دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403

 



موضوع: سفر نامه همدان

سفر نامه همدان 9 سال 4 ماه ago #105488

به نام خدا

سفرنامه همدان ( مرداد ماه سال 1393 )
هَمِدان[HAMEDAN] يکي از شهرهاي غربي و کوهستاني ايران مي‌باشد که در استان همدان و در دامنه رشته کوه الوند واقع شده‌است. همدان يکي از شهرهاي تاريخي-فرهنگي و توريستي ايران به شمار مي‌رود. اين شهر در سيصد و شصت کيلومتري جنوب غربي تهران، در ارتفاع 1800 متري از سطح دريا قرار دارد. شهر همدان مرکز شهرستان همدان و نيز مرکز استان همدان است .
آب و هواي همدان سرد است و در فصل زمستان زمين پوشيده از برف مي‌شود.تابستان همدان معتدل و زمستان طولاني و سرد و برفي است.همچنين کمترين دماي ثبت شده در شهر همدان 43- درجه‌است که در زمستان سال 1342 ثبت گرديده و از اين حيث در ايران رکورد دار است.
هرکس میتونه بنا به وسع مالی و وقت آزادی که داره برای سفرهاش برنامه ریزی کنه.میشه سفر رو با حداقل قیمت و در کمترین زمان ممکن برنامه ریزی کرد. سفرنامه همدان یک برنامه 2 روزه با حداقل خرج و مخارجه.باهام همراه بشین و در لذت سفر شریکم باشید
برای رسیدن به همدان یک راهش رفتن از جاده ساوه بود که چون از نظر جاذبه طبیعی خیلی جالب نیست تصمیم گرفتیم راه رفتنمان را به جای اتوبان از مسیر قزوین انتخاب کنیم تا سبزی و طراوت جاده را هم با خود همراه سازیم.
شب قبل وسایل صبحانه مان را تهیه کردیم و ساعت 6 صبح پنجشنبه راه افتادیم.سر راه از کنار مزرعه های گلهای آفتاب گردان- ذرت و سویا .... گذشتیم.حدود ساعت 8 جای خوش آب و هوای سبزی را در کنار جاده انتخاب کردیم و بساط صبحانه را گشودیم. نان و کره و مربایی که چپه شده بود در ساک در کنار گوجه قرمز و پنیر تبریز و ....دیگر عیشمان تکمیل بود.
نزدیکیهای ظهر بود که رسیدیم به شهر همدان.شهر شلوغ و پر از مسافر بود.انگار همه از این هفته آخری استفاده کرده و به این شهر خنک ییلاقی سرازیر شده بودند.خوب میدانید که آدم پایش به همدان که میرسد دلش به دیدن شیخ اجل بال میزند.وارد میدان گاهی که بشویم مجسمه بوعلی خود را نمایان میکند در کنار پارک بزرگ و قشنگی که در کنار مقبره حکیم بزرگوار ساخته شده است.اینجا شلوغترین جای شهر بود.انگار همه با هم اول به دست بوسی شیخ آمده بودند.
نگاهی به دستار سر شیخ بیندازید.میگویند لباس فارغ التحصیلی که کلاهی بند دار با منگوله ای در کنارش است را اروپاییان با الهام گرفتن از دستار سر بوعلی ساخته اند که امروزه به عنوان نمادی از یادگیری دانش شناخته میشود.
بچه که بودم یادم میاید که شبها با خانواده مینشستیم و سریال تاریخی بوعلی را با بازی زیبای امین تارخ نگاه میکردیم و من با همه بچگی عاشق دلخسته بوعلی !!! بودم که جلوی تلویزیون خیره تمام فیلم را میبلعیدم حالا خدا میداند که من فیلم را میبلعیدم یا بوعلی را!!!!
به هرحال اینجا آرامگاه مردی است که ایران به او میبالد.کسی که قانون را نوشت و تا قرنها در تمام دانشگاه های پزشکی اروپا تدریس شد.مردی از جنس فلسفه و حکمت از جنس دانش و تدبیر مردی از جنس ایران.بوعلی سینا و یا همان پورسینای فارسی 370 تا 428 قمری زندگی کرد.در هجده سالگی بود که همه فهمیدند او کسی فراتر از زمان خویش است.فرزانه ای که بسیار سفر کرد و تمام علوم زمان خود را فرا گزفت.
در سال 1324 مسابقه ای برای ساخت مقبره بوعلی برگزار شد.طرح استاد هوشنگ سیحون که یکی از معماران برجسته ایرانی است برنده آن مسابقه گردید.در آن زمان استاد برای تکمیل تحصیلات خود در فرانسه زندگی میکرد.4 سال بعد که ساخت بنا شروع شد استاد به ایران بازگشت و نظاره گر مراحل ساخت مقبره شد.
پس از گذشتن از یک دهلیز وارد محوطه اصلی مقبره که فضایی نیمه تاریک است میشویم.دور تا دور مقبره 12 ستون سنگی بلند قرار دارد که مقبره را در میان گرفته اند. تمام ساختمان آرامگاه بوعلی سینا بر روی یک صخره طبیعی کوهستانی ساخته شده است که بنایی محکم و با شالوده به نظر میاید.میگویند این 12 ستون به نوعی با حرکت نور خورشید بر روی آنها و تابیدن سایه شان روی زمین همان عقربه های ساعت را حکایت میکنند.
سنگ قبر قدیمی بوعلی هم اکنون زیر شیشه و در محفظه ای جداگانه محافظت میشود.این سنگ دو طبقه ای و حجاری شده است که به دوران مغولها برمیگردد و بر روی آن با حروف ابجد یک بیت شعر در وصف بوعلی و سال تولد و مرگش حکاکی شده. بعدها این سنگ برداشته شد و سنگی دیگر روی قبر قرار گرفت تا سنگ قدیمی از گزند هوا و خاک به دور بماند.
حیاط مقبره فضایی دلچسب و خوش منظره است که در میانش حوض سنگی قدیمی دیده میشود.از همان حوضهای خانه های مادربزرگها که فواره های ریزی در میانشان آب را به هوا بلند میکنند.در کنار این حوض مقبره عارف قزوینی قرار دارد.بد نیست یک کوچک هم از عارف بگوییم.که در 1316 به دنیا آمد.
او در جوانی به اصرار پدر نوحه خوان بود و عمامه بر سر داشت.بعد از مرگ پدر عمامه را برداشت و به تصنیف سرایی و خوانندگی رو آورد و اولین کنسرت ایران را او به روی صحنه آورد.در عین حال مشروطه خواه بود و به مبارزات سیاسی هم میپرداخت.
17 سالش بود که عاشق "خانم بالا" دختر زیبا روی رشتی شد و پنهانی با هم فرار کرده و ازدواج کردند.عارف تصنیف "دیدم صنمی...." را برای او سرود.بعدها با اصرار و مخالفتهای خانواده دختر به رشت بازگشتند و مجبور به طلاق "خانم بالا" شد و تا آخر عمرش در عشق او تنها زیست و تنها مرد......
بگذریم. مقبره بوعلی را با همه قصه ها و رازهایش پشت سر گذاشتیم و به سراغ باباطاهر همدانی رفتیم.
شب تاریک و راه باریک و من مست قدح از دست ما افتاد و نشکست
نگه دارنده اش نیکو نگه داشت و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
باباطاهر از زندگیش خیلی چیز زیادی در دست نمانده است.انقدر میدانیم که دوبیتی سرای قرن 4 و 5 و هم عصر شاه سلجوقی طغرل بیک بوده است.اشعار بابا طاهر بیشتر دوبیتی و به زبان لری سروده شده اند."بابا" لقبی بوده که در آن دوران به پیران وارسته میداده اند و "عریان" هم لقبی است که به علت بریدن از تعلقات مادی زمینی و زیستن بیتکلف چون دراویش به نامش افزوده اند.
باباطاهر عارفی بود که 85 سال زندگی سالکانه کرد و در مقام درویشی با ظلم و ستم جنگید.در طول زندگی ساده اش همواره عشق به معبود و کمک به نیازمند سرلوحه زندگش قرار داشت تا جاییکه از مادیات هیچ چیز نیندوخت و عریان به دنیا آمد و عریان هم مرد.
بنای آرامگاه بابا طاهر که امروزه زیارتگاه رندان و عارفان جهان است چندین بار تاکنون بازسازی شده است.در قرن 6 این بنا آجری و 6 ضلعی بود که در زمان رضاشاه بنای آجری دیگری به جای آن ساخته شد .در سال 1344 توسط مهندس محسن فروغی تجدید بنا شد و با کاشی فیروزه ای زینت یافت.
یاد پدربزرگ به خیر که این شعر را برایم همیشه میخواند.شعری از باباطاهر عریان:
اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون
یکی را داده ای صد گونه نعمت یکی را نان جو آغشته در خون
"پدر بزرگ حکایت این شعر را اینگونه بیان میکرد که:روزی باباطاهر از بیابانی میگذشت مرد فقیری را دید که قرص خشکیده نان جو در دست داشت که آن را بر خون تنش میزد تا نرم شود و قابل خوردن...."
خدایش بیامورزد باباطاهر عریان و بابا بزرگ عزیزم را!

گنبد علویان
یکی از جاهای دیدنی شهر کهن همدان گنبد علویان آن است که در میدان چهارباغ علویان قرار دارد.به آنجا که میرسیم از بر خیابان خانه خاکستری باشکوه خود را به ما مینمایاند که در گذشته دارای گنبد بلندی بوده و به مرور از بین رفته است.حیاطی مربع شکل و خالی و کفپوشی سنگفرش آن را در بر گرفته اند.آنچه میبینیم یک خانه قدیمی و پر رمز و راز است که که با چند پله سنگی از سطح زمین جدا شده .دیوارها بوی عجیب قدمت میدهند و بلندی گنبد سرت را به دورترها میکشاند و نگاهت که به دنبال رمز و راز آن پر میکشد به قدیم قدیمها.
گنبد علویان یکی از شاهکارهای معماری بعد از اسلام است که در اواخر دوران سلجوقی ساخته شده است.در بدو ورود در سنگین چوبی آن با قفلی قدیمی خیر مقدمت میگوید. روی سنگفرش آن که گام میگذاریم قدم به قرنهای قبل مینهیم و سراسر وجودمان شعف میشود.درمیگشاییم و وارد میشویم.
گنبدی بلند آسمانه و خاکستری با تنی سرد و سکوتی مرموز مارا در برمیگیرد.پا به درون تاریخ میگذاریم.احساس میکنیم دور و بر ما را ارواح گذشتگانمان در بر گرفته است.اینجا جان میدهد برای ساعتها نشستن و نشستن و اندیشیدن و دست بر سردی دیوارها کشیدن و رویا دیدن.
نقش و نگارهای دیوارهای خاکستری عجیب غوغا در دلت میندازند.باور دستهایی هنرمند که قرنها پیش با استادی تمام تیشه بر سنگ کشیده اند و عشق را اینگونه در دل خاک حکاکی کرده اند.
در انتهای چهاردیواری پله هایی است که تو را به سمت سردابه ای در زیر زمین راهنمایی میکنند.جایی که خاندان علویان در آنجا به خواب ابدی فرو رفته اند.این گنبد در ابتدا توسط آنها و به رسم مسجد بنا نهاده شد که بعد از مرگ این خاندان به مقبره خانوادگی آنها تبدیل شد.
به سردابه وارد میشویم.هوای خنکی با بوی نم و کهنگی بر تنمان مینشیند و حسی هیجان آور مور مورمان میکند.قبر خانوادگی با کاشیهای فیروزه ای پوشیده شده و پارچه ای بر روی آن قرار گرفته است.نور کم است و چشم کم کم به آن عادت میکند.سکوت غوغا میکند تا جاییکه صدا در صدا هم آغوش میگردد.
روی پله ها مینشینیم و به گذشته ها فکر میکنیم.به آنهایی که در قرنها قبل به اینجا آمده اند.نماز گزارده اند و رفته اند.به آنهایی که این دیوارها را با دستهای پینه بسته خود ساخته اند. و به آن روح هایی که قرنهاست در این سردابه میایند و میروند و نظاره گر مایند.
اینجا دو رکعت نماز خواندن انقدر میچسبد که به وصف نمیاید
شیر سنگی
در گذشته های دور کشور عزیزمان ایران رسم بود که بر روی قبر قهرمانها و پهلوانهای بزرگ هر ایل و قوم یک مجسمه شیر سنگی به رسم یادبود و نمادی از قدرت نصب میکردند.در زمانی که اسکندر به ایران حمله کرد و به همدان رسید در این منطقه یکی از سرداران بزرگ سپاه خود را از دست داد.برای تقدیر از رشادتهای او دستور داد روی سنگ قبرش دو شیر سنگی بسازند و نصب کنند.بعد ها این مجسمه ها در دوطرف دروازه شهر باستانی هگمتانه یا همان همدان امروزی نصب شد.
زمان حمله اعراب و فتح شهر به دست آنها این مجسمه ها "باب الاسد" یا دروازه شیر نامیده شدند.بعد ها در حمله مرداویج دیلمان به این شهر یکی از آنها به طور کامل نابود شد.مرداویج میخواست آنها را به ری منتقل کند و چون نتوانست دیگری را هم آسیب جدی زد.آنچه از آن دو شیر افسانه ای باقی مانده است پیکره تنها و نصفه نیمه این شیر محجور است که داستانها را پشت سر گذاشته و امروز اینجا جلوی چشم ما باقی مانده است.اینجا مجسمه شیر سنگی همدان است.
جالب است بدانید که تا مدتها این شیر سنگی بی کس همین جا روی این تپه باستانی به حال خود رها شده بود تا اینکه استاد سیحون همان معمار بزرگ ایرانی که مقبره بوعلی را طراحی کرده بود پایه ای هم برای این مجسمه ساخت و آن را بر روی پایه نصب کرد.(روحش شاد و یادش گرامی باد.
دربدر به دنبال "برج قربان" ساعتی دور خودمان هی چرخیدیم.از این میدان به آن میدان از این کوچه به آن کوچه تا بالاخره مچش را در لابلای چهره قدیمی همدان گرفتیم.اینجا برج قربان است.
این برج آجری در قرن شش و یا هفت ساخته شده است.که قبور جمعی از امرای سلجوقی در آن قرار دارد.علت نامگذاری این برج به این خاطر است که در زمان حمله افاغنه در دوران صفویه شخصی به نام قربان این مکان را به عنوان سنگرگاه خود قرار میدهد و با رشادتهای بسیار زیاد به دفاع از محله و کاشانه خود و در نتیجه به دفع شورشگران میپردازد.از آن به بعد این محل به برج قربان مشهور میشود.
آنچه میبینید سنگ قبری بسیار قدیمی است که سالها پیش در جریان یک حفاری از دل سردابه این برج پبدا شد و امروز در همان محل قرار گرفته و در معرض دید همگان است. این سردابه با چند پله کان قابل دسترسی است که البته هم اکنون در آن بسته است. احتمالا آن زیر میرها یک عالمه رمز و راز نهفته وجود دارد.
و اما یکی از جذاب ترین بخشهای سفر ما دیدار از مقبره "استر و مردخای" است.این بنا حدود 2500 سال قدمت دارد.در زمان حمله مغول گنبد اصلی آن از بین رفت.در قرن هشت دوباره بنا تجدید ساخت شد.اما چرا اینجا انقدر مهم و دیدنی است؟
در ابتدا از این در شروع میکنم که وزنی حدود 400 کیلو دارد که بر روی لولایی ظریف بازی میکند.تا جاییکه به راحتی هرکسی میتواند آن را باز و بسته سازد.همین در خودش یکی از شاهکارهای این بناست.سقف در کوتاه است.باید خم شویم و وارد شویم.این هم از آن سنتهای دیرینه ایرانی است که درگاه های اماکن مقدس را کوتاه میساختند تا شخص برای دخول با سرخم کرده و به رسم احترام وارد شود.
داخل بنا دو اطاق بسیار کوچک و مربعی شکل قرار دارد.دورتا دور یکی از آنها صندلی چیده شده است و در دیگری دو صندوق منبت کاری شده و بسیار ارزشمند بر روی دو قبر دیده میشود.اینجا مقبره "استر" همسر خشایارشاه و "مردخای" عموی استر است.استر در زبان یهودیان قدیمی ستاره و بسیار زیبا معنی میدهد.زیرا استر زنی بسار خوش چهره و جذاب یهودی بود .برای اینکه بتواند از کشتار یهودیان جلوگیری کند تن به ازدواج مصلحتی با خشایار شاه میدهد و اینگونه حمایت قوم یهود را میخرد.
نام او در اصل "هدسه" بود که به خاطر زیبایی صورتش به "استر" شهره یافت.بعد از فوت پدر و مادرش تحت سرپرستی عموی خود یعنی "مردخای" قرار گرفت.مردخای در آن زمان یکی از افراد با نفوذ دربار بود که بعدها باعث وصلت استر و خشایار شاه شد.
یهودیان هر ساله اوایل فروردین که مصادف با نجات یهودیان از کشتار است را در اینجا گرد آمده و یاد و خاطره استر را زنده میکنند.
جالب ترین نکته این است که یهودیان سراسر دنیا اینجا را بعد از بیت المقدس دومین زیارتگاه خود میدانند.
روی دیواره ها نوشته هایی به خط عبری وجود دارد اما یک حکاکی به خط "آرامی" که قدیمی ترین خط جهان است نیز مشاهده میشود که معنی آن این است:
"با همسایه های خود مهربان باشید"
حدس میزنید قدمت این نوشته به چند سال میرسید؟؟؟؟؟خودتان حتما به باور بزرگی از فرهنگ ایران زمین خواهید رسید.

تپه هگمتامه
مادها که از اقوام ایرانی بودند شهر هگمتانه را بنا نهادند که امروز ما آن را با نام همدان میشناسیم.باورش سخت است که قدمت این شهر به کجاها میرسد و چه پیشینه عظیمی در دل این خاک نهفته است.مادها توانستند آشوریها را از بین ببرند و خود را قدرت اول منطقه سازند.اینجا همان تپه هگمتانه است که مورخین معتقدند شهر باستانی مادها و یا آشوریها روی اینجا ساخته شده بود که بعدها هخامنشیان در این جا قلعه ساختند.
این تپه وسیعترین تپه باستانی ایران است و قدیمی ترین آنها.در قدیم به زبان مادها هگمتانه و به زبان یونانیها اکباتان نامیده میشد .البته عده ای هم قدمت ان را به آشوریها نسبت میدهند.به هرحال آنچه مهم است این است که شهری در زیر این تپه به خواب رفته که سالهاست باستان شناسان در پی یافتن سرنخهای جدید تری خاک اینجا را میشکافند و هر روز تکه جدیدی بر میراث کهن ما میفزایند.
در این قسمت کاخ عطیمی وجود داشته که گنجهای پادشاهان را در خود جای داده بود.امروز ستونهایی اندک از آن همه صلابت برجامانده است و خاکی که انقدر میراث عظیم در دل خود جای داده که از طلا هم با ارزشتر است.جالب است بدانید که در حفاریها مشخص شده این شهر قدیمی به پیشرفته ترین سیستم آبرسانی مجهز بوده که برای آن زمان شاهکار معماری محسوب میشده است.آنقدر لوح زرین و سر ستون و کاسه و کوزه و سکه بدست آمده که از حساب و کتاب خارج است.
سالهای قبل در روی این منطقه خانه های مسکونی مردم وجود داشت که به مرور زمان خریداری و حفاری شد.هنوز هم به گوشه و کنار های تپه که مینگریم دیوارها و درهایی از خانه های قدیمی را میبینیم که بر روی گنج به خواب رفته هگمتانه قرار داشته اند.
در کنار تپه باستانی موزه هگمتانه قرار دارد که شامل اشیایی است که در اینجا از دل خاک بیرون آورده شده اند.اشیایی چون تابوتهای سنگی-کوزه های سفالین-زیورالات و از همه زیباتر اسکلت زنی 35 یا 40 ساله است که از از محوطه باستانی کوری جان تپه در 40 کیلومتری همدان یافت شده است.این اسکلت به صورت جنینی دفن شده بود که در کنارش کاسه های سفالین و لاک یک لاک پشت هم قرار داشت.اکنون این اسکلت به همان شکل زیر پوششی شیشه ای در موزه برای بازدید قرار گرفته است.عمر این زن 3500 سال است!!!!!!!باستانشناسان معتقدند کوزه های کنار جسد به همراه ته مانده غذای درون آن نشان دهنده فلسفه قدیم ایرانیان بوده که برای مرده مقداری غذا قرار میدادند تا در سفر به آن دنیا توشه راهش باشد.همچنین لاک پشت یا احتمالا جزیی از اغذیه مردم آن دوران و یا یک باور قدیمی بوده که هنوز ناشناخته مانده است.
در کنار این مجموعه تاریخی یک کلیسای ارامنه هم که به دوران صفویه برمیگردد قرار دارد.کلیسای گریگوری استپانوس در کنار این محوطه باستانی فضایی جالب خلق کرده است.مخصوصا که در کنار کلیسا هم خانه ای قدیمی قرار دارد که به خانه کشیشان معروف بوده و هم اکنون مقبره خانوادگی تعدادی از ارامنه شهر است.
هنگام غروب شده است.روی خاک هگمتانه قدم میزنیم.باد لابلای شاخ و برگ درختان میوزد و سایه هایی رقصان زیر پایمان دیده میشود.هزار ارواح باستانی در کنار ما میرقصند.سکوت ناله ای میکند و مقبره های کشیشها وهم انگیز تر جلوه مینمایند.دست به خاک میکشم خاکی که از تن اجدادم ساخته شده است.دست به سر ستونها میکشم . ستونهایی که با عرق جبین اجدادم ساخته شده اند.و به آسمان مینگرم .آسمانی که هزاران سال پیش نظاره گر قدرت بیمثال اجدادم بود.
اینجا ایران است.صدای مرا از دل این خاک میشنوید.
گنجنامه
شهر را به سمت ارتفاعات الوند که پیش میرویم به منطقه بسیار خوش آب و هوا و سرسبزی به نام تپه عباس آباد میرسیم.در عصر پنجشنبه ای که ما به آنجا رسیدیم بسیار شلوغ و فضایی شاد و سرحال داشت.از دور آبشار بلند آن چشم نوازی میکرد و در نزدیک سروصدای بازی بچه ها بود که شادمان میساخت.دست فروشها در گوشه و کنار بساط خود را گسترانده بودند و از بلال و پشمک و پسته تا آب زرشک و آب انار و بستنی همه چیز بود.
اما آنچه که تپه عباس آباد را مشهور میکند وجود گنجنامه است.دو کتیبه به خطهای ایلامی و بابلی که یکی از زمان داریوش سوم به جا مانده و دیگری متعلق به پسر او خشایار شاه است.در زمان قدیم گنجنامه به جایی اطلاق میشد که حاوی اسراری از محل دفن یک گنج بود.پیشینیان میندیشیدند که این کتبیه ها شامل اسراری از یک گنج نهان هستند تا اینکه در سده اخیر توسط باستان شناسان خط آن رمز گشایی شد و مشخص گشت که این کتیبه های باستانی به دستور داریوش و خشایارشاه تنها به رسم یادبودی از شکوه شاهیشان بر دل کوه ستبر الوند حک شده اند.
از آنجایی که این مسیر در سر راه جاده شاهی به بابل بوده جاده ای امن و معروف به حساب میامده است پس داریوش دستور میدهد که روی این تخته سنگها بنگارند به رسم یادگار که:
((خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که داریوش را شاه کرد، شاهی از [میان] بسیاری، فرمانروائی از [میان] بسیاری. مَنَم داریوش، شاه بزرگ، شاهِ شاهان، شاهِ سرزمین‌ها[یی] که نژادهای گوناگون دارند، شاه سرزمین دور و دراز، پسر ویشتاسب هخامنشی ))
حکاکی دوم که به دستور خشایارشاه نوشته شد نیز به همین مضمون است تنها نام داریوش به نام خشایارشاه تغییر پیدا کرده است.
این 5 قسمت سفر به همدان همگی متعلق به یک روز است.خودمان هم باورمان نمیشد که دریک روز توانسته بودیم سفری به این پرباری داشته باشیم.آخر شب بود که دیگر نای حرکت برای مان نمانده بود.تصمیم گرفتیم به سراغ رستوران معروف شهر برویم و دلی از عزا درآوریم.رستوران "نعل اشکنه" که در همان تپه عباس آباد واقع شده است نامش را از این قصه گرفته است که:چون اینجا در سربالایی تندی واقع شده در قدیم که مردم با اسب این سربالایی را طی طریق میکردند از سختی راه نعلهای اسبها دچار شکستگی میشد به همین دلیل نام این محل را نعل اشکنه گذاشتند.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: معصومه مولایی