یکشنبه, 09 ارديبهشت 1403

 



موضوع: فرهنگ اسلامی

فرهنگ اسلامی 8 سال 11 ماه ago #117002

  • طیبه زارع
  • طیبه زارع's Avatar
  • آفلاين
  • دانشجو
  • ارسال ها: 63
  • Thank you received: 20
پيشگفتار

در اسلام عمل و اقدام در مورد تشكيل فرهنگ رشد يافته از وضع نظريه دراين مورد مهم‌تر است ولي هرگونه اقدام عملي در اين مورد نياز به وضع نظريه دارد. دراين مختصر سعي برآن است، تا با الهام از سنت قرآني و اسلامي كه در فرهنگ اسلامي عمل از نظريه مهم‌تراست و در اين ميان تجربه ديني در تنظيم فرهنگي نقش مهمي دارد را همواره مدنظر داشته باشم و كوشش شده تا نقش اساسي تجربه ديني را در تشكيل فرهنگ مناسب در جهت تدارك وجدان جمعي و احياي ارزشهاي فرهنگي عرضه نمايم. هر چند بنظر ميرسد در آغاز راه قرارداريم. اميدوارم در اين جاده ناهموار به بيراهه نرفته باشم.

عناصر ثبات و تغيير

در صورتي كه به عوامل تغيير در فرهنگ معتقد نباشيم ناگزير تنها از طريق عناصر ثبات، به چارچوبي بسته از ارزشها هدايت مي‌شويم كه يا در تاريخ و همچنين در آينده ثابت فرض مي‌شود و يا براي تحقق ارزشهاي ثابت در جامعه‌اي كه تغييرات در آن وجود دارد عناصري از تغيير و ثبات وارد مي‌گردد تا جامعه به سوي ارزشها هدايت گردد كه در طول زمان قابل تغييرنباشد. ولي اثبات ارزشها كه در طول تاريخ و يا در آينده ثابت فرض شود كاري مشكل است، قائل شدن به اينكه ارزشهاي ثابت اصيل است و ارزشهاي جديد واقعيت ندارد عنصر اصلي اين قبيل نظريات است. ارزشهاي ثابت چه دروني و در انتظار تحقق باشد و چه جزء اساسي واقعيت جمعي فرض گردد به دلايل دروني وبيروني و با اثبات جهاني در حال افزايش كه با استناد به تاريخ و مستندات علمي بدست مي‌آيد از جانب قائلين به نظريه ديگري، قابل نفي به نظر مي‌رسد.

ولي جهان در حال افزايش در صورتي اثبات مي‌گردد كه در سلسله زماني در تبديل ارزشها به يكديگر نظمي وجود داشته باشد. دليلي در دست نيست كه در تبادل ارزشها در زمان، تحولي بدون نظم صورت گرفته باشد، اگر چنين باشد در طول تاريخ سلسله‌اي از هرج و مرج ها تصادفاً به تحول منجر شده است. اگر انسان در تاريخ، وجداناً و به عنوان موجودي اجتماعي رشدكرده باشد، اين رشد بدون توجه به عنصر نظم قابل اثبات نخواهد بود، البته تاكنون چنين تحقيق مؤثري در جامعه‌اي خاص پيروزمندانه حاكم نشده است.

به نظر مي‌رسد هر يك از اين نظريات كه به اصالت ثبات و يا اصالت تغيير مي انجامد معارض با ديگري است و هر يك به سادگي قابل دفاع نمي باشد. مي بايست كوشش كنيم از ميان اين ابهامات و تعارضات كه خانواده بشري در آن قرارداردگريزگاه مناسبي پيداكنيم .

زمان و فرهنگ

اكنون اثبات زمان به صورتي كه آينده تكرار ساده وقايع گذشته نباشد با حجم اطلاعات موجود و واقعيت عظيم تغيير و امكان تنظيم ارزشها چندان مشكل نيست. جدال در مورد مفهوم زمان فلسفي شايد تا آينده‌اي بعيد اذهان را به خود متوجه كند ليكن زندگي فردي و جمعي در گسترش زماني، همواره، عناصر ارزشي جديدي را از ميان امكانات گسترده پذيرا مي‌گردد، ولي پذيراي ارزشهاي جديد في نفسه به معني نظم نيست همچنين اين تصديق به تنهايي جهاني بسته از ارزشهارا نفي نمي‌كند.

تنها راه خارج شدن از اين بن بست قائل شدن به زمان فرهنگي است كه در آن عناصر ثابتي از ارزشها، ضامن تغييرات ارزشهاي متغير هستند و از مناسب ارزشهاي ثابت ومتغيير تحول فرهنگي بدست مي‌آيد. زمان فرهنگي اگر تكرار ساده وقايع گذشته نيست، افزايش ارزشهايي است كه با تنظيم آنها امكان تحول فرهنگي وجود دارد واين امر به ارتباطات مناسب ارزشهاي ثابت و متغيير بستگي دارد. قدم اول اين است كه بدانيم كيفيت تولد عناصر ارزشي جديد در حياط جمعي چگونه است ؟

خواهيم دانست كه عواملي دروني و خارجي وجود دارد كه باعث تولد ارزشهاي مي‌گردند كه قبلاً وجود نداشته‌اند. از ميان عوامل خارجي به « تكنولوژي » و از ميان عوامل دروني به « خودآگاهي » مي پردازيم .

تكنولوژي و خود آگاهي

تكنولوژي در گسترش تاريخي روندي متكامل و ملموس داشته است. اگر قائل باشيم كه علرغم رشد تكنولوژي در جامعه مفروض، آن جامعه از نظر فرهنگي متوقف و يا رو به قهقرا تصورگردد ولي بدون شك درگسترش زماني و با ناديده گرفتن بحرانهاي اقتصادي موقت، منكر رشد و تدريج منظم تكنولوژي نمي‌توان بود و چون صنعت محصول تفكر وعمل خود آگاهانه انساني است مي‌توان گفت خود آگاهي به عنوان عاملي دروني، تحول تكنولوژي را تضمين مي‌كند و ضامن حركت رو به رشد آن است. البته هستند قائليل به اينكه، غولي به نام ماشينيسم وجود دارد كه خود را ترميم مي‌كند و رشد يابنده است ولي اگر ماشين خود ضامن بقاي خود باشد، انسان كه تابعي از آن است اجباراً فاقد صفاتي نظير نظام بندي، هدف داري، آرمان گرايي، خلاقيت و آگاهي خواهد بود. با پيروزي اين نظريه انسان در غول ماشينيسم ذوب خواهدشد و جستجوي عوامل دروني در فرهنگ، به شكست خواهد انجاميد. چون جوامعي وجود دارد كه غول ماشينيسم در آنها مدتها با نظم رشد پيدا كرده است، تصور اشتباهي پيش آمده كه اين روند مي‌تواند خود به خود رشد منظمي داشته باشد، در جريان اين رشد اگر دخالت عامل دروني وانساني را حذف كنيم در توجيه آن دچار معضل خواهيم شد. انسان در جستجوي رفاه و زندگي بهتر همواره، به نظريه‌پردازي و اقدام در مورد ساخت مصنوعات جديد مشغول است، پس ساخت مصنوعات از نياز وي سرچشمه مي‌گيرد. اين نياز نخست در نظريه‌اي تبلور مي‌يابد كه ساخته و پرداخته ذهن نيازمند اوست. انسان براي رشد و تعالي خود، تغييراتي در مصنوعات خود ايجاد مي‌كند كه نهايتاً موجب تعالي وي نيز خواهد شد. لذا به نظر مي‌رسد تاكنون به عوامل دروني در فرهنگ كمتر از آنچه شايسته بود ، توجه گرديده است كه از مهمترين آنها «خود آگاهي » است .

به اعتقاد من،اين رابطه ميان عوامل دروني و بيروني در فرهنگ اسلامي مي‌تواند تا به آنجا پيش رود كه به نوعي وجدان جمعي منجر گردد كه هم اكنون پرداختن به اين موضوع عجولانه به نظر مي‌رسد، ولي اين وجدان جمعي در مقاطعي از تاريخ و خصوصاً در صدر اسلام تشكيل شده است و تلاش براي تشكيل مجدد آن مهمترين وظيفه مسلماني است. ما همواره محتاج آن هستيم كه تغييراتي را كه در جهان خارج به تحول منجر مي‌گردد كاملاً زير نظر داشته باشيم و حتي اختلاف سليقه در مورد نوع نظريه ارزشي‌مان نبايستي در اين امر مانع ايجاد كند. يافتن نظم در تكنولوژي با شكل دادن به روند آتي آن تفاوت دارد، اگر نظم و تحول در روندآن وجود دارد عناصر جديدي در مسير زماني به خود مي پذيرد كه الزاماً نمي‌توان آينده‌اي دور را از تنظيم گذشته آن نتيجه‌گيري نمود. آينده تكنولوژي مانند هر مجموعه اي از وقايع كه منظم و متحول است به صورت انتخاب يك امكان از چندين امكان خود نمايي مي‌كند، خودآگاهي مي كوشد بهترين امكان را از ميان امكانات موجود انتخاب كند، به صورتي كه منطبق با نيازها وعملي تر و اصولي باشد و راه ديگري براي بيان وقايع منظم ومتحول فرهنگي به نظر نمي رسد .

رابطه ميان عوامل دروني و بيروني در فرهنگ اسلامي مي تواند تا آنجا پيش رود كه به نوعي وجدان جمعي منجر گردد.

خود آگاهي عامل حركت فرهنگي است . خود آگاهي در مرحله انتخاب ،به نظريه درحدود شناخت از واقعيت مي‌پردازد، سپس با تأثير گذاري برواقعيت خود را مي آزمايد ، اين آزمون گاهي به صورت ساخت ماشين جديدي آشكار مي گردد كه مقدمه تحول كاربردي بالاتري خوهد بود. ارتباط نظريات و تحول آنها در ارتباط با رشد كيفي ابزارماشيني، از عوامل دروني فرهنگي و از همه مهمتر خود آگاهي تأثير مي‌پذيرد پس ساخت و تكميل نظريه و آزمونهاي لازم كاربردي و پيروزي نظرياتي كه موفقيت حاصل مي‌كند به كمك خود آگاهي به ثمر مي‌رسند. حال بايد ديد كه خودآگاهي چيست و چگونه عمل مي‌كند.

خود آگاهي و ارزشها

خودآگاهي منبع دانسته‌ها و ارزشهايي است كه مي‌توانند با يكديگر ارتباط برقرار كنند، خودآگاهي قابليت آنرا دارد تا خود و ماوراي خود را تنظيم و هدفمند نمايد. ممكن است در خودآگاهي كليتي از دانسته‌ها تشكيل شود كه ارزشهايي مرتبط با آن دانسته‌ها وجود داشته باشد كه برآن نام « مذهب » مي گذارم. گروهي از مردم كه در اصول ارزشي و دانسته‌هاي خود اتفاق نظر دارند دريك طبقه ارزشي قابل تشخيص‌اند كه معمولا به نام مشخص مي‌شود. ارزشها محصول مستقيم نسلهاي گذشته وتاريخ است حتي اگر فردي پيرو مذهب رسمي نبوده، و ارزشهاي خاص خود را داشته باشد بهرحال آن ارزشها را در نوع تربيت و خانواده ويا در تقابل با ارزشهاي كه بر گذشتگان حاكم بوده، و استمرار آن هم اكنون ملموس مي‌باشد بدست آورده است. حتي با ظهورانقلاب از ارزشهاي گذشته به طور كامل منفك نمي‌شويم، با ظهورپيامبر اسلام در آداب و رسوم اعراب تغييرات زيادي بوجودآمد وبا اينكه تغييرات ارزشي فراوان پيدا شد و دانسته‌هاي مردم نيز دچار تحول اساسي گرديد ليكن جامعه ارتباط خود را با گذشته حفظ نمود. نظام ارزشي مجموعه‌اي از تجارب است، كه اگر كمتر تجارب مستقيم باشد تجارب گذشتگان و افزايش‌هايي است كه آنها درگير و دار وقايع و ضرورت‌هاي عصر خود در نظام ارزشي، ناچاراً پذيرا شده‌اند، اين افزايشهاي در مذاهب رسمي به نحوي است كه به اصول ارزشي خدشه‌اي وارد نگردد. هر چند اصول ارزشي ثابت بدون تغيير مي‌مانند و ارزشهاي جديد به آنها اضافه مي‌گردد كه محل مناسب خود را در كليت پيدا مي‌كنند.

هم ارزشها از ارزشها زائيده مي‌شوند و هم دانسته‌ها و تجارب جديد هنگامي كه عموميت يابد، ضرورتهايي ايجاد مي‌كند كه برآن اساس ناگزير ارزشهاي جديد ايجاد مي‌گردد، پس از ايجاد و تداوم گاهي همين ارزشها اصالت پيدا مي‌كنند. ولي دانسته‌ها چگونه مي‌تواند به ايجاد ارزشهايي مدد رساند كه امكان اصيل بودن آنها وجود دارد؟ بزودي به اين مطلب پرداخته مي‌شود.

چون شرط اساسي ايجاد ارزشهاي جديد، توافق آنها با ارزشهاي پيشين و اصول ارزشي است، نبايست برايجاد ارزشها، نام بدعت نهاده شود. اگر درست باشد كه ما در جهاني در حال افزايش زندگي مي‌كنيم ولااقل لازم است تجارب علمي و عملي جديدي داشته باشيم كه ضرورتا ًدانسته‌هاي جديدي توليد مي‌كند، در صورتي كه به بهانه بدعت بخواهيم هر نوع دانسته و يا ارزش جديد را بدون شناخت ضرورتهايي كه منجر به آن شد، نفي‌كنيم، بيم آن وجود دارد كه به اصول ثابت ارزشي خيانت كرده باشيم و امواج سهمگين ضرورتها، اصول ارزشي را تهديد كند. وفادار بودن به اصول ارزشي با افزايش ارزشها و قائل شدن به ارزشهاي جديدمانعه الجمع نيست.

دانسته ها و فرهنگ عمومي

به غير از كيفيت ايجاد ارزشهاي جديد به كمك ارزشهاي قبلي كه به تعبير من حركتي از درون (خودآگاهي ) به بيرون ( جمعي شدن ارزش ) است حركت ديگري وجود دارد كه هر چند در ارتباط با خارج شكل مي‌گيرد ولي در مرحله توليد ارزش مانند هر فرآيند ارزشي ديگر حركتي ار درون به بيرون و افزايش جهان دروني است واز اسباب اين حركت ،دانسته‌هاي مي‌باشد. در اينجا موضوع مهم دانسته‌هاي تئوري و كاربردي علمي و مسائلي كه در زمينه امكان زايش ارزشها توسط آنها وجود دارد مي‌پردازم.

در جوامعي كه در خلال چند قرن گذشته دانسته‌هاي علمي به تدريج ايجاد و باعث تغييرات فرهنگي شده است هنوز اين مسئله وجود دارد كه چگونه اين قبيل دانسته‌ها كه محصول مشاهده خارجي است قابليت انطباق با فرآيند هاي فرهنگي دروني را پيدا مي كند ، حتي در مورد ارزشهاي تشكيل شده تفاسير مختلفي وجود دارد كه هنوز به وحدت نظر نرسيده است، دراين قبيل جوامع كليت ارزشي به وسعت كمي و كيفي كليت ارزشي موجود در جوامع اسلامي نيست پس در وضعيت فعلي اين تعارض در جوامع اسلامي حادتر است. ضمناً مشكل ديگري وجود دارد، ما اكنون با حجم زيادي اطلاعات تئوريك و كاربردي علمي مواجه هستيم كه هنوز به دانسته‌هاي ما تبديل نشده‌اند، ما مجبوريم در جهان خشن كنوني در اسرع وقت نسبت به هضم كليه اين اطلاعات كه محصول بي اطلاعي بيش از پنج قرن ما از نحوه تشكيل آنها بوده اقدام نمائيم.

نظام ارزشي مجموعه‌اي از تجارب است كه اگر كمتر تجارب مستقيم باشد تجارب گذشتگان و افزايشهايي است كه آنها در گيرودار وقايع وضرورتهاي عصر خوددر نظام ارزشي، ناچاراً پذيرا شده‌اند، اين افزايشها در مذاهب رسمي به نحوي است كه به اصول ارزشي خدشه‌اي وارد نگردد.

به نظر مي‌رسد خانواده بزرگ بشري در جهتي پيش مي رود كه جامعه بسته‌اي لااقل تا آينده قابل پيش بيني وجود نخواهد داشت پس راهي به غير از احياي فرهنگي وجود ندارد.

واقعيت اين است كه با شتاب پيشرفتهاي علمي وتكنولوژيك كه با آن ارتباط تنگاتنگ داريم، اين تحول عظيم كه الزامً خود نيز نظير آن را به دلخواه براي خودمان ساخته‌ايم هنوز براي ما ناشناخته است، تنها كاري كه از ما برمي‌آمده اين بوده كه با هر اطلاع و يا ابزار صنعتي جديد دروهله اول با احتياط و محافظه‌كاري و سنجيدن عواقب اجتماعي آن برخورد كنيم سپس پيش از انكه بتوانيم آن را شناسايي ويا هضم كنيم، آن را همچون واقعيتي در پيش رو داشته وهمه روزه با آن سرو كار داشته باشيم، اجتماع از اين حيث مانند ارگانيسم عمل مي‌كند و اگر جزئي از ارگانيسم ديگري كه با آن نامتجانس است در آن وارد گردد اعمال حياتي آن مختل مي‌گردد مگر اينكه درانتخاب جزء ارگانيسم تجديد نظر شود و يا تغييراتي در آن به وجود آيد انرژي زيادي لازم است تا بتوانم از كليه مشكلات و تعارضات فوق به سوي ارزشهاي اصيل عبور كنيم تا توافق ارزشهاي جديدي كه دراين راه بدست ميآيد با دين حاصل گردد.

با غفلتي كه نسلهاي گذشته در رفع اين مشكلات و تعارضات داشته‌اند نمي‌توان گفت كه در حفاظت از ارزشها ودين موفق بوده اند. اين غفلت باعث شده كه ارزشهاي پراكنده وكليت فرهنگي و ديني ما كم رنگتر شود، با ورود دانسته‌ها و ارزشهاي جديد كه نسلهاي گذشته قابليت تنظيم آنرا نداشته‌اند در مورد نحوه ارتباط جامعه بسته و كليت ارزشي گذشته آن با ارزشهاي معاصر دچار مشكل شده‌ايم. به نظر مي‌رسد خانواده بزرگ بشري در جهتي پيش مي‌رود كه جامعه بسته‌اي، لااقل تا آينده قابل پش بيني وجود نخواهد داشت پس راهي به غير از احياي فرهنگي وجود ندارد.

نخستين كار اين است كه اين حجم از اطلاعات و دانستنيها را بر اساس اصول فكري وباطني خود تنظيم كنيم سپس اين تنظيم را عملاً در نظام ارزشي بيازمائيم تا به عموميت لازم و فراگير كه شايد تا چند نسل به طول انجامد دسترسي حاصل گردد. تنظيم عملي ارزشها به وقت زيادي محتاج است. در كشورهائي، احترام صميمانه گذاشتن به نيروي انتظامي شهري كه مستلزم تنظيم آگاهانه نيروي انتظامي نيز بوده، به تنهايي چند نسل به درازا كشيده است از اين رو حساسيت كار احياي تفكر و رفتار فراگير آشكارميگردد.

آنچه در مورد هرج و مرج ارزشي در طبقاتي از مردم كشورمان گفته شد به همان ميزان كه مي‌تواند مخرب باشد با گذشت زمان و تنظيم آگاهانه مي‌تواند سازنده نيز باشد. هرج و مرج اصولاً عامل مخرب فرهنگي است. ولي هرج و مرج مثبت و سازنده مشروط به اينكه با آگاهي وبا تدريج، تنظيم وهدايت شود در تاريخ وجود داشته است. در رنسانس فرهنگي مغرب زمين چنين امري اتفاق افتاده است ولي رنسانس در غرب از تخريب بسياري از ارزشهاي پيشين تغذيه مي‌كرد و جهان جديد نتوانست تطابق مناسب را با گذشته پيدا كند. ما ملزم هستيم در اين تنظيم به گونه‌اي عمل كنيم كه دانسته‌ها و ارزشهاي قديم و جديد در دستگاه فرهنگي پيش بيني و با تدريج متحقق شود، در اين راستا هيچ چيز نبايد از قلم بيافتد زيرا نسلهاي بعد براي هر واقعيتي كه ناديده گرفته شود جريمه سنگيني را مي‌بايست پرداخت كنند.

اطلاعات علوم دقيقه

از آنجا كه در بطن مسائل تئوري و كاربردي روزمره در زمينه علوم دقيق قرار نداريم اين كار مستلزم تشكيل وحمايت از مركز تحقيقات مناسبي است كه ضمن جبران عقب افتادگي از اطلاعات و دانستنيهاي تاريخ علوم دقيقه ضمناً به بطن مسائل روزمره وارد شويم سپس به تنظيم و هدايت روند توسعه علمي بپردازيم. اكنون با حجم زيادي از اطلاعات علمي طبقه‌بندي نشده مواجه هستيم كه بدواً از نظر موضوعيت به صورت‌هاي طبيعت شناختي و زيست‌شناختي و روان‌شناختي تشخيص پذيرند. تفكيك در موضوع، اطلاعات فوق را از نظر محتوي نيز از يكديگر جدا مي‌كند لذا اميد نمي‌رود كه اكنون و حتي در آينده اين اطلاعات پيوند پذير باشند و تلاشهايي كه جهت پيوند دادن آنها به يكديگر شده، تا دراين ميان به كليتي از دانسته‌ها و باورها دسترسي حاصل شود عقيم مانده و آن جهان بيني علمي كه گمان مي‌شد تفسيري از ماده و جهان را ارئه كند كه اين تصوير زائيده باورهاي عموميت يافته گردد زير سئوال قرار دارد. گذشت زمان نشان مي‌دهد كه اين حفره‌هاي جداگانه هر يك در خود عميق‌تر مي‌شوند عالم علوم دقيقه نمي‌تواند از تعميم داده‌هاي علمي به كليتي فراگير از اطلاعات و يا دانسته‌ها دست يابد و تجمع همه اطلاعات در علوم دقيقه قابل تنظيم نيست و خاصيت‌ زايش فرهنگي ندارد. ولي در اين رابطه اميدوارم به نتيجه مهمتري برسيم كه با توجه به اصول فرهنگي و ديني ما اميدوار كننده است .

اگر دريك آن به دو نتيجه رسيده ايم ، كه يكي اصالت نداشتن ماده ولي واقعيت داشتن آن، و ديگري روحاني بودن تمامي جهان خارج از انسان، از وفاداري به علم وقرآن به اين نتيجه رسيده‌ايم واين دونتيجه چنانچه برخي پنداشته‌اند معارض با يكديگر نيست.

جهان فيزيك

فيزيك نسبيتي،مفهوم جوهر و كليت فراگير را نفي كرده و به جاي آن جهاني محدود ولي نابسته را جايگزين ميسازد كه انباشته از رويدادهاست و به كمك رياضيات و با واسطه حداكثر مي‌توانيم پاره‌اي از رويدادها را بطور نسبي در ارتباط با يكديگر شناسايي كينم . لذا واقعيت حداكثر مي تواند به صورت پاره هايي از امور واقع مورد تجربه قرار گيرد . تلاشهايي شده است كه عجولانه از تعميم اين اطلاعات درفيزيك ، از بن بست جهاني پاره‌پاره خارج شوند ولي آنانكه بيش از همه به اصول علمي پايبندند اين واقعيت مسلم، كه محصول فيزيك نسبيتي است را مي پذيرند كه ما واقعاً در مقابل خشونتي در جهان خارج قرار داريم كه با مصنوعات خود كه به آن اضافه مي‌كنيم و دورا دور مارا فرا مي‌گيرد، با تغييرات مداومي در جهان خارج مواجه هستيم كه اگر نگوييم هر چه پيشتر مي‌رويم حجم سئولات بيشتر ميگردد، لااقل به عنوان واقعيت علمي بايد پذيرفت كه با كمك ادراك و با واسطه فرمولهاي رياضي و ابزار آزمايشگاهي حداكثر در مسير بدست آوردن دانستنيهاي مورد نياز خود، به واقعيت بزرگ تغيير كه روز به روز بزرگتر مي نمايد خواهيم رسيد كه ذهن و ادراك آدمي درشناسايي اين همه تغيير و تدريج ناتوان است وهمين واقعيت بزرگ تغيير است كه قرآن آن را از بزرگ‌ترين آيات و نشانه‌هاي خدا معرفي مي‌كند. انسان در مركز تغييراتي قرار دارد كه از هضم و تنظيم نيروهاي بيكراني كه در جهان خارج وجود دارد عاجز است، او علت تمامي نيروهايي كه باعث خرابي و ويراني مي‌شود را در نمي يابد و نمي‌تواند جهت آنها را عوض كند و به گفته قرآن همه موجودات ريز و درشت عالم يك لحظه از قوانين و حاكميت الهي نمي توانند تخطي كنند يعني جهان با اينكه در علم الهي كاملاً منظم است ولي شايد در سرنوشت انسان رقم خورده، كه از اين توده عظيم خارجي تنها امور واقع پراكنده ومبهم وتغييرات بيكراني را شاهد باشد تا متوجه اين قضيه گردد كه خداوند از رگ گردن هم به او نزديك تر است و در يابد، كه در تجربه مستقيم و بلاواسطه دورني و حذف تأثير همه نيروهاي عظيم خارجي است كه مي‌توان از اين بن بست خارج شد. ولي به خاطر داشته باشيد كه اين نتيجه را از وفاداري به يكي از علوم دقيقه بدست آورديم. بايد باوركرد كه آنچه واقعاً ماحصل اين علوم و اطلاعات خالص و بدون تغبير است حاكي از نحوه هدايت عالم امر الهي باشد، علوم دقيقه مي‌تواند در موارد خاصي بطور مسلم به ما بگويد كه به چه دانستنيها و ارزشهايي معتقد باشيم و چه ارزشهاي خاصي را كه شايد قبلاً به آن پايبند بوده‌ايم بايد همچون بت‌شكني، بشكنيم. ولي اكنون و حتي در آينده نمي‌توانيم از علوم دقيقه توقع داشته باشيم به انجام چنين‌كاري علي‌العلوم بپردازد. اين علوم واقعاً در صدد يافتن روشهاي عمل الهي در موارد خاص و مرتبط با موضوعات موجود در دامنه محدود خود هستند و از اين طريق بايد با اطمينان هر بتي را شكست و هر امر واقع كه از بطن علم بيرون مي‌آيد پذيرفت وهمچون اصول اعتقادي تقديس كرد هر چند تمام ارزشها و دانسته‌هاي كه به اين طريق بدست مي‌آيد محدود و قابل كليت بخشيدن نباشد .

اگر در يك آن به دو نتيجه رسيده‌ايم، كه يكي اصالت نداشتن ماده ولي واقعيت داشتن آن، و ديگري روحاني بودن تمامي جهان خارج از انسان مي‌باشد از وفاداري به علم وقران به اين نتيجه رسيده‌ايم و اين دو نتيجه چنانچه برخي پنداشته‌اند معارض با يكديگر نيست. به استناد قرآن جهان خارج از انسان كاملاً روحاني است، علم فيزيك هم ما را به همين مطلب هدايت مي‌كند. علوم دقيقه چنانچه خواهيم ديد مارا فقط به روحانيت هر چه خداوند آفريده، به صورت غير مستقيم متوجه مي‌كند و اطلاع مستقيم و كلي نمي تواند ارائه كند با گذشت زمان ميتوان اميدوار بود شدت اين اطلاع را بيشتر نمايد و بهر حال حالت استنادي و ارجاعي علم باقي خواهد بود .

پس با پيشرفتهاي علمي هيچ اصل روحي و ارزشي قابل خدشه‌دار شدن نخواهد بود اگر دراين ميان چيزي خدشه‌دار گردد، آن اصل و يا ارزش نيست بلكه توهم و يا بتي است كه براي خود ساخته‌ايم. علم مي‌تواند ما را به جانب ارزشهاي جديدي هدايت كند ضمناً مي‌تواند ارزشهاي غلط را حذف نمايد، چه بخواهيم، چه نخواهيم اين كار جبراً انجام شدني است كه در فرصت مناسب بيشتر به اين موضوع پرداخته خواهد شد.

در هر يك از حوزه هاي علمي تفكيكي ميان نظرياتي كه « در عمل اثبات شده وكار بردي است وآنچه فرضيه و يا صرفاً نظريه غير كاربردي است وجود دارد، ولي حتي غفلت از فرضيات و نظرياتي كه به مرحله كاربرد و اثبات آزمايشگاهي نرسيده، نابخشودني است. ناديده انگاشتن ضرورتهايي كه علم و تكنولوژي ايجاب مي‌كند گناهي بزرگتر است. جهان مملو از تولدها و مرگها است همانطور كه تولد و مرگي كه براي ما فرا خواهد رسيد واقعيت مسلم است، تولد فرزندانمان كه شايد ارزشهايي فرهنگي را بپذيرند كه مابه ضرورت پذيرش آن نرسيده‌ايم هم از روند وسير تاريخي بدست مي‌آيد پس تولد ارزشهاي اجتناب‌ناپذير ومرگ ارزشهايي كه در روند توسعه علمي و زايش ارزشها بوجود ميآيد را بايد شجاعانه تصديق كرد، همان‌گونه كه بايستي از اصالت ارزشهاي ثابت و ديني آگاهانه دفاع نمود تا در اين امواج سهمگين ضرورتها محفوظ بماند.

اطلاعات روانشناختي

اطلاعات اين علم ازروانشناسي فيزيولوژيك تا كيفيات مجرد رواني و همچنين آسيب‌شناسي رواني مجموعه‌اي را شامل مي‌شود كه مي‌تواند وسيعتر و دقيقتر از اين نيز باشد مكاتب روانشناسي هر يك اطلاعاتي را از زاويه خاص خود بررسي مي‌كند كه با دگيري متفاوت است و يافتن دانسته‌هاي مشترك در آنها اكنون مشكل به نظر مي‌رسد. آيا ضمن وفادار بودن به سنتهاي ارزشي و اصولي مي توان از اين اطلاعات گذر كرد؟

ايمان، فرآيند بي‌پاياني از شناسايي پيچيدگي تمامي سطوح عميقتر تجربه در كليتي فراگير است كه محدوديت زماني و مكاني نمي پزيرد.

تا كنون دانستيم كه جهان مادي بدليل پيوستگي با مبدأ وجود، متعالي و روحاني است. تلاش بشر همواره براي شناخت طبيعت عقيم بوده و همواره با تدريج و تحول توأم بوده است ، بي‌شك اكنون كه مي‌دانيم طبيعت داراي نظم كاملي است كه به غير از ادارك و تحت نظر درآوردن پاره‌هاي كوچكي از آن كار ديگري از ما ساخته نيست و جهان مادي به دليل تغييرات رويدادها در سطوح ريز و كلان همچون عظمتي از هرج ومرج بنظر مي‌رسد، آيا انسان در مركز اين تغييرات قرار دارد ويا خود تابعي از امواج سهمگين تغيير است. اگر انسان در مركز اين تغييرات زندگي آگاهانه دارد و لااقل مي‌تواند اموري را كه در دسترس مستقيم وي و براي او حياتي است در جهت زندگي مطلوب تنظيم كند. اولين قدم آن است كه اثبات گردد« مركز شخصيت » و «من » وجود دارد . فقط « من » به عنوان عنصر ثابت در جهان دائم التغيير مي تواند قادر باشد به تنظيم فكر و عمل بپردازد و ارزشهاي فرهنگي در صورتي كه اين تنظيم تشكيل گردد و عموميت يابد قابل توجيه است در غير اين صورت ارزشها آداب و رسومي خواهد بود كه وارث آن شويم و قادر نخواهيم بود. درآن تغييري ايجاد كنيم، اگر «من» تصديق نگردد، تنظيم ارزشهاي فرهنگي غير ممكن خواهد بود براي اثبات «من» دلايلي مطرح شده كه به ذكر چند عنوان از آن اكتفا مي گردد.

1ـ «من» تملك ميكند .

2ـ «من»با تجارب و گذشته خود زندگي مي‌كند. گذشته «من» فقط به او متعلق است و نه ديگري و هر تجربه فعلي از برآيند خاطرات و تجارب گذشته «من» نيز حاصل مي گردد.

3ـ «من» آرزو و هدف دارد.

4ـ «من» خلاق و مكتشف است .

5ـ «من» مكان بند نيست و در نوعي دوام يعني زماني كه با زمان متعارض تفاوت دارد زندگي مي كند كه اين زمان پيوند دهنده حالات رواني است به صورتي كه كليت حالات رواني در صيرورت زماني جريان دارد.

6ـ «من» مي تواند خود آگاه باشد و خود آگاهي امر واحدي است كه با وحدت كيفيات رواني مربوط است .

7ـ «من» از صغري و كبراي قضايا، قياس منطقي تشكيل مي‌دهد و نتيجه قياس هم متعلق به او و مورد قبول او است.

8ـ «من» واقعاً نيروي توجيه كننده اي در جهان دائم التغيير است و به تنظيم و هدايت خود و امور واقع مي‌پردازد.

هر يك از اين موارد حداكثر مي‌تواند به صورت برهان عقلي بيان گردد ولي هيچ يك به تجربه عمومي نرسيده است زيرا «من» در اعماق وجود آدمي و وراي تجربه حسي و عواطف و افعال روزمره فرض مي گردد ضمناً اين دلايل مستقيماً از اطلاعات روانشناختي بدست نمي آيد و چون با اطلاعات روانشناختي هرگونه نظري در مورد انكار «من» نيز مي تواند متقابلاً عقلي و يا ماوراُالطبيعي باشد پس نفي يا اثبات تنظيم ارزشهايي جمعي هر دو مشكلاتي عقلي و يا تجربي بدنبال دارد و بايد بدنبال راه حل ديگري بود.

هر تعبيري از كلمه «روح »و يا «نفس» آنطور كه در قرآن بكار رفته داشته باشيم بديهي است كه قرآن تصديق «من» در اعماق وجود بشري را تأييد مي‌كند و با اين تصديق مي خواهد نويد خلافت الهي در زمين را تذكر دهد و اينكه تنظيم ارزشهاي فرهنگي و همچنين تشكيل تمدن امري ممكن است و لازم مي‌گردد اجتماعات پيگير براي تحقيق آن صورت گيرد. هيچ تمدني با عناصر ارزشي ثابت، و يا ايستايي در هرج ومرج ارزشي شكل نمي‌گيرد. با تصديق صوري «من» نيز به تنهايي مشكل حل نمي شود .

دربررسي طبيعت و من بشري با استفاده از داده هاي علمي عصر حاضر دست آورد مهمي درزمينه فرهنگ عمومي نصيبمان نگرديد، حال موقع آن است كه ضمن تقديس بجاي علم جداً باور كنيم با داده هاي علمي و فرهنگي معاصر به تنهايي تشكيل فرهنگي پويا ميسر نيست ، حتي داده هايي كه روانشناسي از خودآگاهي به زبان خودارائه ميكند تكافوي مقصود مارا نمي‌كند.

در روانشناسي نيز همانند بحثي كه در فيزيك معاصر داشتيم به جهاني روحاني كه قرآن سفارش مي‌كند راهنمايي مي شويم تنها گريز گاه و مأمن ناچاراً ايمان ديني است . قران شهادت عقل و حواس را در فرآيند رشد فرهنگي لازم ولي غير كافي مي داند و بدون فواد ،يا قلب كه توسط آن روابط چند جانبه اعماق آدمي با طبيعت و اجتماع و خدا قابل شناسايي و تجربه است نمي توان به مفهوم اصيل حيات جمعي كه منظور نظر در اين مختصر است نائل شد . « قلب » همان است كه روانشناسي از آن غافل شده و ايمان ديني مارا از هر كجا كه شروع كنيم به جانب آن مي‌كشاند. اگر اين امر نظراً هم اثبات شود چون درخت را از ميوه آن باز ميشناسند خواهيم ديد كه ميبايست كاري سريع و مهم در زمينه تنظيم كاربردي ارزشها صورت گيرد.

ثبات ـ تغيير و تولد ارزشها

از سطحي از خود آگاهي گذشته ايم كه مربوط به داده هاي علوم دقيقه است . شايد در آينده اي نه چندان دور اين سطح از خودآگاهي داده هايي به عنوان منبع ارزشي بتواند ارائه كند اما اكنون به سطح عميق‌تري از خود اگاهي مي پردازيم كه در ارتباط با تجربه ديني تنظيم مي‌گردد، آيات قرآن در سه زمينه طبيعت و تاريخ و تجربه ديني تاكيد دارد. قرآن احترام به تمامي حوزه‌هاي تجربه و معارف بشري را شرط لازم اثبات و تحول تجربه ديني مي‌داند، از يك سو آفريده شدن يك تني واحد آدمي را مانند آفريده شدن و حركت جمعي مي‌داند يعني حيات فردي در تولد و رشد خود مانند حيات جمعي است. همان‌گونه كه خودآگاهي در «من» تشكيل مي گردد و وجدان جمعي نيز از اجتماع « خود » ها قابل تشكيل است.

هر كليتي آبستن امكانات جديدي از ارزشهاست و تكليف مسلماني اين است كه كليت ارزشي هر عصر با تحقيق داده هاي تجربه و منظور نمودن ارزشهاي متغير ، امكانات آتي مورد تحقيق قرار گيرد تا تنظيم عملي و كاربردي در مسير لازم فرهنگي انجام گردد.

پس مطالعه تاريخ كه همچون مراحل رشد فردي داراي نظمي است دررشد «من» نيز مي‌تواند نقش مكمل خود را بخوبي اجرا كند . قرآن كه به رشد ارزشهاي تاريخي ميپردازد در مراحل تنظيم خود آگاهي وتجربه فردي نيز وارد شده است. از سوي ديگر مراحل رشد تجربه ديني را نيز مطرح مي‌كند، از قرآن مي‌دانيم كه «موسي زهوش رفت زيك جلوه صفات » ولي پيامبر اسلام كه ذات الهي را شاهد بود متبسم و هشيار بود، همانطور كه از تاريخ تحول تجربه باطني پيامبران نيز استفاده مي‌شود اين امكان براي پيروان آنها قابل طرح است كه تا حد تجربه پيامبر امكان رشد آنها نيز وجود دارد هر چند براي اين كار زماني بسيار لازم گردد. مفاهيمي چون اخوت اسلامي جز اين معني نمي دهد كه اين امر مي تواند به عنوان هدفي براي تجربه جمعي مطرح باشد ولي تشكيل وجدان جمعي بدون تشكيل سطح عميقي در خود آگاهي آحاد قابل وصول نيست انسان بنا به قرآن خلق شده است تا روابط گوناگون و پيچيده خود را با خويشتن وطبيعت وتاريخ وجامعه و خدا ، شناسايي و به نفع حيات فردي در عمل مورد استفاده قرار دهد و اگر غير از اين باشد به «نفس » و « خود » زيان رسانده است پس ايمان ، فرآيند بي پاياني از شناسايي پيچيدگي تمامي سطوح عميقتر تجربه در كليتي فراگير است كه محدوديت زماني و مكاني نمي‌پذيرد.

شناخت خود و خودآگاهي در تجربه باطني تنها با زهد و پرهيز كاري بدست نمي آيد ، خشونت جهان مادي كنوني كه مسلماً در آينده بيشتر خواهد شد ، ايمان مسلماني را مجبور كرده كه مستقيماً به قرآن رجوع كند و مواردي را كه از آنها غفلت شده ، دوباره در حيات باطني به جريان اندازد .

پس حركت به جانب تشكيل وجدان جمعي با همه مشكلاتي كه در بردارد كاري مهم و اساسي است و عدم توجه به قرآن و تغييرات عصر حاضر ميتواند وضعيت دردناكي ايجاد كند، اگر ما چند قرن در تحول علوم دقيقه و آنچه ديگران در سطوح متعارفي به آن رسيده‌اند حالت انفعالي داشته‌ايم ايمان مسلماني مارا ملزم مي كند كه اين كمبود را با تنظيم اطلاعات و تجارب مذكور در رابطه با تجربه ديني جبران كنيم زيرا جرياني از رشد و اضافه شدن ارزشهاي فرهنگي در صيرورت زماني و در كليت فرآيندهاي جهاني وجود دارد.

قرآن مي گويد:

«او {خدا} هر روز در كاري است »

« و {خدا } هر چه بخواهد ،درآفرينش مي افزايد »

يعني جهان از بعد روحاني دائماً در حال افزايش است معني تقدير يا سرنوشت اين است كه هر چه قبلاً آفريده شده تغيير مي يابد و با عناصر جديد كه حاصل آفرينش الهي است و شايد با ادراك حسي به تنهايي قابل مشاهده نيست در يكديگر مي آميزند و كليت جديدي ايجاد مي گردد . هر كليتي آبستن امكانات جديدي از ارزشهاست و تكليف مسلماني اين است كه كليت ارزشي هر عصر با تحقيق داده هاي تجربي و منظور نمودن ارزشهاي متغيير، امكانات آتي مورد تحقيق قرار گيرد تا تنظيم عملي و كاربردي در مسير لازم فرهنگي انجام گردد. مسيري كه حكم تقدير وحكم تدبير هر دو تعيين مي‌كنند در هر انتخاب ناچاراً به همراه تجارب كليه نسلهاي گذشته در حركت هستيم و كارخانه شخصيت و وجدان عمومي با اين عنصر ثابت ارزشي كه دائماً درحال تأثير گذاري است وارد عملي مي‌گردد. تجارب نسلهاي گذشته از اين نظر عنصر ثابت ارزشي است كه :

1ـ اكنون وجوددارد و ارزشهاي فعلي از جهتي محصول تغييرات كليه ارزشهاي نسلهاي گذشته است.

2ـ چه بخواهيم و چه نخواهيم هرگز يكباره از قسمت عمده ارزشهاي گذشته نمي توانيم جدا گرديم .

3ـ اين ارزشها از جهتي اصالت دارد هر چند با اضافه شدن ارزشهاي جديد، ازشهايي دچار تغيير شده و يا حذف گرديده‌اند، نظمي كه در اين تغييرات وجود دارد حداقل تاثير گذاري است كه در انتخاب آتي با عنايت به آن ، امكانات ارزشي آينده مشخص مي گردد و خود آگاهي نسبت به گزينش امكان مناسب كه متضمن حركت رو به پيش زندگي است اقدام مي كند. پس تاريخ اصالت دارد و زنده است زيرا در انتخاب كنوني نقش مهمي داردو با همه ارزشهاي ثابت و متغييري كه از گذشتگان است بر دورن ما اثر مي گذارد.

انتخاب هر امر جديدي به نيرويي گريزنده از محافظه‌كاري نياز دارد كه معمولاً محافظه كاري در هر جامعه مذهبي حاكم است.اگر كارامروزين خداوند اين است كه تحولات وقايع جمعي و فشار خارجي به درون تا حد سرسام آوري شكننده نيروهاي محافظه كاري است پس ما در عصري زندگي مي‌كنيم كه تكليف مسلماني و قرآني به ما مي‌گويد لازم است براي حفظ ارزشهاي ثابت، احياي ارزشي كه مستلزم تغيير درنظام ارزشي كنوني و پذيرش عناصر ارزشي جديد است عاجلاً اقدام نماييم. ضمناً بايد از خطري پرهيز كنيم دراين تغييرات كه ملزم هستيم چند قرن غفلت گذشته را نيز جبران كنيم به ارزشهاي اصيل خدشه‌اي وارد نگردد و تنها آن عناصر حذف شده، يا تغيير يابد كه مغاير با ارزشهايي است كه ناچاراً در مقابل فشارهاي خارجي و به تجربه مجبور به گزينش آن شده‌ايم و يا آگاهانه آن را به كليت ارزشي مي‌افزاييم.

ما مدتهاست كه فرآيند طبيعي رشد فرهنگي را شاهد نيستيم و اكنون بايد به كمك خودآگاهي و شهود حمله اي را سازمان دهيم تا در موقعيت مناسب براي آغاز حركت فرهنگي قرار داشته باشيم .

هر روز غفلت بر تحير ما خواهد افزود و نضعيف كننده قدرت شناسايي و عمل خواهد گرديد ضروري است كه حمله روبه پيش خارج به جهان درون را نه به حمله‌اي سازماندهي شده از درون به بيرون دفع كنيم اين مهمترين وظيفه مسلماني است وخود آگاهي داده‌هاي لازم از علوم دقيقه و تجربه عمومي و تجربه باطني در اختيار دارد. اكنون به دليل بودن حاكميت و تحقيق نسبي اصالت ارزشها موقع مناسب براي اين كار در ايران فراهم شده است .

اگر نگوييم كه وضعيت فعلي فرهنگ حاكي از هرج و مرج ارزشي است ، حداقل بايد باور كنيم كه ارزشهايي غير متناسب با اصول ارزشي در طبقاتي از مردم شيوع يافته و حركت به جانب هرج و مرج ارزشي واقعيت دارد. رنسانس در مغرب زمين محصول حملات متقابل خارجي و دروني بوده است. مقاطع مثبت ورو به شكوفايي فرهنگ و تمدن اسلامي نيز چنين بوده است ولي هرگز حمله خارجي ارزشها تا به حد اين عصر مسلح و خشن نبوده وگمان نمي‌كنم مسلمين تاكنون اين گونه در مقابل ارزشهايي از منبع خارجي درانفعال بسر برده باشند.

ارزشهاي اصيل فرهنگي ما دروني و باطني است . واقع اين است كه ارزشهاي باطني ما هم اكنون وجود دارد ولي نتوانسته ايم ارزشهايي جديد كه هم متناسب با اصول ارزشي وهم متناسب با جهان رو به افزايش در خارج باشد، الگوي خود قراردهيم . ما مدتها است كه فرآيند طبيعي رشد فرهنگي را شاهد نيستيم و اكنون بايد به كمك خود آگاهي و شهود حمله اي را سازمان دهيم تا در موقعيت مناسب براي آغاز حركت فرهنگي قرار داشته باشيم .در اين روند لازم است بدواً منابع خارجي ارزشهاي نامتناسب با خودآگاهي و سپس خود آن ارزشهاي را نقادي كنيم و اين كار فقط با احياي فرهنگي ممكن است در غير اين صورت همان گونه كه شاهد آن هستيم كوشش براي از ميان برداشتن منابع ارزشي غير متناسب عقيم خواهد بود. اكنون آحاد مردم درگسترش زماني به تدريج از كليت ارزشي تقريباً ثابت در اثر تغييرات سريع و متنوع ارزشهاي رنگارنگ خشن دورتر مي گردند، ادامه اين روند رابطه مارا با انرژيهاي حيات فرهنگي كه از نسلهاي گذشته وارث آن هستيم منقطع خواهد نمود. اكنون تنها چيزيي كه در دست داريم همين است . مسيحيت در دوران رنسانس در چنين وضعي قرار داشت و به دليل عدم هضم و باور وقايع جديد قاببليت آن را نيافت تا در حاكميت ارزشهاي جديد در جهاني كه از درون و بيرون در حال افزايش بود به حيات پيشين خود ادامه دهد زيرا مسيحيت به كليت ارزشي استوار نسلهاي گذشته به صورتي مجرد باورداشت.

اگر باور كنيم وجود جهان كاملي در درون به ما مجوز دفاع از آن كليت مجرد را مي دهد بايد گفت كه وجود جهان كاملي در درون، دليل بر تحقيق خارجي آن نمي‌تواند باشد . براي تحقيق اين امرشروط بسياري وجود دارد كه شرط كمال جزءاين شروط نيست . شرط كمال براي هر كليت دروني بيشتر غير قابل انتقال بودن به غير را تداعي مي كند . اعتقاد دارم كه در جهان اسلام حدي براي پيشرفت روحي وجود ندارد ولي تجربه دروني كه در پي شهود بي واسطه و در رويارويي با جهان خارج مي تواند به ايجاد ارزشهاي الهي بپردازد هر چه از حيث درجه اولا تر باشد قابليت انتقال كمتري به غير دارد، ا زاين رو قرآن پرداختن به طبيعت وتاريخ را نيز به عنوان منابع در جهت شناسايي ارزشها و انتقال آن به ديگران معرفي مي‌كند. اطلاعات طبيعي و جهان خارج در عصر حاضر حامل نيروهاي جديد و ضد محافظه‌كاري است كه اكنون رشد غول آساي آن را شاهد هستيم و تاريخ كه الهام بخش نيروهاي در مذهب بوده است از نظر گاه قرآن نيروي معارضي با اطلاعات طبيعت شناختي ما نمي‌باشد. اين دو در كليت رو به افزايش به همراه تجربه باطني و ديني محل مناسب خودرا در خود آگاهي پيدا مي‌كنند و در اين صورت امكان ايجاد انقلاب فرهنگي مد نظر قرار مي‌گيرد. در غير اين صورت علاوه برتعارضات حادي كه جريان دارد همچنين شاهد تعارضات دردناك نيروهاي محافظه‌كار و مخالفين آنها نيز خواهيم بود.

از هر طرف كه شروع كنيم به اينجا ميرسيم كه در اسلام واقعاً تجربه وشهود باطني چه در خودآگاهي و چه در گسترش تارخي،كليتي رو به افزايش است همين كليت است كه درگذشته مسلمين نيز در شرايطي كه بسياري از فلاسفه و دانشمندان رسمي به جهاني‌بسته بودند ادبيات عرفاني، جهان باز و در حال افزايش و حامل امكانات بي نهايت روح انساني براي رسيدن به مطلق و ذات الهي را عرضه مي‌نمود، با نظري عميقتر به اين ادبيات، ارتباط جهان دروني و در حال افزايش را با كليت تاريخي و تغييرات ارزشي از منبع آنچه خارجي است خواهيم يافت، هر آنچه باعث افزايش جهان راطني مي‌گردد و هر آنچه به جهان خارج اضافه مي‌گردد حتي اگر مصنوع انسان باشد در صورتي كه موارد شيطاني از موراد الهي در اين افزايشها تفكيك شود اتفاق نظر لازم ميان نيروهاي محافظه‌كار ومخالفان آنها ايجاد خواهد شد. حال بايد ديد كه عناصرشيطاني از الهي دراين تولد ارزشها چگونه قابل شناسايي اند.

قرآن پرداختن به طبيعت و تاريخ را نيز به عنوان منابع مهم در جهت شناسايي ارزشها و انتقال آنها به ديگران معرفي مي‌كند. اطلاعات طبيعي و جهان خارج در عصر حاضر حامل نيروهاي جديد و ضد محافظه‌كاري است كه اكنون رشد غول آساي آن را شاهد هستيم و تاريخ كه الهام بخش نيروهاي محافظه كاردر مذهب بوده است. از نظر گاه قرآن نيروي معارضي با اطلاعات طبيعيت شناختي ما نمي باشد اين دو در كليت رو به افزايش به همراه تجربه باطني و ديني محل مناسب خود را درخودآگاهي پيدا مي‌كند و در اين صورت امكان ايجاد انقلاب فرهنگي مد نظر قرارمي گيرد.

تفكيك الهي از شيطاني در ميدان شهود باطني را به اهل مكاشفه وا مي‌گذارم و به اين تفكيك ،آنجا كه به جهان خارج مربوط است مي پردازم زيرا محتويات شهود قابل انتقال به غير نيست ، ارزشهاي فردي كه اين شهود را ايجاد مي‌كند مستقيماً قابل عمومي شدن نمي باشد لذا ناچاريم كيفيت استقرار ارزشهاي مناسب را از منبع خارجي ارزيابي كنيم تا در صورت اثبات و تحقيق اين ارزشهامحيط مناسب براي عمومي شدن ارزشهاي از منبع دروني به وجود آيد . در اين مورد خوشبختانه مبحث خودآگاهي وناخوآگاهي در روانشناسي با ديدي نقادانه مي تواند در باز شناختن عناصر الهي از شيطاني ياري مان كند تااز اين نظر گاه ، روانشناختي ارزشهايي كه در جهان‌باز، تازه‌گيهايي اصيل اند مورد شناسايي قرار گيرد.

اكنون در مقابل ارزشهاي متنوع و روبه افزايش قرار داريم تابا محك خود به ايجاد شرايط فرهنگي بپردازيم و ارزشهاي مناسب شناسايي و عمومي گردند و ارزشهاي نامناسب شرايط رشد نداشته باشند.

بايد در نظر داشت كه كوچكترين محدوديتها براي حذف فيزيكي منابع و ارزشهاي نامناسب منجر به شكست خواهند بود، و مردم بيشتر از خلاء ارزشي رنج خواهند برد، چنانچه روحيه عصيان برارزشهاي حاكم، درچنين شرايطي چنانچه شاهد آن هستيم بي شك رشد خواهد نمود. لذا در غياب روش عقلي كه توسط آن شهود باطني قايل بيان باشد و به زبان عامه در آيد ناچاراً بايد راه حل مناسب را از طريق ديگري جستجو كرد در ناتوانايي روشهاي عقلي و شهودي به ناگزير بايد پذيرفت كه با روشي تجربي و عيني با قضايا برخوردشود. هيچ امكان شناخته شدة ديگري براي آغازاين راه به نظر نمي‌رسد پس محتاج روشي هستيم كه امور واقع را به صورت تجربي و عيني مورد تحقيق قرار دهيم گفتيم كه علوم دقيقه از اين حيث كه مسائل فرهنگي در خارج از حيطه عمل مستقيم آن قرار دارد نمي تواند معتمد خوبي در اين راه باشد پس لازم است نسبت به طراحي روش مناسب كه مقوله ديگر است و شاهد به روش علمي معاصر نزديك باشد اقدام نمائيم. در اينجا است كه براي احياي فرهنگي لازم است قبلاًدر خشونت جهان مادي اطراف خود كاملاً وارد شويم تا اين جهان مادي به تدريج نظم فرهنگي مناسب با حد كليت باطني را پيدا كند .

در غرب ، نظريات فرهنگي معمولاً بدليل تغييرات فراوان جمعي كه در اثر عوامل غول آساي تكنولوژي حاصل مي شود و همچنين عدم احتمال تشكيل وجدان جمعي كمتر كاربردي هستند. اگر ما بتوانيم به نظريه اي كاربردي برسيم كه آگاهانه تغييراتي اكنون در مقابل ارزشهاي متنوع و رو به افزايش قرار داريم تا با محك خود به ايجاد شرايط فرهنگي بپردازيم و ارزشهاي مناسب شناسايي و عمومي گردند و ارزشهاي نامناسب شرايط رشد نداشته باشند.

هر چند مختصر به نفع حيات ديني ايجادكنيم كار بزرگي در جهان معاصر انجام شده است و مي‌توان اميدوار بود كه نسلهاي آينده به نتايج بهتري از آنچه ما رسيده‌ايم، نائل شوند . كافي است اولين سنگ بنا آگاهانه گذاشته شود.

آيا وضع و اعمال نظريه كاربردي در مورد دروني كردن ارزشها از منبع خارج ممكن است؟

قرآن مي‌گويد انسان به بهترين صورت آفريده شده و سپس در بدترين شرايط قرار گرفته است پس آدمي محكوم است در مركز نيروهايي خارجي زندگي كند كه مي توانند شكننده شخصيت و يا بالعكس موجب تعالي وي باشند. چون ممكن نيست كه انسان از اين نيروها رهايي يابد تا به بهترين صورت انساني برسد تنها راه اين است كه شجاعانه با تمامي اين نيروها رودررو گردد واز طريق خذف و يا ايجاد و يا تنظيم نيروهايي كه در اختيار دارد محيطي مناسبتر براي تعالي روحي خويش تدارك ببيند. انسان معاصر كه نيروهاي زياد ديگري نيز در اطراف خود بوجود آورده ،مادام كه قادر به فهم و تنظيم آنها نگردد به خويش ستم كرده و در گسترش تاريخي به خود زيان رسانده است. اكنون آنقدر دراين نيروهاي رنگارنگ و سرمست كننده، غرق شده كه بدليل عدم توجه به درون خويش قادر به ادراك عميق اين فاجعه نمي باشد وتنها در صورتي كه انسان معاصر همه اين نيروها را به عنوان واقعيت بپذيرد و همه تلاش خود را در جهت شناسايي و تنظيم آنها براي حفظ «خود‌‌‌‌» بكار اندازد، امير است كه از اين امتحان موفق بيرون آيد .

ولي انسان معاصر تصويري از «خود» آن چنان كه بايد باشد در اختيار ندارد و بدون الگويي از انسان آنطور كه بايد باشد امكان حركت از وضع فعلي به سوي وضع مطلوب وجود ندارد. آيا مي‌توان انساني را تصوير نمود كه در مركز تمامي نيروهاي عصر حاضر قرار گرفته و توانسته باشد تماميت «خود » را حفظ كند واز اصالت ارزشهاي «خود» پيروزمندانه دفاع كند. اگر چنين كاري ميسر باشد امكان نزديكتر شدن قدم به قدم، به اين تصوير وجود خواهد داشت .

ضمناً بايد دانست كه چيزي به نام « انسان كامل» به معني ختم رسالت انساني و آرامش روحي وجود ندارد . همچنين ختم دور
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: محسن مرادی