یکشنبه, 16 ارديبهشت 1403

 



موضوع: سیاووش

سیاووش 10 سال 9 ماه ago #16466

سیاووش
سیاووش عزیزترین پهلوان شاهنامه است. او نیز مانند ایرج به سبب خوبی سرشت خود، قربانی میان خیرو شر می گردد. گویی برای آنکه درخت خوبی از خشکیدن مصون بماند. باید گاه به گاه از خون بر سرکین خواهی سیاووش، هزاران هزار تن، بی گناه و با گناه، جان خود را از دست می دهند، ولی این مهم دانسته نشده ، مهم آن است که به هرقیمت هست حق برکرسی بنشیند و گناهکار به کیفر برسد، اگر جز این باشد، در نظر شاهنامه، هجوم خیل بدی دنیا را در ظلمت فرو خواهد برد.
جنگ ایران وتوران، در کین خواهی سیاووش، یادآور جنگ یونانیان و تروابیان، در ایلیاد همراست. با این تفاوت که در ایلیاد نبرد برسر زیبایی درگیر می شود و در شاهنامه برسر خوبی، جنگ شاهنامه مفهومی عمیق تر و انسانی تر دارد.
سیاووش نیز مانند آن دسته از پهلوانانی که با سرنوشت خاص و برای ماموریت خاص به دنیا می آیند، برای به وجود آمدنش مقدماتی فراهم می گردد که همراه با غرابت است؛ به این معنی که مادر سیاووش که نبیرهً گریسوز است، به طور غیر عادی در بیشه یافته می شود وبه همسری کاووس در می آید، در اینجا دو خون ایرانی و تورانی به آمیخته می شوند، و بعدتر همین گریسوز در ریختن خون نوادهً خود که سیاووش باشد، جهد می کند.
در شاهنامه، و در فکر باستانی ایران، خوبی و بدی، دو شاخهً یک درخت هستند؛ یکی ثمر نیک می دهد، یکی ثمر بد، چنان که از تخم فریدون، ایرج مبین نیکی می شود و سلم وتور مبین بدی، بر عکس، سیاووش و کیخسرو و فرود، با داشتن خون ترک به جانب نیکی می گرایند. سیاووش، چه از جهت زیبایی و آراستگی و چه از جهت زیبایی و آراستگی و چه از جهت سرنوشت واژگونه ای که اخترشناسان در طالعش می بینند، استثنایی می نماید.
ماجرای دلدادگی سودابه، دختر پادشاه هاماوران و زن کاووس بر سیاووش، زندگی شاهزاده را وارد مرحلهً تازه ای می کند.در اینجا یک وجود نابکار ویک وجود پارسا با هم روبه رو می گردند و از برخورد این دو است که بار دیگر دو روی تیره و روشن طبیعت بشر رخ می نماید.
سودابه، روزی سیاووش را نزد کاووس می بیند و همان دم به او دل می بندد پس در صدد بر می آید که وسیله ای برانگیزد تا شاهزاده را به شبستان خود بکشاند. سیاووش در این پیشنهاد، بند و دستانی می بیند و آن را قبول نمی کند. سودابه به پادشاه متوسل می شود. کاووس از او می خواهد که به خواهش سودابه گردن بگذارد و به شبستان برود. سیاووش به فرمان شاه به نزد او می رود؛ نخستین بار به همراه هیربد، سودابه از تخت فرود می آید و به پیشباز شاهزاده می شتابد و پرده نشینان و دختران کاووس را یکایک به او نشان می دهد. مقصودش این است که دختر خود را به نامزدی او در آورد. شاهزاده پاسخ نمی دهد، سودابه با بی شرمی به دل ربایی می پردازد، سپس به او وعده می دهد که دختر خود را به او به زنی خواهد داد و از او می خواهد که با او بر سر مهر بماند:
من اینک به پیش تو ایستاده ام تن و جان شیرین تو را داده ام
زمن هر چه خواهی همه کام تو بر آرم نپیچم سر از دام تو
سرش تنگ بگرفت ویک بوسه داد همانا که شرم ناورد یاد
رخان سیاووش چو خون شد شرم بیاراست مژگان به خوناب گرم
از این کنایه های گناه آلود و از این بوسه، شاهزاده را دل به جوش می آید.
شاهزاده به گناه کردن نمی نهد و چون قهر آلوده آهنگ رفتن می کند، سودابه چنگ در گریبانش می زند، هیاهو به گوش شاه می رسد و برای آگاهی بر ماجرا بر سراپرده می آید. پادشاه خشمناک، سیاووش و سودابه را به نزد خود می خواند و ماجرا را از پسر می پرسد. کاووس سودابه را بزهکار می شناسد و آهنگ کشتن او می کند ولی در این کار دو دل می ماند، بدین گونه از کشتن سودابه در می گذرد، ولی می زند و از یکی از پرستاران خود که آبستن است، می خواهد که جنین را بیفکند، سپس به کاووس وانمود می کند که چون سیاووش با او گلاویز شده، بچهً او فرو افتاده. شاه این واقعه را نیز تحقیق می کند و بر نیرنگ سودابه واقف می شود. اما سودابه از پا نمی نشیند و شاه را در شک جان فرسایی نگاه می دارد.
سرانجام، کاووس از موبدان راهنمایی می خواهد. موبدان برای کشف حقیقت چاده را در آن می بینند که شاهزاده به آزمایش خدایی گذارده شود، یعنی از آتش بگذرد تا بدین گونه گناه یا بی گناهیش به اثبات برسد. سیاووش به سلامت از آتش می گذرد و سودابه گناهکار شناخته می شود. شاه آهنگ کشتن او را می کند ولی سیاووش عفو او را می خواهد.
سومین مرحلهً زندگی سیاووش در خاک توران آغاز می شود. سیاووش به جنگ افراسیاب می رود، ولی بازی روزگار او را به راهی می افکند که جنگ را رها کند و به دشمن و به دشمن پناه ببرد. آنچه شاهزاده را بر می انگیزد که رو به جنگ گذارد، در درجهً اول، قصد فرار از محیطمسموم دربار و توطیه های سودابه است. افراسیاب به دنبال کینهً دیرینه بین ایران و توران که از زمان قتل ایرج شروع شده، به ایران لشکر می کشد. ایران باید سپاهی به مقابلهً او بفرستد و سر کردگی این سپاه، به تقاضای خود سیاووش به او واگذار می شود.
سیاووش با دلتنگی و اکراه دعوت افراسیاب را می پذیرد، نامه ای گله آمیز نزد پدر می فرستد، آنگاه سپاه ایران را به بهرام می سپارد و خود با سیصد سوار رو به لشکرگاه افراسیاب می گذارد. افراسیاب واقعاٌ مهر سیاووش را در دل می گیرد، همان روزاول ورود او، پسرش شیده را مامور می کند که هدیه های گرانبها نزد او برد.
اما روزگار که سرنوشت خاصی را برای سیاووش آماده کرده، آرام نمی نشیند. از همان آغاز، ستارهً بخت سیاووش به بلندی می نهد، تا چون خوب به اوج خود رسید، فرو نشیند. در عین آن که مورد محبت افراسیاب و پیران است و آن دو دختر خود را به زنی به می دهند و او شهر سیاووش گرد را بنا می نهد و آن را مانند بهشت می آراید و در سراسر توران هیچ کس به آراستگی و قدرت وحشمت او نیست، در همان زمان، زمانه آرام آرام زمینهً نابودیش را فراهم می کند.
گرسیوز چون دستگاه سیاووش را می بیند، آتش حسد در درونش زبانه می کشد، توطیه ای در سر بر ضد سیاووش پخته است، با دروغ هایی که تعبیه کرده، مسلم است که دل شاه را از شاهزاده بر خواهد گرداند. سخنانی که به افراسیاب برای برانگیختن خشم او می گوید، از نظر روانی، شاهکار است. نخست از رابطهً پنهانی شاهزاده با کاووس دم می زند.
آنگاه از ماجرای تور (جد افراسیاب) و ایرج سخن می گویدو دشمنی دیرینهً دو خاندان را که به نظر او هرگز به دوستی تبدیل نخواهد شد، به یاد می آورد.
بدین گونه افراسیاب بر می آشوید و کینه های دیرینه را یاد می آورد و آمادهً نبرد با سیاووش می شود. سیاووش که سخت مشوش است خواب هراسناکی می بیند. فرنگیس او را دلداری می دهد، سیاووش سپاه خود را بسیج می کند و همان زمان لشکریان افراسیاب به سیاووش گرد می رسند. فرنگیس به سیاووش توصیه می کند که از آنجا بگریزد. سیاووش خود را تسلیم تقدیر می کند، لحن او در پاسخ زنش، لحن تسلیم و رضای ایرج را به یاد می آورد. وصیتهای خود را نزد زنش بر زبان می آورد، سرنوشت خویش را پیش بینی می کندو از کشته شدن خویش و زاده شدن کیخسرو و جنگ های کین خواهی و غیره نزد او سخن می گوید.
بدین گونه زندگی سیاووش به پایان می رسد و از پس آن جنگی بی امان آغاز می گردد. گیاهی که از خون سیاووش روییده شد، نهال مرموز باغ زندگی است. آیت امید بخش نیاز روح بشر است که در کشمکش جاودانی خود، آرزومند آن است که لااقل نیم رمقی از عدالت و حق و آزادگی و پاکیزگی در جهان بر جای ماند. در این راه اگر هزاران هزار قربانی هم داده شود، چنان که جنگ ایران و توران داده شده ، باکی نیست، زیرا باید در برابر بزرگترین خطری که آغار آفرینش تا کنون، بشریت را تهدید کرده است ایستاد و آن خطر انقراض انسانیت انسان است.




کتاب گوهرادب فارسی
نویسنده: دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: معصومه مولایی