پنج شنبه, 27 ارديبهشت 1403

 



موضوع: تحلیل و بررسی داستان Hills Like White Elephants

تحلیل و بررسی داستان Hills Like White Elephants 11 سال 14 ساعت ago #8661

داستان کوتاه “Hills Like White Elephant” نوشته ارنست همینگوی مثل هر داستان کوتاه دیگری بیشتر از آنکه یک حکایت یا داستان باشد، یک مکالمه است. مکالمه ای بین دو شخصیت داستان. یک زن به نام “جیگ” و یک مرد که در تمام داستان نامی از او برده نمیشود. و فقط به عنوان “مرد” یا “آمریکایی” از وی یاد میشود. این داستان در یک ایستگاه قطار در اسپانیا اتفاق میفتد. بازه ی زمانی آن بسیار کوتاه است. به اندازه نوشیدن یک نوشیدنی بین راه. داستان، داستان یک زن و مرد است که در یک مکان عمومی و در معرض دید دیگران رابطه اشان را به چالش میکشند. رابطه ای که ازدواج نیست ولی منجر به باردار شدن دختر شده است. مشکلی که زن و مرد با آن رو به رو شده اند، بارداری ناخواسته است. که منجر به مشکلات بعدی شده است. زن میخواهد بچه را نگه دارد و ازدواج کند ولی مرد زندگی آزاد و بدون بچه را میخواهد. آخر داستان بدون هیچ نتیجه ای تمام میشود و خواننده نمیفهمد که دو شخصیت چه تصمیمی برای زندگیشان گرفته اند ولی تمرکز داستان هم روی این تصمیم نیست. تمرکز داستان روی نحوه بحث کردن در مورد مشکل و به چالش کشیدن رابطه است. مسئله دو هویت جدید دو شخصیت داستان است. دختر و پسری که زندگی و رابطه ای آزاد داشته اند و یکدیگر را در آن رابطه شناخته اند و حالا که در آستانه پدر و مادر شدن هستند، دارند هویت و شخصیت جدیدی پیدا میکنند. دختر میخواهد این هویت را بپذیرد ولی پسر آن را پس میزند. با توجه به اینکه این داستان در دهه 1920 نوشته شده است، و در آن زمان در آمریکا و اروپا داشتن بچه بدون ازدواج پذیرفته شده نبوده است، میتوان گفت که بحث کردن درمورد این مشکل در یک مکان عمومی هم سوال داستان را تکرار میکند. آشکار کردن رابطه یا شخصی نگه داشتن آن.
اولین چیزی که در مورد این داستان نظر خواننده را جلب میکند، عنوان داستان است. عنوانی که به ظاهر ربطی به خود داستان ندارد و و یقینا تنها چیزی که به ذهن خواننده نمی آورد، مکالمه بین یک مرد و زن است. اما تحلیل تک به تک کلمات عنوان، درک آن را برای خواننده آسان تر میکند. “Hills” یا قله ها، از یک دید نماد ثبات و ماندگاری و پابرجایی هستند و از دیدی دیگر قله هایی که در آسمان دیده میشوند، نماد آزادی و استقلال و شکوه هستند. سفید رنگ آرامش و صلح است. و فیل، از طرفی نماد زندگی وحشی و حیوانیست، چرا که فیل یک حیوان وحشی است و از طرفی نماد بار و سنگینی و مشقت است. چرا که فیل برای نگه دارنده اش هیچ خاصیتی ندارد و فقط زحمت نگهداریش به او میرسد. مرد نمیخواهد مثل کوه ثابت باشد و بیشتر طالب یک زندگی وحشی است. و نگه داشتن بچه ای که در شکم “جیگ” هست برای او تعهد به همراه خواهد داشت و مثل کوه او را اسیر خواهد کرد. مرد ازدواج را نمیخواهد. ولی از دید “جیگ” نگه داشتن بچه و ازدواج آنها، آن دو را مثل کوه مستقل و باشکوه خوهد کرد. ازدواج برای این زن مثل آزادیست. همان طور که گفتیم مرد زندگی آزاد را میخواهد. او میخواهد مثل فیل وحشی باشد. اما برای زن، نگهداری از بچه بدون مرد، مثل فیل، یک بار سنگین خواهد بود.
زن و مرد در دو طرف یک میز نشسته اند و مشروب های مختلفی را امتحان میکنند. آنها به طور واضح در مورد مشکلشان حرف نمیزنند ولی صحبت در مورد سقط جنین است. کوهها برای زن شبیه فیلهای سفید هستند. نماد سنگینی باری که برای نگه داشتن بچه باید تحمل کند. آنها مسافرهایی هستند که بین راهها توقف میکنند و نوشیدنی ای میخورند. رابطه ی بین آنها عمیق و جدی نیست. آنها بیگانه هستند. آمریکایی هایی در اسپانیا. دختر، اسپانیایی نمیداند و برای همین اشاره ای به آمریکایی بودن او نمیشود ولی برای مرد، نویسنده از کلمه “آمریکایی” استفاده کرده است. دو غریبه در محیطی که کسی زبان آنها را نمیفهمد، بحث میکنند. موضع بحث روشن است ولی هیچیک به روشنی به آن اشاره نمیکند. وقتی دارند در مورد مسائل عادی، نوشیدنی و منظره، صحبت میکنند مرد میگوید یک عمل ساده است. در واقع اصلا عمل نیست. فقط کافی است بگذاری هوا واردش بشود و بعد از آن تمام است. مرد چندین بار کلمه ی ساده را به کار میبرد. برایش مهم نیست که بچه زن، بچه ی او هم هست. و برای دختر هم آسان خواهد بود و نه اشکی و نه خونی ریخته میشود. دختر جوابی نمیدهد. با اینکه دوست دارد بچه را نگه دارد، اما حرفها و احساساتش را ابراز نمیکند. سکوت دختر و چرخش نگاهش به پایه های صندلی، نشانه همه ی حرفهای ناگفته ایست که دارد. حرفهایی که دختر میداند زدنشان جز بدتر کردن شرایط فایده ای ندارد. مرد میخواهد “جیگ” ناراحت نباشد و به دلخواه خودش تصمیمی که مرد میخواهد را بگیرد. چندین بار به دختر میگوید که فقط بودن با او را میخواهد و اطمینان میدهد که با این کار همه چیز مثل سابق می شود و ولی دختر میداند که سقط جنین هرگز شرایط را مثل قبل نخواهد کرد چرا که او نمیخواهد به زندگی قبل بازگردد. برچسب های روی چمدانهایشان از هتل های مختلفی که در آنها بوده اند، سلیقه اشان در مشروب و غرور مرد همه حاکی از توانایی مالی مرد است. مشروب های پی در پی ای که سفارش میدهد، نشان از این دارد که او دوست دارد در زندگی مزه های مختلفی را بچشد. او آزادی را دوست دارد. و زن که گویی بارداریش، او را به خود آورده باشد، از زندگی گذشته اش سرخورده است. نگاههای عمیق زن، تشبیه کوهها به فیل، سکوت هایش و … نشانه از تعقل بیشتر وی دارد. او نسبت به مرد دید عمیق تری به زندگی پیدا کرده است. حتی این موضوع که درداستان مرد هیچ اسمی ندارد، ولی زن “جیگ” نامیده شده، نشان میدهد که نویسنده زن را شخصیت اصلی داستان میدانسته است. ایستگاه قطار و چمدان ها، نشانه گذر هستند. گذر زندگی و در اینجا رابطه آنها. نقطه ای که در آن قرار دارند مرز بین گذشته ای بوده که با هم گذرانده اند و آینده ای که باید برای آن تصمیم بگیرند.پرده از جنس مهره های بامبو که چندین بار در داستان به آن اشاره شده است، نشانه ی مرزها و جدایی است. مرزی که دو طرف کافه را از هم جدا میکند. طرفی که زن و مرد نشسته اند و خشک است و طرف دیگر که بارور است. که درخت و رودخانه دارد. و اینها را دختر میبیند. این مرز میتواند خود بارداری هم باشد که بین زن و مرد پرده ای کشیده است. این پرده در آخر داستان مثل یک دیوار دیده میشود. وقتی زن خدمتکار میگوید که پنج دقیقه تا زمان رسیدن قطار وقت دارند، گویی به دختر میگوید که فقط پنج دقیقه برای تصمیم گرفتن وقت دارد. و دختر درجواب لبخندی به زن میزند.
در آخر داستان مرد چمدان ها را بر میدارد، از پرده با مهره های بامبو میگذرد و به طرف حاصلخیز ایستگاه که نشان از زایش دارد، میرود. دختر که مطمئن است نمیتواند بچه را نگه دارد و مطمئن است با سقط جنین هم نمیتواند به روزهای قبل باز گردد و از بودن با مرد لذت ببرد، به مرد لبخندی میزند. و باز هم تصمیم نهایی در مورد داستان بر عهده خواننده گذاشته میشو
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: پانته آ رجاء