این اروپای ما، یک شریک جرم است، چرا که ما همگی از استثمار دیگران بهره بردهایم.» بخش اعظم انتقادات آل احمد به روشنفکران و «حرف آخر» وی در کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران، عبارت از این است که آنان در محیط و فضای کشورهای «متروپل» اندیشیده، میکوشند به تطبیق محیطهای بومی و مسائل آن با محیطهای متروپل و مسائل آن بپردازند. لیکن، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به بنبست رسیدن مارکسیسم و به پایان رسیدن بسیاری از نظامهای اندیشگی ایدئولوژیک، امروز، در روزگار کنونی، یعنی در فضای پستمدرن، مفاهیمی چون «استعمار» و «امپریالیسم» و گفتمانهای ضداستعماری و ضدامپریالیستی در میان روشنفکران بسیار رنگ باخته است، تا آنجا که حتی بسیاری از روشنفکران کشورهای توسعهنایافته دولتهای جوامع آمریکا و اروپا را دیگر نه به عنوان دول و جوامعی استعمارگر بلکه به منزه یگانه «فرشته نجات» تلقی کرده که میتوانند کشوری چون عراق را از دست خشونت و دیکتاتوری نظامهای یکسره پلیسی و امنیتیایی چون حکومت صدام یا کشوری چون افغانستان را از فقر و بدبختی و توسعهنایافتگی برهانند! در روزگار ما، بسیاری از روشنفکران به سهولت آمادهاند برای نیل به شرایط زیستی بهتر به کشورهای «متروپل» مهاجرت کرده، مسئولیتهای خویش را نسبت به سرنوشت جوامع استعمارزده و استثمارشده فراموش کنند. در دوران تاریخی ما، برخلاف روزگار آل احمد، ندای جریان عمده روشنفکران را دیگر نمیتوان فریاد اعتراضی نسبت به فاصله عظیم و ظاهراً پرناشدنی میان کشورهای شمال و جنوب تلقی کرد. در این میان، حتی گرایشات سوسیالیستی و عدالتطلبانه روشنفکرانی چون آل احمد، در روزگار ما بسیار کمرنگ شده است. آنچه در نحوه مواجهه آل احمد در مواجهه با غرب میتوانست برای ما حائز اهمیت باشد نقش کانونیایی بود که وی در بحث غربزدگی، به عنصر «تکنولوژی» بخشیده بود. آل احمد بهدرستی دریافته بود تا زمانی که ما به قدرت تکنولوژیک و قدرت ساخت ماشین نایل نشویم، کماکان غربزدهــ مطابق با تلقی وی یعنی وابسته و پیرو سیاست و اقتصاد غربــ باقی خواهیم ماند. این تأکید ایجابی بر اهمیت «قدرت تکنولوژیک»، به منزله یک نیروی تاریخی بنیادین در دوره جدید، امری است که بعد از گذشت نیمقرن از زمان نوشته شدن کتاب غربزدگی هنوز در میان روشنفکران و صاحبنظران ما کمتر دیده میشود. حتی متفکرانی چون فردیدــ و نیز پیروان اوــ به نحوی یکسویه و از منظری پستمدرن صرفاً به نقد سیطره تکنولوژی و تفکر تکنولوژیک پرداختند، بیآنکه این دریافت تاریخی را داشته باشند که در روزگار کنونی چنانچه اگر جامعهای به قدرت تکنولوژیک دست نیابد، از صحنه تاریخ به حاشیه رانده خواهد شد. هنوز، بعد از ورود به قرن بیست و یکم در میان ما ایرانیان عزمیتی ملی برای نیل به قدرت تکنولوژیک شکل نگرفته است و تأکید ایجابی آل احمد بر نقش اساسی و تعیینکننده قدرت تکنولوژیک در جهان معاصر میتوانست نقطه عزیمت شایستهای برای شکلگیری این عزم و اراده ملی باشد. اما افسوس که روشنفکران ما همواره بیشتر به حوزه سیاست و جابهجایی قدرت چشم دوختهاند تا فهم نیروهای تاریخیایی که فراتر از حوزه سیاست، تعیینکننده مقدرات اجتماعی جوامع هستند. البته، آل احمد نیز، همچون اکثر قریب به اتفاق متفکران، روشنفکران و صاحبنظران ما، پرسش بنیادینی را، در ارتباط با نیل به قدرت تکنولوژیک، نااندیشیده و بیپاسخ رها کرد. این پرسش بنیادین عبارت است از اینکه: جوامع توسعهنایافتهای همچون جامعه ما چگونه میتوانند به قدرت تکنولوژیک دست یابند؟ گفتیم که غربزدگی آلاحمد فریادی دردمندانه و پژواک صدای اعتراض جامعه و بسیاری از روشنفکران ما به روند مدرنیزاسیون دولتی و ناهنجاریهای حاصل از آن بود، لیکن، به دلیل نااندیشیده باقی ماندن بسیاری از پرسشهای بنیادی در ارتباط با نحوه مواجهه ما با تمدن جدید غرب، این فریاد دردمندانه زمینههای فهم نادرستی از غرب و جهان مدرن را برای ما نیز به ارمغان آورده است. به نظر میرسد که برای خود آل احمد نیز روشن نیست که غربزدگی را باید ظهور نابسامانیها، علت نابسامانیها یا معلول نابسامانیها برشمرد. وی ایده روشنی در باره غربزدگی ندارد و به نظر میرسد او هر آنچه را نسبت به آن معترض بود، به نحو نااندیشیدهای تحت لوای غربزدگی قرار میدهد. بهراستی همانگونه که خودش به درستی عنوان داده است وی «جُنگی از تضادها» را به نحو سادهاندیشانه و ناپیگیرانهای تحت عنوان غربزدگی قرار میدهد. در کتاب «غربزدگی»، پدیدار غربزدگی گاه تا سر حد فرنگیمآبی، فُکلیسم و قرتیپازی تنزل یافته، نمادها و نشانههای بسیار بارز و آشکار غربزدگی مدرن با خود پدیدار غربزدگی یکی گرفته میشود: ما شبیه به قومی از خودبیگانه، در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعاتمان هستیم و خطرناکتر از همه در فرهنگمان، فرنگیمآب میپروریم. البته انتقاد شدید آل احمد به قرتیبازی و فرنگیمآبی افراطی دوره حکومت پهلوی کاملاً قابل فهم است. آل احمد هم، مثل بسیاری از روشنفکران و نیز تودهها، تفکراتش به شدت با شرایط سیاسی و اجتماعیاش پیوند داشته است. مسأله آل احمد را باید حتیالمقدور بر اساس درد خودش، و درد زمانهاش فهمید و ما، تا آنجا که ممکن است، حق نداریم کتاب «غربزدگی» وی را بر اساس درد خود و دردهای زمانهمان فهم و تفسیر کنیم. اما، همانگونه که فردید بهدرستی متذکر میشود، چه بسا ما به شدت تحت تأثیر و نفوذ اجتنابناپذیر مدرنیته و فرهنگ و تمدن جدید غرب باشیم بیآنکه به ظواهر و نمادهای آن تمسک جوییم، و حتی این امکان وجود دارد که ما غربزدگی خویش را در پسِ پارهای از نمادها و شعائر سنتی و تاریخی، حتی در لوای مبارزه با غرب و غربزدگی، پنهان کرده، تیغ غفلت را بر دیدگان آگاهی و خودآگاهی خویش فرو کنیم. فرنگیمآبی، فُکلیسم و قرتیپازی، یعنی استفاده از آداب و رسوم و ظواهر فرهنگ غربی، عوارض و تجلّی بسیار نمادین و آشکار تحولات عمیقی است که در اگزیستانس و نحوه هستی ما صورت گرفته است. تجربه تاریخی پس از انقلاب نشان داد که چگونه توجه و تأکید بر ظواهر و عوارض، ما را از فهم لایههای عمیقتر تحولات وجودشناختی، وجودی (اگزیستانسیل)، معرفتشناختی و انسانشناختیایی که درون هر یک از ما صورت گرفته است باز میدارد. این گونه سطحیاندیشی و عدم درک تحولات در لایههای ژرف و بنیادین نحوه هستی ما کاملاً در غربزدگی آل احمد مشهود است، امری که کماکان در جامعه ما و حتی در میان بسیاری از روشنفکران، صاحبنظران و صاحبمنصبان ما، پس از گذشت چیزی حدود نیمقرن از نوشته شدن اثر آل احمد، کماکان دیده میشود. آلاحمد در پی یافتن راهحلی برای درمان همه آن اموری که به منزله غربزدگی مراد میکند، یک راهحل اساسی و بنیادین را پیشنهاد میکند و آن غلبه بر رعب و هراس از ماشین و ساخت آن، یعنی در یک عبارت نیل به قدرت تکنولوژیک است. وی، سادهاندیشانه معتقد بود ما میتوانیم جان دیو ماشین و تکنولوژی را در شیشه کرده، آن را تحت اختیار خویش درآوریم؛ و این امر، یعنی تحت اختیار خویش درآوردن تکنولوژی، را امری سهل و ساده میانگاشت. او به ما توصیه میکند: «باید ماشین را ساخت و داشت». اما آیا بهراستی، صرف اراده بر ساخت ماشین و تصاحب تکنولوژی، تکنولوژی را در اختیار ما مینهد؟ پس چرا بخش عظیمی از کره زمین، که تحت مفهوم جوامع توسعهنایافته قرار میگیرند، علیرغم همه تلاشهایشان نمیتوانند به سادگی به این قدرت تکنولوژیک دست یافته، نیل به این قدرت جدید، به چیزی شبیه معجزه میماند؟ آل احمد ریشه همه دردها را در سیاست و اقتصاد جستوجو میکند. به همین دلیل، وی نمیتواند به فهمی فلسفی و دریافتی ریشهایتر و بنیادیتر از مسائل نزدیک شود. همانگونه که تحلیل و ریشهیابی آل احمد از پدیدار غربزدگی نشان میدهد، کاملاً آشکار است که وی غربزدگی را عمدتاً در گفتمانی سیاسی و به منزله امری سیاسی میفهمید که دارای نتایج و پیامدهای اقتصادی و فرهنگی نیز هست. قبلاً نیز، در شرح معنا و مفهوم غربزدگی از نظر آل احمد، گفته شد که به اعتقاد وی «دنبالهروی سیاسی و اقتصادی» ما از کمپانیهای نفتی و دولتهای غربی حداعلای تظاهر غربزدگی است. بر اساس این تلقی، و با توجه به گرایشات چپ مارکسیستی آل احمد در دوران جوانیاش، برای وی «غرب» مساوی با «استعمار» است و این بهخوبی نشانگر درک سیاسی او از مفاهیم غرب و غربزدگی است. به دلیل همین فهم سیاستزده آل احمد است که وی هرگز به فهم سنت تاریخی و منطق درونی تمدن غرب و مدرنیته نایل نشد. غرب از یک سنت تاریخی، یعنی سنت تاریخی متافیزیک، و منطقی درونی برخوردار است که بدون فهم آن، هر گونه مواجهه ما با این تمدن و مدرنیته را سطحی و ناکارآمد میسازد. تجربه تاریخی انقلاب ایران نشان داد که هر چند ساخت سیاسی تغییر یافت و هرچند عزمیت عظیمی برای غلبه بر غربزدگی و عدم پیروی از ساختارهای جهانی در ما شکل گرفت، اما به دلیل فقدان نظام اندیشگی مناسب و ساختارهای اجتماعی لازم، این عدم موفقیت از توفیق کمتری برخوردار بود. با این وصف، حتی پس از گذشت چند دهه از پیروزی سیاسی انقلاب، هنوز روشنفکران سیاستزده ما پاسخ همه مسائل را در حوزه سیاست و تغییر در ساختار سیاسی میجویند. این نقد، بههیچوجه به معنای دعوت به بیتوجهی به حوزه سیاست نیست، بلکه متضمن به زیر سؤال بردن هر گونه تلقیهای سادهاندیشانه و تقلیلگرایانهای است که از غرب و مدرنیته درکی صرفاً سیاسی داشته، حوزه سیاست را تعیینکنندهترین امر در حل مسائل اجتماعی و تاریخی ما در دوره معاصر تلقی میکنند. وقتی فصل «سرچشمه اصیل سیل» در کتاب غربزدگی آل احمد را میخوانیم، متأسفانه خواننده احساس میکند که پس از گذشت حدود نیمقرن، سطح مسائل ما، در مواجهه با غرب و مدرنیته، در بخش وسیعی از جامعه و روشنفکران و رهبران ما، با زمان آل احمد هنوز خیلی تفاوت نکرده است و ما هنوز به آگاهی از این تجربه تاریخی نایل نشدهایم که هیچگونه راهحل تقلیلگرایانه سیاسی نمیتواند ما را در نیل به توسعه و قدرت تکنولوژیک یاری کرده، ما نیازمند ترکیبی از عوامل و سازوکارهای بسیار پیچیده و همزمانِ نیروهای گوناگون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هستیم. همچنین، آل احمد به نحو بسیار سادهاندیشانهای بر این باور بود که به صرف ساخت ماشین و نیل به تکنولوژی میتوان بر ماشین و تکنولوژی سیطره یافت. به همین دلیل، وی، به ما توصیه میکند: باید ماشین را ساخت و داشت؛ اما نبایست در بندش ماند؛ گرفتارش نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف، فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس همه خلق گذاشتن. ...مگر ماشین چیزی به جز اسبی است دستآموز بشریت و به قصد خدمت او؟ اما از سوی دیگر، خود آل احمد، آگاهانه یا ناآگاهانه، تحت تأثیر نقادیهای هایدگر از تفکر تکنولوژیک و سیطره تکنولوژی در جوامع مدرن که احتمالاً، به واسطه فردید و به نحو جسته و گریخته از این نقادیها مطالبی شنیده بوده است، اذعان دارد که مسأله به این سادگی نیز نیست، زیرا نیل به تکنولوژی و قدرت تولید ماشین ما را با خطر تکنولوژیزدگی و ماشینیسم مواجه میسازد: تازه وقتی هم ماشین را ساختیم، ماشینزده خواهیم شد! درست همچون غرب که فریادش از «تکنولوژی» و ماشین بههواست. اما آیا براستی چنین است؟ آیا به صرف نیل به تکنولوژی، آن را میتوان تحت اختیار خود نیز درآورد و به تعبیر خود آل احمد، تکنولوژی را مهارش کرده، جانش را در شیشه کنیم؟ در تلقی آل احمد از تکنولوژی، نوعی «ابزارانگاری» دیده میشود، به این معنا که تکنولوژی به منزله مجموعهای از ابزارهای مصنوع بشر تلقی میشود که ما به سهولت میتوانیم در جهت اهداف، آرمانها و ارزشهای خود به استخدام گرفته، این ابزارها را تحت کنترل خویش قرار دهیم. آل احمد، برخلاف فردید،ــ و او نیز تحت تأثیر هایدگرــ هرگز به این نکته متفطن نشد که تکنولوژی عالَمیت تاریخی خاص خویش را به همراه داشته، هرگز نمیتوان بر اساس امکانات کنونی و چارچوبهای تاریخی زمان حاضر آن را از این عالَمیت تاریخی، یعنی از سنت متافیزیکیایی که از آن برخاسته و از مبانی نظری و فرهنگی و نیز نظام ارزشی حاصل از این سنت جدا ساخت. اما آل احمد حتی اندکی به فهم سیطره و تسلطی که تکنولوژی جدید بر حیات ما انسانها در روزگار کنونی یافته است، نزدیک نشد. آل احمد از درک این آموزه که در شرایط تاریخی و فلسفی کنونی، امکان اینکه بشر در حال حاضر بتواند جهان را به گونهای عملی و واقعی تغییر داده، تکنولوژی را در راستای اهداف، آرمانها و ارزشهای خویش قرار دهد، وجود ندارد، بسیار فاصله داشت. آل احمد، به دلیل فقدان بینش فلسفی، از فهم مبانی وجودشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی و منطق درونی تکنولوژی ناتوان بود و نمیتوانست به فهم سرشت تفکر تکنولوژیک به منزله نحوهای خاص از فهم و تفسیر موجودات و به منزله امکانی از امکانات گوناگون بشر نزدیک شود، تفسیر و امکانی که با سیطره آن دیگر امکانات تفسیر از جهان کاملاً تحتالشعاع قرار میگیرد. آل احمد به تکنولوژی به منزله امری خنثی مینگریست و این تلقی مبتنی بر همان تلقی ابزارانگارانهای است که ما را نسبت به ماهیت تکنولوژی کاملاً نابینا میسازد. در روزگار ما این تکنیک است که گردونه امور را میگرداند و همه چیز را در نظامی از گردش امور سامان میبخشد. انسان دوره جدید وابسته به ابزارهای تکنولوژیک است و نادانسته و ناخودآگاه آن چنان خود را پاى بند این ابزارهای فنى کرده است که به اسارت آن درآمده است. آل احمد صورت مسأله نسبت ما با مدرنیته را بسیار ساده کرده، پاسخی دم دستی به آن میدهد و هرگز عمق مسأله، یعنی ظهور انسان و عالَمیت تاریخی جدید، که کاملاً مغایر با انسان و عالَم سنت است، اجتنابناپذیری این روند و ویران شدن همه برج و باروهای ستبر عالَم گذشته ما را در نمییابد؛ امری که کماکان در جامعه ما دیده میشود، تا آنجا که میتوان مواجهه سادهاندیشانه و تقلیلگرایانه با مسائل تاریخی، تمدنی و حیاتیمان را به منزله یکی از شاخصههای تفکر ما، ایرانیان، در دوره معاصر برشمرد. سیاستزدگی آل احمد در مواجههاش با سنت نیز هویداست. او سنت را به منزله منبعی برای مقاومت سیاسی در برابر غرب و حکومت میفهمید، و تلقیاش از سنت چندان روشن نبود. آل احمد خواهان به صحنه سیاسی کشیدن سنت و متولیان آن و برآشوباندن روحانیت علیه حکومت بود. وی اسیر «اینجا و اکنون» خویش بود و به منظور حل مسائل جامعه خود در «نقطهای» از حیات اجتماعی جامعه خود، از دیدن «خط» تاریخی سرنوشت جامعهاش ناتوان ماند؛ یعنی به دلیل سیاستزدگی و فقدان نگرشی فلسفی اسیر جو و فضای محدود شرایط سیاسی و اجتماعی خود باقی ماند، امری که کماکان در میان بسیاری از روشنفکران کنونی ما نیز دیده میشود. اندیشه آل احمد همچنین از تعارضات و تناقضات بنیادینی رنج میبرد. وی، با توجه به سابقهاش، یعنی برخورداری از گرایشات مارکسیستی و سوسیالیستی، و با توجه به داستانها و آثار ادبیاش کاملاً روشن است که معتقد به جهانبینی عصر روشنگری بوده است. لذا، وی نیز، به دلیل همین پذیرش جهانبینی عصر روشنگری و بسیاری از مؤلفههای اساسی عالَم مدرن، خود از مروجان بسیار پرحرارت این مؤلفهها، و ناخودآگاه از بانیان و حافظان وضع موجود جهانی بوده است. آل احمد همچون مارکسیستها و همانند بسیاری از سنتگرایان، به دلیل فقدان درک فلسفی از غرب و مدرنیته هیچگونه فهم عمیقی از سوبژکتیویسم، سیانتیسم، پوزیتیویسم، تکنیکزدگی، نیهیلیسم و دیگر مبانی نظری تمدن جدید غرب و مدرنیته نداشت، و «شرق»ی هم که وی به منزله هویتی تاریخی و در مقابل «غرب و غربزدگی» بر آن تأکید میورزید هیچ معنای محصّلی نداشت. وی به ما نگفت این سنت و شرق زندهای که او به منزله منبعی برای مقاومت و مبارزه در برابر سیطره غرب بر آن تأکید میورزد چیست و چه میتواند باشد. اساساً موضع فلسفی آل احمد نسبت به سنت، موضع متناقضی است. به تعبیری، خود او نیز نمیدانست به لحاظ نظری و فلسفی، و صرفنظر از جهتگیرهای سیاسی، با سنت تاریخی خودش چه نسبتی دارد. همان نخستین صفحات کتاب خسی در میقات، بینسبتی و سرگشتگی آل احمد را نسبت به سنت آشکار میسازد. آل احمد، بههیچوجه نتوانست همچون فردید سنت را به سخن گفتن وا دارد. سنتی که آل احمد بر آن تأکید میورزید، در حد پارهای تعلّقات احساسی و عاطفی به گذشته و فرهنگ گذشتگان باقی ماند، بیآنکه بتواند به پرسش اساسی ما، یعنی به پرسش از نحوه زیستن در جهان معاصر کنونی، پاسخی اصیل و جدی ارائه دهد. البته آل احمد همچون شریعتی سنت را به یک ایدئولوژی تبدیل نکرد، اما میتوان وی را به لحاظ نظری و اجتماعی یکیاز زمینهسازان حضور سنت نااندیشیده و ایدئولوژیک شده در صحنه اجتماعی برشمرد. به هر تقدیر، این آلاحمد بود که واژه غربزدگی را، تحت تأثیر فردید، وارد فضا و گفتمان فکری ما ایرانیان کرد و تا امروزه روز نیز، در بخش وسیعی از جامعه، به خصوص در لایههای رسمی و سیاسی کشور، کم و بیش تلقی غیرتاریخی، جامعهشناختی و سیاسی آل احمد از مفهوم غربزدگی سیطره دارد. اما با این وصف، در این یکی، دو دهه اخیر، آنچنان که بسیاری از آثار ترجمه شده و به ظاهر تألیفی ما نشان میدهد، کوششی در میان بخش بسیار محدودی از روشنفکران، دانشگاهیان و طلاب جوان جامعه ما، برای اجتناب از برخوردهای سطحی دورههای پیشین با مفاهیم غرب و غربزدگی دیده شده، مواجهه عمیقتری با بنیانها و مبانی نظری تمدن غربی دنبال میشود. به بیان سادهتر، آنها نیز وارد تأمل در گفتمانی فلسفی و اونتولوژیک شده، به این اعتبار خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، به رویکرد فلسفی هایدگر و فردید در مواجهه با سنت تاریخی غرب نزدیک شدهاند. البته این نکته بههیچوجه منافاتی با این امر ندارد که خیل انبوهی از جامعه فکری و روشنفکری ایران، علیرغم تأثیرپذیری ناآگاهانه از گفتمان فلسفی فردید، کماکان خواهان فاصلهگذاری با بسیاری از جنبههای اندیشههای او هستند.
پيوست:
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|