دوشنبه, 17 ارديبهشت 1403

 



موضوع: با سلام زاهدی - شمس- ویسی -سردشتی

با سلام زاهدی - شمس- ویسی -سردشتی 9 سال 5 ماه ago #105235

به نام خدا

واحد 13

نقش رهبران فكري در افكار عمومي


استاد گرامي: سركار خانم خوشنويس
تهیه کنندگان: فاطمه زاهدی - زهرا شمس - عبدالله ویسی - سردشتی
رشته: كارشناسي روابط عمومی گرايش افكار سنجي




سال 1393

نقش رهبران فكري در افكار عمومي




مقدمه
از زمان پيدايش جامعه بشري اشخاص بسياري مي¬کوشيده¬اند، بر عقيده و رفتار ديگران از طريق بيان، ترغيب، تشويق و فريب به «اقناع» ديگران پرداخته و آنها را مجبور به پذيرش عقيده خويش نمايند و آن¬ها را به سوي اهداف مورد نظر خود سوق دهند.
اين افراد داراي اطلاعات بيشتر پيرامون مسايل جامعه و مطالبات افکار عمومي هستند و به امر بحث و گفتگو و تشويق مردم تسلط دارند و مي¬کوشند تا به هر طريق ممکن افکار عمومي را به خود جلب نمايند.
در اقتصاد اصلي به نام «اصل پرتو» وجود دارد که طبق اين اصل هشتاد درصد از سرمايه دنيا در اختيار بيست درصد از مردم است که اين اصل قابل تعميم به حوزه رهبران افکار نيز مي¬باشد يعني تعداد محدودي از افراد جامعه هستند که اطلاعات جامعي نسبت به بقيه افراد جامعه دارند و داراي تيزهوشي و ذکاوت خاص هستند و از قدرت سازماندهي و مديريت خوب نيز برخوردارند.
در اين جا به منظور تبيين موضوع به دکر نمونه¬هايي از تعاريف مربوط به موضوع رهبري مي¬پردازيم.
«رهبران فکري» افرادي هستند که در انتقال پيام¬هاي رسانه¬اي بر گروه¬هاي اجتماعي نقشي واسطه¬اي و پر نفوذ بازي مي¬کنند. اين اصطلاح از مطالعات امريکاييان در خصوص رسانه¬ها و رفتار راي دهندگان نشات گرفته است.
آلن پيرو درباره «رهبري» مي¬گويد: «رهبر، رئيسي است طبيعي، او يک رهبر، است. فردي است که هدايت يک گروه را هم به لحاظ ارزش شخصي و هم به خاطر تمايل ديگران به قبول وي به عنوان رهبر به دست مي¬گيرد، او ديگران را به دنبال خود مي¬برد و توان تاثير بر رفتار جمعي يک گروه و هدايت اعمال و رفتار جمعي را داراست.
رهبران فکري مي¬توانند چارچوب فکري، الگوي رفتاري، نظام ارزشي و شيوه تعامل مردم با محيط و ديگران را تحت تاثير قرار دهند. اما مي¬توان گفت که رهبران از روندهاي فرهنگي جامعه پيروي مي¬کنند و در عين حال بر ساختار و مولفه¬هاي تشکيل دهنده فرهنگ تاثير گذارند به همين شکل مي¬توانند از رسانه¬ها تاثير بپذيرند و حلقه واسط بين رسانه¬ها و مردم شوند و هم مي¬توانند بر رسانه¬ها تاثير بگذارند. در هر صورت رهبري بي بهره از اصول علمي و جذبه¬هاي مناسب نمي¬باشد و روح و روان و ذهن مردم را مشغول مي¬کند.
رهبران فکری افرادی هستند که رسانه های همگانی (رادیو، تلویزیون، اینترنت، وب، وبنوشت و غیره) را برای اشاعه افکار و اندیشه های خود به کار می گیرند، با دیگران درباره موضوع های معینی بحث می کنند و در مسائل مختلف (کنفرانس ها، سمینارها، وبنوشت ها) شرکت می کنند. این افراد اغلب به صورت افراد متخصص و خبره برای دیگران عمل می کنند و اطلاعات را برای دیگران تفسیر و به اصطلاح، مطابق فهم عوام بیان می کنند. رهبران فکری همواره سعی می نمایند تا داناتر از دیگران باشند و نسبت به مسائل مختلف آگاه باشند. رهبران فکری مشخصات خاصی دارند:
1-در درون گروه نسبت به سایرین فعال تر هستند.
2-از رسانه ها بیشتر استفاده می کنند.
3-به لحاظ تحصیلات، کمی بالاتر از افراد گروه خود هستند.
4-از نظر سطح اجتماعی با گروه خود هم سطح هستند.
رهبران فکری نقش های متعددی را در افکار عمومی دارند که تنوع آن بسته به نوع گروه متفاوت است. برای گروههایی که از نظر جغرافیایی پراکنده هستند رهبر نماد ملموس موجودیت و نزدیکی گروه است. رهبران فکری وحدتی را در افکار عمومی گروه ایجاد و گرایش های مختلف اعضاء را یکدست می کنند. رهبران فکری می توانند در زمان بحران وضعیت افکار عمومی را مدیریت کنند و نیروی گروه را به سمتی خاص هدایت کنند.
رهبران فکری که در طول تاریخ توانسته اند اقتدار خود حفظ کنند و تأثیر بیشتری بر افکار عمومی بگذارند، سه مورد را همواره مد نظر داشته اند:
1-با هنجارها و ارزش های پیروانشان آشنایی دارند و خود را با آنان هم هویت و منطبق کرده اند.
2-بر بی تفاوتی هایی که از سمت برخی اعضاء می شود غلبه نموده اند.
3-میزان رضایت و احساس اعضاء به خود را به طور مداوم سنجیده اند.

رهبري نامرئي: اين نوع رهبران همجنس گروه نيستند بلكه به دليل وجود منافع از دو روش تبليغ يا اعمال حمايتي به طور نامحسوس بر افكار عمومي اثر گذاشته و خود را تحميل مي كنند. صاحبان بنگاه هاي اقتصادي بزرگ با حمايت از افكار عمومي مي توانند نبض جامعه را در دست بگيرند.
رهبري غيررسمي:
رهبران غيررسمي در اكثر موارد خود را رهبر افكار عمومي به حساب نمي آورند. كسي كه بتواند تحليل روشن تري از امور پيچيده به ديگران ارائه دهد، آراي او براي سايرين داراي ارزش شده و در بسياري از مسايل افكار عمومي با او همسان سازي مي كند. رهبران غيررسمي از نظر مرتون هم رديف و هم طبقه با پيروانشان هستند.
رهبري فرهمند:
در اين نوع رهبري تكيه بر خصوصيات خاص فرد از جمله ويژگي هاي شخصيتي، قواي جسماني تفاوت هاي موروثي،‌هوش بسيار بالا و ... است. ا فكار عمومي معتقد است در طول تاريخ به طور نادر رهبراني ظهرو مي كنند كه بي همتا بوده و سرنوشت ملتي را تغيير مي دهند. نقش افكار عمومي در برجسته ساز ي و انتخاب اين رهبران ناديده گرفته مي شود.
رهبري دموكراتيك:
در جوامع توسعه يافته عامه مردم اين توان و آگاهي را دارند كه براي مديريت افكار عمومي به ويژه در زمان بروز بحران نياز به وجود رهبر است. اين رهبر غالباً از درون گروه است و بعد از رفع بحران موقعيت كسب شده را رها نمي كند مگر اين كه افراد گروه شخص ديگري را صالح تر بداند كه در اين صورت او به نفع رهبر جديد و به خواست افكار عمومي احترام مي گذارد.
رهبري نهادي:
اين نوع رهبري از الگوهاي رفتاري سنتي و مذهبي در افكار عمومي ناشي مي شود. اين رهبران درباره اكثر مسايل اظهار مي كنند و به دليل آمرانه بودن اين نوع رهبري از پيروانشان انتظار مي رود رفتار خود را با آنها انطباق دهند. برخي از اين افراد به اطلاعاتي دسترسي دارند كه افكار عمومي از آن بي اطلاع است و رهبر در بيانيه ها و سخنراني هايش اين اطلاعات را به صورت قطره اي بيان مي كند. با تغيير جوامع گاهي رهبري مجبور است علي رغم ماهيت نهادي خود ايستا نمانده و نوآوري كند.

تقسيم بندي رهبران فکري
با توجه به تعاريفي که از رهبران فکري وجود دارد مي¬توان تقسيم¬بندي¬هاي زير را براي رهبران فکري انجام داد.
الف) تقسيم¬بندي به لحاظ شکل سازماني
_ رهبران فکري رسمي: يعني کساني که به لحاظ موقعيت و عناوين اجتماعي و سياسي رهبرند و داراي نفوذ هستند.
_ رهبران فکري غير رسمي: افرادي هستند که به سبب اطلاعات زياد و کسب اعتبار و شهرت و به سبب تسلط به مسئله در بين مردم به عنوان رهبر شناخته مي¬شوند.
ب) رهبران فکري به لحاظ سطح تخصص
_ رهبران فکري يک موضوعي: ديدگاه¬هاي اين رهبران در حول محور موضوعي خاص استوار است و تنها در آن موضوع مهارت دارند.
_ رهبران فکري چند موضوعي: اين رهبران در عرصه¬هاي گوناگون داراي مهارت هستند و نفوذ آن¬ها نيز در حوزه¬هاي گوناگون است اين رهبران نسبت به رهبران يک موضوعي در اقليت هستند زيرا مهارت در عرصه¬هاي گوناگون بس دشوار است.
ج) رهبران فکري به لحاظ حوزه فعاليت
_ رهبران فردي: رهبراني هستند که به تنهايي رهبري افکار عمومي را به عهده دارند.
_ رهبران گروهي يا گروه¬هاي رهبري: رهبراني هستند که به صورت گروه يا حزب رهبري افکار را به عهده دارند.
قدرت و اقتدار رهبران
به طور کلي منظور از قدرت اين است که کسي توانايي داشته باشد آن طور که مي¬خواهد رفتار ديگران را تعيين کند و اين پديده اجتماعي هميشه وجود داشته است و کمتر ارتباط جمعي را مي¬توان يافت که عضو قدرت در آن نباشد.
اعمال قدرت به جز در موارد کم اهميت داراي عنصري از فرمان برداري است و رابطه متقابل جزء ذاتي مناسبات قدرت است، ممکن است در مواردي کسي توانايي تحميل اجباري امري را بر ديگري، بدون رضايت او داشته باشد، ولي به طور کلي، اعمال قدرت اجتماعي، چيزي بيش از تحميل يک رويه اراده است و متضمن پذيرش نيز هست.

شکل¬هاي سلطه (زيمل)
سلطه شکلي از کنش متقابل: به طور کلي هيچ کس نمي¬خواهد با نفوذي که دارد امري را بر ديگري تحميل کند، بلکه مي¬خواهد اين نفوذ و اجبار بر ديگران، عملکرد متقابلي بر او داشته باشد. از اين رو اراده به سلطه انتزاعي يک کنش متقابل است. هنگام تحميل سلطه طرف مقابل حالت مثبت يا منفي از خودشان مي¬دهد که سلطه¬جو آن را به وجود آورده است و به اين ترتيب است که اراده او خود را نشان مي¬دهد يعني معناي اين عمل در آگاهي او از نتيجه عملش نهفته است.
ميل به سلطه به اين دليل شکل مي¬گيرد که مقاومت شخص فرمان-بردار مي¬شکند.(در حالي که هدف خودگرايي اين است که فقط بر مقاومت بيروني غلبه کند)
ميل به سلطه از علاقه طرف مقابل هم که براي آن ارزش قايل است اثر مي¬پذيرد اگر فرمان¬بردار کاملاً بي احساس و فقط ابزار هدف¬هايي باشد که بيرون از اوست فرايند جامعه زيستي مشاهده نخواهد شد.
تعريفي که حقوق¬دان¬هاي روسي ارائه داده¬اند تا اندازه¬اي در همين زمينه است که گفته¬اند چنانچه تمامي استقلال راي يکي از دو طرف رابطه متقابل از بين برود پندار اجتماعي آنها نيز معناي خود را از دست مي¬دهد اين تعريف گوياي آن است که همنشيني با شير را نبايد يک قرارداد اجتماعي دانست.
حتي در بي¬رحمانه¬ترين و ظالمانه¬ترين حالت فرمان¬برداري باز هم تا حدي آزادي شخصي وجود دارد. چيزي که هست از وجود آن آگاه نمي¬شويم، چون بروز آن مستلزم از خود گذشتگي¬هاست که فکر مي¬کنيم هرگز در مورد ما صدق پيدا نمي¬کند، در واقع «اجبار مطلق» هر اندازه بي¬رحمانه و ستمگرانه تحميل شود باز هم نسبي بودن آن بارز است.
اقتدار و حيثيت
آنچه اقتدار ناميده مي¬شود متضمن آزادي _معمولاً بيش از حد متعارف_ براي شخص تابع اقتدار است. حتي هنگامي که به نظر مي¬رسد اقتدار فرد «درهم¬شکسته» است، اين امر فقط براساس اعمال فشار و اجبار نيست که به اقتدار نسبت داده شود. ساختار ويژه «اقتدار» براي زندگي اجتماعي از جنبه¬هاي مختلف اهميت دارد، وجود خود را از آغاز ارتباط نمايان ساخته است و تا آخر با افزايش ادامه مي¬يابد.
اقتدار از دو راه به وجود مي¬آيد. گاهي شخصي که اهميتي يا قدرتي دارد در محيط اجتماعي دور يا نزديک خود، با توجه به باورها، اعتقاد يا اطمينان، اعتبار بسياري به دست مي¬آورد که ويژگي عيني دارد. به اين ترتيب او در تصميم گيري¬هايش امتيازي ويژه و اعتمادي قطعي دارد که ارزش شخصيت او را حداقل در ذهن بخشي از افراد جامعه بالا مي¬برد.(اعتبار از ويژگي¬هاي خود شخص و خود جوش است)
گاهي يک قدرت فرافردي، مانند دولت، کليسا، مدرسه، خانواده و يا يک سازماني اعتبار ارزش و قدرت تصميم گيري نهايي را به شخص مي¬دهد که فرديت او هرگز نمي¬توانسته چنين وضعيتي داشته باشد(اعتبار از بالا به شخص داده مي¬شود).
بديهي است که در نقطه گذار و تحول از حالت شخصي به اقتدار، اعتقاد داوطلبانه گروهي به پذيرش اقتدار شکل مي¬گيرد اين تبديل ارزش شخصيت به فراشخصي، به فرد مقتدر چيزي مي¬افزايد که هر اندازه کم باشد بيش از حد توان منطقي اوست و کسي که قدرت اقتدار را باور دارد به چنين دگرگوني مي¬رسد.
نکته ديگر در مقوله برتري، تفاوت جزيي بين «حيثيت» و «اقتدار» است که بايد از هم متمايز شود. در حيثيت عنصر فراذهني چندان اهميت ندارد همچنين حيثيت با شخصي که موقعيت يا قدرت عيني داشته باشد ارتباطي ندارد. رهبري به وسيله حيثيت، به طور کامل از طريق قدرت شخصي تحقق مي¬يابد. اين نيروي فردي هميشه از خود آگاهي دارد.
رهبري اعتباري يا حيثيتي از شخصيت فرد ناشي مي¬شود هر چند اقتدار بر مبناي عينيت هنجارها و نيروهاست برتري از طريق حيثيت عبارت است از توانايي «تحت فشار قرار دادن» افراد و توده¬هاست به طوري که از آنها پيرواني گوش به فرمان بسازد؛ اقتدار چنين توانايي را ندارد. ويژگي برتري، غير عاطفي و هنجاري بودن اقتدار، راه انتقاد را باز مي¬کند، بطوري که اين کار حتي از بيرون هم سر مي¬زند در صورتي که حيثيت برخلاف اقتدار ما را وادار مي¬کند که به شخص برتر احترام بگذاريم. شايد در واقع شناسايي اقتدار آزادي ژرف¬تر شخص پيرو را بيان کند. اما فريبندگي حيثيت يک شاهزاده، يک کشيش، يک رهبر روحاني چنين نيست. در مقابل اقتدار اغلب بي دفاع هستيم اما خشنودي که در اثر پيروي از حيثيت بدست مي¬آيد هميشه با آگاهي از خود انگيختگي همراه است.
انواع اقتدار از نظر ماکس وبر
انواع قدرت مبتني بر مشروعيتي است که قدرت حاکم مدعي آن است. به اين معني که مشروعيت فرمان¬دهي صاحب قدرت بر پايه قواعدي است که به طور عقلايي وضع يا تفسير مي¬شود.
«مقام رسمي» قدرتي دارد که مي¬تواند فرمان بدهد او هرگز اين قدرت را از خود نمي¬داند او اين قدرت را دارد چون امين يک «نهاد اجباري» و «غير شخصي» است.
1.¬ مشروعيت رهبري فرهمند: ناشي از سرسپردگي پيروانشان نسبت به خارق العاده بودن آنهاست اين ويژگي را پيروان باارزش مي-دانند زيرا فراتر از ويژگي¬هاي يک انسان عادي است.
2.¬ سنت گرايي: با توجه به مجموعه نگرش¬هاي رواني دربارة عادت¬هاي روزانه و باور داشتن به امور روزمره هنجارهاي رفتاري نقص نشدني است. سلطه مبتني بر اين امر را که بر پارسايي واقعي، ادعايي يا فرضي متکي است و هميشه وجود داشته است «اقتدار سنتي» مي¬ناميم مثل پدر سالاري.
مکتب قدرت
استاد شهيد مرتضي مطهري در کتاب انسان کامل مي¬گويد مکتبي در باب انسان کامل وجود دارد که نه بر «عقل» تکيه دارد و نه بر «عشق» فقط بر «قدرت» تکيه دارد و انسان کامل در اين مکتب يعني انسان مقتدر، و کمال يعني قدرت _به معني اين که قدرت را در نظر بگيرد_ يعني اقتدار، زور.
در يونان قديم «سوفسطائيان» قائل به زور بودند و «حق» را معادل «زور» مي¬دانستند و معتقد بودند که هر حق ناشي از زور است. اين مکتب را در يکي دو قرن اخير نيچه احياء نموده است و در کمال صداقت آن را بيان نمود. از نظر اين مکتب تمام خوبي¬ها مفت و چرند است و خدمت به ضعيف معني ندارد. نيچه _که خود آدم ضد خدا و ضد دين است_ معتقد است که دين را ضعفا اختراع کرده¬اند درست بر عکس مارکس که مي¬گويد دين را اقويا اختراع کرده اند براي اين که ضعيف را اسير خودشان کنند.
اين مکتب اساساً انسان برتر و والا و انسان کامل را مساوي با انسان مقتدر و انسان زورمند و کمال را مساوي با وقت و قدرت مي¬داند.
شهيد مطهري مي¬گويد: اين حرفها که اساساً انسان کامل مساوي است با انسان قدرتمند و زورمند پايه¬اش روي همان اصل تنازع بقاست که در فلسفه داروين اين قدر روي آن تکيه کرده¬اند که حيات، تنازع بقاست و حيوانات هميشه در حال تنازع بقا هستند.
رسانه¬ها همراهان غير قابل گريز انسان
امروزه رسانه¬ها منابعي ارزش¬مند و متنوع¬اند که ما را در مواجهه با موقعيتهاي اجتماعي و فردي ياري مي¬دهند و از ديگر سو ما را وادار مي¬کنند تا عادات اجتماعي خويش از جمله غذا خوردن، لباس پوشيدن، معاشرت و ... با توجه به واقعيت حضور ترسيم نمائيم. در اين جا هدف ما تبيين کار گروه¬هاي فردي و اجتماعي رسانه نيست و نمي¬خواهيم اثرات آنان را نيز به رخ بکشيم چرا که اين اثرات و تاثير رسانه¬ها در ابعاد گوناگون و با شدت و تاثيرات مختلف بر هيچ کس پوشيده نيست اما آنچه واقعيت دارد اين است که خود اطلاع داريم امّا بنا به مصلحت و فرار از واقعيت¬ها خود را به غفلت زده¬ايم يعني مانند کبک سر خودمان را زير برف پنهان کرده¬ايم.
«اغلب مردم چنين احساسي ندارند که توسط قدرتهاي پنهان در پس رسانه¬ها کنترل مي¬شوند چرا که خود آنها به طور آزادانه دست به گزينش رسانه¬شان مي¬زنند همچنين تعامل¬هاي اجتماعي که پيرامون استفاده از رسانه¬ها شکل مي¬گيرد مردم را ياري مي¬کنند تا رسانه¬ها را به عنوان يک حضور آشنا و نه بيگانه کننده در زندگي روزمره¬شان بپذيرند.
«در برابر پرده تماشاگر مي¬بيند و بنابراين در محل حادثه حاضر است. تماشاگر غافل از حقه¬هاي فريبنده و بدون سوء ذهن خود را در برابر عدم امکان تقريباً کلي ابزاز عکس العمل عليه قصد اطلاع دهنده مي¬يابد.
تصوير حامل محتواي احساسي قوي و عميقي است و بلافاصله مخاطب خود را در حادثه شريک مي¬نمايد و ارتباطي بين موضوع و محمول برقرار مي¬کند و مخاطب را به احساس برمي¬انگيزد.
لذت فرار از واقعيت، لذت سرگرم شدن، لذت زيست در يک جهان تخيلي و سهيم شدن در جريان¬هاي مهيج داستان و فراموش کردن مشکلات زندگي و فرار از کسالت روزمره از طريق درگير شدن با تصوير براي انسان حاصل مي¬شود. چرا که ميل يک کشش است و جنبه بيروني دارد و انسان را به سوي شيء بيروني جذب مي¬کند برخلاف اراده که جنبه دروني داشته و انسان را از اميال آزاد مي¬کند، اراده وابسته به عقل و فکر است و به آينده نظر مي¬کند ولي ميل اکنون را درمي¬يابد و همانطور که گفته شد مخاطب تلويزيون هر چند احساس مي¬کند آگاهانه و با اراده دست به انتخاب مي¬زند اما بايد گفت که غفلت جزء ذات رسانه است و لاينفک و گريزي از آن نيست مگر اين که فرد بيننده داراي سواد رسانه¬اي شود يعني به قدرتي برسد که بتواند نحوه کار رسانه¬ها و چگونگي توليد معنا را درک نمايد. رسانه¬ها تقليد, تبيين, کشف و تلقين واقعيت مي¬کنند, اما اين هم کار رسانه¬ها نيست, بلکه خلق واقعيت نيز مي¬کنند. رسانه جهان ممکني را مي¬سازد و مخاطب را به عضويت خود در مي¬آورد. رسانه¬ها جهان مجازي متفاوتي خلق مي¬کنند. از جهان¬هاي ساده تک موضوعي تا جهان¬هاي پيچيده متنوع و شلوغ و مخاطبان هم در نسبت با عضويت در جهان مجازي رسانه-ها متفاوتند. برخي عضويتي دائمي پيدا مي¬کنند و برخي موقت. برخي هم¬جانبه عضو مي¬شوند و برخي از يک يا چند جهت.
در جهان مجازي تلويزيون همه چيز مي¬تواند وجود داشته باشد و از واقعيت مي¬کات مي¬کند. همچنين افزون بر تقليد, تبيين نيز مي¬کند و تفسير توليد کننده را به مخاطب القاء مي¬کند و به دليل ساختن موضوع اوقات فراغت, به کشف هويت مدد مي¬رساند. بالاتر از اين¬ها مي¬تواند واقعيت را نيز تقليد کند و پيام ويژه خود را القاء نمايد. اما تلويزيون بيش از اينها قدرت دارد و مي¬تواند جهاني از واقعيت¬هاي مجازي بيافريند. اين واقعيت مجازي با واقعيت حقيقي هم تناسب دارد و هم تفاوت

نسبت رهبران فکري با رسانه¬ها
رسانه¬ها همراهان غير قابل گريز انسان
امروزه رسانه¬ها منابعي ارزش¬مند و متنوع¬اند که ما را در مواجهه با موقعيتهاي اجتماعي و فردي ياري مي¬دهند و از ديگر سو ما را وادار مي¬کنند تا عادات اجتماعي خويش از جمله غذا خوردن، لباس پوشيدن، معاشرت و ... با توجه به واقعيت حضور ترسيم نمائيم. در اين جا هدف ما تبيين کار گروه¬هاي فردي و اجتماعي رسانه نيست و نمي¬خواهيم اثرات آنان را نيز به رخ بکشيم چرا که اين اثرات و تاثير رسانه¬ها در ابعاد گوناگون و با شدت و تاثيرات مختلف بر هيچ کس پوشيده نيست اما آنچه واقعيت دارد اين است که خود اطلاع داريم امّا بنا به مصلحت و فرار از واقعيت¬ها خود را به غفلت زده¬ايم يعني مانند کبک سر خودمان را زير برف پنهان کرده¬ايم.
«اغلب مردم چنين احساسي ندارند که توسط قدرتهاي پنهان در پس رسانه¬ها کنترل مي¬شوند چرا که خود آنها به طور آزادانه دست به گزينش رسانه¬شان مي¬زنند همچنين تعامل¬هاي اجتماعي که پيرامون استفاده از رسانه¬ها شکل مي¬گيرد مردم را ياري مي¬کنند تا رسانه¬ها را به عنوان يک حضور آشنا و نه بيگانه کننده در زندگي روزمره¬شان بپذيرند.
«در برابر پرده تماشاگر مي¬بيند و بنابراين در محل حادثه حاضر است. تماشاگر غافل از حقه¬هاي فريبنده و بدون سوء ذهن خود را در برابر عدم امکان تقريباً کلي ابزاز عکس العمل عليه قصد اطلاع دهنده مي¬يابد.
تصوير حامل محتواي احساسي قوي و عميقي است و بلافاصله مخاطب خود را در حادثه شريک مي¬نمايد و ارتباطي بين موضوع و محمول برقرار مي¬کند و مخاطب را به احساس برمي¬انگيزد.
لذت فرار از واقعيت، لذت سرگرم شدن، لذت زيست در يک جهان تخيلي و سهيم شدن در جريان¬هاي مهيج داستان و فراموش کردن مشکلات زندگي و فرار از کسالت روزمره از طريق درگير شدن با تصوير براي انسان حاصل مي¬شود. چرا که ميل يک کشش است و جنبه بيروني دارد و انسان را به سوي شيء بيروني جذب مي¬کند برخلاف اراده که جنبه دروني داشته و انسان را از اميال آزاد مي¬کند، اراده وابسته به عقل و فکر است و به آينده نظر مي¬کند ولي ميل اکنون را درمي¬يابد و همانطور که گفته شد مخاطب تلويزيون هر چند احساس مي¬کند آگاهانه و با اراده دست به انتخاب مي¬زند اما بايد گفت که غفلت جزء ذات رسانه است و لاينفک و گريزي از آن نيست مگر اين که فرد بيننده داراي سواد رسانه¬اي شود يعني به قدرتي برسد که بتواند نحوه کار رسانه¬ها و چگونگي توليد معنا را درک نمايد. رسانه¬ها تقليد, تبيين, کشف و تلقين واقعيت مي¬کنند, اما اين هم کار رسانه¬ها نيست, بلکه خلق واقعيت نيز مي¬کنند. رسانه جهان ممکني را مي¬سازد و مخاطب را به عضويت خود در مي¬آورد. رسانه¬ها جهان مجازي متفاوتي خلق مي¬کنند. از جهان¬هاي ساده تک موضوعي تا جهان¬هاي پيچيده متنوع و شلوغ و مخاطبان هم در نسبت با عضويت در جهان مجازي رسانه-ها متفاوتند. برخي عضويتي دائمي پيدا مي¬کنند و برخي موقت. برخي هم¬جانبه عضو مي¬شوند و برخي از يک يا چند جهت.
در جهان مجازي تلويزيون همه چيز مي¬تواند وجود داشته باشد و از واقعيت مي¬کات مي¬کند. همچنين افزون بر تقليد, تبيين نيز مي¬کند و تفسير توليد کننده را به مخاطب القاء مي¬کند و به دليل ساختن موضوع اوقات فراغت, به کشف هويت مدد مي¬رساند. بالاتر از اين¬ها مي¬تواند واقعيت را نيز تقليد کند و پيام ويژه خود را القاء نمايد. اما تلويزيون بيش از اينها قدرت دارد و مي¬تواند جهاني از واقعيت¬هاي مجازي بيافريند. اين واقعيت مجازي با واقعيت حقيقي هم تناسب دارد و هم تفاوت

الف) جريان دو مرحله¬اي
پل¬رازارسفلو جامعه شناسي اتريشي است که در سال 1925 به دنيا آمد و به کمک بنياد راکفلر در امريکا يک مرکز تحقيقي در زمينه راديو ايجاد گرد و مطالعه خود را در رابطه با مخاطبان وسايل ارتباطي آغاز نمود. او در مطالعاتش به انگيزه¬ها و رفتارها و واکنش¬هاي افراد نسبت به پيام¬هاي ارتباطي توجه خاصي داشت. او در جريان انتخابات امريکا در سال 1944 با مطالعه در خصوص تبليغات و جذب راي مردم از طريق رسانه¬ها به الگوي جريان در مرحله¬اي ارتباطات دست يافت که مي¬توان نتايج تحقيقات او را به شرح زير بيان نمود:
_ پيام به صورت يکنواخت اثر نمي¬کند.
_ برخورد توده مخاطبان با پيام براساس ساختهاي قبلي آنهاست.
_ پيام رسانه¬ها از طريق واسطه¬ها (رهبران افکار) به مخاطبان مي¬رسد يعني رسانه¬ها در مرحله اول رهبران افکار را متقاعد مي¬نمايند سپس در مرحله دوم بر مخاطبان از طريق رهبران افکار تاثير خود را مي¬گذارند.

لازارسفلد رهبران افکار را به دو گروه نخستين و مطلع تقسيم مي¬کند که هر کدام به نوعي در مورد پيام¬ها کار رهبري افکار را انجام مي¬دهند.
انتقادات وارده به جريان دو مرحله¬اي:
مطالعات نشان مي¬دهد که ميزان گسترش گزارش¬هاي خبري مهم از طريق رسانه¬هاي جمعي بيشتر از منابع بين فردي است؛
يافته¬ها نشان مي¬دهد که عقايد راجع به مسايل عمومي دوسويه است يعني اغلب اشتراک در عقيده ديده مي¬شود نه دادن عقيده؛ تعريف دو قطبي رهبري فکري در برابر غير رهبر فکري روشن نيست.
رهبران فکري ممکن است فعال يا منفعل باشند در صورتي که الگوي دو مرحله¬اي رهبران فکري را فعال و توده را منفعل فرض کرده است.امکان دارد الگو بيش از دو مرحله باشد.
فکر و قدرت رهبر رسانه فرض شده است در صورتي که ممکن منابع ديگري وجود داشته باشد.
تعاريف تجربي رسانه¬هاي جمعي متفاوت است.

نظريه استحکام يا تاثير محدود:
اين نظريه توسط «لازارسفلد»، «کاتز» و «برلسون» در اواخر دهه 1940 شکل گرفته است و بر اساس آن رسانه¬ها قادر به ايجاد تغييرات بنيادي در عقايد و رفتار مخاطبان نيستند (مخاطبان افرادي پويا هستند) و همچنين براي خصوصيات فردي مخاطب از جمله سن، ميزان تحصيلات و ... اهميت زيادي قائل شده است. اين نظريه در کتاب جوزف کلاپر مرسوم به اثرهاي ارتباط جمعي (1960) به خوبي بيان شده است او طي قواعدي کلي مي¬گويد:
1.¬ ارتباط جمعي در حالت عادي در حکم علت ضروري و کافي اثر پر مخاطب نيست، بلکه از طريق رشته¬اي از عوامل و تاثيرات ميانجي عمل مي¬کند.
2.¬ اين عوامل ميانجي چنانند که نوعاً ارتباط جمي را به صورت يک عامل سهيم و نه تنها سبب، در فرايند اوضاع موجود درمي-آورند.
عوامل ميانجي که کلاپر به آن¬ها اشاره مي¬کند عبارتند از: فرايندهاي انتخابي (استفاده انتخابي، ادراک انتخابي و حافظه يا انباشت انتخابي)، فرايندهاي گروهي و هنجارهاي گروهي و رهبري افکار .
اشاعه نوآوري¬ها
الگوي جريان دو مرحله¬اي به تدريج به الگوي جريان چند مرحله-اي که اغلب در پژوهش اساعه مورد استفاده است متحول شده است. پژوهش اشاعه، مطالعه فرايند اجتماعي نحوه شناخته شدن نوآوري¬ها (افکار جديد، روش¬ها و اشياء جديد و غيره) و گسترش آنها در پهنه يک نظام اجتماعي است. الگوي جريان دو مرحله¬اي به طور عمده معطوف به اين است که شخص چگونه اطلاعات را مي-گيرد و به ديگران منتقل مي¬کند. فرايند اشاعه بر مرحله نهايي پذيرش يا رد يک نوآوري تاکيد دارد.
فرايند تصميم نوآوري
تصميم نوآوري، فرايندي ذهني است که طي آن فرد يا واحدي ديگر تصميمات را مورد تصويب قرار مي¬دهد و مرکب از 5 مرحله است.
(آگاهي، اقناع، تصميم، اجرا، تثبيت)
راجرز با تقسيم افراد با ديگر واحدهاي تصميم گيري از نظر نرخ اقتباس يک نوآوري، پنج طبقه اقتباس¬گر را به شرح زير مشخص مي¬نمايد.
نوآوران. اقتباس¬گران اوليه. اکثريت اوليه. اکثريت متاخر. کندروها.
همچنين نتايج تغييراتي که در پي اقتباس يا طرد يک نوآوري براي فرد يا نظام اجتماعي رخ مي¬دهد شامل سه طبقه مي¬گردد:
نتايج مطلوب در برابر نتايج نامطلوب؛
نتايج مستقيم در برابر غير مستقيم؛
نتايج قابل انتظار در برابر نتايج غير منتظره؛
ب) رسانه¬هاي رهبر
در تبيين الگوي جريان دو مرحله¬اي به اين نکته اشاره شد که در الگوي مذکور منبع فکر و قدرت رهبر رسانه فرض شده است اما اين نکته مورد غفلت واقع شده است که اولويت رسانه را چه کساني تهيه مي کنند؟
در دنياي امروز رسانه¬ها بخش مهمي از ماهيت افکار عمومي را شکل مي¬دهند و بر کنش و واکنش ملت¬ها, در عرصه¬هاي ملي و جهاني تاثيرات شگرفي مي¬گذارند و به دليل قدرت زياد در جذب مخاطب انبوه و توانايي در شکل بخشيدن افکار عمومي نقش مهمي در شکل دهي افکار ايفا مي کنند که به طور مستقيم و بدون حضور رهبران فکري به عنوان واسطه پيام¬هاي رسانه مي¬باشد.
رهبران با استفاده ابزاري از رسانه¬ها با تکنيک¬هاي مختلف کالاي خود را در قالب بسته¬بندي¬هاي زيبا در اختيار مخاطب توده گذاشته و مخاطب را مجبور به استفاده از آن مي¬نمايند و مخاطب چنين احساسي ندارد که توسط قدرت¬هاي پنهان در پس رسانه کنترل مي¬گردد و احساس مي¬کند به طور آزادانه دست بر گزينش زده است و تعاملات اجتماعي نيز رسانه¬ها را به عنوان يک حضور آشنا براي او ترسيم نموده است نه حضوري بيگانه پس مخاطب احساس قربت مي¬کند نه غربت و به همين دليل نياز به رهبر و راهنما در وجود او شکل نمي¬گيرد و غافل از حقه¬هاي فريبنده و بدون سوء ظن خود را در برابر رسانه تسليم نموده و مقهور صميميت و فوريت آن مي¬گردد.
اولويت رسانه¬ها را چه کساني تعيين مي¬کنند؟
ورنرسورين در کتاب نظريه¬هاي ارتباطات در پاسخ به اين سوال مي¬نويسد: بخشي از پاسخ در رويدادهايي نهفته است که در واقعيت رخ مي¬دهند تا اندازه¬اي, رسانه¬ها صرفاً موضوعات و رويدادهايي را منتقل مي¬کنند که در جامعه روي مي¬دهند.
اما اين طرز عمل تا حدودي کارگر است. مطالعات فانكاورز و زوکر نشان داد که پوشش رسانه¬هاي خبري اغلب با رويدادهاي واقعي متناظر نيست. خيلي از مطالعات ديگر نيز حکايت از همين نتيجه دارند. بروس و تسلي مي¬گويد: «در بعضي موارد, گروه¬هاي فشار يا گروه¬هاي ذينفع خاص اين توانايي را دارند که موضوعي را به سطح اولويت رسانه¬ها برسانند. براي مثال کميته¬ هماهنگ کننده صلح¬آميز دانشجويي (SNCC) در گنجاندن تبعيض نژادي در اولويت عمومي در دهه 1960 نقش داشت».
فانکاورز (1973) علاوه بر جريان واقعي رويدادها فهرستي از پنج مکانيسم پيشنهاد کرده است که در تاثيرگذاري بر ميزان توجه رسانه¬ها به يک موضوع دخالت دارند اين مکانيسم¬ها عبارتند از:
سازگاري رسانه¬ها با جرياني از رويدادها؛
گزارش افراطي رويدادهاي مهم ولي غير عادي؛
گزارش گزينشي جنبه هاي داراي ارزش خبري موقعيت¬هايي که به خودي خود ارزش خبري ندارند؛
شبه رويدادها يا آفريدن رويدادهاي داراي ارزش خبري؛
خلاصه¬هاي رويداد يا وضعيت¬هايي که رويدادهاي فاقد ارزش خبري را به شيوه¬اي داراي ارزش خبري ترسيم مي کنند.
يکي از اثرهاي مهم بر اولويت رسانه¬ها که حاکي از پژوهش¬هاي اخير است محتواي ساير رسانه¬هاست. به طور خاص به نظر مي¬رسد که رسانه¬هاي نخبه اولويت رسانه¬هاي ديگر را تعيين مي¬کنند. دانيليان وريز (1989) اين فرايند را «برجسته سازي بين رسانه¬اي» مي¬خوانند.
شوميکروريز (1991) بر اساس کار هربرت گنز و تادگيتلين, پنج دسته اصلي از اثر بر محتواي رسانه¬ها را به ترتيب مطرح کرده-اند:
اثرهاي ناشي از فرد فرد کارکنان رسانه¬ها؛
اثرهاي مربوط به رويه¬هاي رسانه¬ها؛
نفوذهاي سازماني بر محتواي؛
اثر و نفوذ بر محتوا خارج از سازمان¬هاي رسانه¬اي؛
اثر ايدئولوژي.

مانهايم (4187) در مفهوم سازي از اولويت¬ها کاري انجام داده است. فرض مانهايم اين است که برجسته¬سازي کنشي است که 3 اولويت را در بر مي¬گيرد که هر کدام داراي سه بعد است:
اولويت رسانه¬ها که ابعاد آن عبارتند از: مشهود بودن, موضوع برجسته از نظر مخاطب, ارزش.
اولويت عموم که ابعاد آن عبارتند از: ناآشنا بودن, موضوع برجسته از نظر شخص, مطلوب بودن.
اولويت سياسي که ابعاد آن عبارتند از: حمايت, احتمال عمل, آزادي عمل.


وبلاگ نویسان در نقش عاملان تغییرو رهبران افکار
فنآوري‌هاي ارتباطات و اطلاعات (ICTs) اين قابليت را نمايان ساخته‌اند كه مي‌توانند در جهت تواناسازي، تقويت و حتي جايگزيني نظامهاي نشر – اطلاع‌رساني و شبكه‌هاي دانش موجود مورد استفاده قرار گيرند. از اينرو مسئله كاربرد و تعيين نقشهاي ويژه‌اي كه اين فنآوري‌ها مي‌توانند در زمينه نشر و انتقال اطلاعات و نوآوري‌ها بر عهده گيرند، همواره به عنوان چالشي عمده بين صاحب‌نظران علوم اجتماعی ، توسعه و اطلاع‌رساني از یک طزرف و فعالان عرصه اين فنآوري‌ها از طرف دیگرمطرح بوده است. يك موضوع بحث جدي، در اين زمينه، اين قضيه است كه چگونه می توان از قابلیتهای این فناوریها و فرصت بوجود آمده در جهت خدمت به ابناء بشراستفاده نمود.
وبلاگ نویسی به عنوان شیوه ای بدیع در عرصه نشر و اطلاع رسانی رفته رفته جایگاه حائز توجهی یافته و لذا تبیین نقش های ویزه ای که در این راستا می توانند داشته باشند موضوعیت می یابد.
برداشت اولیه این است که ولاگ نویسی یک فعالیت ارادی و از سر مسئولیت و داشتن دغدغه است. این مسئولیت قبل از هر چیز ناشی از آگاهی است، چرا که آگاهی مسئولیت آور است. آنگاه که حس مسئولیت در کسی برافروخته شد در صدد بر می آید که به طریقی ادای دین نماید. قاعدتاً طرق مختلفی جهت انجام رسالت ها و مسئولیت ها فرا روی افراد قرار دارد. فعالیت در عرصه وب یکی از مدرن ترین شیوه های ارتباطی در این راستا ارزیابی می شود.
در میان نقش های ویژه ای که این گروه می توانند داشته باشند ایفای نقش در قامت عاملان تغییر و رهبران افکاراست که از جهاتی برای نویسنده این مقاله حائز اهمیت بیشتر تشخیص داده شده است. لذا مقاله حاضر در صدد، تبیین و تحلیل کم و کیف، رسالت ها و مسئولیت های یک وبلاگنویس به عنوان عامل تغییر و رهبری افکاربرآمده است.
در پنجاه سال گذشته بروز تحولات گسترده در زمينه کامپيوتر و ارتباطات ، تغييرات عمده ای را در عرصه های متفاوت حيات بشری به دنبال داشته است. انسان همواره از فن آوری استفاده نموده و کارنامه حيات بشريت مملو از ابداع فن آوری های متعددی است که جملگی در جهت تسهيل زندگی انسان مطرح شده اند. در ساليان اخير، فن آوری های اطلاعات و ارتباطات((ICTs)Information and Communication Technologies) که از آنان به عنوان فن آوری های جديد و يا عالی، ياد می شود، بيشترين تأثير را در حيات بشريت داشته اند. دنيای ارتباطات و توليد اطلاعات به سرعت در حال تغيير بوده و ما امروزه شاهد همگرائی آنان بيش از گذشته با يکديگر بوده، بگونه ای که داده و اطلاعات به سرعت و در زمانی غيرقابل تصور به اقصی نقاط جهان منتقل و در دسترس استفاده کنندگان قرار می گيرد. بدون شک مهمترين و در عين حال بزرگترين پيشرفت در زمينه فن آوری اطلاعات و ارتباطات به ابداع "وب" توسط " تيم برنرزلی " در اواخر سال 1980 در CERN، برمی گردد. به منظور آشنائی با جايگاه واقعی "وب " ، کافی است به ضريب نفوذ آن پس از ابداع توجه گردد.
پس از ابداع هر فن آوری، مدت زمانی بطول می انجامد تا فن آوری مورد نظر در مقياس عمومی مورد استفاده قرار گيرد( ضريب نفوذ) مثلا" تلفن پس از 74 سال، راديو پس از 38 سال، کامپيوترهای شخصی پس از 16 سال، تلويزيون پس از 13 سال و "وب " پس از 4 سال، موفق به جذب پنجاه ميليون استفاده کننده شده اند.
امروزه نقش اينترنت و "وب " در زندگي اجتماعي و در عرصه‌هاي علمي و فني، انكارناپذير بوده و در برنامه‌ريزي‌هاي توسعه اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي جايگاه ويژه‌اي به فناوري اطلاعات و ارتباطات داده مي‌شود.
استفاده از تكنولوژي ارتباطات و اطلاعات و در رأس آن اينترنت، و مآلاً وبلاگ ها پیامد های مثبت زیادی را برای جوامع در پی داشته اند. از جمله مزاياي عمده و كاركردهاي قابل توجه گسترش استفاده از ارتباطات اينترنتي و بویژه وبلاگ ها می توان به موارد ذیل اشاره نمود.:
- موجب كاهش فاصله طبقاتي شده و در فضاي مجازي پايگاه اجتماعي جديد به كاربران إعطا مي‌كند.
- تفاوت‌هاي جنسيتي را نيز كاهش داده و مي‌دهد(مرتن و لازارسفلد).
- موجب افزايش توانايي اعمال قدرت کاربران شده است(تيم جردن).
- منجر به همگن‌سازي سليقه‌ها، نزديكي خواست‌ها و انتظارات افراد جامعه شده است.(ژان كازنو).
- منجر به افزايش مشاركت اجتماعي شده است (ژان استوتزل).
- نوعی گذران اوقات فراغت است.
- باعث ورود مفاهيم جديد در زندگي روزمره آحاد جامعه شده است(دانيل بل).
- امكان برقراري سريع ارتباط، اطلاع یابی از اخبار و رويدادهاي جهاني را برای آحاد جامعه بوجود آورده است(مك لوهان ).
- تبادل فرهنگي را آسان تر وسریعتر نموده است.
- دستيابي سريع به يافته هاي علمي جديد را برای همگان فراهم آورده است.
- منجر به كاهش هزينه هاي ارتباطي شده است.
- از همه مهمتر آرزوی آزادي در تبادل اطلاعات را تحقق بخشیده است.
- و در نهایت در کل منجر به افزايش ميزان آگاهي های عمومي در همه زمینه ها و ... شده است.
بدینسان، این فناوری ها، جهان امروز را به سرعت در حال تبديل به يک جامعه اطلاعاتی كرده اند، جامعه ای که در آن دانائی و ميزان دسترسی و استفاده مفيد از دانش ، دارای نقشی محوری و تعيين کننده است.
متون توسعه، حاكي از آن است كه رويكردهاي يك سويه‌نگر، مكانيكي، فن محور و رشد مدارانه، طي ساليان دراز (تا دهه 1960) بر سياستگذاريها و برنامه‌هاي توسعة اغلب كشورهاي جهان سوم واز جمله ايران غلبه داشته است. طي بررسيهاي زياد، كاستي‌ها و نارسائيهاي اين رويكردها بر همگان آشكار شد. بدنبال ناكامي‌هاي فوق، در طول زمان، كارگزاران توسعة ملي و بين‌المللي متقاعد شده‌اند كه بدليل پيچيدگي عوامل تعيين كننده فرآيند توسعه، راهبردهاي توسعه بايد جامع‌تر شوند.
لذا، هم اكنون، رويكردهاي توسعه، همه جانبه و عموماً ويژگيهاي كيفي توسعه را – كه به دنبال نفوذ پارادايم هاي جديد توسعه، براي ارائه يك چارچوب مطمئن با هدف اصلاح و پيشرفت مفاهيم كليدي در سياستهاي توسعه‌اي همانند، «پايداري»، «مشاركت خودجوش و آگاهانه»، «خود آگاهي»، «آگاهيهاي محيطي»، «ظرفيت‌سازي» و «توانمندسازي»، قوت گرفته و رواج يافته است– كانون توجه خود قرار داده‌اند.
تأكيد صريح صاحب‌نظران بر لزوم همه جانبه بودن توسعة، در پرتو ظهور «ديدگاه يكپارچه» و «چندرشته‌اي» بشر در فرآيند توسعه، و نيز آگاهي روزافزون انسان از قانونمنديهاي حاكم بر طبيعت، پيچيدگي پديده‌هاي انساني، و اجزاي بهم پيوسته و به هم وابستة آنها، صورت مي‌گيرد.
از منظر اين چشم‌انداز واقع‌گرايانه، روش تجزيه و تحليل «دكارتي» و منطق خطي «علت و معلول نيوتني»، ناتوان و نارسا جلوه مي‌كند. از اين رو ذهن خلاق و جستجوگر بشر دريافته است كه علت بسياري از مسايل كنوني، همانا شيوة نگرش مجرد و جزيره‌اي به مسايل بوده است.
اين نحوة نگرش، چشم تيزبين بشر را بر بسياري از ابعاد و ساز و كارهاي پيچيده، ناپيدا و ناشناختة طبيعت و جوامع انساني و نيز روابط، كنش و واكنش‌هاي متقابل و تعاملات بين اجزاي اين نظام‌ها فروبسته و چه بسا پوستين وارونه‌اي بر آنها پوشانده است.
نتيجه اينكه، تا به امروز، بعضاً شاهد تحليل‌هاي نادرست از قضايا، اتخاذ شيوه‌ها، سبك‌ها و راه حلهاي نامربوط، نامناسب و چه بسا مشكل آفرين در توسعه. شيوه‌ها، سبك‌ها و راه حلهايي كه عمدتاً بدون ربط دادن مسايل، نارسائيها و ناهنجاريهاي موجود به «اصل» و بدون توجه بايسته به شرايط و ابعاد محيطي و انساني توسعه ارائه و بعضاً به مورد اجرا درآمده‌اند.
نمونه موردی: مسائل مربوط به دریاچه پریشان.
ديدگاه «توسعة پايدار» و مفهوم سازي‌هاي تركيبي آن، از جمله مفاهيم برخاسته از اين ديدگاه كاملتر است كه در عين حال خود نيز خاستگاه ظهور و بروز پارادايم هاي1جديد شده است.
مطالعة سير تكامل قبض و بسط مفهوم توسعة پايدار حاكي از آن است كه اين مفهوم، امروزه فراتر از تعريف متعارف كميسيون محيط زيست و توسعه، تحت عنوان برآوردن نيازهاي نسل حاضر بدون تهديد توانايي نسل‌هاي آينده در برآوردن نيازهايشان، توصيف مي‌شود.
هم اينك، اين مفهوم به مثابة تلاش براي رعايت و به رسميت شناختن حقوق انسانها و مكانها - كرامت انساني و عدم تبعيض مكاني- ، گذار از ناآگاهي به آگاهي، از عقل ستيزي به عقل باوري، و از ناداني به دانايي، يادگيري اجتماعي، گفتمان و عمل نهادي مشترك تعبير و تفسير مي‌شود.
بدينسان دراغلب متون و ادبيات جديد ، به هنگام ارائه تعاريف و مفاهيم توسعه– متأثر از اين نگرش جديد كه بعضاً از آن تحت عنوان « سياست توسعه مبتني بر دانايي» ياد مي شود – به تعابيرو واژه گاني برمي خوريم كه تا قبل از اين كمتر رايج بوده است. به عنوان مثال يكي از آخرين تعاريفي كه از توسعه ارائه شده است ، بيان مي دارد :
« توسعه فرآيند افزايش قدرت و وسیع تر نمودن شقوق انتخاب مردم، گسترش مشاركت دموكراتيك، تواناسازي مردم براي تصميم‌گيري در شكل‌دهي فضاي زيست خويش، افزايش رفاه و خوشبختي، گسترش فرصتها و ظرفيتهاي بالقوه، تواناسازي همة مردم به ويژه زنان، فقرا، كشاورزان خرده پا براي ساماندهي فضاي زيست خود و تواناسازي براي انجام كار گروهي است».
به اين اعتبار، در توسعة پايدار، تأكيد اساسي بر وسيع‌تر نمودن شقوق انتخابي پيش روي مردم(پاپلي يزدي و ابراهيمي،1381،ص46) ، آشكار كردن آنچه در درون افراد و يا جوامع نهفته است (ارتقاء توانشها، ظرفيتها و پتانسيلهاي بالقوة انساني و محيطي)، كه عمدتاً در قالب مكانيسم‌هاي «ظرفيت‌سازي» و «توانمندسازي» عينيت مي‌يابند، مي‌باشد.
براين اساس، آنچه از ديگران (سياستگذاران، برنامه‌ريزان و دست‌اندركاران توسعه و فعالان عرصه های اجتماعی و از جمله فعالان عرصه وبلاگ نویسی) انتظار مي‌رود و مي‌توانند انجام دهند، در بهترين حالت، ارائه راهبردهاي بهينه‌اي است كه به ايجاد و ساخت فضاي اجتماعي قابليت‌زا و محيطي كه توسعه را ترغيب كند نه اينكه توسعه را ايجاد كند، منجر شود، چرا كه در نگرش جديد، توسعه مي‌تواند پرورش يابد و نه آنكه ايجاد شود .
در این راستا فعالان عرصه وبلاگ نویسیبه عنوان گروه پیشرو و پیشگام در دریافت اطلاعات، آگاهی از اخبار و وقایع ، رصد کننده مسایل جاری در سطوح جهانی، ملی و محلی و صد البته آشنا با نظریه ها، سبک ها، روشها و قواعد مدیریت پایدار نظام های اجتماعی و غیره می توانند نقش های ویژه ای را بر عهده بگیرند و ازجمله درنقش عامل تغییر و رهبران افکارظاهر شده و با ایفای نقش های فوق به جریان توسعه و پیشرفت جوامع خود کمک نمایند.
اینان می توانند در نقش عاملان تغییر و رهبران افکار ضمن شناسایی وشناساندن توانمند یها، ظرفيتها، توانشها و پتانسيلهاي بالقوه و متروك مانده انساني و محيطي جوامع، آنها را درجهت رشد و تعالي و تا رسيدن به مرحلة «خودباوري» و «خوداتكايي» - نقطة اوج بالندگي انساني-، رهنمون سازند.
در واقع اینان می توانند از این طریق به حل يكي از مشكلات اساسي مبتلابه جوامع محلی ، که آن عدم «شناخت محدوديت‌ها» شناخت محدوديتها يعني ميزان آگاهي انسان از اين كه، چه قيود يا موانعي، در يك وضعيت خاص، آزادي عمل او را براي تنظيم رفتار خود محدود مي‌كنند - و نيز عدم شناخت كافي نسبت به توانشهاي بالقوة خود و محيط پيرامون درجهت ارضاي نيازهاست، مبادرت ورزده و کمک مؤثری نمایند.
در این مقال تلاش می شود انتظارات، رسالتها و مسئولیتهای وبلاگ نویسان به عنوان عاملان تغییر و رهبران افکاردر جریان توسعه و پیشرفت جوامع خود تبیین و تحلیل شود.

تعاریف و مفاهیم:
• تغییر:
در اینجا منظور از تغییر فرایندی است که طی آن رویه ها و سبک های موجود از این جهت که ناکارآمد، احیاناً پر هزینه، غیر علمی و تک بعدی و ... است به سبک های علمی، کم هزینه و منطبیق با صول علمی و...تغییر می کند
• عاملان تغییر:
عاملان تغییر افرادی هستند که نوعاً در دسترسی به اخبار و اطلاعات و مسائل جاری در سطوح مختلف جهانی، ملی و محلی پیشگام هستند و به صورت حرفه ایی تلاش دارند افراد و جوامع را در جهتی مطلوب هدایت نمایند.
• رهبری افکار:
آنچه در تعریف رهبری در هر زمینه مشترک است، عبارت از فن ،هنر و یا علم نفوذ کردن یک نفر بر عده ای از افراد به عنوان پیروان است. با این مقدمه، در یک تعریف می توان بیان داشت که رهبری عبارت است از فن نفوذ در مردم به منظور جلب همکاری همگان و یا عده ای از آنان، در جهت نیل به آرمان های یا هدف هایی که برای آن مردم و یا آن گروه خاص مطلوبیت دارد. و یا ،به عبارتی دیگر، رهبری را می توان نظامی متصور شد که در قالب آن یک فرد به عنوان رهبر ، وظیفه ی هدایت، راهنمایی و ارشاد عده ای را بر عهده می گیرد ، تا به تبع فن دانی، هنر دانی و یا علم دانی خود ،ضمن اعمال نفوذ بر افکار و اندیشه ها و احساسات آنان ، پندار و رفتار و کردار ایشان را در جهت اهدافی مشخص، سمت و سوی بخشد ، و یا عملا تحت تاثیر افکار ، اندیشه ها و احساسات خود در آورد.
به مناسبت جامعیت فعالیت های اقتصادی وپیچیدگیهای تحرکات اجتمایی ،کار توسعه در دنیای امروز ،ناگزیر می باید مبتنی بر تعاون،همیاری و همکاری باشد . نیل به آستان توسعه بر این مبنا ، مستلزم وجود و گسترش نظام های رهبری در زمینه ها ، موضوعات و مواضع استراتژیک بر نامه های توسعه و عمران می باشد. و این موجودیت آنقدر با اهمیت است که نظامهای رهبری محلی را می توان کلید تحقق اهداف و استراتژی های توسعه دانست.
هنگامی که عده ای از افراد، با ویژگی های شخصی خود ، از حل مسائل ورفع مشکلات موجود در راه نیل به آرمان ها و اهداف خود، که به هر صورت بین آن گروه از افراد مشترک است ، درمانده ، ویا به علت تفرقه ی نیروهای انسانی و محدودیت منابع ، از ایجاد همآهنگی و حصول به توافق ناتوان هستند ، آنگاه موقعیت برای ظهور یک رهبر در بین این افراد مهیا می گردد
راه حل های مسائل، روش های رفع مشکلات و موانع ، و طرق دستیابی به اهداف مطلوب یک جماعت، اغلب به وسیله ی افرادی که به جهاتی دارای استعدادی ما فوق دیگر اعضای آن جماعت هستند، پیدا و پیشنهاد می شود. استعداد افراد در تدبیر و ارائه ی راه های حل مسائل و
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: ناهید خوشنویس