پنج شنبه, 20 ارديبهشت 1403

 



موضوع: نقش عمر و ابوبکر در زمان"حیات" پیامبر

نقش عمر و ابوبکر در زمان"حیات" پیامبر 9 سال 2 ماه ago #113404

نقش عمر و ابوبکر در زمان"حیات" پیامبر
عمر بن خطاب
عمر بن خطاب (به عربی: ابو حفص عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزی)، ملقب به عمر فاروق قدرتمندترین خلیفه در میان خلفای راشدین و نیز یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین فرمانروایان مسلمان در تمام طول تاریخ می‌باشد. وی دومین خلیفه از خلفای راشدین بود که تحت فرمان او، سپاهیان عرب، سرزمین بین‌النهرین و سوریه را فتح نموده و نیز استیلای بر ایران و مصر را آغاز کردند.
آغاز زندگی
عمر ابن خطاب در سال ۵۸۱ میلادی برابر با دهم عام الفیل در شهر مکه زاده شد.[۵] نام پدرش خطاب و نام مادرش حنتمه بنت هاشم بود. طبق روایات سنتی وی در دوران نوجوانی در صحراهای عربستان و در ضجنان به شترچرانی و چوپانی می‌پرداخت؛ و در طائف سواری و تیراندازی و شمشیرزنی و کشتی گیری را آموخت. او از کسانی بود که در جوانی به مکتب رفته، خواندن و نوشتن را آموخت.
عمر در بیست و سه سالگی، با زینب دختر مظعون ازدواج کرد؛ از این ازدواج دختری زاده شد که عمر او را حفصه نامید؛ از آن پس عمر خود را با کنیه اباحفص به مردم می‌شناساند.
اسلام آوردن عمر
هنگامی که محمد دعوت به اسلام را آغاز کرد، عمر به دفاع از سنت‌های قدیمی عربی و آیین شرک و بت پرستی پرداخت؛ به همین دلیل روابط خود را با بسیاری از مردان عرب که به دین اسلام درآمده بودند، قطع کرد. وی همچنین اعلام کرد که با علی، عبدالرحمن بن عوف، حمزه، ابوبکر، عثمان و زبیر رابطه تجاری نخواهد داشت.
اسلام آوردن او، که پیش از آن از مخالفان سرسخت محمد محسوب می‌شد، نقطه عطف و رویداد مهمی در تاریخ اسلام به‌شمار می‌رود؛[۳] با این حال روایات مربوط به اسلام آوردن او مختلف است. در سیره ابن اسحاق آمده‌است که عمر قصد قتل محمد را داشت، تا این که در راه یکی از مسلمانان را دید و او عمر را آگاه کرد که خواهر و دامادش مسلمان شده‌اند. عمر به سوی خانه دامادش حرکت کرد و به ضرب و شتم آن دو پرداخت؛ اما سرانجام تحت تأثیر آیاتی از سوره طه قرار گرفت و مسلمان شد. خباب پسر ارت او را به پناهگاه محمد در تپه صفا راهنمایی کرد. تذکره نویسان او را چهلمین مرد مسلمان دانسته‌اند
عمر، ابوحکم بن هشام را از اسلام آوردن خود آگاه کرد؛ او نپذیرفت در پناه عتبه بن ربیعه برای اسلام مبارزه نماید. عاص بن وائل به مردان قریش دستور داد که عمر را بکشند، ولی آن‌ها موفق به کشتن عمر نشدند.
عمر در زمان حیات محمد
او به‌همراه محمد و سایر مسلمانان اهل مکه به مدینه رفت؛ او با عبدالله بن مسعود(و به روایتی با ابوبکر) پیوند برادری بست.او در جنگ‌های بدر، احد، خندق، تبوک، بنی قیقناع، بنی النضیر حضور داشت.وی در جنگ با یهودیان، قلعه‌های قمو، وطیع و سلالم را که در دست مرحب بود، فتح کرد.او در ماموریت‌های جنگی تربه، حاذان، خثعم نیز حضور داشت.در کنار ابوبکر، به یکی از مشاوران و یاران (صحابه) اصلی محمد بدل گشت.
ازدواج محمد با دختر او حفصه در سال ۶۲۵ میلادی، نشانگر مقام و رتبه عمر در سرزمین عربستان بود. پس از مرگ محمد، او نقش بسیار مهمی در آشتی دادن و جلب موافقت و بیعت مسلمانان اهل مدینه، در پذیرفتن ابوبکر که یک اهل مکه بود، به عنوان جانشین محمد ایفا کرد.

بیعت رضوان
بعد از این که در بیعت رضوان پیامبر عهد نامه را قبول کرد زمانی که سهیل بن عمرو شرایط را برای مردم خواندهمه ناراحت بودن ولی از کار پیامبر اطمینان داشتند ولی عمر که مردی تند خو وعصبانی بودودیگ خشمش به جوش آمده وبی درنگ خود را به ابوبکر رسانید وگفت :تو را بخدا قسم میدهم بگو ببینم مگر این رسول خدا نیست ؟گفت :چرا فرستاده ی خداست ،پرسید مگر ما مسلمان نیستیم ؟گفت :چرا پرسید مگر قریشیان مشرک نیستند؟گفت آری مشرکند ،گفت پس چگونه دین خود را خوار بشماریم ؟
ابو بکر گفت :ای عمر مگر ما مسلمان نیستیم ؟اگر مسلمانیم چاره ی جز اطاعت عمر نداریم ،عمر گفت:آری من هم مانند تو شهادت می دهم با اینکه او رسول خداست ،و تاکنون هم در رسالت او شک نکرده ام ،اما امروز در این باره بشک افتاده ام واعتقادم سست شده ،وتردیدو وسوسه دردلم راه افتاده.
ابوبکر گفت :هیچ چاره ای نداری مگر اینکه وضع خویش را به خود او عر ض بداری عمر که مردی درشتخو وبی ملاحضه بود بی درنگ خود را به رسو خدا رساند و سوالات خود را از سر گرفت ،وگفت :آیا تو رسول خدا نیستی ؟فرمود چرا رسولم ،گفت آیا ما مسلمان نیستیم ؟فرمود :آری ،عرض کرد :آیا قریش مشرک وکافر نیستند ؟فرمود :چرا پرسید با این حال چگونه راضر باشیم که دین خدا خوار گردد؟حضرت فرمود:امر خداست ومن بنده خداوفرستاده ی اویم،و هرگز اورا مخالفت نمی کنم ،واو هم مرا وا نخواهد گذاشت .
عمر گفت :مگر تو نبودی که به ما وعده دادی بزودی خانه ی خدا رو طواف می کنیم ؟فرمود:چرا من چنین وعده ی دادم ولی آیا وقت آنرا هم تعیین کردم؟وهیچ گفتم که همین امسال خانه ی خدا را طواف میکنیم؟عمر گفت:نه ،فرمود:هم اکنون هم به تو قول میدهم که خانه ی خدا را زیارت وطواف خواهیم کرد.
گویند این جواب تا حدی در دل عمر نشست ،و شک وتردید اورا تا اندازه ی از بین برد ،وهرچه بود بالاخره خاموش گشت.
اعتراض عمر به پيامبر (ص) در صلح حديبيه
عر بود كه در روز حديبيه وقتي صلحنامه نوشته شد به پيامبر اعتراض كرد و گفت : آيا در دينمان متحمل ذلت شويم ؟!
پيامبر فرمود : « از اطراف من پراكنده شويد ، آيا مي خواهيد پيمان خود را بشكنم ؟ من به آنچه با آنها نوشته ام وفا خواهم كرد.اي سهيل دست ابو جندل را بگير » .سهيل هم او را گرفت و با غل آهنين محكم بست.ولي خداوند عاقبت كار پيامبر را خير و درستي و هدايت و عزت و فضيلت قرار داد.
اعتراض و انكار عمر در غدير خم
عمر بود كه در روز غدير خم وقتي پيامبر (ص) مرا براي ولايت منصوب كرد ، او و رفيقش ( ابوبكر ) با هم گفت و گو كردند.او گفت : « در اينكه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهي نمي كند ». و ديگري گفت : « در اينكه بازوي پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهي نمي كند».
همچنين در حاليكه من منصوب شده بودم به رفيقش ( ابوبكر ) گفت :« اين واقعا ً كرامت و بزرگي است».رفيقش با تندي به نگاه كرد و گفت :« نه بخدا قسم ، ابدا ً سخن او را گوش نمي دهم و از او اطاعت نمي كنم ».سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند و رفتند.خداوند هم بعنوان وعيد و منع او درباره اش چنين نازل كرد :«فَلا صَدﱠقَ وَ لا صَلّيٰ ، وَ لكِنْ كَذ ﱠبَ وَ تَوَ لّيٰ ، ثُمﱠ ذَهَبَ اِليٰ اَهْلِهِ يَتَمَطّيٰ ، اَوْليٰ لَكَ فَاَوْليٰ ، ثُمﱠ اُوْليٰ لَكَ فَاَوْليٰ » ،« نه تصديق كرد و نه نماز خواند بلكه تكذيب كرد و پشت نمود.سپس با حال تبختر نزد اهل خود رفت.دوري از خير دنيا براي تو باد! دوري از خير آخرت براي تو باد.
اعتراض و استهزاي عمر در بيماري علي
عمر بود كه همراه پيامبر (ص) و عده اي از اصحابش براي عيادت من آمدند.رفيقش ابوبكر با چشم به او اشاره كرد و برخاست و گفت : يا رسول ﺍﷲ ، تو درباره علي به ما چيزهايي سپرده بودي ولي مي بينيم كه به اين مرض دچار شده است ! اگر از دنيا رفت به چه كسي رجوع كنيم؟!
پيامبر (ص) فرمود:«بنشين» ، و اين را سه بار تكرار کرد.بعد رو به آن دو کرد و فرمود:« باز هم چنین کنید!بخدا قسم او در بیماریش از دنیا نمی رود و بخدا قسم نمی میرد تا او را از غیظ و غضب پر کنید و پیمان شکنی و ظلم بسیا ر بر او روا دارید، و او را صابر و مقاوم بیابید.او نمی میرد تا از شما شرها و بدی هایی ببیند.او با شهادت و قتل از دنیا می رود.
احتجاجات امیرالمومنین (ع) در مورد ابوبکر و عمر
اظهار شجاعتهای عمر در ایام صلح:
ای اشعث بن قیس از جمله کسانی که تو و اصحابت فضیلت می دهید عمر است که او فرار می کرد و و وحشت داشت ، نه تیری می انداخت و نه شمشیری ونه نیزه ای می زد.وقتی نوبت مرگ و درگیری می شد به گوشه ای پناه می برد و پنهان می شد و عذر می آورد و مانند گوسفند یک چشم ( گوسفند رام ) خود را پنهان می کرد و در مقابل دست هیچ لمس مننده ای از خود دفاع نمی کرد.هر گاه با دشمن روبه رو می شد فرار می کرد و از ترس و ÷ستی رو به دشمن می نمود( در بحار: ج 20 ص 228 روایت شده که پیامبر ( ص ) در روز خندق به عمر دستور داد تا به مبارزه ضرار بن خطاب برود. وقتی ضرار با رو برو شد عمر تیری برایش آمده کرد.ضرار گفت: وای بر تو ای پسر صهاک در جنگ تن به تن تیر می اندازی؟! بخدا قسم اگر تیری بسوی من رها کنی در مکه کسی از طایفه ات باقی نمی گذارم مگر آنکه او را می کشم.در اینجا عمر فرار کرد و ضرار دنبال او آمد و با نیزه بر سر او زد و گفت : ای عمر، این ضربه را به یاد بسپار ، که من قسم یاد کرده ام هرگز کسی از قریش را نکشم.عمر هم تا زمان خلافتش آن ضربه را بیاد داشت و او را به حکومت یکی از شهرها فرستاد.
همچنین در بحار : ج 21 ص 11 روایت کرده که عمر در روز خیبر پرچم مهاجرین را بدست گرفت و حمله کرد ، ولی برگشت در حالیکه او اصحابش را می ترساند و اصحابش او را می ترساندند! )، و انگاه که وقت آسایش و تقسیم غنیمت بود سخن می راند همانطور که خداوند می فرماید: « بزودی با زبانهای تیزی که از خیر بخل می ورزند با شما ملاقات می کنند (سوره احزاب آیه 19 ) ».
او همیشه از پیامبر ( ص ) برای گردن زدن مردی که آن حضرت قصد کشتن او را نداشت اجازه می خواست و آن حضرت به او اجازه نمی داد.
روزی پیامبر ( ص ) به نظر کرد در حالیکه اسلحه کلمل در روز غیر جنگ پوشیده بود.آنحضرت خندید و او را با کنیه خطاب کرد و فرمو :« ای ابا فلان،امروز روز توست!!
اشعث گفت : خوب می دانم چه کسی را می گویی. او کسی است که شیطان از او فرار می کند .
ذیلا چند نمونه از اظهار شجاعتهای عمر در حال آسایش ذکر می شود:
در بحار: ج 19 ص 271 نقل کرده که وقتی در جنگ بدر عده ای از کفار اسیر شدند پیامبر ( ص ) فرمود: در باره اینان چه نظر می دهید؟ عمر گفت : اینان بودند که تو را تکذیب و اخراج کردند،اینان را به قتل برسان!
در بحار : ج 21 ص 94 در جریان حاطب که در فتح مکه مخفیانه نامه ای برای اهل مکه فرستاد تا با خبر شوند، پس از افسا و عذرخواهی او ، حضرت او را پذیرفت.عمر گفت : یا رسول الله ، مرا واگذار تا گردن این منافق را بزنم !! ولی حضرت مانع شد.
در بحار : ج 21 ص 103 در جریان فتح مکه عباس برای ابوسفیان از پیامبر ( ص ) امان نامه گرفت ، عمر پیش آمد و گفت : یا رسول الله ، این دشمن خدا ابوسفیان است که بدون عهد وپیمانی خدا او را بدست ما انداخته است ، بگذار من گردن او را بزنم!!
در بحار : ج 21 ص 158 روایت کرده که ابن الاکوع در ایام فتح علیه پیامبر ( ص ) جاسوسی می کرد تا در جنگ حنین اسیر شد.عمر وقتی او را دید به یک نفر از انصار دستور داد تا او را بکشد.او هم گردن ابن الاکوع را زد و بعد از جمیل بن معمر کشته شد. پیامبر ( ص ) با حال غضب سراغ انصار فرستاد که چرا کشتید؟مگر من نگفتم اسیری را نکشید؟گفتند:ما به گفته عمر کشتیم.حضرت از عمر روی گردانید تا آنکه عمیر بن وهب در این با حضرت صحبت کرد و آن حضرت عمر را عفو کرد.
سوابق فرار و ترس عمر در جنگها
بعضی از کسانی که نام بردی ( منظور عمر است چنانکه در جملات بعد مشخص می شود ) نه سختی کشید و نه جنگ با پهلوانی و نه فتح و پیروزی جز یک مرتبه نداشت.سپس فرار می کرد و پشت به دشمن کرده و بر می گشت در حالیکه اصحاب خود را می ترسانید و آنها هم او را می ترسانیدند.باره در جنگ فرار می کرد و امر ونهی می نمود!!
عمرو بن عبدود در روز جنگ خندق عمر را با نامش صدا زد.او روی برگردانید و به اصحابش پناه برد ،بطوریکه پیامبر ( ص ) از واهمه ای که بر او عارض شده بود تبسم کرد و فرمود حبیبم علی کجاست؟ای حبیبم ای علی ، تو به مقابله با او برو .
و عمر بود که در روز خندق به چهار نفر یارانش-که در آ« نوشته و رای با هم بودند-گفت : بخدا قسم اگر آنگاه که دشمن از بالا و پایین به ما حمله می کند محمد را با دار و دسته اش به آنان تحویل دهیم سلامت می مانیم.همانطور که خداوند تعالی می فرماید : « شدیدا متزلزل شدند » ، « به خداوند گمانهای بد بردند » ، « و منافقین و آنانکه که در قلیشان مرض بود گفتند : خدا و رسولش به ما وعده ندادند مگر برای فریب ما » ( سوره احزاب آیات 10 و 11 و 12 ».
منع عمر از نوشتن کتف و عکس العمل پیامبر
فرعون این امت آنان را از آوردن کتف ( استخوان کتف شتر یا چهار پایان دیگر برای نوشتن ) منع کرد و گفت : پیامبر خدا هذیان می گوید!!
پیامبر ( ص ) غضب کرد و فرمود : می بینم در حالیکه زنده هستم با من مخالفت می کنید ، پس بعد از مرگ من چه خواهید کرد ؟ و کتف را رها کرد.
تایید اینکه عمر مانع کتف بود
مردی از جمعیت گفت : آن مرد که بود ؟ ابن عباس گفت:راهی به به بیان این مطلب ندارم.
سلیم می گوید : بعد از آنکه مردم برخاستند در خلوت از ابن عباس پرسیدم،پاسخ داد:او عمر بود.گفتم راست می گویی،من از علی ( ع ) و سلمان و ابوذر و مقداد هم شنیدم که می گفتند : « او عمر بود ».
اعتراض ابوبکر و عمر در غدیر
پیامبر ( ص ) هنگام ظهر بپا خاست و دستور داد تا خیمه ای نصب کردند، و به علی ( ع ) دستور داد تا داخل آن شود.اول کسی که پیامبر ( ص ) به آنان دستور داد ابوبکر و عمر بودند.آن دو بلند نشدند مگر بعد از آنکه از پیامبر ( ص ) پرسیدند:آیا این بیعت به ام خداست؟حضرت جواب داد: آری ، از امر خداوند جل و علا است،و بدانید که هر کس این بیعت را بشکند کافر است،و هرکس از علی ( ع ) اطاعت نکند کافر است،چرا که سخن علی سخن من،و امر او امر من است.هر کس با سخن علی و امر او مخالفت کند با من مخالفت کرده است.
بعد از آنکه حضرت این سخن را بر آنان تاکید کرد دستور داد تا هر چه زودتر بیعت کنند. آن دو برخاستند و نزد علی ( ع ) رفتند و بعنوان « امیرالمومنین » با او بیعت کردند.عمر هنگام بیعت گفت: خوشا بحالت یا علی،صاحب اختیار من و هر مرد و زن مومنی شدی.
سپس پیامبر ( ص ) به سلمان و ابوذر دستور بیعت داد.آن دو برخاستند و بیعت کردند و سخنی نگفتند ...

عذرخواهی عمرازپیامبر
عمربن خطاب برخاست وگفت خداوندابه پروردگاری وبه اسلام به عنوان دین تویارسوا الله به پیامبری راضی شده ایم وازغضب خداورسولش به خدا پناه می بریم یارسول الله ماراعفوکندوبرمابپوشان خداتورا بپوشاند.حضرت فرمود :غیرازاین سوال کن توچیزدیگری طلب می کردی ای عمر عمرگفت یا رسول الله عفوازامتت رامی خواهم.

جنگ خبیر ازلسان سعد
درروز خیبرهنگامی که ابوبکروعمر ازدشمن شکست خوردند پیامبر غضب کردوفرمود:چه شده است اقوامی راکه بامشرکین برخوردمی کنندوسپس فرار می کنند؟ فردا پرچم رابه مردی خواهم سپردکه خدارپیامبرش رادوست دارد وخداوپیامبرش اورا دوست دارند. ترسو وفرار کننده نیست وبرنمی گردد تاخداخیبر را به دست او فتح کند.
وقتی صبح شد نزد پیامبر جمع شدیم ومن روی خود را به آن حضرت نشان دادم . حضرت فرمود برادرم کجاست علی رابرایم فراخوانید علی رانزد او آوردند ومتوجه شدیم که چشم درد دارد وازشدت آن دست اورا گرفته اندولباسی برتن دارد که غبار آرد برروی آن نشسته چراکه مشغول آسیاب کردن برای خانواده اش بوده است.
پیامبر دستور داد تا سرش را بردامن آن حضرت گذاردودر دوچشمش آب دهان مبارک ریخت سپس لشکری برای او ترتیب داد وبرایش دعا کرد.آن حضرت بازنگشت مگرآنکه خدا برایش فتح کرد وصفیه دختر حیی بی اخطب رانزد پیامبر آورد .حضرت صفیه را آزاد کرد وسپس اورابه ازدواج خود درآوردوآزادی اورا مهریه اش قرار داد.

ناگفته هایی ازجریان ان الرجل لیهجر
سلیم به قیس می گوید:ازسلمان شنیدم که می گفت:بعدازآنکه آن مرد(عمر)آن سخن راگفت وپیامبر(ص)غضبناک شدو«کتف»رارهاکرد،ازامیرال مؤمنین(ع)شنیدم که فرمود:«آیاازپیامبر(ص)نپرسی چه مطلبی می خواست درکتف بنویسدکه اگرآن رامی نوشت احدی گمراه نمی شد ودونفرهم اختلاف نمی کردند»؟

سخن پیامبر(ص)درغیاب عمر
من سکوت کردم تاکسانی که درخانه بودندبرخاستندوفقط امیرالؤمنین وفاطمه وحسن وحسین(ع)باقی ماندند.من دورفیقیم ابوذرومقدادهمخواستیمبرخیز یم که علی(ع)به مافرمود:بنشینید.
حضرت می خواست ازپیامبر(ص)سؤال کندوماهم می شنیدیم،ولی خودپیامبر(ص)ابتدا فرمود:«برادرم،نشنیدی دشمن خداچه گفت؟!جبرئیل کمی قبل ازاین نزدمن آمدوبه من خبردادکه اوسامری این امت است ورفیقش(ابوبکر)گوساله آن است،وخداوندتفرقه واختلاف رابعدازمن برامتم نوشته است.

ابوبکروعمراولین پایه گذاران گمراهی درامت
ای برادرعبدالقیس،اگربگوءی ابوبکروعمراول کسانی هستندکه این راه رابازکردندوپایه گذاری نمودندوباچنگ انداختن به آنچه که یقیناًمی دانستنددرآن حقی ندارندوخداوندآن رابرای غیرایشان قرارداده،فتنه وبلا رابرامت واردکردند.واینکه آن دوبعنوان امیرالمؤنین برعلی(ع)سلام کردند،وهنگامی که حضرت آن دورابه سلام کردن برامرکردگفتند:آیااین ازطرف خداورسولش است،اگراین رابگوءی سخن بجایی گفته ای.
هنگامی که ابوذرحدیث سلام کردن آن دوبعنوان «امیرالمؤمنین»همراه خودومقدادوسلمان رانقل می کرد،بمن گفت:ازپیامبر(ص)شنیدیم که می فرمود:«هیچ امتی امورخودرابدست کسی نمی سپارنددرحالیکه عالم ترازاودرمیان آنان باشدمگرآنکه کارشان روبه سقوط می رودتابه آنچه ترک کرده اند بازگردند.»



اعتراف همه اصحاب پیامبر(ص)به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین
ای برادرعبداقیس،ابوبکروعمروع ثمان وطلحه وزبیروهمه اصحاب پیامبر(ص)شکی نداشتندودراین باره اختلافی بین آنان نبودکه علی بن ابی طالب(ع)اولین آنان دراسلام وبیشترین آنان ازنظرعلم وبالاترین آنان ازنظرعلم وبالاترین آنان درزحمت برای جهاددرراه خداومبارزه بااقران وجانفشانی برای حفظ پیامبر(ص)بود.


جریان نمازابوبکر
ابان می گوید:ای ابوسعید،آیا پیامبر(ص)به ابوبکردستور ندادتابرای مردم نمازجماعت بخواند؟گفت:ای ابان،کجارفته ای؟اولاًعلی همراه مردمی نبودکه به ابوبکردستوردادتابرایشان نمازبخواند،آنحضرتباپیامبر (ص)بودوپرستاری اورامی کردآنحضرت به علی (ع)وصیت می نمودوعلی(ع)هم نمازهایش راهمراه حضرت می خواند.
وثانیاًاین نمازبرای ابوبکرهم به انجام نرسیدپیامبر(ص)بیرون آمدوابوبکرراعقب زده وخودبرای مردم نمازخواند.



التزام گرفتن ازابوبکروعمروعثمان براعدم مخالفت باایمرالمؤمنین
بدان که من برایت خبری خواهم گفت:پیامبر(ص)مرافراخوانددرالیکه سلمان وابوذرومقدادهم نزدآنحضرت عایشه راسراغ پدرش ونیزحفصه راسراغ پدرش ودخترش راسراغ همسرش عثمان فرستاد،وآنان آمدند.
پیامبر(ص)حمدوثنای الهی رابجاآوردوفرمود:ای ابوبکر،ای عمر،ای عثمان!من امشب 12نفررابرمنبرو درخواب دیدم که امتم راازراه به عقب برمی گرداندند.ازخدابترسیدوبعدامن امرخلافت رابه علی بسپاریدودراین باره بااومنازعه مکنید.وبه اوظلم نکنیدوبرعلیه اوباکسی متحدنشوید!!گفتند:ای پیامبرخدا،ماازاین مطلب به خداپناه می بریم!خداماراقبل ازآن بمیراند!!!


معرفی دوازده امام(ع)درحضورابوبکروعمروعث مان
سپس پیامبر(ص)فرمود:من همه ی شماراوهرکس اززن ومرد که درخان هستندراشاهدمی گیرم که:علی بن ابیطالب خلیفه ی من درامتم،وصاحب اختیارتربرمؤمنین ازخودشان است.وقتی اوازدنیارفت این پسرم خواهدبود-وحضرت دست برسرامام حسن(ع) قراردادند-ووقتی اوازدنیارفت این پسرم-وحضرت دست برسرامام حسین(ع)قراردادند-سپس نه نفرازفرزندان حسین(ع)یکی پس ازدیگری خواهندبود.
آنان هستندکه خداونددراین کلامش قصدکرده:«اطیعوالله واطیعوالرسول واولی الامرمنکم»یعنی:«خدارااطاع کنیدوازپیامبر(ص) واولی الامراواطاعت کنید» سپس پیامبر(ص)هرآیه ای که درباره ی ائمه نازل شده بودتلاوت فرمود.


تفسیررؤیای پیامبر(ص)درباره ی غاصبین
امیرالمؤمنین(ع)فرمود:ابوبکوعمروعثمان برخاستند،ومن بااصحابم ابوذروسلمان ومقدادماندیم.فاطمه وحسن وحسین هم ماندندوهمسران ودختران آنحضرت بجزفاطمه برخاستند.
پیامبر(ص)فرمود:«این سه نفررابانه نفرازبنی امیه-که فلانی ازآل ابوسفیان ونیزهفت نفرازاولادحکم بن ابی العاص بن امیه ازجمله آنانند-رادیدم که امتم رابه قهقری وعقب برمی گرداندند.»


تکلم امیرالمؤمنین(ع)باخورشیددرح ضورابوبکروعمروصحابه
فرداامیرالمؤمنین(ع)بیرون آمددرحالیکه ابوبکروعمروعده ای ازمهاجرین وانصارهمراه آنحضرت بودند،تابه بقیع رسیددندوحضرت برمکان بلندی اززمین ایستاد همینکه خورشیدطلوع کردحضرت فرمود:«سلام برتوای خلق جدیدخداکه مطیع اوهستی.»
صدایی ازآسمان شنیدندوجواب گوینده ای راکه می گفت:سلام برتوای اول،وای آخر،وای ظاهروای باطن وای کسی که به هرچیزی عالم هستی!


تعجب وبیهوشی حاضران ازتکلم خورشید
وقتی ابوبکروعمرومهاجرین وانصارسخن خورشیدراشنیدندازهوش رفتند.آنان بعدازچندساعت بهوش آمدنددرحالیکه امیرالمؤمنین(ع)ازآن مکان رفته بود!همگی خودرابه حضورپیامبر(ص)رساندندوعرض کردند:شمامی گوئی علی بشری مثل ماست.خورشیداوراباسخنانی مخاطب قراردادکه خداوندخودراباآن مخاطب قرارداده است.


رحلت خاتم النبیین ویگانه دختراو
پیغمبراکرم(ص)ازاین دنیادرگذشت درحالی که یک مأموریت بزرگی رابنحومطلوبی انجام داد.
63سال عمربصداقت وامانت وتقوی وعبادت23سال باکمال سرسختی واستقامت وپافشاری ومجاهدت قرآن راازلسان وحی گرفت وبه مردم تعلیم نمودواصول وفروع اسلام راعملاًیادداده وترجمان احساسات فطری دینی بشربوده.
هیچ امری ازحلال وحرام ومباح ومکروه ومستحب نبوده که بشربدان نیاز داشته باشدمگرآنکه باکمال صراحت به مردم تعلیم فرمودوخودنیزقبل ازدیگران به آنچه میگفت عمل میکردوعملاًحرام وحلال وعبادت واحکام وحدودوعقودوایقاعات رابه مردم مسلمان آموخت.
هنگام رحلت هم مکرردرمکرربمردم گفت من شماراازپرتگاه خطرمحوواضمحلال ونیستی بشاهراه هدایت وارشادوفضیلت وسعاد رهبری کردم ودرمقابل این خدمات آسمانی وتحمل طاقت فرسای 23ساله بمأموریت آسمانی فرمودازشمامزدرسالت وراهنمایی نمیخواهم بلکه میخواهم که درباره اولادمن که یکی ازثقلین میباشندمودت ومحبت کنیدوازعواطف خوددرباره آنهادریغ ندارید.قل لااسئلکم علیه اجراالاالمودة فی القربی.
این تقاضاهم اجرای امرالهی وهم بیان حقیقت حال بوده که به مردم مسلمان تبلیغ فرمود!دردنباله این سخن فرمودفاطمه پاره تن من است وهرکه به اومحبت کندبه من محبت کرده وهرکه درحق م دوستی کنددرحق خدادوستی کرده ودوستی باخدابهشت جاودان است.


انقلاب مصنوعی ابوبکروعمربرعلی پیشی گرفتند
حس خودخواهی وجاه طلبی ازغرایزی است که همه جامظاهرخودرانشان میدهدومعروف آدمی است.
احمدبن همام روایت کرده که درزمان ابوبکرنزدعبادة بن صامت رفتم گفتم آیاقبل ازخلافت هم مردم ابوبکررابردیگران مقدم میداشتند-گفت نه بخداقسم علی بن ابیطالب سزاورترازهمه بود-همانطورکه رسول خدابرابوجهل درنظرمردم برتری داشت علی بردیگران برتربودواضافه کردکه حکایتی برای توبگویم شنیدنی.
گفت روزی خدمت پیغمبر(ص)بودم علی بن ابیطالب،ابوبکروعمربن خطاب درخانه پیغمبر(ص)رسیدند درحین وروداول ابوبکردوم عمروسوم علی وارد خانه شدندپیغمبر(ص)چنان برآشفت که گویاخاکستربرروی اوریختندرنگش متغیرشدفرمودیاعلی آیااین دونفربرتومقدم میشوند؟وازتوپیشی میگیرندوحال آنکه خداوندتورابرآنهاامیرگردان یده توامیرمؤمنان هستی ابوبکرمنفعل شدعرض کردیارسول الله من فراموش کردم برعلی مقدم شدم عمرگفت سهوکردم ازعلی پیش افتادمرسول الله(ص)فرمودنه فراموش کردیدونه سهونمودیداین غریزه شماست می بینم شمادونفرملک وسلطن اوراگرفته ایدوازاودوربوده اید وبرای مقام بااوبه جنگ برخاسته ایدودشمنان خداورسول شمارادراین غصب یاری میکنند؛فرمودگویامی بینم شمامهاجروانصاررارهاکرده برای امردنیابسوی یکدیگرشمشیرمیکشیدگوئی اهل بیت خودرامی بینم که مقهورشده اندومتفرق میگردند این اموروقضایایی است که درعلم خداگذشته است وقضابراین جاری شده آنگاه پیغمبر(ص)چنان بگریه افتادکه اشک ازچشمهایش جاری شد؛پس ازلحظه ای به علی روکرده فرمود:
یاعلی الصبرالصبرحتی ینزل الامرولاقوةالابالله العلی العظیم
برتوبادصبروشکیبایی حلم وبردباری تاوقتیکه امرخدابرسدچه نیرووقوتی جزحول وقوه خداوندست وبرای توصبر وتحمل اجروجزای وافراست وچون امربرتومسلم شدبرتوبادشمشیرکشیدن وکشتن تامردم به امرخداسراطاعت فرودآورندزیراتوبرحقی وهرکه باتوباشدبرحق است وهمچنین ذریه ی توتاروزقیامت برحقند.
فانک علی الحق ومن ناوک علی الباطل وکذلک ذریتک من بعدک الی یوم القیمه
باری مؤسسین سقیفه بنی ساعده جهات واطراف نقشه خودرامرتب مراقبت میکردندتاواقعه 81روزقبل یعنی غدیرخم رامسکوت وفراموش شده انگارندوازخودکسی راانتخاب کنندتاگوی خلافت بایک مقامی که مورداتفاق بوده کارمشکلی است:علی کسی نبود که بشوداورابنقاط ضعفی ازمیدان خارج کردزیرااونقطه ضعف نداشت فقط گفتندجوان است مزاح میکندکه این صفت درصورت اعتدال ممدوح استوموهبت الهی است ودرجوانی وپیری غیرقابل احترازاست خداوندموسی وعیسی ابراهیم خلیل رابه کودکی مقام ولایت ونبوت دادعلی(ع)که مراحل کمال راهم طی کرده است.

صلح حدیبیه
بعدازسفارت عروة بن مسعودقریش فهمیدکه رسول خداازتصمیمش برنمیگرددزیرااین چندنفرسفیرنتوانستنداورااز آمدن به مکه منصرف سازند،ناگزیرمتوسل بزورشده مکرزبن حض راگفتند:برخیزوآن شجاعت وتهوروحزمی راکه مادرتوسراغ داریم بکاربر،وازمیان ماقرشیان هرکه راخواهی همراه سازوبلشکرگاه مسلمین بروودراطراف آنان جولنی زن وقدرتی نشان ده،باشدکه ازاین عمل ترس ورعبی دردل آنان افتدومجبورشونددرتصمیم خودقدری کوتاه آیند.
شبی تاریک ودیجوربودکه مکرزبن حفص دراطراف سپاه اسلام بتاخت وتازپرداخته که ناگهان وحشت واضطراب سراپای وجودش رافراگرفت به اطرافیان روکرده گفت خوب نگاه کنیدببینیداین مردکیست که گرداصحاب توپاس میدهد،نیک دقت کنیدشایدبتوانیداورابشتاسی دمن ازآن میترسم که اومحمدبن مسلمه باشدوگمان میکنم خوداوست،بخداسوگنداوشیری درنده وگرگی گرسنه است که بایک چشم میخوابدوچشم دیگرش همواره بیداراست،شیرخوابیده است که چون حمله کندبهیچ قدرتی نمیتوان حمله اش راپاسخ داد.
عمرعرض کردیارسول الله من ازفرمانت سرنمی تابم ولکن ازتوچه پنهان ازجانم میترسم،چون گذشته ازاینکه بایشان سابقه ی دوستی نارم فردفردآنان بامن دشمنی دیرینه دارند،وآن دوستان که میفرمائی همه ازبنی عدی هستندکه فعلاًازمکه تبعیدشده اند ومن درمکه حمایت کننده ای سراغ ندارم،گمان میکنم عثمان بن عفان برای این کارشایسته تراست چون اوازبنی امیه است،وهمواره بنی امیه ازاوحمایت میکرده اند،معاویه وابوسفیان وهمچنین عقبه وأبان همه درمکه ودرمیان قریشندواگرجزنامبردگان حمایت کننده ای نداشته باشدهمانهابرایش کافی باشند.
ابان بن سعیددرمکه درخانه اش نشسته بودناگهان شنیددررامیکوبندبرخاسته ازخانه بیرون آمدعثمان بن عفان رادیدگفت:«مرحباًواهلاً»پسعمو!چه عجب که ازمایادی کردی،چه شده که به محمدپشت کرده دراین ساعت نزدماآمدی؟گفت:من بعنوان سفارت ازناحیه ی اوآمده ام تاپیام اورابه قریش برسانم ومطلبی راکه برای ایشان مخفی مانده روشن سازم،باشدکه این سوءتفاهم ازبین رفته دلهارابیکدیگرمهربان ونزدیک کنم،ولکن چون می ترسیدم درمقام آزاروعذاب من برآیندلذاآمده ام ازتوپناه بخواهم آنگاه درجوارتومأموریت راانجام دهملذاازتودرخواست میکنم بخاطرآن علاقه خویشاوندی ونسبتی که باتودارم مراپناه دهی.
ابان آن شب ازعثمان پذیرایی کردوبامدادان ویرانزدرؤسای قریش بردوگفت:این عثمان بن عفان پسرعموی من است،ازمحمد(ص)برای شماپیامی آورده،واینک میخواهدرسالت خودراابلاغ نماید،واودرپناه وجوارمن است تابسلامت بازگردد.رؤسای قریش باسختی وکراهت پناه ابان راپذیرفته گفتند:مارابه پیغام توکاری نیست اگرآمده ای موافقت مارادرورودمحمد(ص)وپیروانش به مکه جلب کنی،این کارهرگز ممکن نخواهدبود،واگرخودت خیال طواف خانه راداری مجازی بفرما.
عثمان گفت:هرگزپای من بدون محمد(ص)خانه راطواف نخواهدکرد،وباقهروعصبانیت ازآنان روگردانیده نزدضعفای مسلمین که درمکه حبس نظروازهجرت به مدینه ممنوع بودندرفته وآهسته به آنان نویددادکه روزفتح نزدیک است،وساعات خلاصی ازاین زندان وممنوعیت فراخواهدرسید،لکن باهمه بی احتیاطی که به خرج داده شداین سخن بگوش قریش رسیدوآنان ازترس اینکه مباداخبرانتشاربیشتری پیداکندومردم مکه درتصمیم خودسست گردند عثمان رانیزگرفته محبوس کردند.
رسول خدا(ص)به انتظارخبرخوشی بودکه ازناحیه عثمان رسدناگهان خبررسیدعثمان بدست قریشیان کشته شد،واین خبرمانندتوپ درمیان مسلمانان صدکردوآنان رادچارخشم وشگفتی ساخت،این بارشکیب راازدست داده همه آماده قتال شدند،رسول خداهم کاسه یصبرش لبریز شد،لاجرم ازجای خودبرنخیزم تاتکلیف خودراباقریش معلوم سازم.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: بهنوش محتشمی