خوش آمديد,
مهمان
|
|
مکتب مطالعات فرهنگی و انتقادی
یکی از مکاتب مطرح در سطح جهانی که به ویژه در دهههای 1960 میلادی تا امروز رشد چشمگیری داشته، مکتب ”مطالعات فرهنگی“ است. این مکتب هنوز نیز طرفداران خاص خودش را دارد و در محافل دانشگاهی نیز بسیار مطرح است. مکتب مطالعات فرهنگی نخست از اروپا آغاز گردید و سپس در آمریکا و بعدها در کشورهایی چون هلند ادامه یافت. این مکتب که بیشتر در انگلستان، آمریکا و برخی کشورهای اروپایی بهوجود آمد، بنیانگذار ندارد ولی دانشگاههایی وجود دارند که پیشکسوتی این مکتب را داشتهاند. برخی اندیشمندان نیز به عنوان متفکرین برجسته این مکتب مطرحاند. هدف اصلی پژوهشگران و استادان این مکتب بررسی نسبت ارتباطات با ”صنایع فرهنگی“ بود. آنها به دنبال روشهایی بودند تا ارتباطات را با صنایع فرهنگی ــ که محصول کار جوامع صنعتی امروزی در بخش فرهنگ است ــ مورد مطالعه قرار دهند. بنابراین، آنچه که امروزه با عنوان ”مطالعات فرهنگی“ در انگلستان و یا سایر کشورها مطرح است، بهرغم اینکه فرهنگ را به صورت عمومی و کلی مطالعه میکند، اما عمدة توجه آن به صنایع فرهنگی است. صنایع فرهنگی اینترنت، رایانه و سایر رسانهها را در برمیگیرد و در معنای عام کلمه، شامل تمام محصولاتی است که تمدن صنعتی و سرمایهداری بهوجود آورده است. پیشگامان این مکتب بسیار به موضوع ”قدرت“ علاقهمند و در تحلیلهایشان به دنبال پاسخ به سؤال ”قدرت دست کیست“ بودند. مسئلة دیگری که این محققین بر آن تأکید داشتند نماد بودن صنایع فرهنگی است. آنها میگفتند که صنایع فرهنگی به وجود آمده، به صورت کلی خود فرهنگ نیست اما نماد فرهنگ است. بنابراین باید جنبههای اقتصادی و اجتماعی آن در جامعه مورد بررسی قرار گیرد. در انگلستان پروفسور استوارت هال در دانشگاه بیرمنگام و همکاران ایشان تلاشهای گستردهای را در این زمینه انجام دادند. رفتهرفته علاقهمندی به این مکتب در سایر دانشگاههای نیز گسترش یافت. در حدود دهههای 1970 و 1980، علاقهمندان به این مکتب بیشتر تمایلات چپ و تا حدودی سوسیالیستی ــ اما نه کمونیستی و نه الزاماً چپ به معنای سوسیالیستیـ داشتند. در واقع آنها در اروپا و بهخصوص در فرانسه جزو گروه سوسیال دموکراتها به حساب میآمدند و ادبیات قابل توجهی هم در این مورد تولید کردند. روش این مکتب یک روش جامعهشناختی بود. البته با روش جامعهشناسی مسلط آمریکایی که بیشتر با آمار و ریاضیات و محاسبات کمّی سروکار داشت و به دنبال کمّی کردن همه چیز بود بسیار تفاوت داشت. آنها بیشتر به جامعهشناسی تحلیلی متمایل بودند و آثارشان را نیز بر این مبنا تولید کردند. از آنجا که عمدة دیدگاههای آنها انتقادی بود، ظهور و مشروعیت مکتب انتقادی فرانکفورت باعث تشویق آنها شد. محور اساسی مکتب انتقادی معروف به فرانکفورت بررسی تحولات جامعة اروپایی بهویژه تحتتأثیر رشد سرمایهداری بود. از طرفی عمدة متفکرین و صاحبنظران این حوزه جامعهشناس بودند. این مسئله باعث شد تا دامنة مباحث این مکتب به برخی موضوعات جامعة امروزی مثل نقش فنآوری، نقش رسانهها و ارتباطات کشیده شود. متفکرین و نویسندگان این مکتب نیزــ از هورکهایمر گرفته تا بنیامین و غیره ــ بیشتر در حوزة صنایع فرهنگی ــ اعم از فیلم، تئاتر، روزنامه، موسیقی، رسانههای جمعی و غیره ــ قلم زدهاند. در واقع این متفکرین با بررسی محصولات جهان نوین و دنیای سرمایهداری، موضوع ”تغییر فرهنگی“ را دنبال میکردند. 2. مکتب فرهنگ تودهای دومین مکتبی که موضوع فرهنگ و ارتباطات را مطالعه میکند، مکتب فرهنگ انبوه یا فرهنگ جامعة تودهای است. ریشههای این مکتب به شکلگیری مکتب جامعة انبوهی یا جامعه تودهای در جامعهشناسی برمیگردد. به دنبال عواملی چون مهاجرت مردم از روستاها به شهرها، و افزایش شهرنشینی و صنایع، جامعهشناسان غربی در دهههای 1920 و 1930 با طرح این مفهوم به این مسئله اشاره کردند که انبوه جمعیت جامعهای را به وجود آورده است که بسیار ذرهای است و در این جامعه ذره یا افراد هویتشان را بهتدریج از دست میدهند. بر این اساس میتوان افراد را به عنوان یک گروه مورد مطالعه قرار داد که مشترکاتشان بیش از تفاوتهایشان است. در ادامة چنین جریانی است که مکتب جامعهشناسی ”جامعة تودهای“ شکل گرفت و در کشورهایی مثل اسپانیا و اروپا و آمریکا فیلسوفان و جامعهشناسان خاص خودش را بهوجود آورد. بر مبنای این نظریه، متفکرین این مکتب برای مطالعة فرهنگ و ارتباطات مثلثی سهگانه را پیشنهاد کردند که میتوان اسم آن را نظریة سهگانة M گذاشت (چون هر سه جزو این سهگانه با M شروع میشود). در بالای این مثلث، تودههای مردم در جامعه تودهای (Mass Society) هستند که میتوان همة آنها را به یک نوع دید. این امر به رسانههای تودهای (Mass Media) شکل میدهد که در پایان مثلث تبدیل به فرهنگ تودهای (Mass Culture) میشود همانگونه که مطرح گردید، این مکتب در آمریکا بسیار رواج پیدا کرد. دانشکدههای مربوط به فرهنگ و ارتباطات در آمریکا اعم از روزنامهنگاری، روابط عمومی و ... در سالهای بین 1930 تا همین اواخر بیشتر به این نوع مطالعات و روشها علاقه پیدا کردند و حتی میتوان گفت که این جریان کماکان در آمریکا ادامه دارد. روش متفکرین این مکتب، روش جامعهشناختی مسلط آمریکا بود. روشی که در آن جامعهشناسی بهعنوان یک علم مانند فیزیک و زیستشناسی دیده میشود و سر و کار اندیشمندان بیشتر با آمار و فرمولهای ریاضی و روشهایی چون تحلیل محتوا و ... است. مکاتب دیگر از این مکتب انتقاد کردند. همانطور که مکتب مطالعات فرهنگی نیز منتقدین خاص خودش را داشت. یکی از انتقادها از این مکتب که امروزه نیز مطرح است این است که ما نمیتوانیم تمام جوامع دنیا را به صورت یک گروه تودهوار در نظر بگیریم. انتقاد دیگر به این مکتب سازگاری آن با بورژوازی و سرمایهداری بود. این انتقاد از آن نظر وارد میشد که اندیشمندان این مکتب تنها به مطالعة روابط بعضی عوامل خاص علاقه داشتند و به این سؤال عامتر و پایهایتر که این نوع جامعه، این نوع رسانه و این نوع ارتباطات به چه کسی قدرت میدهد و از چه کسی قدرت میگیرد نمیپرداختند. 3. مکاتب مردمشناسی گروه دیگری که به موضوع فرهنگ و ارتباطات علاقه پیدا کردند، دانشجویان و پژوهشگرانی بودند که بیشتر انگیزههای مردمشناسی داشتند و در این رشته پرورش یافته بودند. مکاتب مختلفی در این رشته ظهور پیدا کرد که گروه معروف به نمادگرایان، سمبولگرایان و تحلیلیگرایان فرهنگ از جملة آنها هستند. پژوهشهای نخستین در آثار مردم شناسانی چون مارگارت مید، روبرت بندیکت، هربرت مید، رابرت گیرتز، و تحقیقات بعدی در نوشتههای اندیشمندانی چون ادوارد هال دیده میشود. نیاز جوامع و مخصوصاً دولتها به شناسایی فرهنگها و بهویژه حل مشکلات میان فرهنگی این گروه از اندیشمندان را واداشت که به مطالعة نسبت فرهنگ و ارتباطات بپردازند. این گرایش در ایالات متحده هم جنبة سیاستگذاری داشت و همه جنبة عملی و کاربردی. وقتی آمریکاییها پس از جنگ جهانی دوم وارد صحنة جهانی گردیدند، متوجه شدند که شناخت چندانی از فرهنگهای دیگر ندارند. دلایل این امر کاملاً روشن است. آمریکاییها تاریخ و پیشینه چندانی نداشتند و در عرصة جهانی مانند انگلیسیها و فرانسویها با تجربه نبودند. این در حالی بود که امور آمریکاییها در سطح جهانی اکنون چندین برابر امپراتوریهای سابق شده بود. این گروه از پژوهشگران با طراحی دورههای کارگاهی برای دولتمردان، دیپلماتها و نیز دانشجویان علاقهمند به فرهنگ و ارتباطات، به بررسی مشکلات ارتباطات میانفرهنگی پرداختند. وزارت خارجة آمریکا خود نقش بزرگی در این جریان ایفا کرد و مردمشناسان دانشگاههای مختلف را استخدام و تشویق کرد تا دربارة این موضوع به بحث و بررسی بپردازند. تلفیق انگیزة علمی استادان مردمشناسی با نیازهای دستگاه حاکمة آمریکا و بهخصوص وزارت خارجه باعث گردید تا مطالعات میانفرهنگی در آمریکا توسعه پیدا کند. میتوان افرادی چون ادوارد هال ــ که یک مردمشناس بود ــ را جزو پیشگامان این مکتب به حساب آورد. وی در سال 1950 از طریق اصل 4 ترومن (اصلی که ترومن رئیسجمهور آمریکا برای بر کمک، خصوصاً کمک فکری، به کشورهای عقبمانده وضع کرده بود) به خاورمیانه سفر و مدتهای مدیدی بر روی فرهنگ مردم خاورمیانه مطالعه کرد. او پس از بازگشت کتابی با عنوان زبان خاموش نوشت. ممکن است با نوع نگاه خاص امروزی برخی از مطالبی که در این کتاب گفته شده است، بسیار ابتدایی به نظر برسد، اما در واقع پس از انتشار این کتاب بود که کتابهای متعدد دیگری نیز انتشار یافت و این موضوع جدیتر تلقی شد. او با مطالعة فرهنگ و ارتباطات میخواست مشکلات میانفرهنگی را مورد بحث و بررسی قرار دهد. مفاهیم ”زمان“ و ”مکان“ دو مفهوم عمدة مطالعات وی بود. وی به این نتیجه رسید که نگاه فرهنگهای مختلف به این دو مفهوم متفاوت است. توجه به این تفاوتها باعث خواهد شد تا بسیاری از مشکلات میانفرهنگی حل شود. روش حاکم بر کار وی نیز روششناسیِ مردمشناسی بود. این مکتب بسیار مورد توجه شرکتها و کمپانیهای آمریکایی قرار گرفت. دهههای 50 و 60 در آمریکا مملو از کارگاهها و برنامههای آموزشی در زمینه ارتباطات میانفرهنگی برای اقشار مختلف مردم و بهویژه نظامیان بود. علاقة توأمان دولتمردان و نیز دانشگاهیان و استادان در آمریکا باعث رشد این مکتب گردید. یکی از شاخههای فرعی این مکتب، مکتب ”مطالعات بین فرهنگی“ (البته عنوان مرجح بنده برای این مکتب، ”مکتب مطالعات روی فرهنگی“ است) بود که در واقع رویِ دیگر مکتب مطالعات میانفرهنگی بود. در این شاخه از این مکتب، اندیشمندان شباهتها و تفاوتها بین فرهنگهای مختلف را بررسی میکردند. این مکتب بهعنوان حوزة مطالعات میانفرهنگی به کشورهای دیگری نیز رسوخ پیدا کرد که اساساً این مشکلات را نداشتند. یکی از این کشورها نیز ایران بود. توجه این مکتب بر مسائلی بود که ما ایرانیان سالها آن را برای خودمان حل کرده بودیم. کشور ایران از اقوام و طوایف مختلفی تشکیل شده است اما با لطف و عنایت خدای متعال تا به حال زیر پرچم اسلام و تشیع همه با هم متحد بودهاند و مشکلات میانفرهنگی آنگونه که در غرب مطرح است هیچ وقت در ایران مطرح نبوده است. اما فکر کنید این موضوع مورد علاقة جامعهشناسان قرار بگیرد که چرا ایران این قدر متحد است و از هم پاشیده نیست. یا اگر میخواهیم این اقوام را در یک سرزمین جمع کنیم چگونه آنان را متحد سازیم. مثلاً این رشته به ایران میآید و ما نوشتههای آقای هال را میخوانیم و حالا میخواهیم بدانیم چرا ما تا حالا میان اقوام مختلف ایران فروپاشی نداشتیم. میخواهیم از زبان آنان یاد بگیریم که چگونه قشقاییها، بختیاریها و... میتوانند بهطور مسالمتآمیز در کنار هم زندگی کنند. جالب توجه است که مطالب و مدلولات موضوعاتی که ما هر روز با آن سرو کار داشتیم را از خارج وارد میکردیم. البته ثمربخشی برخی از این تحلیلها قابل انکار نیست. اما اغلب ادبیات موجود به دلیل کلی بودن و نوع نگاه ویژهای که در تولید این ادبیات بهکار رفته است، در تحلیل مسائل بومی ایران قابل استفاده نیست. ادامه دارد... |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|