جمعه, 21 ارديبهشت 1403

 



موضوع: ريشه هاي فلسفي اقدام پژوهي درايدئولوژي ماركسیسم

ريشه هاي فلسفي اقدام پژوهي درايدئولوژي ماركسیسم 10 سال 4 ماه ago #46886

اقدام پژوهي از ماركسيسم (ماترياليسم ديالكتيك، تضاد طبقاتي، ارتقاي پايگاه اجتماعي) تأثير پذيرفته است. پيوند ميان عقايد ماركس و موضوع مورد تحقيق را بايد از «تفسير»، «برداشت»، «استنتاج»، «تعقّل در ايدئولوژي»، «بينش هاي ماركس» و «بيان انديشه هاي او» كه در روند شكل گيري و گسترش اقدام پژوهي كمك مي كند برقرار كرد. به نظر ماركس در سرمايه داري، كار چيزي از كارگر جداست و به سبب تقسيم كار، نوآوري ها در كارگر ازميان مي رود و آنان همچنين از يكديگر، هم ازنظر جسمي و هم ازلحاظ شغلي، احساس جدايي مي كنند. ماركس براي روشن تر شدن اين امر، از واژة «ازخود بيگانگي» استفاده مي كند. استدلال او اين است كه ازخودبيگانگي به معناي بيرون پنداريِ42 انسان نسبت به خود مي باشد. اين بيگانگي، زماني رخت برمي بندد كه مردم خودآگاه شوند يعني درك كنند كه موجودي متفكرند و واقعيت، همين خودآگاهي است.

كمالي ازنظر ماركس، اين مفهوم را به چهار حالت تقسيم كرده است:

«1. ريشة لاتين اين واژه، به معناي جدايي ميان كارگر و آنچه توليد مي كند، مي باشد.

2. ازخودبيگانگي از كاركردهاي مربوط به كار توليدي، سرچشمه مي گيرد كه كارگر را از لذّتي كه او مي تواند از توليد خود كسب نمايد، باز مي دارد.

3. پيدايش ازخودبيگانگي در روند توليد، همچنين درخصوص تقسيم كار به وجود مي آيد. فنّاوري نيز در روند رشد ازخودبيگانگي، در كارگر بي تأثير نيست.

4. ماركس، چهارمين حالت در پيدايش ازخود بيگانگي در جامعه را توانايي خريد و سرمايه مي داند».

با تعميم مفهوم ازخودبيگانگي، از كارگر به معلّم، اثرات آن در سيستم تربيتي مشخص مي گردد:

در واقع، نظام تعليم وتربيت و كارگزاران آن، به تربيت افرادي همّت مي كنند كه از توانايي هاي عاطفي و شناختي، به منظور دست يازيدن به پژوهش برخوردارند و در هرحوزه اي از دانش بشري مي توانند به خلق و توليد دانش جديد بپردازند و نظام آموزشي، بستر محقق شدنِ اين افراد است.

اگر معلّّم به كار قبلي و سنتي خود ادامه دهد و كار يك نواخت تدريس را تكرار كند، كم كم با محصول توليديِ خود يعني دانش آموزان، بيگانه مي شود و نوعي جدايي بين افكار آنها پيش مي آيد. معلّمي كه تحقيق و پژوهش ندارد و خود را درگير روش هاي سنتي كند، نوآوري و خلاقيّت او كم شده، تدريس براي او حالت روزمرگي و يك نواخت و كسل كننده دارد. او كم كم از تكنولوژي هاي جديد آموزشي عقب افتاده، نمي تواند خود را با شرايط جديد همراه كند درنتيجه، به مرور زمان كار او برايش آزاردهنده مي شود و هدف از كاركردن را فقط امرارِمعاش مي داند. ازخودبيگانگي، زماني در او رشد مي كند كه نتواند ازنظر فكري با دانش آموزان خود به تفاهم برسد. لكن با پژوهنده شدنِ معلم، وي احساس اثربخشي و رضايت خاطر مي كند. منظور از اثربخشي، رسيدن به هدف هايي است كه براي بالندگي دانش آموزان و رشد همه جانبة آنان در نظر گرفته شده است، از لحاظ فكري و اطلاعاتي به روز شده، سطح دانش خود را تقويت مي كند.

معلّم پژوهشگر تلاش مي كند روابط موجود در كلاس را معنادار و ارزشمند سازد. او به دنبال تحول، بهسازي و حلّ مسائل موجود در كلاسِ درس است. پژوهنده شدن معلّم سببِ نقد وضع نامطلوبِ موجود از سوي او مي شود و براي نقد درست، بايد خود را به آگاهي هاي وسيع در عرصه هاي گوناگون علمي مرتبط با آموزش، مجهز كند. بدين وسيله او متفكري انديشمند است كه با بهره جستن از يافته هاي علميِ پيرامون خود مي كوشد تا دانش ها را با توجه به شرايط ويژة خود در كلاس به كار گيرد. او به مشاركت با ديگران و تعامل سازنده مي پردازد و همواره درپي رفع مسائل و مشكلات آموزش و يادگيري ديگران است. با پژوهشگر شدن معلّمان، احساسِ تعلّق و مشاركت، رشد مي يابد درنتيجه او به كار خويش عشق مي ورزد.
رابطة مفهوم ماترياليسم ديالكتيك ماركس و درك ريشه هاي فلسفي اقدام پژوهي

خصوصياتي را كه فارسی براي روش ديالكتيك ذكر مي كند عبارتنداز:

1.در روش ديالكتيك هرگاه حوادث و پديده هاي طبيعي، جدا از حوادث محيطي آن در نظر گرفته شود، قابل درك نيست و بالعكس هر حادثه يا پديده را موقعي درك مي شود كه در حال ارتباط با ساير حوادث محيطي در نظر گرفته شود.

بنابراين خصوصيت ريشة فلسفي اقدام پژوهي را بايد در ميان نظام فكري و نظريِ زمان حال در مورد معلّم بررسي نمود نه بر اساس افكار و نظريات گذشتگان. درگذشته مكاتب فلسفي رئاليسم و ايدئاليسم بر تفكر معلّمان حاكم بود و هر يك، راه هاي معيني را براي كسب دانش و رسيدن به واقعيت بيان مي كردند و روش هاي دقيق اثبات گرا، بر نظام آموزشي اي حاكم بود كه براساس محقق، به عنوان فردي بي طرف بوده، به اعمال اجتماعي هم چون محصولات فرهنگي ـ تاريخي رفتار، نگاه مي كند و درآن فقط پديده را بدون درگير شدن با آن بررسي مي نمايد. در واقع معلم درحكم كارگزار يا خدمت گزارِ آموزشي صرف بوده، به اجراي دستورالعمل هاي صادره از بالا اقدام مي كرد و خود در روند توليد دانش هيچ نقشي نداشت، ولي در عصر جديد با توجه به پيشرفت هاي زيادي در روان شناسي، علوم اجتماعي و علوم تربيتي، نوع نگاه به پژوهش نيز تغيير يافت. در زمينة تحقيق گرايش عمده اي به سمت ايجاد سازگاري ميان سه رويكرد روش شناختي «كمّي، هرمنوتيك و روش انتقادي» به وجود آمده است. هاينريش رايش46 اين پديده را كثرت گراييِ تلفيقي نام گذاري مي كند و هدف آن را بنياد گذاشتن تجربة نويني مي داند كه مي توان با به خدمت گرفتن فعاليت هاي كيفي نسبت به تقويت و غني سازي رويه هاي پژوهشيِ گذشته كه حاكي از تكيه انحصاري بر روش هاي كمّي بوده است، اميدوار بود.

2. به موجب روش ديالكتيك طبيعت حالت سكون و استقرار ندارد بلكه در حالت تغيير و حركت هميشگي است.

حركت وتغيير در ايدة معلّم پژوهنده به عنوان قوانين تحوّل و تكامل در حرفة معلّمي به اين دليل صورت مي گيرد كه معلّم پژوهنده كسي است كه جسارت عدول از قواعد و رويه هاي شناخته شدة حرفة معلّمي را دارا بوده، يا دست كم از توان و قابليتِ تعديل و تغيير آنها، به تناسب شرايط و موقعيت هاي كلاس درس، برخوردار است.49 معناي آن اين است كه معلّم پژوهنده قوانين و رويه ها را امري نسبي فرض كرده، ثابت و غيرقابل تغيير فرض بدانند و با توجه به نيازهاي محيطي، دست به تغيير براي بهبودي امور بزند.

3. حركت تطّور يا تحوّل، يك حركت دايره اي و تكراريِ سادة يك امر نيست، بلكه يك حركت روبه جلو و انتقال از حالت كيفيِ قديم به حالت كيفيِ جديد مي باشد؛ همچنين تحوّل ساده به مركب و تحول پست به اعلي.50

حركت ديالكتيكي را مي توان در حرفه اي و تخصصي شدن مشاغل، درك نمود. معلّمي نيز علاوه بر هنر بودن، مستلزم داشتن مهارت در حرفة خود است كه لازمة آن، داشتن مهارت هاي پژوهشي در سطح كلاس و مدرسه مي باشد و موجب بهسازي حرفة آنان، رشد و بالندگي خود، كمك به امر يادگيري و رهبري دانش آموزان مي شود و شناخت آنها از فرايندهاي آموزشي افزايش مي يابد و سبب تواناسازي آنان مي گردد. درنتيجه اقدام پژوهي در تغيير كيفيت معلّمي از حالت قديمي و سنتي، به معلمي فكور و انديشمند كمك مي نمايد. «اين رويكرد، ذهنيت فلسفي را در ميان معلّمان توسعه مي بخشد و پويايي حاصل از داشتن چنين ذهنيتي را نصيب تدريس و يادگيري مي سازد. ديدن مسائل با جهات متعدد، شكيبايي در قضاوت، مورد سئوال قرار گرفتنِ آنچه بديهي تلقّي مي شود، به كارگيري قوّه تعميم و نگريستن به موارد خاص در مورد زمينه اي وسيع، از جمله شاخص هاي اين ذهنيت مي باشد».
بر آنچه گذشت ...

آنچه شکست ...

آنچه گریخت ...

آنچه نشد ...

حسرت نخور!!

زندگی اگر آسان بود با

گریه آغاز نمیشد ...
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: سعید محمدی پور