دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403

 



موضوع: فرهنگ و هویت

فرهنگ و هویت 9 سال 4 ماه ago #106961

فصل ششم
فرهنگ و هویت
امروزه، سوالات مهم درباره هویت، بیشتر به مسئله فرهنگ باز می گردد، این سوالات می خواهند همه جا نشانی از فرهنگ ببینند و برای همه هویتی بیابند و بحرانهای فرهنگی را به عنوان بحرانهای هویت مطرح کنند. بها دادن به واژه هویت و پرداختن به مفهوم آن در سالهای 1979-1970 رواج یافت. نظریه های متفاوت و حتی تضادی ارائه شد. برخی هویت و فرهنگ را در غالب جامعه و برخی در غالب انفرادی تعریف کردند. مفاهیم فرهنگ و هویت فرهنگی تا حدود زیادی بهم پیوسته هستند، اما نم توان آنها را به جای یکدیگر بکار برد. تا حدودی می توان گفت که فرهنگ می تواند بدون آگاهی هویت وجود داشته باشد، در حالی که راهبردهای هویتی می توانند یک فرهنگ را که تا کنون مشترکات قابل ملاحظه ای با گذشته خود ندارد، دست کاری کرده و حتی تغییر دهد. فرهنگ، بیشتر با فرایندهای ناخود آگاه در ارتباط است. هویت، برعکس، با هنجاری از تعلق در ارتباط است که الزاما خودآگاه است.
تعریف ها و تفسیرهای متعددی درباره مفهوم هویت فرهنگی ارائه شده است. در ایلات متحده بین سالهای 1959-1950 اندیشه هویت فرهنگی صورتی مفهومی به خود گرفت و مسئله ای که در آن هنگام برای گروههای تحقیق در روانشناسی اجتماعی مطرح بود، یافتن ابزاری مناسب برای شرح و گزارش مسائل مربوط به ادغام مهاجران بود. به این دلیل که مهاجران با خود فرهنگ و هویت های متفاوتی به همراه می آوردند.
هویت فرهنگی یکی از عناصر هویت اجتماعی است. در روانشناسی اجتماعی هویت ابزاری است که می تواند فرد را از طریق آن تجزیه و تحلیل کرد. هویت فرهنگی رفتارهای گوناگونی که بین شخص و محیط اجتماعی صورت می گیرد را نشان می دهد. هویت اجتماعی یک نفر از طریق مجموعه وابستگی های او به نظام اجتماعی مشخص می شود مانند: وابستگی به یک طبقه جنسی، سنی، اجتماعی، ملت و ... . هویت به فرد اجازه می دهد که در نظام اجتماعی شناخته شود و خود نیز از نظر اجتماعی بازشناسی شود. هویت اجتماعی تنها به افراد مربوط نمی شود. هر گروه از هویتی برخوردار است و ویژگی های دارد که از طریق آنها در جامعه شناخته می شود. هویت اجتماعی گروها را از هم متمایز می کند و کسانی که دارای ویژگیهای همسانی هستند را در یک گروه و دیگران را خارج از این گروه قرار می دهد. هویت فرهنگی در اینجا مبتنی بر تفاوت فرهنگی است و به دید هر گروه دیگران با آنها متمایز هستند و فرق دارند.
برداشت های عینی گرایانه و ذهنی گرایانه از هویت فرهنگی
برداشت و تعریف عده ای از فرهنگ بدین گونه است که آن را همچون میراثی می دانند که به فرد می رسد و نمی توان از آن اجتناب کرد. در حالی که هویت را همچون داده ای تصور می کنند که اثری محو نشدنی بر فرد می گذارد و به او شخصیت می بخشد. به بیانی دیگر، گویی هویت پیش از فرد وجود داشته است و فرد چاره ای جز پیوستن به آن ندارد. در غیر این صورت فردی حاشیه ای یا فردی "ریشه کن شده" می باشد. همچنین هویت را همچون ذات تصور می کنند که فرد یا گروه هیچ گونه دخل و تصرفی در آن ندارند.
به تفکر برخی نظریه پردازان مانند " وان دن برگ" هویت در پاره ای از دیدگاهای افراطی عملا در میراث ژنتیکی ریشه دارد. فرد بر اساس میراث بیولوژیکی خود، با عناصری زاده می شود که تشکیل دهنده هویت قومی و فرهنگی و از جمله منش های فردی و صفات روان شناختی است و به " طرز تفکر" و "ذوق" خاص قومی که فرد از آن برخاسته است، مربوط می شود.بنابراین هویت حالتی کم و بیش فطری دارد و نوعی حالت درونی فرد در نظر گرفته می شود که به او به صورتی ثابت و قطعی، شخصیت می بخشد. در رویکردی فرهنگ گرا، عنوان می شود که فرد وقتی در گروه قرار می گیرد که اگوهای فرهنگی به او تحمیل می شود چاره ای جز هماهنگ شدن با گروه اصلی خود ندارد و نمی تواند کار دیگری انجام دهد.
در نظریه بدایت گرا بر این باورند که هویت قومی- فرهنگی، هویتی نخستین است، زیرا وابستگی به گروه قومی، نخستین وابستگی و از همه وابستگی های اجتماعی مهمتر است و پیوندهایی است که مبتی بر نوعی شجره نامه مشترک می باشد.(گرتز،1963) هویت فرهنگی زمانی که بدین گونه تعریف می شود همچون نوعی ویژگی اساسی، ملازم گروه به نظر می رسد، زیرا در گروه و از طریق گروه و بدون مراجعه به دیگر گروه ها انتقال می یابد. همانند شدن امری خود به خودی است و عملا از همان آغاز صورت گرفته است.
چیزی که این نظریه های متفاوت را به یگدیگر پیوند می دهد، برداشت عینی گرایانه مشترک آنها از هویت فرهنگی است. شرح هویت بر مبنای شماری از معیارهای تعیین کننده که "عینی" تلقی می شوند، مانند اصل مشترک (وراثت و شجره نامه)، زبان، فرهنگ، دین، روانشناسی جمعی، پیوند با سرزمین خاص و غیره. برای عینی گرایان، یک گروه، بدون ویژگی های فردی خاص، نمی تواند ادعای تشکیل یک گروه قومی، فرهنگی را داشته باشد. چنین گروهی نمی تواند مدعی هویت فرهنگی معتبری باشد.
از طرف دیگر این تعاریف از نظر کسانی که برداشت فرهنگی ذهن گرایانه دارند، سخت مورد انتقاد قرار گرفته است. به عقیده آنان هویت فرهنگی، هویتی نیست که یکبار برای همیشه کسب شده باشد. در نظر گرفتن پدیده بدین شکل به عنوان پدیده ای است ایستا و منجمد که به صورتی تغییر ناپذیر به جماعتی مشخص که خود نیز تقریبا غیر قابل تغییرند مربوط می شود. اما برای ذهنی گرایان هویت قومی- فرهنگی چیزی نیست، جز احساسی از وابستگی یا نوعی همانندی با جماعتی کم و بیش خیالی. چیزی که برای تحلیل گران مهم است، تصوراتی است که افراد از واقعیت اجتماعی و از تقسیمات آن دارند. این دیدگاه هنگامی که به افراط برسد، به محدود ساختن هویت به یک مسئله گزینشی فردی خودسرانه می انجامد. یعنی هرکس در همانندسازی خود آزاد است. در نهایت بر اساس این دیدگاه، چنین هویت خاصی می تواند به عنوان نوعی تولید کالا تخیلی که زاییده ذهن چند نظریه پرداز است تحلیل شود، از اینرو دارای اعتبار نمی باشد.
برداشتی مبتی بر ارتباط و وضعیت
نمی توانیم هویت را یک رویکرد منحصرا عینی یا منحصرا ذهنی قلمداد کنیم و باید آن را با توجه به زمان و مکان نیز مورد بررسی قرار دهیم تا بفهمیم چرا دوره ای فلان هویت تایید می شود در دوره ای دیگر به عقب رانده می شود. هویت یک توهم یا پندار نیست و از یک کارایی اجتماعی برخوردار است و پاره ای اثرات اجتماعی واقعی به بار می آورد.
هویت بنایی است که در روابطی ساخته می شود که یک گروه را دربرابر گرو هایی که با آنها در تماس است قرار می دهد. این تصور از هویت را مدیون کارهای پیشرو " فردریک بارت 1969" هستیم. تصوری که هویت را همچون پدیده ای ارتباطی می داند و اجازه می دهد که از دوراهی عینی گرایی و ذهنی گرایی فراتر رویم. به عقیده بارت، برای دست یافتن به پیده هویت، باید در نوع روابط موجود میان گروهای اجتماعی جست و جو کرد. به نظر وی، هویت نوعی مقوله بندی است که از سویگروه ها برای رد سازمان دهی مبادلات خود بکار می رود. همچنین برای مشخص ساختن هویت یک گروه آنچه مهم است، مجموع ویژگی های فرهنگی متمایز کننده آن گروه نیست، بلکه از میان این ویژگی ها، شناسایی آنهایی است که به وسیله اعضای گروه برای تثبیت و حفظ نوعی تمایز فرهنگی مورد استفاده قرار گرفته اند. و در نتیجه به عقیده بارت هویت همچون پدیده ای در نظر گرفته می شود که خود را پیوسته در درون روابط اجتماعی تولید و باز تولید می کند.
از آنجا که هویت، همیشه نتیجه فرایندی در همانند گردی در درون یک وضعیت ارتباطی است، و از آنجا که پدیده ای است نسبی، چون در صورت تغییر وضعیت ارتباطی می تواند تغییر یابد، شاید بهتر آن باشد که به عنوان مفهومی علمی برای تحلیل، به جای مفهوم هویت، مفهوم " همانندگردی" مورد استفاده قرار گیرد(گالیسو 1987).
هویت، همیشه نوعی مصالحه است. می توان گفت معامله ای است میان نوعی "خود هویتی" که به وسیله خود تعیین می شود و نوعی "دیگر هویتی" یا "برون هویتی" که از سوی دیگران تعیین شده است. برون هویتی می تواند به همانندگردی هایی متضاد بینجامد. به عنوان مثال، در آمریکای لاتین، در پایان قرن 19 و آغاز قرن 20، مهاجران سوریه ای- لبنانی که بیشتر مسیحی بودند و از امپراتوری عثمانی گریخته بودند، به عنوان ترک شناخته شده اند، زیرا با یک گذرنامه ترک وارد می شوند، در حالی که اصلا نمی خواستند ترک شناخته شوند. وضع برای یهودیان شرقی که در همان عصر به امریکای لاتین مهاجرت کردند نیز چنین بود. "دیگرهویتی" در وضعیتی مشخص از سلطه، از طریق تحقیر شدید گروهای اقلیت، خود را نشان می دهد. در این حالت، دیگر هویتی به آن چیزی می انجامد که نوعی " هویت منفی" خوانده می شود. وقتی گروه های اکثریت، گروه های اقلیت را متفاوت تعریف می کنند، تنها تفاوتهای منفی را بیان می کنند. و به همین خاطر گروه های اقلیت معمولا دچار نوعی خود کوچک بینی و دارایهویتی شرم آور و کم و بیش سرکوب شده می شوند .
با این حال، تغییری در وضعیت روابط میان قومی می تواند تصویر منفی یک گروه را عمیقا تغییر دهد. این وضعی است که برای همونگ ها، پناهندگان لائوسی در فرانسه در سالهای 1979-1970 پیش آمد. همونگ ها در لائوس یک اقلیت قومی بسیار در حاشیه قرار گرفته را تشکیل می دادند و با نام "مئو" شناخته می شوند. این نام را لائوها که گروه اکثریت را تشکیل می دادند، بر آنها نهاده بودند. برای لائوها واژه مئو به معنای وحشی و عقب مانده بود. اینان همین که به فرانسه رسیدند، توانستند در عرصه ملی، نام قومی خاص خود را که همونگ بود، بقبولانند. این نام در زبان آنان به معنای انسان و به ویژه تصویری بسیار مثبت تر از آنان بود که همچون اغلب دیگر پناهندگان آسیای جنوب شرقی به عنوان خارجی خوب، انطباق پذیر و پرکار شناخته می شدند. همونگ ها در میان مجموع پناهندگان لائوسیحاضر در فرانسه، از نوعی هم سطحی میان قومی سود بردند و از نظر اجتماعی در همان سطحی از مرتبه بندی بودند که لائوها قرار داشتند.
بنابراین هویت پدیده ای است که در گرو مبارزات اجتماعای است. همه گروهها از توان تعیین هویت یکسانی برخوردار نیستند، زیرا قدرت تعیین هویت، بستگی به وضعیتی دارد که گروه ها در نظام روابطی که آنها را به یکدیگر پیوند می دهد، اشغال می کنند. همه گروه ها از اقتدار برابر برای تعریف خود و دیگران بهره مند نیستند. همان گونه که بوردیو در مقاله ای شناخته شده، با عنوان " هویت و تصویر ذهنی" 1980 توضیح می دهد، تنها آنان که از اقتدار مشروع یعنی از اقتداری که قدرت می بخشد برخوردارند، می توانند توصیف های خاصی را که از خود و دیگران به عمل می آورند، تحمیل کنند.
بدین ترتیب در ایلات متحده امریکا، گروه مسلط سفید پوستان آنگولاساکسون پروتستان دیگر امریکاییان را مقوله " گروه های قومی" جای می دهند. و بر حسب این تعریف قدرت را در دست گرفته و خود را بالاتر از گروه های دیگر می دانند. و با در دست داشتن قدرت گرو های دیگر را ناگزیر می کنند تا در طبقه خود باقی بمانند، جایی که متناسب با طبقه بندی آنها برایشان تعیین شده است. با این تفاسیر نمی توان از علوم اجتماعی انتظار داشت تا تعریفی دقیق از هویت فرهنگی ارائه دهند. وظیفه آنها تنها توضیح فرایندی است که از طریق آن، هویت مشخص می گردد، بی آنکه قضاوتی درباره آن صورت گیرد.

پایان
آخرين ويرايش: 9 سال 4 ماه ago توسط طاهره غياثي.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: طاهره غياثي
مدیران انجمن: طاهره غياثي