شنبه, 15 ارديبهشت 1403

 



موضوع: تفسیر آیه شریفه حمد

تفسیر آیه شریفه حمد 9 سال 10 ماه ago #90425

تفسیر سوره ی حمد از کتاب تفسیر المیزان

حضرت علامه طباطبایی رحمة الله علیه
به نقل از نرم افزار قرآنی سلیم

سوره ی حمد مکی است و ٨ آیه دارد
ترجمه آیات

بنام خدائی که هم رحمتی عام دارد و هم رحمتی خاص به نیکان. (1)
ستایش مر خدا را که مالک و مدبر همه عوالم است. (2)
هم رحمتی عام دارد و هم رحمتی خاص به نیکان. (3)
خدائی که مالکیت علی الاطلاقش در روز جزا برای همه مکشوف میشود (4)
تنها تو را می‏پرستیم و تنها از تو یاری می‏طلبیم. (5)
ما را بسوی صراط مستقیم هدایت فرما. (6)
صراط آنانکه برایشان انعام فرمودی نه آنانکه برایشان غضب کردی و نه گمراهان. (7)

تفسیر آیات

(بسم الله الرحمن الرحیم) بسیار می‏شود که مردم، عملی را که می‏کنند، و یا می‏خواهند آغاز آن کنند، عمل خود را با نام عزیزی و یا بزرگی آغاز می‏کنند، تا باین وسیله مبارک و پر اثر شود، و نیز آبروئی و احترامی به خود بگیرد، و یا حداقل باعث شود که هر وقت نام آن عمل و یا یاد آن به میان می‏آید، به یاد آن عزیز نیز بیفتند.
عین این منظور را در نامگذاریها رعایت می‏کنند، مثلا می‏شود که مولودی که برایشان متولد می‏شود، و یا خانه، و یا مؤسسه‏ای که بنا می‏کنند، بنام محبوبی و یا عظیمی نام می‏گذارند، تا آن نام با بقاء آن مولود، و آن بنای جدید، باقی بماند، و مسمای اولی به نوعی بقاء یابد، و تا مسمای دومی باقی است باقی بماند، مثل کسی که فرزندش را به نام پدرش نام می‏گذارد، تا همواره نامش بر سر زبانها بماند، و فراموش نشود.
این معنا در کلام خدای تعالی نیز جریان یافته، خدایتعالی کلام خود را به نام خود که عزیزترین نام است آغاز کرده، تا آنچه که در کلامش هست مارک او را داشته باشد، و مرتبط با نام او باشد، و نیز ادبی باشد تا بندگان خود را به آن ادب، مؤدب کند، و بیاموزد تا در اعمال و افعال و گفتارهایش این ادب را رعایت نموده، آن را با نام وی آغاز نموده، مارک وی را به آن بزند، تا عملش خدائی شده، صفات اعمال خدا را داشته باشد، و مقصود اصلی از آن اعمال، خدا و رضای او باشد، و در نتیجه باطل و هالک و ناقص و ناتمام نماند، چون به نام خدائی آغاز شده که هلاک و بطلان در او راه ندارد.
خواهید پرسید که دلیل قرآنی این معنا چیست؟ در پاسخ می‏گوئیم دلیل آن این است که خدایتعالی در چند جا از کلام خود بیان فرموده: که آنچه برای رضای او و به خاطر او و به احترام او انجام نشود باطل و بی اثر خواهد بود، و نیز فرموده: بزودی بیک یک اعمالی که بندگانش انجام داده می‏پردازد، و آنچه به احترام او و به خاطر او انجام نداده‏اند نابود و هباء منثورا می‏کند، و آنچه به غیر این منظور انجام داده‏اند، حبط و بی اثر و باطل می‏کند، و نیز فرموده: هیچ چیزی جز وجه کریم او بقاء ندارد، در نتیجه هر چه به احترام او و وجه کریمش و به خاطر رضای او انجام شود، و به نام او درست شود باقی می‏ماند، چون خود او باقی و فنا ناپذیر است، و هر امری از امور از بقاء، آن مقدار نصیب دارد، که خدا از آن امر نصیب داشته باشد.
و نیز این معنا همانست که حدیث مورد اتفاق شیعه و سنی آن را افاده می‏کند، و آن این است که رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود: (هر امری از امور که اهمیتی داشته باشد، اگر به نام خدا آغاز نشود، ناقص و أبتر می‏ماند، و به نتیجه نمی‏رسد) و کلمه (ابتر) بمعنای چیزیست که آخرش بریده باشد.
از همین جا می‏توانیم بگوئیم حرف (باء) که در اول (بسم الله) است، از میان معناهائی که برای آنست، معنای ابتداء با این معنائی که ما ذکر کردیم مناسب‏تر است، در نتیجه معنای جمله این می‏شود: که (من به نام خدا آغاز می‏کنم).
مخصوصا این تناسب از این جهت روشن‏تر به نظر می‏رسد که کلام خدا با این جمله آغاز شده، و کلام، خود فعلی است از افعال، و ناگزیر دارای وحدتی است، و وحدت کلام به وحدت معنا و مدلول آن است، پس لا جرم کلام خدا از اول تا به آخرش معنای واحدی دارد، و آن معنای واحد غرضی است که به خاطر آن غرض، کلام خود را به بندگان خود القاء کرده است.
حال آن معنای واحدی که غرض از کلام خدایتعالی است چیست ؟ از آیه: (قد جاء کم من الله نور و کتاب مبین، یهدی به الله، از سوی خدا به سوی شما نوری و کتابی آشکار آمد، که به سوی خدا راه می‏نماید)...، و آیاتی دیگر، که خاصیت و نتیجه از کتاب و کلام خود را هدایت بندگان دانسته، فهمیده میشود: که آن غرض واحد هدایت خلق است، پس در حقیقت هدایت خلق با نام خدا آغاز شده، خدائی که مرجع همه بندگان است، خدائی که رحمان است، و به همین جهت سبیل رحمتش را برای عموم بندگانش چه مؤمن و چه کافر بیان می‏کند، آن سبیلی که خیر هستی و زندگی آنان در پیمودن آن سبیل است، و خدائی که رحیم است، و به همین جهت سبیل رحمت خاصه‏اش را برای خصوص مؤمنین بیان می‏کند، آن سبیلی که سعادت آخرت آنان را تامین نموده، و به دیدار پروردگارشان منتهی می‏شود، و در جای دیگر از این دو قسم رحمتش، یعنی رحمت عامه و خاصه‏اش خبر داده، فرمود: (و رحمتی وسعت کل شی‏ء، فساکتبها للذین یتقون، رحمتم همه چیز را فرا گرفته، و بزودی همه آن را به کسانی که تقوی پیشه کنند اختصاص می‏دهم) این ابتداء به نام خدا نسبت به تمامی قرآن بود، که گفتیم غرض از سراسر قرآن یک امر است، و آن هدایت است، که در آغاز قرآن این یک عمل با نام خدا آغاز شده است.
و اما اینکه این نام شریف بر سر هر سوره تکرار شده، نخست باید دانست که خدای سبحان کلمه (سوره) را در کلام مجیدش چند جا آورده، از آن جمله فرموده: (فاتوا بسورة مثله)، و فرموده: (فاتوا بعشر سور مثله مفتریات) و فرموده: (اذا انزلت سورة)، و فرموده: (سورة انزلناها و فرضناها).
از این آیات می‏فهمیم که هر یک از این سوره‏ها طائفه‏ای از کلام خدا است، که برای خود و جداگانه، وحدتی دارند، نوعی از وحدت، که نه در میان ابعاض یک سوره هست، و نه میان سوره‏ای و سوره‏ای دیگر.
و نیز از اینجا می‏فهمیم که اغراض و مقاصدی که از هر سوره بدست می‏آید مختلف است، و هر سوره‏ای غرضی خاص و معنای مخصوصی را ایفاء می‏کند، غرضی را که تا سوره تمام نشود
آن غرض نیز تمام نمی‏شود، و بنابراین جمله (بسم الله) در هر یک از سوره‏ها راجع به آن غرض واحدی است که در خصوص آن سوره تعقیب شده است.
پس بسم الله در سوره حمد راجع به غرضی است که در خصوص این سوره هست و آن معنائی که از خصوص این سوره بدست می‏آید، و از ریخت این سوره برمی‏آید حمد خدا است، اما نه تنها بزبان، بلکه باظهار عبودیت، و نشان دادن عبادت و کمک خواهی و در خواست هدایت است، پس کلامی است که خدا به نیابت از طرف بندگان خود گفته، تا ادب در مقام اظهار عبودیت را به بندگان خود بیاموزد.
و اظهار عبودیت از بنده خدا همان عملی است که می‏کند، و قبل از انجامش بسم الله می‏گوید، و امر ذی بال و مهم همین کاری است که اقدام بر آن کرده، پس ابتدا به نام خدای سبحان هم راجع به او است، و معنایش این است: خدایا من به نام تو عبودیت را برای تو آغاز می‏کنم، پس باید گفت: متعلق باء در بسم الله سوره حمد ابتداء است، در حقیقت می‏خواهیم اخلاص در مقام عبودیت، و گفتگوی با خدا را به حد کمال برسانیم، و بگوئیم پروردگارا حمد تو را با نام تو آغاز می‏کنم، تا این عملم نشانه و مارک تو را داشته باشد، و خالص برای تو باشد، ممکن هم هست همانطور که قبلا گفتیم متعلق آن فعل (ابتداء) باشد، و معنایش این باشد که خدایا من خواندن سوره و یا قرآن را با نام تو آغاز می‏کنم، بعضی هم گفته‏اند: باء) استعانت است، و لکن معنی ابتداء مناسب‏تر است، برای اینکه در خود سوره، مسئله استعانت صریحا آمده، و فرمود: (ایاک نستعین)، دیگر حاجت به آن نبود که در بسم الله نیز آن را بیاورد.
و اما اسم ؟ این کلمه در لغت بمعنای لفظی است که بر مسمی دلالت کند، و این کلمه از ماده (سمه) اشتقاق یافته، و سمه به معنای داغ و علامتی است که بر گوسفندان می‏زدند، تا مشخص شود کدامیک از کدام شخص است، و ممکن هم هست اشتقاقش از (سمو) به معنای بلندی باشد، مبدأ اشتقاقش هر چه باشد کاری نداریم، فعلا آنچه لغت و عرف از لفظ (اسم) می‏فهمد، لفظ دلالت کننده است، و معلوم است که لازمه این معنا این است که غیر مدلول و مسمی باشد.
البته این یک استعمال است، استعمال دیگر اینکه اسم بگوئیم و مرادمان از آن ذاتی باشد که وصفی از اوصافش مورد نظر ما است، که در این مورد کلمه (اسم) دیگر از مقوله الفاظ نیست، بلکه از اعیان خارجی است، چون چنین اسمی همان مسمای کلمه (اسم) به معنای قبلی است.
مثلا کلمه (عالم - دانا - که یکی از اسماء خدایتعالی است) اسمی است که دلالت می‏کند بر آن ذاتی که به این اسم مسمی شده، و آن ذات عبارت است از ذات بلحاظ صفت علمش، و همین کلمه در عین حال اسم است برای ذاتی که از خود آن ذات جز از مسیر صفاتش خبری نداریم، در مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، که بر معنائی دلالت می‏کرد، ولی در مورد دوم، دیگر اسم لفظ نیست، بلکه ذاتی است از ذوات که دارای وصفی است از صفات.
و اما اینکه چرا با این کلمه چنین معامله‏ای شده، که یکی مانند سایر کلمات از مقوله الفاظ، و جائی دیگر از مقوله اعیان خارجی باشد ؟ در پاسخ می‏گوئیم علتش این شده که نخست دیده‏اند لفظ (اسم) وضع شده برای الفاظی که دلالت بر مسمیاتی کند، ولی بعدها بر خوردند که اوصاف هر کسی در معرفی او و متمایز کردنش از دیگران کار اسم را می‏کند، به طوریکه اگر اوصاف کسی طوری در نظر گرفته شود که ذات او را حکایت کند، آن اوصاف درست کار الفاظ را می‏کند، چون الفاظ بر ذوات خارجی دلالت می‏کند، و چون چنین دیدند، اینگونه اوصاف را هم اسم نامیدند.
نتیجه این نامگذاری این شد که فعلا (اسم) همانطور که در مورد لفظ استعمال می‏شود، و بان لحاظ اصلا امری لفظی است، همچنین در مورد صفات معرف هر کسی نیز استعمال می‏شود، و به این لحاظ از مقوله الفاظ نیست، بلکه از اعیان است.
آنگاه دیدند آن چیزی که دلالت می‏کند بر ذات، و از هر چیزی به ذات نزدیکتر است، اسم بمعنای دوم است، (که با تجزیه و تحلیل عقلی اسم شده)، و اگر اسم به معنای اول بر ذات دلالت می‏کند، با وساطت اسم بمعنای دوم است، از این رو اسم بمعنای دوم را اسم نامیدند، و اسم به معنای اول را اسم اسم.
البته همه اینها که گفته شد مطالبی است که تحلیل عقلی آن را دست می‏دهد، و نمی‏شود لغت را حمل بر آن کرد، پس هر جا کلمه (اسم) را دیدیم، ناگزیریم حمل بر همان معنای اول کنیم.
در صدر اول اسلام این نزاع همه مجامع را بخود مشغول کرده بود، و متکلمین بر سر آن مشاجره‏ها می‏کردند، که آیا اسم عین مسمی است ؟ و یا غیر آنست ؟ و لکن اینگونه مسائل دیگر امروز مطرح نمی‏شود، چون آنقدر روشن شده که به حد ضرورت رسیده است، و دیگر صحیح نیست که آدمی خود را به آن مشغول نموده، قال و قیل صدر اول را مورد بررسی قرار دهد، و حق را به یکطرف داده، سخن دیگری را ابطال کند، پس بهتر آن است که ما نیز متعرض آن نشویم.
و اما لفظ جلاله (الله)، اصل آن (ال اله) بوده، که همزه دومی در اثر کثرت استعمال حذف شده، و بصورت الله در آمده است، و کلمه (اله) از ماده (أله) باشد، که به معنای پرستش است، وقتی می‏گویند (اله الرجل و یاله)، معنایش این است که فلانی عبادت و پرستش کرد، ممکن هم هست از ماده (و ل ه) باشد، که بمعنای تحیر و سرگردانی است، و کلمه نامبرده بر وزن (فعال) به کسره فاء، و بمعنای مفعول (مالوه) است، همچنان که کتاب بمعنای مکتوب (نوشته شده) می‏باشد، و اگر خدایرا اله گفته‏اند، چون مالوه و معبود است، و یا بخاطر آن است که عقول بشر در شناسائی او حیران و سرگردان است.
و ظاهرا کلمه (الله) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص) خدا شده، و گر نه قبل از نزول قرآن این کلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهلیت نیز آن را می‏شناختند، همچنان که آیه شریفه: (و لئن سئلتهم من خلقهم ؟ لیقولن الله و اگر از ایشان بپرسی چه کسی ایشان را خلق کرده، هر آینه خواهند گفت: الله)، و آیه: (فقالوا هذا لله بزعمهم، و هذا لشرکائنا، پس در باره قربانیان خود گفتند: این مال الله، و این مال شرکائی که ما برای خدا داریم)، این شناسائی را تصدیق می‏کند.
از جمله ادله‏ایکه دلالت می‏کند بر اینکه کلمه (الله) علم و اسم خاص خدا است، این است که خدایتعالی به تمامی اسماء حسنایش و همه افعالی که از این اسماء انتزاع و گرفته شده، توصیف می‏شود، ولی با کلمه (الله) توصیف نمی‏شود، مثلا میگوئیم الله رحمان است، رحیم است، ولی بعکس آن نمیگوئیم، یعنی هرگز گفته نمیشود: که رحمان این صفت را دارد که الله است و نیز میگوئیم (رحم الله و علم الله و رزق الله، خدا رحم کرد، و خدا دانست، و خدا روزی داد،) ولی هرگز نمیگوئیم (الله الرحمن، رحمان الله شد)، و خلاصه، اسم جلاله نه صفت هیچیک از اسماء حسنای خدا قرار می‏گیرد، و نه از آن چیزی به عنوان صفت برای آن اسماء گرفته میشود.
از آنجائی که وجود خدای سبحان که اله تمامی موجودات است، خودش خلق را به سوی صفاتش هدایت می‏کند، و می‏فهماند که به چه اوصاف کمالی متصف است، لذا می‏توان گفت که کلمه (الله) بطور التزام دلالت بر همه صفات کمالی او دارد، و صحیح است بگوئیم لفظ جلاله (الله) اسم است برای ذات واجب الوجودی که دارنده تمامی صفات کمال است، و گر نه اگر از این تحلیل بگذریم، خود کلمه (الله) پیش از اینکه نام خدایتعالی است، بر هیچ چیز دیگری دلالت ندارد، و غیر از عنایتی که در ماده (ا ل ه) است، هیچ عنایت دیگری در آن بکار نرفته است.
و اما دو وصف رحمان و رحیم، دو صفتند که از ماده رحمت اشتقاق یافته‏اند، و رحمت صفتی است انفعالی، و تاثر خاصی است درونی، که قلب هنگام دیدن کسی که فاقد چیزی و یا محتاج به چیزی است که نقص کار خود را تکمیل کند، متاثر شده، و از حالت پراکندگی به حالت جزم و عزم در می‏آید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران کند، چیزیکه هست این معنا با لوازم امکانیش در باره خدا صادق نیست، و به عبارت دیگر، رحمت در خدایتعالی هم به معنای تاثر قلبی نیست، بلکه باید نواقص امکانی آن را حذف کرد، و باقی مانده را که همان اعطاء، و افاضه، و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داد.
کلمه (رحمان) صیغه مبالغه است که بر کثرت و بسیاری رحمت دلالت می‏کند، و کلمه (رحیم) بر وزن فعیل صفت مشبهه است، که ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خدای رحمان معنایش خدای کثیر الرحمة، و معنای رحیم خدای دائم الرحمة است، و بهمین جهت مناسب با کلمه رحمت این است که دلالت کند بر رحمت کثیری که شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤمنین و کافر می‏شود، و به همین معنا در بسیاری از موارد در قرآن استعمال شده، از آن جمله فرموده: (الرحمن علی العرش استوی، مصدر رحمت عامه خدا عرش است که مهیمن بر همه موجودات است) و نیز فرموده: (قل من کان فی الضلالة فلیمدد له الرحمن مدا، بگو آن کس که در ضلالت است باید خدا او را در ضلالتش مدد برساند) و از این قبیل موارد دیگر.
و نیز بهمین جهت مناسب‏تر آنست که کلمه (رحیم) بر نعمت دائمی، و رحمت ثابت و باقی او دلالت کند، رحمتی که تنها بمؤمنین افاضه می‏کند، و در عالمی افاضه می‏کند که فنا ناپذیر است، و آن عالم آخرت است، همچنانکه خدایتعالی فرمود: (و کان بالمؤمنین رحیما، خداوند همواره، به خصوص مؤمنین رحیم بوده است)، و نیز فرموده: (انه بهم رؤف رحیم، بدرستی که او به ایشان رئوف و رحیم است)، و آیاتی دیگر، و به همین جهت بعضی گفته‏اند: رحمان عام است، و شامل مؤمن و کافر می‏شود، و رحیم خاص مؤمنین است.
(الحمد لله) کلمه حمد بطوریکه گفته‏اند به معنای ثنا و ستایش در برابر عمل جمیلی است که ثنا شونده باختیار خود انجام داده، بخلاف کلمه (مدح) که هم این ثنا را شامل میشود، و هم ثنای بر عمل غیر اختیاری را، مثلا گفته می‏شود (من فلانی را در برابر کرامتی که دارد حمد و مدح کردم) ولی در مورد تلألوء یک مروارید، و یا بوی خوش یک گل نمی‏گوئیم آن را حمد کردم بلکه تنها می‏توانیم بگوئیم (آن را مدح کردم).
حرف (الف و لام) که در اول این کلمه آمده استغراق و عمومیت را می‏رساند، و ممکن است (لام) جنس باشد، و هر کدام باشد مالش یکی است.
برای اینکه خدای سبحان می‏فرماید: (ذلکم الله ربکم خالق کلشی‏ء، این است خدای شما که خالق هر چیز است)، و اعلام میدارد که هر موجودیکه مصداق کلمه (چیز) باشد، مخلوق خداست، و نیز فرموده: (الذی احسن کلشی‏ء خلقه آن خدائیکه هر چه را خلق کرده زیبایش کرده)، و اثبات کرده که هر چیزی که مخلوق است به آن جهت که مخلوق او است و منسوب به او است حسن و زیبا است، پس حسن و زیبائی دائر مدار خلقت است، همچنانکه خلقت دائر مدار حسن میباشد، پس هیچ خلقی نیست مگر آنکه به احسان خدا حسن و به اجمال او جمیل است، و بعکس هیچ حسن و زیبائی نیست مگر آنکه مخلوق او، و منسوب به او است.
و نیز فرموده: (هو الله الواحد القهار او است خدای واحد قهار)، نیز فرموده: (و عنت الوجوه للحی القیوم، ذلیل و خاضع شد وجوه در برابر حی قیوم) و در این دو آیه خبر داده است از اینکه هیچ چیزیرا به اجبار کسی و قهر قاهری نیافریده، و هیچ فعلی را به اجبار اجبار کننده‏ای انجام نمیدهد، بلکه هر چه خلق کرده با علم و اختیار خود کرده، در نتیجه هیچ موجودی نیست مگر آنکه فعل اختیاری او است، آن هم فعل جمیل و حسن، پس از جهت فعل تمامی حمدها از آن او است.
و اما از جهت اسم، یک جا فرموده: (الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی، خدا است که معبودی جز او نیست، و او را است اسماء حسنی)، و جائی دیگر فرموده: (و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه، خدای را است اسمائی حسنی، پس او را به آن اسماء بخوانید، و آنانرا که در اسماء او کفر می‏ورزند رها کنید، و بخودشان واگذارید)، و اعلام داشته که او هم در اسمائش جمیل است، و هم در افعالش، و هر جمیلی از او صادر می‏شود.
پس روشن شد که خدایتعالی هم در برابر اسماء جمیلش محمود و سزاوار ستایش است، و هم در برابر افعال جمیلش، و نیز روشن شد که هیچ حمدی از هیچ حامدی در برابر هیچ امری محمود سر نمی‏زند مگر آنکه در حقیقت حمد خدا است، برای آنکه آن جمیلی که حمد و ستایش حامد متوجه آنست فعل خدا است، و او ایجادش کرده، پس جنس حمد و همه آن از آن خدا است.
از سوی دیگر ظاهر سیاق و به قرینه التفاتیکه در جمله: (ایاک نعبد)...، بکار رفته، و ناگهان خدای سبحان مخاطب بندگان قرار گرفته، چنین دلالت دارد که سوره مورد بحث کلام بنده خداست، به این معنا که خدایتعالی در این سوره به بنده خود یاد می‏دهد که چگونه حمدش گوید، و چگونه سزاوار است ادب عبودیت را در مقامی که می‏خواهد اظهار عبودیت کند، رعایت نماید، و این ظاهر را جمله (الحمد لله) نیز تایید میکند.
برای اینکه حمد توصیف است، و خدای سبحان خود را از توصیف واصفان از بندگانش منزه دانسته، و فرموده: (سبحان الله عما یصفون، الا عباد الله المخلصین، خدا منزه است از آنچه توصیفش می‏کنند، مگر بندگان مخلص او)، و در کلام مجیدش هیچ جا این اطلاق را مقید نکرده، و هیچ جا عبارتی نیاورده که حکایت کند حمد خدا را از غیر خدا، بجز عده‏ای از انبیاء مخلصش، که از آنان حکایت کرده که حمد خدا گفته‏اند، در خطابش به نوح (علیه‏السلام‏) فرموده: (فقل الحمد لله الذی نجینا من القوم الظالمین، پس بگو حمد آن خدائی را که ما را از قوم ستمکار نجات داد)، و از ابراهیم حکایت کرده که گفت: (الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسمعیل و اسحق، سپاس خدائی را که در سر پیری اسماعیل و اسحاق را بمن داد) و در چند جا از کلامش به رسول گرامیش محمد (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) فرموده: که (و قل الحمد لله بگو الحمد لله)، و از داود و سلیمان (علیهماالسلام‏) حکایت کرده که: (و قالا الحمد لله گفتند: الحمد لله) و از اهل بهشت یعنی پاک‏دلانی که از کینه درونی، و کلام بیهوده، و فسادانگیز پاکند، نقل کرده که آخرین کلامشان حمد خدا است، و فرموده: (و آخر دعوایهم ان الحمد لله رب العالمین).
و اما غیر این موارد هر چند خدایتعالی حمد را از بسیاری مخلوقات خود حکایت کرده، و بلکه آنرا به همه مخلوقاتش نسبت داده، و فرموده: (و الملائکة یسبحون بحمد ربهم)، و نیز فرموده: (و یسبح الرعد بحمده)، و نیز فرموده: (و ان من شی‏ء الا یسبح بحمده، هیچ چیز نیست مگر آنکه خدا را با حمدش تسبیح می‏گوید).
الا اینکه بطوریکه ملاحظه می‏کنید همه جا خود را از حمد حامدان، مگر آن عده که گفتیم، منزه میدارد، هر جا سخن از حمد حامدان کرده، حمد ایشانرا با تسبیح جفت کرده، و بلکه تسبیح را اصل در حکایت قرار داده، و حمد را با آن ذکر کرده، و همانطور که دیدید فرموده: تمامی موجودات با حمد خود او را تسبیح می‏گویند.
خواهی پرسید چرا خدا منزه از حمد حامدان است ؟ و چرا نخست تسبیح را از ایشان حکایت کرده ؟ میگوئیم برای اینکه غیر خدایتعالی هیچ موجودی به افعال جمیل او، و به جمال و کمال افعالش احاطه ندارد، همچنانکه به جمیل صفاتش و اسماءش که جمال افعالش ناشی از جمال آن صفات و اسماء است، احاطه ندارد، همچنان که خودش فرموده: (و لا یحیطون به علما، احاطه علمی به او ندارند).
بنابراین، مخلوق خدا به هر وضعی که او را بستاید، به همان مقدار به او و صفاتش احاطه یافته است و او را محدود به حدود آن صفات دانسته، و به آن تقدیر اندازه گیری کرده، و حال آنکه خدایتعالی محدود بهیچ حدی نیست، نه خودش، و نه صفات، و اسمائش، و نه جمال و کمال افعالش، پس اگر بخواهیم او را ستایش صحیح و بی اشکال کرده باشیم، باید قبلا او را منزه از تحدید و تقدیر خود کنیم، و اعلام بداریم که پروردگارا ! تو منزه از آنی که به تحدید و تقدیر فهم ما محدود شوی، همچنانکه خودش در این باره فرموده: (ان الله یعلم و انتم لا تعلمون، خدا می‏داند و شما نمی‏دانید).
اما مخلصین از بندگان او که گفتیم: حمد آنان را در قرآن حکایت کرده، آنان حمد خود را حمد خدا، و وصف خود را وصف او قرار داده‏اند، برای اینکه خداوند ایشانرا خالص برای خود کرده.
پس روشن شد آنچه که ادب بندگی اقتضاء دارد، این است که بنده خدا پروردگار خود را به همان ثنائی ثنا گوید که خود خدا خود را به آن ستوده، و از آن تجاوز نکند، همچنان که در حدیث مورد اتفاق شیعه و سنی از رسولخدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) رسیده که در ثنای خود می‏گفت: (لا احصی ثناء علیک، انت کما اثنیت علی نفسک) پروردگارا من ثناء تو را نمی‏توانم بشمارم، و بگویم، تو آنطوری که بر خود ثنا کرده‏ای.
پس اینکه در آغاز سوره مورد بحث فرمود: (الحمد لله) تا باخر، ادب عبودیت را می‏آموزد، و تعلیم می‏دهد که بنده او لایق آن نبود که او را حمد گوید، و فعلا که می‏گوید، به تعلیم و اجازه خود او است، او دستور داده که بنده‏اش بگوید.
(الحمد لله رب العالمین، الرحمن الرحیم، مالک یوم الدین)...، بیشتر اساتید قرائت خوانده‏اند (ملک یوم الدین)، اما کلمه (رب) معنای این کلمه مالکی است که امر مملوک خود را تدبیر کند، پس معنای مالک در کلمه (رب) خوابیده، و ملک نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع، یک نوع اختصاص مخصوص است.
که بخاطر آن اختصاص، چیزی قائم به چیزی دیگر می‏شود، و لازمه آن صحت تصرفات است، و صحت تصرفات قائم به کسی می‏شود که مالک آن چیز است، وقتی می‏گوئیم: فلان متاع ملک من است، معنایش این است که آن متاع یک نوع قیامی بوجود من دارد، اگر من باشم می‏توانم در آن تصرف کنم، ولی اگر من نباشم دیگری نمی‏تواند در آن تصرف کند.
البته این معنای ملک در ظرف اجتماع است، که (مانند سایر قوانین اجتماع) امری وضعی و اعتباری است، نه حقیقی، الا این که این امر اعتباری از یک امر حقیقی گرفته شده، که آن را نیز ملک می‏نامیم، توضیح این که ما در خود چیزهائی سراغ داریم که به تمام معنای کلمه، و حقیقتا ملک ما هستند، و وجودشان قائم به وجود ما است، مانند اجزاء بدن ما، و قوای بدنی ما، بینائی ما، و چشم ما، شنوائی ما، و گوش ما، چشائی ما، و دهان ما، لامسه ما، و پوست بدن ما، بویائی ما، و بینی ما، و نیز دست و پا و سایر اعضای بدن ما، که حقیقتا مال ما هستند، و می‏شود گفت مال ما هستند، چون وجودشان قائم به وجود ما است، اگر ما نباشیم چشم و گوش ما جدای از وجود ما هستی علیحده‏ای ندارند، و معنای این ملک همین است که گفتیم: اولا هستیشان قائم به هستی ما است، و ثانیا جدا و مستقل از ما وجود ندارند، ثالثا این که ما می‏توانیم طبق دلخواه خود از آنها استفاده کنیم، و این معنای ملک حقیقی است.
آنگاه آنچه را هم که با دسترنج خود، و یا راه مشروعی دیگر بدست می‏آوریم، ملک خود می‏دانیم، چون این ملک هم مانند آن ملک چیزی است که ما به دلخواه خود در آن تصرف می‏کنیم، و لکن ملک حقیقی نیست، به خاطر این که ماشین سواری من و خانه و فرش من وجودش قائم بوجود من نیست، که وقتی من از دنیا می‏روم آنها هم با من از دنیا بروند، پس ملکیت آنها حقیقی نیست، بلکه قانونی، و چیزی شبیه بملک حقیقی است.
از میان این دو قسم ملک آنچه صحیح است که به خدا نسبت داده شود، همان ملک حقیقی است، نه اعتباری، چون ملک اعتباری با بطلان اعتبار، باطل می‏شود، یک مال مادام مال من است که نفروشم، و به ارث ندهم، و بعد از فروختن اعتبار ملکیت من باطل می‏شود، و معلوم است که مالکیت خدایتعالی نسبت به عالم باطل شدنی نیست.
و نیز پر واضح است که ملک حقیقی جدای از تدبیر تصور ندارد، چون ممکن نیست فرضا کره زمین با همه موجودات زنده و غیر زنده روی آن در هستی خود محتاج بخدا باشد، ولی در آثار هستی مستقل از او و بی نیاز از او باشد، وقتی خدا مالک همه هستی‏ها است، هستی کره زمین از او است، و هستی حیات روی آن، و تمامی آثار حیات از او است، در نتیجه پس تدبیر امر زمین و موجودات در آن، و همه عالم از او خواهد بود، پس او رب تمامی ما سوای خویش است، چون کلمه رب بمعنای مالک مدبر است.
(و اما کلمه عالمین) این کلمه جمع عالم بفتحه لام است، و معنایش آنچه ممکن است که با آن علم یافت است، که وزن آن وزن قالب، و خاتم، و طابع، است، یعنی آنچه با آن قالب می‏زنند، و مهر و موم می‏زنند، و امضاء می‏کنند، و معلوم است که معنای این کلمه شامل تمامی موجودات می‏شود، هم تک تک موجودات را می‏توان عالم خواند، و هم نوع نوع آنها را، مانند عالم جماد، و عالم نبات، و عالم حیوان، و عالم انسان، و هم صنف صنف هر نوعی را، مانند عالم عرب، و عالم عجم.
و این معنای دوم که کلمه عالم بمعنای صنف صنف انسانها باشد، با مقام آیات که مقام شمردن اسماء حسنای خدا است، تا می‏رسد به (مالک یوم الدین) مناسب‏تر است، چون مراد از یوم الذین روز قیامت است، چون دین بمعنای جزاء است، و جزاء در روز قیامت مخصوص به انسان و جن است، پس معلوم می‏شود مراد از عالمین هم عوالم انس و جن، و جماعتهای آنان است.
و همین که کلمه نامبرده در هر جای قرآن آمده، به این معنا آمده، خود، مؤید احتمال ما است، که در اینجا هم عالمین به معنای عالم اصناف انسانها است، مانند آیه: (و اصطفیک علی نساء العالمین، تو را بر همه زنان عالمیان اصطفاء کرد)، و آیه (لیکون للعالمین نذیرا، تا برای عالمیان بیم‏رسان باشد)، و آیه: (اتاتون الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین؟ آیا به سر وقت گناه زشتی می‏روید، که قبل از شما احدی از عالمیان چنان کار نکرده است).
و اما (مالک یوم الدین)، در سابق معنای مالک را گفتیم، و این کلمه اسم فاعل از ملک بکسره میم ـ است، و اما ملک بفتحه میم و کسره لام، صفت مشبهه از ملک به ضم میم است، بمعنای سلطنت و نیروی اداره نظام قومی، و مالکیت و تدبیر امور قوم است، نه مالکیت خود قوم، و بعبارتی دیگر ملک، مالک مردم نیست، بلکه مالک امر و نهی و حکومت در آنان است.
البته هر یک از مفسرین و قاریان که یک طرف را گرفته‏اند، برای آن وجوهی از تایید نیز درست کرده‏اند، و هر چند هر دو معنای از سلطنت، یعنی سلطنت بر ملک به ضمه، و ملک به کسره، در حق خدایتعالی ثابت است، الا آنکه ملک بضمه میم را می‏شود منسوب بزمان کرد، و گفت: ملک عصر فلان، و پادشاه قرن چندم، ولی ملک بکسره میم به زمان منسوب نمی‏شود، و هیچ وقت نمی‏گویند: مالک قرن چندم، مگر بعنایتی دور از ذهن، در آیه مورد بحث هم ملک را به روز جزا نسبت داده، و فرموده: (ملک یوم الدین)، پادشاه روز جزاء، و در جای دیگر باز فرموده: (لمن الملک الیوم لله الواحد القهار، امروز ملک از کیست ؟ از خدای واحد قهار) و به همین دلیل قرائت (ملک یوم الدین) به نظر بهتر می‏رسد.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: اسعد عجمی
مدیران انجمن: اسعد عجمی