یکشنبه, 16 ارديبهشت 1403

 



موضوع: * چگونگی ارتباط بین فرهنگ ها *

* چگونگی ارتباط بین فرهنگ ها * 11 سال 6 روز ago #4484

فرهنگ یعنی آشناساختن خودمان بابهترین چیزهایی که درجهان شناخته شده و یا گفته شده اند واین یعنی شناخت تاریخ روح انسان. ((متیو آرنولد))



اهمیت ارتباط فرهنگها



ارتباط فرهنگها موضوع جدیدی نیست.ازابتدای هستی تا کنون چادرنشینان کوچ نشین مبلغین مذهبی و جنگجویان فاتح با مردمانی متفاوت روبرو شده اند.برخورد آنها با یکدیگرخصومت آمیز مغشوش بوده است. در دوره های باستانی شناخت تفاوتهای بیگانه (فرهنگ)فاقد دانش فرهنگی لازم بودواغلب تمایل انسان رابرای عکس العمل کینه توزانه به آن تفاوتها نشان می داداین اندیشه رابیش از دو هزارسال پیش نمایشنامه نویس یونانی بنام اشیلوسی چینی نوشت((همه سعی درسرزنش دشمن دارند)) این احساس هنوز عامل مهم وقدرتمندی در علم بیان اجتماعی و سیاسی است.مثلاً گفته می شود تمام مشکلات اجتماعی و اقتصادی ایالات متحده امریکا را مهاجران بوجود می آورند.

علی رغم تداوم این اندیشه برخوردهای بین فرهنگی امروزه با ملاقاتهای گذشته تفاوت دارد

. این برخوردها به دلیل وجود ارتباطات و تماسهای موجود در دنیا بیشتر شده واز اهمیت بیشتری برخوردارند.مثلاً شبکه ای که ما را به هم مرتبط می سازد زمانی مشخص می گردد که در تیتر روزنامه ای مشاهده می کنیم که((آمریکائیها یک بار دیگر اقامت خود را درآفریقا تمدید کردند.))علاوه بر آن ظهورعصراطلاعات فرصتی را برای ما فراهم می آورد تا دانش خود را به شکلی گسترش دهیم که شناخت تفاوتهای فرهنگی نیازبه رویارویی یا جبهه گیری خصمانه نداشته باشد مثلاً این خبرمخابره شده درسراسر جهان فکر کنید که وقتی فضانوردان آمریکایی و روسی در مانورهای فضایی مشترک شرکت کرده اند در حالی که کشورهایشان دشمن بزرگ یکدیگر به شمار می رفتنداین خبر منعکس کننده ی نظام جهانی جدید است.



کیفیت و کمیت روابط بین فرهنگی

روابط بین المللی



نوعی رابطه ی همزیستی تمام مردم را به هم مربوط می سازد هیچ ملت یا گروه فرهنگی نمی تواند جدا یا خود مختار باقی بماند. اگر با بخشی از دنیا در تماس باشید با تمام قسمتهای آن تماس خواهید داشت.سه نوع توسعه ی بین المللی تماس بین فرهنگها رابدیهی کرده است.

1)تکنولوژی و سیستهای اطلاع رسانی. 2)تغییر در جمعیت جهان 3)تغییردر صحنه اقتصادی دنیا.



1-فن آوری وسیستمهای اطلاع رسانی



فناوری با ایجاد توسعه در دو زمینه از تلاشهای انسان یهنی سیتمهای حمل ونقل و نظامهای ارتباطی موجب تسریع ارتباطات بین فرهنگی شده است.سفرهایی که زمانی روزها به طول می انجامید اکنون در طی چند ساعت انجام می شود در واقع جهانگردی امروز یکی از با رونق ترین صنایع جهان به شمار می رود.مردم تمام کشورهای جهان از مسافرتهای هوایی همچون وسیله ای برای کشف فرهنگهای دیگر استفاده می کنند.

پیشرفتهای دیگردر فناوری حمل و نقل یعنی پیشرفتهایی که موجبات افزایش ارتباط فرهنگی گسترده تری یرافراهم می آورد درافق فکری دانشمندان قراردارد.تلاش برای ساختن هواپیما-های سریع السیر و موشکهای فضایی وغیره ما را در موقعیتی قرار می دهد که به جای آنکه از لوس آنجلس به پکن در دوازده ساعت داشته باشیم،پروازی کمتر از نود دقیقه داشته باشیم. بنابراین با افزایش امکانات سهولت حرکت احتمالاً با فرهنگ های جدید با سرعت و میزان بیش از گذشته روبه رو خواهیم شد.

نظامهای ارتباطی جدید و پیشرفته نیز موجب بهبود وتسهیل در امر تعامل فرهنگی در طی دهه گذشته شده اند.ماهواره های ارتباطی،وسایل انتقال پیچیده تلویزیونی واینترنت استفاده از اطلاعات و نظریات را در یک زمان برای مردم سراسر جهان فراهم می آورد. در واقع ما به انقلاب اطلاعات رسیده ایم و دنیا رفته رفته یک دهکده ی جهانی شده است.



2-جمعیت جدید:



دومین انگیزه یا محرک ارتباط بین المللی افزایش سریع جمعیت جهان است و چون افزایش جمعیت سلامت کره ی زمین را تهدید می کند،کشورها شروع به بررسی مسائلی مانند منابع طبیعی محدود،آلودگی،و برخوردهاومنازعات بین المللی نموده اند.



منابع طبیعی محدود:



پیش بینی می شود که طی نیم قرن آینده،آب گرانبها ترین منبع طبیعی،به عنوان منشاءٍ اصلی مبارزه یا مناقشه های بین المللی جایگزین نفت خواهد شد.کاهش ذخایر ماهی،وکاهش منابع غذایی که نتیجه جمعیت درحال رشد جهان است نمونه های دیگری ازبرخوردهای فرهنگی حاصل از منابع طبیعی محدود خواهند بود.بنابراین مذاکره دوباره ی این ((محدودیت ها)) و اجتناب از((تنازع وهرج ومرج))جزءٍ اهداف ارتبط بین فرهنگ ها ست. وباعث نزدیکی مردم درجهت درک بین المللی می شود.



آلودگی:



آلودگی محدود ی جغرافیایی و فرهنگی مشخص ندارد،پارگی لایه اوزن ومسا یل محیطی مانند تخریب جنگلهای طبیعی، آلودگی اقیانوس ها،تاًثیر گازهای گلخانه ای،انشار زباله های هسته ای و غیره به تمام کره ی زمین تاًثیرمی گذارد. ملتها متوجه شده اند برای حل این مشکلات بایدبا هم تلاش کرد و با یکدیگر رابطه داشته باشند.



منازعات بین المللی:



با افزایش جمعیت جهان کناره گیری ازتنشهاومنازعات جهانی دشوارترشده است

و فایع اخیر این گفته را تاًیید می کند که خصومت در هر جائی از دنیا توان و استعداد ایجاد خصومت در همه جای آن را دارد.

تنشهای بین اسرائیل وسوریه دربلندیهای جولان،مناقشه بین چین وتایوان وقحطی وشورشهای داخلی آفریقا،افزایش ترورسیم،جنگهای قومی ، مذهبی،در کشورهای جهان سوم همگی امکان وجود مبارزه ی جهانی را نشان می دهد.



شلیسینگرمی گوید:خصومت یک قبیله نسبت به قبیله ی دیگری غریزی ترین عکس العمل انسان است و خصومت های قبیله ای مردم را از هم جدا می کند،مگر آنکه هدف مشترکی آنها را با هم متحد سازد واضح است که اکنون مناقشه های قومی و نژادی جایگزین تضادهای عقیدتی است واز مسایل انفجاری زمان ما به شمار می رود.در واقع ملیت گرایی وقوم گرایی مسئول متلاشی شدن ملت ها می باشد.وقتی ماًموریت های صلح جویانه رادر بیشترقسمتهای دنیا مورد بررسی قرار می دهیم زمینه متاقشات فرهنگی نیز مشهود است.بنابراین اگر چه بسیاری از تماسهای بین فرهنگی مفید بوده و وضع بشر را بهبود می بخشدهنور اصلاحات بیشتری را می توان در زمینه ی ارتباط بین المللی انجام دهیم وباب گفتگوی فرهنگ ها را باز کنیم.



3-تغییر در اقتصاد جدید:



تغییرات در جامعه تجاری بین المللی همراه با صف آرایی کشورهای وارد کننده و صادر کننده آمریکا را مجبور به تجدید نظر در آنچه رئیس جمهور کولیج (( تجارت آمریکا ))نامید ، کرده است . با زار درونی آمریکا پس از پیش رفت در خاک آمریکا به سراسر دنیا گسترش یافت . و جهانی کردن تجارت توسعه پیدا کرد وتعداد شرکت های چند ملیتی افزایش یافت و به قول هریس وموران ((مردم به طورفراینده ای با یکدیگرارتبط بین فرهنگی برقرار می کنند و زمان فروش کالا صرفاً در خاک آمریکا به پایان رسیده است)).

بنابراین اقتصاد هر کشور به سر نوشت اقتصادی کشور دیگر وابسته است.بگونه ای که در چهارم فوربه 1994در بازارنیویورک سهام دووجونزاورج 96درجه کاهش یافت. و همزمان با آن بازارهای هنگ کنگ ،بانکوک و کره ی جنوبی و ژاپن نیز کاهش یافت. تاً ثیر اقتصاد و فرهنگ ازآنجا مشخص می شود که آقای پروفسورروت آریازا می گوید((تصمیم شرکت ها و تعاونیها در یک جا باعث بروز وقایعی در محل های بسیار دور دست می شود)).



نکات محلی (بومی)مربوط به تماس



تا اینجا دو نکته مهم روشن شد:اول اینکه تماسهای بین فرهنگی با سرعت ریادی افزایش می یابد و دوم اینکه این تماس ها اغلب باعث تشنج و خشونت می گردندچون یک یا هردو طرف ادراک ها و مفاهیم دیگری را درک نمی کند اکثر سود تفاهم ها در شرایط خاصی مانندمحیط آموزشی،محیط تجاری و روابط شخصی بوقوع می پیوندند.



محیط آموزشی:



مدارس کشورهای مهاجر پذیرمثل آمریکا زمینه ی مهمی برای تماس بین فرهنگی هستند.در کلاس های درس فرهنگ های زیادی آشنایی با هم را برای اولین بارفراهم می کنند.ومعلمان مدارس،والدین ودانش آموزان درتماس روزانه با مردمی هستند که به خاطرزمینه ی فرهنگی خود از مدارس درک متفاوتی دارند و این ادراک های فرهنگی را به گونه ای نشان می دهند که اغلب با معیار هایاصلی وکلی کشور(مهاجر پذیر)متفاوت است.با این حال گاهی اوقات محیط مدرسه تبدیل به محل می شود برای همکاری ومشارکت فرهنگی ،در شرایطی که هیچ نوع مبادله ی فرهنگی وجود ندارد مثلاً مسئله دفاع از کودکان مورد حمایت تمام گروه های فرهنگی در آمریکا قرار گرفته با اینکه در مدارس آنجا بر تفاوت های فرهنگی تاًکید دارد.



محیط کار:

محل کار باز هم در کشور های مهاجر پذیری چون آمریکا تحت تنوع فرهنگی قرار گرفته و به صحنه های دائمی تماس فرهنگی تبدیل شده است.در آنجا همکاری بین اعضای فرهنگ های مختلف ووابسته اغلب با الگوهای منفی وشکل های جدید نژاد پرستی ناقص وخراب می شود مثلاًنژاد پرستی در صحنه ی تجارت به جایی رسید که شرکت نفت تگزاکر به خاطرتوجه به کارمندان آمریکایی آفریقایی الاصل خود با تحریم سراسری درسال 1996 روبرو شد و در جایی دیگر تصور می شود که افراد دارای نام فامیل اسپانیولی بی فرهنگ وبی سواد هستند. این تصور فرصت های شغلی آنان را از بین برد.



روابط شخصی:

تماس های گسترده در بخش های آموزشی و تجاری منجر به افزایش روابط بین فرهنگی اشخاص شده است در نتیجه این دوستی های جدیدآمار ازدواج بین اعضای فرهنگ های مختلف رو به افزایش است و به تبع آن تولد دور که نیز افزایش یافته اما از آنجا که مردم (مثلاًآمریکا)ازدواج بین نژادی را دوست ندارند و هنگامی که افراد،قوم های مختلف را با هم در یک محیط اجتماعی مشاهده می کننداغلب خصمانه رفتار می کنند و همچنین کودکان این خانواده ها با عکس العمل تنفر آمیز اعضای فرهنگ های دیگر و خودشان روبرومی شوند.

نکته:پس ازعکس العمل ها وتعاملهای بین فرهنگی زیادی باهم هماهنگ هستند سایرتعاملها مملواز تضاد،برخورد وسرد تفاهم های بیشمار است. یکی از خصو صیت هایی که موفقیت رااز شکست در تعامل بین فرهنگی متمایز می سازد توانایی احزاب مختلف در مشارکت و همکاری با در نظر گرفتن ارتباط بین فرهنگی موثر است.



ارتباط فرهنگ ها

چیزی که ما را در مقابل یکدیگر قرارمی دهد اهدافمان نیست بلکه روشهایمان است . ((اکسوپتری مقدس)) فرهنگ وسیله ای است که بشر جهت ادامه ی حیاط خویش به آن تکامل بخشیده است. در زندگی ما هیچ چیز از تاثیرات فرهنگی عاری نیست . فرهنگ سنگ بنای تمدن است ووسیله ای است که همه حوادث زندگی باید از طریق آن جریان یابد

((ادواردتی حال))

اگرچه فرهنگ و ارتباط دو مفهوم متفاوتند ولی به طور مستقیم به یکدیگر پیوسته اند.چنان پیوسته اند که بعضی معتقدنداین دوواژبا هم مترادفند.همچنانکه اسمیت می گوید((هر مردم به یکدیگر تتاًثیر متقابل می گذارند ارتباط نیز برقرار می کنند آنها باید برای زندگی در جوامع و حفظ فرهنگشان ارتباط برقرار کنند.)) فرهنگ از طریق ارتباط یاد گرفته می شود،نقش ایفا می کند ،منتقل و حفظ می شود.



ارتباط:



ارتباط – توانایی ما جهت تسهیم عقاید واحساساتمان–پایه واساس تمام تماس های بشری است هر گاه ارتباط برقرارمی کنیم همگی در یک نوع فعالیت مشارکت کرده ایم.ومی توانیم واقعیت وجودی خودرابه سایرین تفهیم نمانیم.ارتباط پیچیدگی دارددرتعریف ارائه شده اسمیت این((پیچیدگی))توجه شده است)) صرفنظر از اینکه پیام ارتباطی چقدرساده باشدارتباط بشری مجموعه ای از فرایند های ظریف و مبتکرانه است که همواره مملواز هزاران عنصر علائم، رمزها ومفاهیم می باشد))اگر ابعاد فرهنگی را نیز به آن اضافه کنیم ارتباط حتی پیچیده تر می گردد.

درمورد اینکه ارتباط عمدی است یا غیر عمدی دو مکتب وجود دارد . اولی که (میلرواشتاین برگ) آن را ارائه کرئه اند ،ارتباط را به عنوان فرایندی توصیف می کنند که بواسطه ی آن فرد سعی می کند معنا را به فردی دیگر انتقال دهدما عمداً پیغام هایی را می فرستیم تا رفتار سایرمردم را تغییرداده یا اصلاح کنیم.بنابراین کلمات یاحرکاتمان راتا حدی با آگاهی انتخاب می کنیم.دراین مکتب ارتباط یک فعالیت تصادفی نیست بلکه نظامند وبرنامه ریزی شده است دومین مکتب فکری پیشنهادمی کند که مفهوم عمدی بودن خیلی محدود کننده است ونمی تواند بیانگر تمام شرایطی باشد که در آنها پیغام ها بطور غیرعمدی منتقل می شوند.محققانی که از این دیدگاه حمایت می کندمعتقدندهرگاه مردم معنا را به رفتار پیونددهندارتباط شکل می گیرد حتی اگر فرستنده ی پیغام انتظار نداشته باشد که حرکاتش ارتباط برقرارکند.آنه مدعی اند که ارتباط می تواند سایر مردم را تحت تاثیرقرار دهد چه این تاثیر از روی قصد باشد چه نباشد. افرادی که معتقد به این دیدگاه هستند نیز بر این باورند که ارتباط،مثال فرهنگ اغلب ((بدون آگاهی))انجام گیرد.

وقتی شما دارید یک ارتباط بین فرهنگی می شوید منع است که بدانید حرکانتان دارای عامل با لقوه برای انتقال دادن معانی زیادی هستند. مثلاً:در کره نشان دادن کف پا غریبه و یا در عربستان دست زدن به خانمی که به وی معرفی می شوید کرچه ظاهراً حرکات ساده و بی تزویری هستند،ولی می توانندپیغام های منفی ارسال کنند که ادامه ارتباط را مختل می سازد. پیچیدگی وعمدی یا غیرعمدی بودن ارتباط از مشکلاتی که فرد درتعریف ارتباط باآن مواجه می شود. اگرارتباط پیچیده و چند بعدی است پس می توان به صورت زیرآن راتعریف کرده ((ارتباط فرایندی است نظامند و پویا که معانی در آن خلق و به واسطه ی نمادها درفعل و انفعالات بشری منعکس می گردد)) بنابراین از این تعریف بر می آ ید که ارتباط پویا،مداوم و همیشه در حال تغییراست.

ارتباط موقعیت مدار است ،همیشه تبادل پیام در محل خاصی انجام می گیرد نه در خلاءٍ.

درک مشخصه های ارتباط مشترک بین تمام انسان ها به مشخص کردن چگونگی کار فرایند ، کمک می کند ما هرگز نمی توانیم ارتباط فکر با انسان دیگر داشته باشیم فقط می توانیم آنچه را که دیگری تجربه می کند استنتاج نمائیم واین کار را با استفاده از نمادهایی انجام می دهیم که خود و دیگران ایجاد کرده ایم.

ارتباط همچنین روشی است که دنیایمان را تعریف می کنیم به عنوان مثال ما به رویدادهای مردم معنامیدهیم بنابراین می توانیم درگروههای متفاوتی فعالیت کنیم وعضوی ازجامعه مان می باشیم.

ارتباط بازتابی است ،می توانیم از هر برخوردی که خود را در آن می یابیم چیزی بیاموزیم.

مردم ،مشابه ومتفاوت هستند. همه ی ما با خیلی از نا کامی های مشابهی روبرو هستیم که ناشی از انزوای فیزیکی مان از یکدیگر می باشد.



درک فرهنگ:

اکنون از محبث ارتباط به مبحث فرهنگ می رویم. این انتقال باید خیلی نا محسوس باشد چون همان طور که مال متذکر می شود((فرهنگ ارتباط است وارتباط فرهنگ))

در حالی که آمریکائیها سگ ها را روی مبل های راحت وتخت می نشانند بعضی از مردم درکره وچین،آنها رادراجاق قرارمی دهند چرا؟مردم تبریز و تهران روی زمین می نشینند و روزی پنج بار نماز می خوانند ولی در لاس وگاس مردم تمام شب را در برابر ماشین های سکه ای می ایستند چرا؟بعضی از مردم با خدا حرف می زنند و دیگران طوری هستند که خدا با آنها حرف میزند و باز برخی می گویند که خدا اصلاً وجود ندارد چرا؟جواب کلی به این سوالات یکسان است مردم بخاطر پیامهایی که بواسطه ی آنها قادربه برقراری ارتباط هستند ،پیام هایی که همه نشانه ی فرهنگی دارند، یاد می گیرند همانطور که اکنون عمل می کنند فکر،احساس،باور وعمل کند.این خصوصیت فرهنگ که در همه جا وجود دارد باعث می شود حال بدین صورت نتیجه گیری کند ((هیچ جنبه ای از زندگی بشری وجود ندارد که تحت تاثیر فرهنگ قرار نگرفته وبواسطه آن دستخوش تغییر نشده باشد))حال ازجهات زیادی درست می گوید فرهنگ همه چیز و در همه جا هست ومهم تر از همه حداقل برای اهداف ما این است که فرهنگ حاکم وتعریف کننده ی وضعیت وشرایطی است که تحت آنهاممکن است پیامهای مختلف فرستاده شوند یا نشوند و مورد توجه یا تفسیر قراربگیرند یا نگیرند.

مادر بدر تولد نمد توانیم چگونه لباس بپوشانیم،با چه اسباس بازیهایی بازی کنیم،کدام خدایان را بپرستیم یا چگونه پولمان را خرج کنیم .فرهنگ هم معلم ماست و هم کتاب.فرهنگ از میزان ارتباط چشمی که در مکالماتمان بکر می بریم گرفته تا توضیحاتی که درباره ی علت بیمار شدنمان می دهیم.نقش عمده ای رادرزندگیمان ایفا می نماید وقتی فرهنگ تغییرمی کند ممکن است ممارستهای ارتباطی نیز تغییر کند.

از آنجا که فرهنگ ما رانسبت به سبک خاصی ازارتباط بیش ازسبک دیگری مقید می سازد ضروری است بفهمیم فرهنگ چگونه به عنوان اولین قدم در جهت بهبود ارتباط بین فرهنگی عمل می کند.



عملکردهای اساسی فرهنگ:

هاویلاند- انسان شناس- چنین اظهار می دارد ((مردم برای رسیدگی کردن به مشکلات و مسائلی که به آنها مربوط می شود.فرهنگ ها را حفظ می کنند)) این باور وجود دارد که فرهنگ بنابر دلایل مشابهی تکامل نیزمی یابد:فرهنگ،نیازاساسی گسترده دنیای قابل پیشبینی را بر آورده می کند،دنیایی که هریک ازما درآن نسبت به حقایقمان اطمینان داریم و بنابراین، به ما توانایی درک پیرامون خودمان را می دهد.

چنانکه فولرنویسنده ی انگلیسی در 200سال پیش نوشت:((فرهنگ همه چیزراآسان می کند)) به دودلیل مهم فرهنگ چیزها راآسان می کند.اول،فرهنگ باایجاد معنا برای رویدادها،اشیاو مردم به آسان شدن انتقال از زندگی جنینی به این زندگی جدید کمک می کند- بدین ترتیب دنیا را تبدیل به مکانی می کند که کمتر مرموز و ترسناک به نظرمی رسد.دوم،فرهنگ باعث می شود زندگی کمتر گیج کننده باشد.زیرا قسمت اعظم فرهنگ خودکارونیمه آگاهانه است.

فرهنگ با استفاده ازخانواده ها به عنوان اولین رابط خود ازمیان رابطه های دیگربه کودک یاد می دهد چگونه بصورتی که مورد پسند بزرگسالان است رفتار نماید وباعث شود به او پاداش بدهند. معمولاً می توان در مورد تمام کسانی که دارای فرهنگ مشترکی هستند انتظار رفتار صحیح،خودکار وقابل پیشبینی را داشت.پس،فرهنگ با پیشنهاد یک برنامه کار به مردم برای تمام فعالیت های زندگی، آنه را در برابرتمام ناشناخته ها حفظ می کند.

فرهنگ ازچگونگی امرارومعاش گرفته تا یک سیستم اقتصادی نظامند،چگونگی سلام کردن به غریبه هاوچگونگی پیداکردن همسر،ساختاری رابرای ما ایجاد می کند.این ساختارمهارتها وقوانینی رابه ما عرضه می کند که برای سازش به دنیایمان ضروری است.ممکن است حتی کمی جلوتربرویم تاحدی که بااین گفته هریس موافقت کنیم که((وجه اولیه سازگاری بیولوژی ما،فرهنگ است نه آناتومی))

فرهنگ ها علاوه برتبدیل دنیابه مکانی که کمترگیج کننده است،اکنون به حدی متکامل شده اند که ابزارهای اولیه مردم برای برآورده کردن سه نوع نیازمی باشد:نیازهای اساسی(خوراک، سرپناه،حمایت فیزیکی)نیازهای اشتقاقی(سازمان کار،توزیع غذا،دفاع،کنترل اجتماعی)ونیازها ی انتلافی(امنیت روانی،هماهنگی اجتماعی،هدف زندگی).



تعاریف فرهنگ:

هابلو فراست که فرهنگ را تقریباً در تمام فعالیتهای بشری حاضرمی بیند آن رابدین صورت تعریف می کنند:یک سیستم یک پارچه از الگوهای رفتاری آموخته شده که مشخصه اعضای یک جامه هستند.نه نتیجه وراثت بیولوژی.ازنظر آنها فرهنگ ازلحاظ ژنتیکی از پیش تعیین شده یا غریزی نیست .آنها برای اتخاذ این موضع دو دلیل دارند که هر کدام از آنها به درک رابطه بین فرهنگ و ارتباط کمک می کند.اول همانطور که تمام محققان معتقدند.فرهنگ از طریق ارتباط ویادگیری،منتقل وحفظ می گردد.یعنی فرهنگ آمخته می شود.دوم آفراد دارای این عقیده معتقدند هر فرد در بدر تولد به یک محل جغرافیایی خاص محدود می گردد. ودر نتیجه در معرض پیامهای خاصی قرار می گیرد در حالی که سایر پیام ها رارد می کند. تمام این پیام ها حتی اگر در مورد مذهب،خوراک ،پوشاک، مسکن،اسباب بازی یا کتاب باشندپایه و اساس فرهنگی دارند.در تعریف دیگرآمده که فرهنگ دارای حدومرز مشخص است.بازهم نقش ارتباط را در این تعریف خواهیم دید.

بیتس وپلاگ تعریف توصیفی زیر را پیشنهاد می نمایند.((فرهنگ نظامی است از باور ها ، ارزش ها،سنت ها، رفتارهاومصنوعات مشترک که اعضای یک جامعه آن را مورد استفاده قرار می دهند تااز عهده جهان خود و از عهده دیگران بر آیند و نظامی است که از طریق یاد گیری نسل به تسل منتقل می گردد.این تعریف نه تنها در برگیرنده ی الگوهای رفتار بلکه در برگیرنده ی الگوهای افکار(مذهب وایدئولوژی)،مصنوعات(ابزار،مسکن،ماشین،...)ومهارتها و فنون مورد استفاده برای ایجاد مصنوعات که از طریق فرهنگ منتقل می شوند هست.))

تعریف تعریف بینس وپلاگ در برگیرنده بیشترین قلمرواصلی فرهنگ است که محققین اخیراً بر روی آن توافق دارند.

یا به توضیحات بالا فرهنگ می تواند در بر گیرنده ی همه چیز از مراسم مهم گرفته تا مفاهیم روح باشد.مثلاً بابررسی باورهای فرهنگی خودمان در می یابیم که عکس العمل خودمان به پرچم امریکا بخشی از عضویت فرهنگی ماست.عقیده ی ما نسبت به کار،آزادی، مرگ وسوگواری،قانون،لباس و....از وابستگی فرهنگیمان می باشد.



مشخصه های فرهنگ:



1- فرهنگ یاد گرفته می شود:

بدون بهرمند شدن از دانش کسانی که قبل از مازندگی می کردند امکان نداشت فرهنگ داشته باشیم درواقع دانش که برای استفاده ی آیندگان درحافظه ها،کتاب هاواشیا ذخیره شده درمرکز مفهوم فرهنگ قرارداردهمه ما با نیازهای اساسی متولد شده ایم،نیازهایی که رفتارهاراخلق و به آن شکل می دهدولی چگونگی برآورده کردن این نیازها وچگونگی تکامل رفتارمان برای کنترل آنها یاد گرفته می شود که هما فرهنگ می باشد.

واژه ی فرهنگ آموزی به معنای فعالیت کلی یاد گیری فرهنگ می باشد.بطور اخص هابل و فراست:می گوید فرهنگ آموزی ((شرطی شدن آگاهانه یا ناآگانه ای است که در درون آن فرایند رخ می دهد و به واسطه ان فرد به عنوان کودک یا بزرگسال در یک فرهنگ خاص به توانایی می رسد ))اما یادگیری آگاهانی در این تعریف ساده ترین شکل خود یاد گیری در سطح شناختی است.این نوع یادگیری،خواندن نشان داده شدن وگفته شدن را جع به چیزی است که فرهنگ می خواهد ما بدانیم.اما وقتی بخواهیم میهن پرستی و شجاعت را با مشاهده فیلمی یاد بگیریم یا وقتی مادری به پسر جوان خود قبل از رختخواب می گوید دوش بگیر تا عادت تندرستی ونظافت را یاد بگیرد،پدری به دخترش می گوید وقتی چیزی از کسی گرفتی از او تشکر کن تا طرز رفتار درست را بیاموزد.در این مثال ها از مردم خواسته می شود تا آگاهانه نسبت به پیامدهاییکه دریافت می دارند فکر کنند.گر چه این فرهنگ آموزی بخشی از فرایند یادگیری است ولی در دومین سطح یادگیری یعنی یادگیری ناآگاهانه قرار دارد.سطحی را که در آن مجموعه آنچه را که فرهنگمی نامیم یاد می گیریم.

فرهنگ ها راازطریق ضرب المثل،از طریق هنر وازطریق رسانه های گروهی می آموزیم.



ضرب المثل:

سایدن استیکرمی گوید:ضرب المثل ها مطالبی را که از ننظر مردم مهم هستندبه روشی بیان می کندکه بتوان بخاطر سپردآنها مطالب مهم ومتداول رابیان می کند.

بدینگونه ((ضرب المثل ها رساله ی فشرده ای از ارزش های فرهنگی است.))



هنر:

بازدید هر موزه ای در دنیا سریعاًمشخص می کند چگونه هنر هر فرهنگ روش دیگری برای انتقال آن فرهنگ است. ناندا انسان شناس بهپیوستگی بین هنر و فرهنگ اشاره می کند: ((هنر روش نمادین ارتباط برقرار کردن است.یکی از مهم ترین عملکردهای هنر،ارتباط برقرارکردن نمایش دادن وتقویت کردن موضوعات و ارزشهای مهم فرهنگی است.بنابراین هنر دارای عملکردهای یکپارچه ای دز جامعه است.))



رسانه های گروهی:

درایلات متحده وسای فرهنگ های غربی،رسانه های گروهی وظیفه ای بیش از ایجاد سرگرمی دارند چنانکه تا مپسون می گوید:تعداد کمی از مردم منکر این مسئله خواهند شد که ماهیت تجارب فرهنگی در جوامع مدرن عمیقاًتحت تاثیر تکامل ارتباط جمعی قرار گرفته است،کتاب ها،مجلات وروزنامه ها،رایو تلویزیون وسایر وسایل ارتباط جمعی نقش عمدهای رادرزندگی ما بازمی کند.به عنوان مثال تلویزیون به آنچه ویلیامز(یادگیری فراگیراجتماعی) می نامد،کمک می کند،چیزی که ما را وادار می کند تا(ارزش تصاویررامتصورشویم).

دل گاد و خلاصه ی عالی تراز قدرت رسانه های گروهی پیشنهاد می کند و اشاره می کند به اینکه((بواسطه ی شکل دادن تجاربمان وایجاد مضمونی برای بیشترین چیزی که درموردش حرف می زنیم در سطح بین فردی ،به ساختن زندگی روزانه ما کمک می کنند.))



نکته:قابل ذکر برای توصیف مشخصه ی اول فرهنگ(فرهنگ یاد گرفته می شود)

اکثر رفتارهایی که به آنها بر چسب فرهنگی می چسبانیم نه تنها خودکار ونا مشهود بلکه بدون اینکه نسبت به آنها آگاه باشیم انجام می دهیم به عنوان مثال در فرهنگ آمریکایی زن ها بیش از مدها می خندند رفتاری که ناآگاهانه یاد گرفته شده و تقریباًاز روی عادت انجام می گیرد.یهودیان وقتی تورات رامی خوانند مثل شتر سواران به عقب وجلو می روند آنها این رفتار را به طور ناآگاهانه از قرن ها پیش به ارث برده اند چون شتر سواری برای یهودیان ممنوع شده بود این تقلید سواری یران این مسئله تکامل یافت.

دوم،تجارب مشترک،رفتار مشترک را ایجاد می کند.اشتراک رفتار وتجربه،اعضا را به یکدیگر پیوند داده وفرهنگ را بی نظیر می سازد.



دومین مشخصه ی فرهنگ:

از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود:

فیلسوف آمریکایی- زمانی نوشت: ((تمام گذشته اینجاست)).برای اینکه فرهنگی وجود و تداوم داشته باشد باید مطمئن شد عنام وپیام های مهمش منتقل می گردند .چنانچه پرسلین گفت(( اگر ارزش های دیرپاوبنیادینی در یک جامعه وجود داشته باشند،باید از نسلس به نسل دیگر منتقل شوند))این اندیشه ادعای مارا که فرهنگ وارتباط پیوسته است تائید می کند:ارتباط باعث می شود فرهنگ یک فرایند پیوسته باشد چون زمانی که عادت فرهنگی،وصول،ارزش ها،برخوردهاومشابه این ها((تدوین))می شوند با هر یک از اعضای فرهنگ ارتباط برقرار می نمایند.

نیاز یک فرهنگ برای پیوسته کردن هر نسل به نسل های گذشته وآینده آنقدر شدید استک که کسینگ می گوید((هرگونه شکافی در زنجیره ی یادگیری منجر به نا پدیدی یک فرهنگ می گردد.))

بنابراین هر فرهنگی منحصربه فردودارای مجموعه ای از اطلاعات است که بین تمام جوامع بشری مشترک نیستند اما این اطلاعات فرهنگی چیزی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند.

سومین مشخصه ی فرهنگ:فرهنگ بر مبنای نمادها بنا شده است:

کلاید کلاک هوهن – انسان شناس – زمان نوشت((فرهنگ بشری بدون زبان غیر قابل تعمق است)).

نشرنخ وساختارعصبی پیچیده ی آن طوری تکامل یافته اند که ما را قادر می سازد تادر سطحی از مهارت که با هیچ مخلوق دیگری مشترک نیست ازنمادها استفاده کنیم .نه تنها می توانیم دانش را ازفردی به فرد دیگر انتقال دهیم بلکه می توانیم اندیشه ها رااز نسلی به نسل دیگر انتقال دهیم . واین برگ آنچه را بینش های مهم نوابغ نامید که از طریق نمادها منتقل می شوندومارا قادرمی سازند تا یاد گیری طی قرن ها را به هم ربط دهیم.

ازطریق زبان آموختن تجارب مشترک میسرمی شود.بیتس وپلاگ خلاصه ی خوبی ازاهمیت زبان برای فرهنگ پیشنهاد می کنند:بدین ترتیب که زبان مردم را قادر می سازد تابه مراوده ی آنچه بپردازند که اگر چنین و چنان شود،چگونه عمل خواهند کرد.تا تجارب خود را در مقوله انتزاعی به عنوان مثال شادی یا نشانه ی شر،سازماندهی نمایند وافکاری را که درموردشان صحبتی نشده ابرازکنند.اخلاق،مذهب،فلسفه،ادبیات وبخشهای بی شمار دیگر از اعتقاد ودانش بشر همه بستگی به این نوع ارتباط سطح بالاتر دارند.

نمادهایی که هرفرهنگ به کارمی بردفرمهای مختلفی به خودمی گیرندفرهنگ هامی تواننداز کلمات گفتاری به عنوان نماد استفاده کنند وبرای مردم از اهمیت آزادگی بگویید واز کلمه نوشتاری به عنوان نماد استفاده کنند می توانیم از حرکات غیر کلامی چون دست تکلن دادن برای سلام کردن استفاده کنند.می توانند از پرچم به عنوان نمادی برای ثبات وفاداری استفاده کنند.قابلیت حمل نمادها به ما اجازه ی بسته بندی،ذخیره وهمچنین انتقال آنها را می دهد.فکر، کتاب ها،عکس ها،فیلم هاوغیره به فرهنگ این توانایی را می دهد تاآنچه را برای انتقال مهم وارزشمند می پنداردرا حفظ کند. این باعث می شود هر فردی بدون توجه به نسل خودوارث منبع عظیمی از اطلاعات باشد که براساس پیش بینی فرد نسبت بهورود خود به فرهنگ جمع آوری و حفظ گردیده است.بنابراین فرهنگ جمع شونده ،تاریخ و قابل حفظ ونگهداری است.



چهارمین مشخصه ی فرهنگ:متغییراست:



فرهنگ ها سیستم های پویایی هستند که در خلاءوجودندارند ودر نتیجه در معرض تغییرند. فرهنگ ها دائماً با نظرات واطلاعات منابع خارجی مواجه هستند.وارتباط بواسطه ی ماهیت خود تغییرات رابه وجود می آورد.ارتباط ایست نیست بلکه پویاست و دائماً در حال تغییر است واز آنجا که فرهنگ با ارتباط تعریف میشود پس فرهنگ ها نیز متغییرند.

اگر چه فرهنگ ها از طریق مکانیزمهای متفاوتی تغییر می یابند ونوآوری،پراکنش وفرهنگ پذیری سه مکانیزم متداول تر می باشند.

معمولاً نوآوری تحت عنوان کشف شیوه ها،ابزاریا مفاهیم جدید تعریف می شوند که در نهایت اکثر اعضای یک فرهنگ آن را می پذیرند و ممکن است در عادات اجتماعی ورفتارها تغییرات ناچیزی را بوجود آورد.ولی از آنجا که بیشتر فرهنگ عادت است وخیلی از مردم از تغییر می ترسند می توان در هر فرهنگ مثال هایی بیابیم که نوآوری کاملاً پذیرفته نمی شوند به عنوان مثال هنوز افراد بی شماری در آمریکا نیست به تساوی حقوق زن ومردمعترزند.

پراکنش که مکانیزم دیگری از تغییر می باشد یعنی اقتباس یک فرهنگ ازفرهنگ دیگراز نظر تاریخی مادامی که فرهنگ ها وجود داشته اند پراکنش بخشی از ارتباط فرهنگ بوده است پراکنش همه جا است شکر گیاهی باشد که منشاء آن در اسیای میانه است وبه دنیای جدید آورده شده یا همبرگر مک دونالدی که اکنون در سراسر دنیا به فروش می رسداز آنچه که فرهنگ ها می خواهند دوام داشته باشندمعمولاً فقط عناصری رامی پذیرند که باارزش ها وباورهایشان سازگار هستند. یا عناصری را که بدون اینکه اختلال مهمی را ایجاد نمایندقابل تغییرباشند.مثلاً چون ژاپن وایلات متحده دارای تجارت بیشتری هستند می بینیم که آمریکایی ها شیوه ی تجارت ژاپنی ها را یاد می گیرند و ژاپنی ها از تاکتیک های بازاریابی آمریکایی ها استفاده می نمایند.

فرهنگ پذیری به عنوان نوعی تغییر فرهنگی زمانی رخ می دهد که یک جامعه تحت تاثیر یک فرهنگ غا لب تر وجامعه ای که با آن درارتباط است دستخوش تغییر شدید فرهنگ می شوداین نوع تغییربرای مهاجران بین المللی که به دلایل متعددیخود رادر فرهنگ دیگری می یابند متداول است.آنها دراکثرموارد شروع به کشف الگوهای جدید فکرکردن ورفتاروساختن شخصیتی مرتبط به سازگاری به جامعه ی میزبان می کنند.



پنجمین مشخصه ی فرهنگ:

فرهنگ یک پارچه است:

فرهنگ به عنوان یک کل یکپارچهعمل می کند – فرهنگ نیز مانند ارتباط نظام مند است یعنی به عنوان یک کل وابسته و منظم عمل می کند همان طورکه حال گفت((اگرنقطه ای از فرهنگ را دست بزنید هر چیز دیگر تحت تاثیر قرار می گیرد)).

ارزش ها روی خانواده،اخلاقکار،پیگردهای معنوی ومشابه اینها اثر می گذارند.جنش حقوقی مدنی درایلات متحده نمونه ی پیچیده ای ازپیوستگی عناصرفرهنگی است.این جنش تغییراتی رادر الگوهای مسکن،فرصت های شغلی،سیستم های قانونی وحتی ارتباط ایجاد کرد بنابراین این جنبه از فرهنگ ،رفتارها، ارزشها،و نگرشهای آمریکایی را تغییر داده است.







ششمین مشخصه یفرهنگ:

فرهنگ قوم پرست است:

سامئرکه بطور کلی مشهور است به معرفی لغات جدیددر تحقیقات فرهنگی،قوم پرستی را بدین صورت تعریف کرده است((اسم تکنیکی برای نظریه ای از پدیده ها که درآن گروه خود فرد،مرکز همه چیز است وهمه افراد دیگر دررابطه با آن سنجیده وبرآورد می گردد)).عموماً انسان شناسان معتقدند که قوم پرستی در هر فرهنگی یافت می شود.واین گرایش هر فرد برای مشاهده ی چیزها ازنقطه نظرفرهنگ خاص خودش خیلی طبیعی است.وقوم پرستی اغلب یک منبع هویت فرهنگی وشخصی است.کسینگ تاثیر قوم پرستی را بر روی فرهنگ چنین توصیف کرد((تقریباًفرهنگ قومی مردم دربرگیرنده ی اسطورهایاصلی است که به وخود اولویت می دهند ومهر تائید ماوراء الطبیعی را به رسوم خاص خود می زنند)).

زمانی که قوم پرستی شرایط منفی به خود بگیرد ویرانگرمی باشد این احساس که ما درست می گوییم ودیگراناشتباه می کنند در هر جنبه از وجود فرهنگ نفوذ می کند . دامنه مثای ها از نمونه های ناچیز ((گوشواره را باید به گوش زدند نه به دماغ))گرفته تا نمونه های عمده(( نیازمندیم برای دفاع از خود در برابرتعصبات مذهبی استحکامات خود را بنا کنیم))تغییر می کند.قوم پرستی می تواند با روشهای ماهرانه ترنیز باعث جدا شدن هم فرهنگ ها ازفرهنگ غا لب یا جدایی یک گروه از گروه دیگر گردد.به عنوان مثال همیشه می بینیم که کارمندان از کارگران مجزا می شوند،آمریکایی های آفریقایی جدا از سفید پوستان زندگی می کنند.

قوم پرستی همیشه آگاهانه نیست قوم پرستی نیز مثل خود فرهنگ معمولاً درسطح ناآگاهانه آموخته می شود به طور مثال مدارسی که دروس تاریخ،جغرافیا،ادبیات وحکومت آمریکایی راتدریس میکنند نیز بدون اینکه متوجه باشند در حال تدریس قوم پرستی هستند.وقتی فقط دست آوردهای مردان سفید پوست را مورد مطالعه قرار می دهیم در سکوت قوم پرستی را می آموزیم.دانش آموزانی که در معرض تشخیص هویت محدود قرار می گیرند این اعتقاد را گشترش می دهند که آمریکا مرکز جهان است و یاد می گیرند با توجه به استانداردهای آمریکایی راجع به دنیا قضاوت کنند.در موردسایرفرهنگ هااین مسئله نیز صادق است.وقتی در ایران بچه ها درباره ی حکمت خدا مطالبی می آموزندیاد می گیرند که درباره ی تمام حقایق مذهبی با استاندارد منحصر به فرد قضاوت کنند.



هفتمین مشخصه ی فرهنگ:

فرهنگ انطباقی است:

از بحث راجع به تغییر فرهنگ ها برمیآید که فرهنگ ها انطباقی هستند.تاریخ پر ازمثال هایی است درباره ی اینکه چگونه فرهنگ ها به خاطر قوانین،تغییرات ارزش ها،بلایای طبیعی جنگ ها وسایر مصیبت هاتغییر کرده است.تغییر نقش های جنسیتی زن ومردآمریکا یکی ازاین موارد است در بیشتر تاریخچه این کشور از زنان انتظار می رفته که درخانه بمانند وبچه ها را بزرگ کنندوقتی زنان شروع به کار می کردند عموماً یا منشی می شدند یا پرستار ویا معلم .به هر حال جبرهای موجود در فرهنگ بعلاوه ملاحظات اقتصادی بطور فراینده ای نقش زنان رادراین کشور تغییرداد. زنان وهم مردان تطابق عمده ای در برابر این تغییر ازخودشان تاریخ زندگی هر فرد قبل از هر چیز تطبیقی با الگوها واستانداردهایی که بطور سنتی در جامعه اش به ارث رسیده اند.رسومی که در درون آنه متولد شده است از بدو تولد تجربه ورفتار وی را شکل می دهند،از زمانی که بتواند حرف بزند مخلوق کوچک فرهنگ خود است و اززمانی که بزرگ می شود ومی توانددر فعالیت های فرهنگی شرکت کند،فعالیت ها وباورهای فرهنگ فعالیت ها وباورهای وی می گردند.هرکودکی که درگروه او متولد می شود همه فعالیت ها و باورها را با وی سهیم می گردد.وکودکی که در نقطه ای مقابل این نقطه از کره ی زمین متولد شود هرگز نمی تواند به یک هزارم آن دست یابد.



ارتباط بین فرهنگی:



ارتباط بین فرهنگی در کلی ترین مفهومش زمانی رخ می دهد که عضوی از یک فرهنگ پیامی را برای دریافت توسط عضوی از فرهنگ دیگر ایجاد می نماید.بطور دقیق ارتباط بین فرهنگی،ارتباط بین آن دسته از مردم است که ادراک فرهنگی و سیستم های نمادینشان به اندازه ی کافی مجزا هستنند تا رویداد ارتباطی راتغییر دهند.زمانی که به ارتباط بین مردم بافرهنگ های مختلف اشاره می شود ارتباط بین فرهنگی مکرراً به کارمی رود.وچون بر مقایسه ی بین فرهنگ ها دلالت دارد آن راخیلی محدود کننده می یابیم.

شکل های ارتباط بین فرهنگی.1-ارتباط بین نژادی 2- ارتباط بین قومی 3- ارتباط درون فرهنگی . ارتباط بین نژادی زمانی رخ می دهد که منبع ودریافت کننده از نژادهای متفاوتی هستند به تبادل پیام بپردازنداکنون محققین کلمه نژاد را به جای اینکه به ویژگیهای فرهنگی نسبت دهند به خصوصیات فیزیکی نسبت می دهند مباحثی نیز برای تائید ای نظریه وجود دارند که چون ویژگیهای فیزیکی در حال ترکیب شدن هستند .نژاد به اندازه ی کافی مجزا کننده نیست تا متضمن مقوله های مجزا باشد. ولی تفاوت های فیزیکی مکرر ارتباط را تحت تاثیر قرار می دهد.



ارتباط بین قومی:



معمولاًگروهای قومی،جوامع خود رادر یک کشور یا فرهنگ شکل می دهند این گروه ها دارای منشاءو میراث مشترکی هستند.که برای تحت تاثیرقرار دادن اسامی خانوادگی،زبان، مذهب،ارزشها ومشابه اینها مناسب می باشند.افراد مهاجری که از یک قوم به کشوروفرهنگ غالب مهاجرت کرده اند فرهنگ قومی آنهااز طریق بین نسلی انتقال می یابد این انتقال اعضای این گروه ها وسایر گروه های قومی را قادر می سازد تامادامی که در فرهنگ غالب زندگی می کنند تاحدی هویت خود را حفظ کنند.



ارتباط درون فرهنگی:



برای سالین دراز ادبیات علمی – اجتماعی کلمه ی خرده فرهنگ را به کارمی برده تا به افراد و گروههایی اشاره کند که با وجود زندگی دریک فرهنگ غالب،در فرهنگ دیگری نیز عضویت داشته اند.در سالهای اخیر واژه ی دیگری جایگزین این کلمه کشته وخود مفهوم نیز از نوسازماندهی شده است .وقتی به مقوله ی کلی ارتباط درون فرهنگی اشاره شود از واژه هم فرهنگ استفاده می شود چرا که پیشوند ((خرده))دلالت دارد براینکه اعضای گروه غیر غالب ناقص وناکافی هستند.خرده همچنین مفاهیم ضمن چون((بهتروبدتر،فرادست،فرودست)) را در بردارد. بنابراین تغییر واژه خرده فرهنگ به هم فرهنگ ،کاملاً عقلانی است.پس وقتی درباره ی گروهها یا جوامع اجتماعی حرف می زنیم که مشخصه ها ،ادراکات ، ارزش ها ، باورها وشیوه های ارتباطی را به کار می برند ، که به اندازه ی کافی متفاوت هستند تا آنها رااز سایر گروه ها،جوامع وفرهنگ غالب تمیز دهند،از کلمه هم فرهنگ استفاده می کنیم .

چرا این فرهنگ ها دارای الگوی متفاوتی ارتباطی هستند؟دو تا از ضروری ترین مشخصه های فرهنگ را می توان درمورد هم فرهنگ ها هم بکاربرد اولی فرایندی است که فرهنگ بواسطه ی آن چیزی را که فرد تجربه می کند ،دیکته مینماید مثلاً آمریکایی- مکزیکی بودن- آمریکایی-آفریقایی یا زن بودن فرد را در معرض مجموعه ی خاصی از پیامها قرار می دهد که کمک می کن تعیین کنیم چگونه وی بعضی از جنبه های دنیای خارج را ادراک می کند و دقیقاً به میزان قابل توجه ای چگونه بواسطه ی آن ادراکات ارتباط برقرار می نماید.این پیوند جویی های هم فرهنگ همانطور وود اشاره کرد می تواند برمبنای نژاد پیشه قومی ،جنسیت،ارجحیت جنسی سن وغیره باشد.به عنوان مثال اسمیت با اشاره به هم فرهنگ های آمریکایی- آفریقایی می گوید:آمریکایی های سیاه زبان خاص وسایر مشخصه های رفتاری را تکامل داده اند که ظهور یک هم فرهنگ را تشکیل می دهد.

مشخصه ی دومی که باعث می شود هم فرهنگ ها الگوی ارتباطی متفاوتی داشته باشند فرایندی است که بواسطه ی آن فرهنگ از طریق نا قلان بی شماری (چون رسانه ها، کلیساها ،مدارس ووالدین)این تجارب را منتقل می کند ودر نتیجه هر مجموعه ی جدیدی از اعضا – چه بچه باشد چه بزرگسال- آنها را می آموزد.

اگرهمانطورکه بیت گفته فرهنگ (مجموعه ی نسبتاً سازمان یافته ای ازباورها وانتظارات دراین باره باشدکه مردم چگونه بایدحرف بزنند،فکربکنند ،وزندگیهایشان را سازمان دهند) می توانیم بفهمیم چگونه زنان ومردان در دو فرهنگ ارتباطی مجزا رشد می کند .گرچه در نگاه اول ممکن است به نظر برسد آنها دارای تجارب ومحیط های مشترکی چون سیستمهای قضایی ،مسکن، مدارس،کلیسا ورسانه ها هستندولی پیام هایی که آنها از این موسسات دریافت می کنند اغلب کاملاً متفاوت می باشد.به آنچه بواسطه ی پیا مهای زیر به زنان در ایلات متحده (آموزش) داده می شود توجه کنید.

معمولاً وقتی یک زن ازدواج می کند اسم فامیل خود را رها می کند،از دختران انتظار می رود کارهای خانگی را انجام دهند وپسران کارهای بیرون از خانه را،بازی دختران آرام و محدود کننده است،پسران در بازی هایی شرکت می کنند که در طی آن،فعال، پرخاشگر، جنگجو و رقیب باشد به پیامهایی که در انتخاب اسباب بازی نهفته است فکر کنید.عروسک برای دختران،ماشین وتفنگ برای پسران و...این پیامها و هزاران پیام دیگردو گروه از مردم را نشان می دهند که بطورمتفاوت فرد را درک می کند،دنیا را بطور متفاوت می بینند، عملکردشان متفوت است،بطور متفاوت با مردم ارتباط برقرار می کنند وخیلی برداشتهای دیگر اما آنچه که نیاز است بخاطر سپرده شود این اندیشه است که تجارب منحصر به فرد حالت های منحصر به فرد رفتاری را ایجاد می کند که ارتباط را تحت تاثیر قرارمی دهد.

بالاخره گرچه در مورد ارتباط درون فرهنگی ،قومی و نژادی بحث شده ولی معتقیم همه ی آنها دارای عناصر وفرایندهای یکسانی هستند یعنی ،پیوستگی وهمیشگی خا ،ادراکات مشترک ،ارزشها وهنجارهای قابل مقایسه کدهای کلامی وغیر کلامی متمایز را ایجاد می کند بنابراین به نظر می رسد که عبارت ارتباط بین فرهنگی برای اشاره به فرایند کنش متقابل مناسب باشد.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: کورش قلی زاده