خوش آمديد,
مهمان
|
|
عمولاً وقتي سخن از مهندسي گفته ميشود اذهان به شأني از علم توجّه ميكنند كه جنبهي تكنيكي و فنّي دارد، يعني به آنچه كه امروز به عنوان رشتههاي مهندسي مورد توجه قرار ميگيرد؛ مثل: مهندسي برق، مهندسي پتروشيمي، مهندسي معدن، مهندسي سازه و امثالهم. و به همين لحاظ مقدمهي پرداختن به اين علوم را شاخهاي از علم رياضي ميدانند و از آنجا كه اين معنا از مهندسي به نوعي تصرّف در امور عيني تلقّي ميشود علوم مهندسي را فقط در حوزهي «كميّات» با نتيجهاي كاربردي قرار ميدهند. به اين ترتيب «مهندس» يا كسي كه در حوزهي «مهندسي» عمل ميكند كسي است كه با پشتوانهاي از علم رياضي ميكوشد در محدودهي خاصّي از طبيعت تصرّفاتي در مادّه براي حصول به نتيجهاي عملي و كاربردي بنمايد: يك «مهندس سازه» به محاسبهي سازههاي مختلف به ويژه سازههاي ساختماني ميپردازد تا بتواند از آنها براي ساختمانسازي بهره بگيرد. يك «مهندس برق» به طرّاحي، ساخت، بهرهبرداري و نظارت بر سيستمهاي برقي ميپردازد. يك «مهندس معدن» به اكتشاف و استخراج مواد معدني و آماده كردن آنها براي مصارف مورد نياز ميپردازد و ... .
اين معنا از «مهندسي» البته به نوعي ترجمهي واژهاي انگليسي است كه براي اين گونه امور به كار گرفته ميشود: (Engineer). گرچه اگر به اين ترجمان هم توجه نداشته باشيم باز هم «مهندسي» مبتني بر ريشهي اين واژه يعني «هندسه»، به نوعي همان معني را به ذهن متبادر ميكند؛ چه، «هندسه» نيز از اقسام علم رياضي به شمارميرود كه به تعبير اهل منطق به«كمّ متّصل» ميپردازد (در مقابل علم حساب كه «كمّ منفصل» را منظور دارد). از طرفي در حوزهي فرهنگي ما شايد نخستين بار فردوسي در شاهنامه كار معماري و خانهسازي را «هندسيكار»ي ناميده است؛ همان كاري كه امـروزه از «مهندس» مـعمار يا سـاختمان توقع ميرود. بعدها نيز چون طرّاح بنا يا معمار، براي محاسبات ساختمانسازي به «هندسه» ميپرداخت او را مهندس ناميدند و در حوزهي آثار فرهنگي گذشته شايد واژهي «مهندس» در اين زمينه به كار گرفته شده باشد. (از «هندسه» كه در زبان تازي، «چارگانهي پيراسته» = رباعي مجرد ]مزيد؟[ پنداشته آمده است، «مهندس» و واژگاني ديگر برآمدهاند (كزّازي، نامهي باستان: 268)). مفهوم مهندسي اما براي اينكه معلوم شود كه چگونه از واژهي «مهندسي»ميتوان (يا نميتوان) در حوزههاي ديگري استفاده كرد، بايد قبل از همه از منظر واژهشناسي و اصطلاحشناسي در حوزهي فرهنگي خودمان بر آن نظري بيفكنيم: 1ـ «هندسه» معرّب هنداچگ (Handāčag) پهلوي است از مصـدر هنـداختن (Handāxtan ) (= انداختن) كه در فارسي «اندازه» شده است (كزّازي:268). بدين ترتيب «علم هندسه»، «علم اندازه» است؛ اندازهگيري، اندازه كردن، به اندازه درآوردن. شايد به همين دليل بر آن بخش خاص از علم رياضي نام «هندسه» نهادهاند. 2ـ ميدانيم در فرهنگ ما «مهندس» در ترجمهي «Engineer» انگليسي هم آمده است. اين واژه در دو صورت به كار گرفته شده است: يكي در صورت اسمي (مبتني بر ريشه آن «Engine» به معني موتور و لوكوموتيو) به مكانيك، تعميركار يا مسؤول موتورخانه يا حتي راننده لوكوموتيو گفته شده است و ديگري در صورت فعلي به معناي طراحي كردن، برنامهريزي كردن، نقشه كشيدن يا طرحريزي كردن آمده است (Webster`s New World Dictionary). اگر «مهندس» را به لحاظ ريشهي آن (هندسه) هم لحاظ كنيم و به معادل انگليسي آن يعني«Geometry» مراجعه كنيم ميبينيم اين واژه نيز ناظر بر معنايي از سنجيدن و اندازه گرفتن ميباشد (عربي: 77، 124، 529- به پسوند (Metry) كه افادهي سنجش دارد توجه كنيد). با توجّه به معاني مذكور ميتوان به نوعي جمع ميان آنها نيز دست زد، زيرا «Engineer» چه به معناي فنّآورانهي آن مراد باشد نوعي طرّاحي و برنامهريزي كردن را بيان ميكند كه مبتني بر سنجش و اندازهگيري است و چه به معناي عام آن مراد باشد، به عمل سنجيدن و اندازه گرفتن راه مينمايد. 3ـ « اندازه» در زبان عربي «قدر» گفته شده است. و «قدر» به سكون دال و نيز فتحهي دال هر دو به يك معنياند (جوامع الجامع گفته: قَدر و قَدَر به يك معنياند. (قاموس قرآن. ذيل مادة قدر: 247)). راغب در مفردات آن را به معني وقت مقدّر و مكان مقدّر نيز دانسته است (مفردات: 659، قدر گاهي به معني وقت مقدّر و مكان مقدّر نيز آيد چنانكه گفته شده اِلَي قَدَرٍ مَعْلوم (مرسلات: 22) كه به معني وقت معلوم است). البته اين واژه را بعضي براي بيان كمّيت دانستهاند (همان: 658. القَدرُ و التَّقدير: تبيينُ كَمّيّة الشَّيء). ولي معلوم است كه در غير كمّيات و « معاني غيرمحسوس نيز به كار ميرود، گويند «قدر فلان كس» و از آن احترام، وقار، عظمت و وزنهي اجتماعي اراده ميكنند (قاموس قرآن . ذيل مادة قدر: 247) . 4ـ در تـرجمه و تفسير قرآن نيـز از دير باز هميـن معنا مـورد استفاده قرار گـرفته است. در « تفسير مفردات قرآن» كهنترين اثر بجا مانده در ترجمه و تفسير فارسي قرآن (در حدود نيمهي نخست قرن پنجم هجري)، نيز «قدر» (تفسير مفردات قرآن: 30 (در ترجمهي آيهي 239 سورهي بقره)) و «مقدار» (همان:121، (در ترجمهي آيهي 17 سورهي رعد)) هر دو « اندازه» ترجمه شده است. از « قدر» واژههاي ديگري نيز ساخته شده است؛ مثلاً «تقدير» به معني اندازهگيري و اندازه كردن. و در تفاسير قرآن اين معنا به صورت مفصّل و مبسوط مورد توجّه قرار گرفته و بسياري از آيات را با آن معني و تفسير كردهاند ( قاموس قرآن : 246. تفسير مفردات قرآن در ترجمهي «تقدير»، «اندازه كردن» گفته است: 107. (در ترجمهي آيهي 17 سورهي يونس). چنانكه ملاحظه ميشود در اين تفاسير «قدر» اعمّ از معناي كمّي آن مورد نظر است. مثلاً در ترجمه و تفسير آيات ابتدايي سورهي « اعلي» (سَبِِِّحِ اسْمَ رَبِِّكَ الاَعْلَي، اَلَّذِي خَلَقَ فَسَوَّي، وَالَّذِي قَدََّرَ فَهَدَي ) آمده است: ... خدايي كه براي هر حيواني مقدّر كرد آنچه را كه موجب اصلاح اوست و هدايتش كرد و راه بهرهوري از مقدّرات را به او شناساند تا آنجا كه طفل را به پستان مادر خود راهنمايي كرد و جوجه را به اين كه از مادرش بخواهد غذا در دهانش بريزد و هدايتهاي خدا نسبت به انسان بيشمار است از جمله مصالح بشر در خوراك و دوا و امور دنيا و آخرتش و الهامهايي كه خداوند به چهارپايان و پرندگان و حيوانات دارد خود بابي گسترده است كه به كنه آن نميتوان احاطه يافت پس پروردگار والاي ما پاك و منزّه است. يا در تفسير مِن أَي ِّشَيْءٍ خَلَقَهُ، مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدََّرَهُ (عبس: 18و 19) آمده است: از نطفهاي او را آفريد و آن را براي آن چه شايسته است و مختصّ اوست حالي پس از حالي و طوري بعد از طوري مهيّا ساخت، نطفه، علقه تا آخر خلقتش (همان:563). طبرسي در ذيل آيهي اِنّا كُلَّ شَيءٍ خَلَقْنَهُ بِِِقَدَرٍ (قمر: 49) مينويسد كُلَّ شَيءٍ منصوب به فعل مقدّري است كه اين فعل ظاهر آن را تفسير ميكند و منظور از قدر تقدير است يعني هر چيزي را به اندازه، استوار و مرتّب بر مقتضاي حكمت آفريديم ( همان: 190). و در تفسير قَوَارِيرَاْ مِن فِضََّةٍ قَدَََّرُوها تَقْدِيراً (انسان: 15) مينويسد: «اين جمله صفت قوارير است، يعني مؤمنان آنها را نزد خودشان اندازهگيري كرده كه از نظر شكل و اندازه آن گونه باشد كه ميخواهند و همان اندازه شده است» ( همان: 513). 5 - همين واژه در حديثي منسوب به حضرت امام رضا (ع) چنين معنا شده: «القَدر هِي الِهندسة وَ وَضْع الْحُدود مِنَ البَقَاء وَ الفَنَاء وَ القَضاء هُوَ الاِبْرَام وَ اِقامَةُ العين» (اصول كافي. ج 1: 219). چنانكه ملاحظه ميشود در هر دو اين منابع (قرآن و حديث) « قدر» عمدتاً به معناي اندازه و اندازهگيري و اندازهكردن و هندسه آمده است. 6 ¬ـ «قدر» در ساير حوزهها مثل فلسفه و كلام و عرفان نيز، معاني نزديك به اين حوزه را دارد. مثلاً در اصطلاح فلسفي «قدر» عبارت از تعلق ارادهي ذاتي احديت به اشياء خاص است؛ به عبارت ديگر هر حالي از احوال اعيان موجودات به زمان و سبب معيّن عبارت از قدر آنهاست. « قدر بر دو نوع است: « قدر علمي» كه عبارت از صوري است كه قائم به نفوس منطبع فلكي و اشباح مثالياند و«قدر عيني» و آن در واقع صور مرتبهي دفتر وجوداند.» (اسفار ، ج3 :242) يا « قدر عبارت از وجود صور موجودات در عالم نفسي آسماني ـ به گونهي جزئي ـ مطابق آنچه كه در مورد خارجي شخصي، و مستند به اسباب و عللي كه به واسطهي آنها واجب ميشوند و لازم اوقات معيّن و مكانهاي آنهاست ميباشند» (همان:240. حاشيه حاجي سبزواري در پاورقي). يا «مشيّت و اراده عبارت از قلم و لوح خداست و قدر عبارت است از اندازه و تحديد و تعيين اشياء و قضاء بعد از قدر عبارت از نظم و تماميّت اشياء است و اذن در امضاء و اظهار اشياء در عالم كون است و حكم كلّي ازلي عبارت از قضاء است و حكم جزئيات آن قدر است» (لاهيجي . شرح نهجالبلاغه:42 . به نقل از فرهنگ معارف اسلامي. ج3: 1469 ). چنانكه ملاحظه ميشود «قدر» در اين مباحث نيز اشاره به نوعي اندازه و مقدار دارد. چه، تعلّق ارادهي احديّت به اشياء خاص در وجود صورت جزئيّه تحقّق مييابد چه در حوزهي عالم مثال باشد و چه در حوزهي وجود عيني خارجي. به عبارت ديگر تعلّق ارادهي احدي منطبق بر اندازه و تحديد و تعيين اشياء را قدر گويند. لاهيجي در «شرح گلشنراز» نيز به اين نكته تصريح ميكند: « نزد حكما «قضاء» عبارت از علم حقّ است بدانچه ميبايد كه وجود آن چنان باشد تا بر احسن و اكمل نظام و انتظام واقع باشد ... و «قدر» عبارت از خروج موجودات است به وجود عيني به اسباب، چنانچه در قضاء مقرر شده است» (مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز:380). و اين معنا در مباحث «قضاء و قدر» در نزد متكلّمين به تفصيل آمده است و همواره «قدر» به معناي تعيين و تحديد و اندازه گرفته شده است. يا « عرفا گويند قضاء عبارت از حكم كلّي بر اعيان موجودات به احوال ساريه و جاريه و طاريه آنهاست از ازل تا ابد و قدر عبارت از تفصيل همان احكام كلّي است به آنكه تخصيص داده شود ايجاد همان اعيان به اوقات و زمانهايي كه اقتضا ميكند» (دستور العلماء. ج3: 60 . به نقل از فرهنگ معارف اسلامي. ج3: 1469). چنانكه مشاهده شد «قدر» در حوزههاي مختلف لغت و قرآن و حديث و حكمت و عرفان و كلام همواره به معنايي از اندازه و حدود و تعيين تعبير شده و « تقدير» به معني « به اندازه كردن». مهندسي فرهنگي با توجّه به بحث فوق، «مهندسي» كردن در واقع تعيين حدود و قدر و اندازهگيري كردن است. در اين صورت «مهندسي» معنايي اعم از كميّت صرف يا تنها رجوع به عينيّات خارجي دارد؛ بلكه به طور كلي تطبيق حكم كلّي بر جزئيات را افاده مينمايد. اگر «مهندسي» كردن را با اين پشتوانهي فرهنگي بنگريم طبعاً فقط صورت مادّي و كمّي را لحاظ نخواهيم كرد؛ گر چه اين معنا، آن بخش را نيز كه متعلّق به بحثهاي جديد «مهندسي»«Engineering» است، دربرميگيرد. بنابراين«مهندسي»، اعم از يك امر فنّآورانه است و در واقع اندازه كردن مفاهيم جامع و كلّي است بر تن امور جزئي. در اين معنا كار «مهندس» بسان خياطي است كه با لباسي كه براي شخـص تهـيه و بر تن او مـيكند معـناي كلّي «لباس» يا «پوشش» را عينيت خارجي جزئي ميدهد و به صورت نوعي لباس خاصّ بر قامت شخص خاص تحقّق ميبخشد. به بيان ديگر «مفهوم» را بر «مصداق» حمل مينمايد. در اين صورت «مهندسي» محدودهي خاصّي ندارد بلكه همواره در ذيل مفاهيم كلّيتر قابل تعريف ميباشد.در حوزهي فرهنگي اين «مهندسي» به تحقّق مفاهيم كلّي فرهنگي بر قامت مصداق يا مصاديق معيّن ميانديشد. از اين منظر بديهي است امر محقَق ميبايد تا حد ممكن وضوح يافته باشد تا معلوم شود كه «مهندسي» ميبايد بر مبناي كدام امر صورت گيرد. بدين ترتيب هرگاه سخن از مثلاً «مهندسي فرهنگي» (امروزه از مهندسي اجتماعي، مهندسي سياسي و ... نيز صحبت ميشود.) ميرود در واقع به آن شأني از امور اشاره ميشود كه در صدد تعيّن بخشي مفاهيم فرهنگي است يا به زبان ديگر در صدد طراحي براي تحقّق يك امر كلي در شرايط واقعي موجود است. البته اين برنامهريزي به معناي تعيين حدّ و اندازه براي تحقّق احكام كلّيتري است كه در جاي ديگري نسبت به صحّت و سقم آن گفتگو ميشود. به عبارت ديگر «مهندسي فرهنگي» عهدهدار آن مجموعه از تصميمات, اهداف، روشها و راههايي است كه در جهت تحقّق خارجي احكام كلّيتر فرهنگي ميباشد. اين حوزه آن گاه موفّق خواهد بود كه احكام كلّيتر فرهنگي به وضوح تعريف يا معنا شده باشد تا در جهت تعيّن خارجي آنها در حوزههاي مختلفي كه قرار است ظاهر شوند، بتوان گفتگو كرد. از اين منظر «مهندسي فرهنگي» صورت تفصيل يافته آن احكام يا اهداف كلي در صور جزئيهي اقسام حوزههايي است كه متعلَق به بحث فرهنگي هستند. اين مقاله سر آن ندارد كه به معناي «فرهنگ» بپردازد و از تعاريف آن سخن براند، ولي بديهي ميداند كه تا اين بحث به عنوان بحث متقدّم وضوح كافي نيابد سخن از «مهندسيِ» آن، راه به جايي نخواهد برد. از منظر اين مقاله مراجعي مثل شوراي عالي انقلاب فرهنگي (در محدودهي مورد نظر ما در ايران امروز) متكّفل وضوح بخشيدن به آن معني هستند و ميبايست براي «فرهنگ» به عنوان امر كلّي حاكم بر جامعه و رفتار و كردار آحاد آن، تعبير يا تعابيري را تعيين كرده يا فرض گرفته باشند؛ در اين صورت براي «مهندسي» مربوط به آن ميبايد آن معناي كلّي، تحت عناوين جزئيتري تعيّن يابد؛ مثلاً ممكن است در يك نوع تقسيمبندي؛ فرهنگ عمومي، آموزش، هنر، پژوهش، اطّلاعرساني و ... تقسيمات فرعيتر آن مفهوم كلّي حاكم تلقي شوند. در اين صورت در هر كدام از اين حوزهها بايد تقسيمات روشنتري را مدّ نظر قرار داد. اين تقسيمات تا آستانهي تعيين مصاديق ميتوانند ادامه يابند. «مهندسي فرهنگي» در هر حوزهاي ميتواند تحت عنوان همان حوزه نيز ناميده شود. مهندسيِ هر عنوان، لباس نهايي را كه در چهارچوب مفاهيم كلّيتر (و در واقع به مثابهي تحقّق عيني خارجي آن مفاهيم) در نظر دارد بر تن مصداق مربوط ميپوشاند. البته در اين صورت ممكن است به تناسب مصاديق با مهندسيهاي متنوعي مواجه شويم به ويژه اينكه عنصر «زمان» و عنصر «مكان» به مثابه دو متغير جدّي و واقعي همواره در صدد ايجاد تغييراتي در مصاديق هستند و اين امري ناگزير و اجتنابناپذير است. با توجّه به بحث فوق، روشن است كه امر «مهندسي» در اين حوزهها هيچگاه پايان ندارد و بايد به اين مهندسي به عنوان يك امر مداوم و مستمر نگريسته شود. با اين تفاصيل ديگر روشن شده است كه محلّ طرح و بحث و استدلال و فهم و درك بحثهاي كلّيتري كه بر امر مهندسي تقدّم دارند در حوزههاي ديگري است؛ (مثل دانشگاهها يا حوزههاي علميه) و در ذيل مباحث فلسفي يا مبادي و مباني مربوط مورد بحث و فحص قرار مي گيرند. در اين حوزهها ، متفكران، متعهد به خودِ بحث و لوازم و مقتضيات آن هستند بدون آنكه لازم باشد ضرورتاًَ دغدغه تحقّق آن را داشته باشند. مثلاً كسي كه در حوزهي فلسفه به بحث اصالت وجود يا ماهيّت ميپردازد در وهلهي نخست فارغ از نتايج خارجي آن، خود بحث برايش موضوعيّت دارد و دغدغه وي صحّت و سقم آن مبتني بر ادلّهي منطقي و عقلي است. نتايجي كه از اين بحث حاصل ميشود البته ممكن است مثلاً در چهارچوب «مهندسي فرهنگي» محلّي از اِعراب داشته باشد؛ ولي خود متفكّران چه در رويكرد به آن و چه در فرآيند بررسي و فهم و درك آن فارغ از «مهندسي» هستند. به عبارت ديگر شايد بتوان گفت كه اصولاً اغلب مباحث مورد نظر متفكّران ـ از آن نظر كه متفكّر هستند ـ فارغ از اين گونه مهندسي است، و از آنجا كه نتايج اين گونه مباحث نهايتاً مورد رجوع حوزهي «مهندسي» خواهد بود و به عبارت ديگر مباحث مهندسي بر آنها مبتني ميگردند، در واقع ميتوان گفت كه پس از آن است كه «مهندسي فرهنگي» كارش آغاز ميشود. اين شأن از بحث- يعني همان كه مقدّم بر بحثهاي مهندسي است- به گونهاي است كه شايد بتوان آن را تحت عنوان كلّي ديگري مثل مباحث «فرا مهندسي» قرار داد. از اين منظر، مراجع رسمي فرهنگي كه متكّفل امر فرهنگ ميباشند، كارشان در پيوند ميان اين دو حوزه يا دو بخش موضوعيّت بيشتري دارد، و شايد بتوان به صورت دقيقتر نقش آنها را نقشي «ميان بخشي» تعريف كرد؛ يعني واسطهاي ميان دو بخش «مهندسي» و « فرا مهندسي» كه به نوعي ناظر تبادلات مهندسانه است و در صحت و سقم اين «مهندسي» ميتواند نقش فعال ايفا نمايد. چون در مرتبه «مهندسي» بسيار پيش خواهد آمد كه به لوازم و مقتضيات مباحث «فرامهندسي» هم رجوع بشود، ولي اين رجوع به منظور درك و فهم درست موضوع براي دستيازي به مجاري امر مربوط در تحقّق خارجي آن است. به اين ترتيب روشن است كه «مهندسي» در اين ميان نقش خاصّي دارد و كسان خاصي را نيز ميطلبد. لذا گرچه هر متفكّري كه لزوماً به امر مهندسي نظر ندارد، بالقوّه ميتواند به «مهندسي» اهتمام ورزد، ولي لزوماً حضور در يك حوزه دليلي بر صلاحيّت حضور در حوزهي ديگر نيست. اين دو، عرصههاي قابل تفكيك يا مجزايي هستند كه ميتوانند مستقلاً مورد ملاحظه يا التفات باشند. و اندكاند كساني كه براي حضور در هر دو حوزه صلاحيّت كافي داشته باشند. و اين امري ناگزير است. از طرف ديگر چون تحقّق خارجي مسئله براي «مهندسي» موضوعيّت دارد، پيگيري، مواظبت، حلّ موانع و مسائل مسير نيز در حوزهي «مهندسي» قرار ميگيرد و همواره مورد بررسي، نقد و تصحيح واقع ميشود. بدين ترتيب همواره حضور و نظارت مستمر بر اجرا يا نحوهي تحقّق امر مورد نظر «مهندسي» به عنوان يك اصل جدّي بايد مورد نظر باشد. به عبارت ديگر «مهندسي» در اين معنا يك عمل ثابت و جذمي براي همهي مكانها و همهي زمانها نيست. «مهندسي فرهنگي» به دليل اهميّت متعلَق خود يعني «فرهنگ» در يك سير مستمر و نظارت دائم بايد ديده شود كه همواره درصدد بازبيني، شناسايي، نقد و ارزيابي و عكسالعمل مناسب در برابر متغيّرهاي احتمالي است. مشابه اين كار هم اكنون نيز در بعضي حوزهها در حال عمل است مثلاً چون «مهندسي آموزش مدرسهاي» به مواد مختلف درسي، با توجّه به روشهاي متنوع و كاراي آموزشي، تغييرات محتوايي دروس، شناسايي فراگيران و ... توجّه دارد مدام در حال برنامهريزي (در اينجا يعني مهندسي) نحوهي آموزش مواد درسي يا محتواي علوم به فراگيران ميباشد. البته اين سخنان ممكن است اين ابهام را به وجود آورند كه «مهندسي» در حوزههايي بسيار سيّال و غيرقابل تعيّن حضور دارد و ممكن است بدين ترتيب امكان ثبات يا تشخّص از بين برود، در حالي كه چنين نيست. حوزههايي كه متعلَق بحث مهندسي ميشوند از اموري هستند كه خود ميتوانند در مرتبهي ديگري از «مهندسي» مطرح شوند و از اين لحاظ حتي در حوزههايي كاملاً قابل پيشبيني قرار گيرند. به بيان ديگر بايد توجّه داشت كه «مهندسي» امري « ذومراتب» است، يعني اينگونه نيست كه امري يكبار و براي هميشه مورد مهندسي قرار ميگيرد و پاسخ مشخصي از آن به دست ميآيد كه در همهي زمانها و مكانها ثابت و جاري است، بلكه به دليل اينكه امر مهندسي كاملاً با «زمان» و «مكان» نسبت دارد مشمول تغييرات مربوط به آنها نيز ميشود. زمان، مكان و مهندسي ايراني دو عنصر «زمان» و « مكان» به دليل تغييرات ذاتي خود مدام در حال دگرگوني هستند و اين خاصيّت خود را به امر «مهندسي» نيز سرايت ميدهند و بدين ترتيب مهندسي را هم داراي استعدادي ميكنند كه پاسخ ثابت و هميشگي را نتواند با خود بياورد. اما اين سخن به اين معنا نيست كه دامنهي اين تغييرات بينهايت است و امكان ثبات يكسره منتفي است و «نسبيّت» در اينجا آزادانه حكم ميراند و حرف نهايي را ميزند. بلكه غرض اشاره به وضعيت خاصّي است كه مطالعه و بررسي دائم و جدّي را طلب ميكند و هشداري است بر اين كه مبادا با يك راه حلّ يافته شدهي احتمالي تصوّر شود كه كار «مهندسان» فرهنگي به پايان رسيده است و مواظبت و پيگيري امور منتفي است. سخن اين است كه امر «مهندسي» تنها در محدودههاي خاصي قابل پيگيري است و پاسخهاي آن هم از جنس پاسخهاي حوزههاي « فرا مهندسي» نيست. مهندسي پيچيده در شرايط «زمان» و «مكان» است و اين دو عنصر بر آن حكم ميرانند و مهندسان در حوزهي دائمي بررسي آثار و نتايج امر «مهندسي» خود قرار دارند و همواره تصميماتشان قابل بازنگري و تجديد است؛ به ويژه اينكه دامنهي تغييرات «زمان» و «مكان» يكسان نيست يعني مثلاً «مكان» دامنه محدودتري دارد و «زمان» هم تنها در مقاطعي قابل تحديد و يا علامتگذاري است. گرچه تحديد «زمان» براي اينكه بتواند متعلّق بحث «مهندسي» گردد (به دليل اينكه متأثّر از عواملي چند ميباشد) چندان ساده نيست، ولي غيرقابل دسترسي هم نميباشد. توجّه به تجربه سايرين در كشورهاي ديگر ميتواند اين اطمينان را بدهد كه ميتوان به آن پرداخت. به ويژه اينكه مواجههي ما با عنصر «زمان» لازم نيست همواره منفعلانه در نظر گرفته شود، چون ما به عنوان يك عامل انساني، خود ميتوانيم نقش فعالي در تعريف اين عنصر داشته باشيم. پس «مهندسي» واقعي به شرايط تحقّق امور مورد نظر توجّه دارد، چه اگر قرار باشد لباسي دوخته شود بايد متناسب با قامت كسي باشد كه در اين «زمان» و «مكان» ميزيد. توجه جدّي به اين مسئله روشن خواهد كرد كه «مهندسي فرهنگي» امري كاملاً بديع و منطبق با كليه شرايط ماست و اين مهندسي وقتي درست اتفاق ميافتد كه متناسب با قامت فرهنگي ما باشد. و چون ما به عنوان ايراني داراي مختصات خاصي از پيشينة فرهنگي و تمدني ميباشيم، به همين دليل مهندسي ما هم وقتي كاملاً ايراني باشد قابل تحقّق خواهد بود. بنابراين، اينمهندسي نسخهي بدل ديگري نخواهد داشت؛ «ايراني» با مشخصّههاي جغرافيايي و تاريخي و فرهنگي كه هويّت او را تعريف ميكنند، مشخّص ميشود. لذا در اين عرصه هيچ راه حل موجودي نيست كه قابل استقراض باشد، چون قامت ما به عنوان يك «ايراني» با عناصري تعريف ميشود كه كاملاً يكتاست. جغرافياي تاريخي، پيشينهي فرهنگي و تمدّني، گوناگونيهاي قومي، زبان، دين، آرمانها، تاريخ، آداب و رسوم و ... و به طور كلّي آنچه كه هويّت ما را ميسازد كاملاً منحصر به فرد است و به همين علت «مهندسي فرهنگيِ» آن نيز يگانه خواهد بود و اتّفاقاً به همين دلايل هم فقط به دست كساني قابل ترسيم و تحقّق خواهد يافت كه «اينجايي» باشند و لذا حتي «نظريه»هايي كه ميتوانند در اين حوزه به كار آيند لاجرم ميبايد متعلق به همين حوزه باشند تا مقتضيّات هويتي مذكور در آن لحاظ شده باشد. به عـبارت بهتر اصـلاً اهـتمام به هـمين «مهندسـي» موجـب پيدايش «نظريه»هـا (منظور «نظريهي»هايي است كه در حوزههاي مختلف علوم انساني و اجتماعي مطرح شده است. حتي در خود موضوع «فرهنگ» نيز «نظريه»هاي متعدّد و بسياري وجود دارد كه هر يك با ادعاي تبيين اين موضوع و با ردّ ديگر «نظريه»ها ميكوشند تصويري از موضوع ارائه نمايند كه شمول بيشتر داشته و توجيهكنندهي تنوّعات موضوع باشد. اين وضعيّت در ساير حوزهها هم به چشم ميخورد. مثلاً بنگريد به «نظريه»هاي مختلف در حوزههاي جامعهشناسي، روانشناسي، تاريخ، هنر، معماري و ... كه بسياري از اين تنوعات با مبناهاي واحدي در حوزهي تفكّر يا فلسفه (كه جنبههاي فرامهندسي دارند) مطرح ميشوند.) خواهد بود؛ چرا كه نظريههاي فرهنگي (و حتي اجتماعي و سياسي و ...) در اين تعاملات شكل ميگيرند. رجوع به تاريخ پيدايش و صدور «نظريه»ها، به خوبي بيانگر اين معنا هستند. به همين علّت هم هست كه اغلب نظريههاي موجود در حوزههاي فرهنگي (و حتي اجتماعي و سياسي و ...) متناسب با قامت حوزههاي تمدني و فرهنگي مربوط به خود ميباشند و به همين جهت هم در ديگر حوزهها كارايي كامل ندارند و همواره نيازمند حكّ و اصلاح يا انضمام تبصره و توضيحاتي هستند تا «شايد» به كار آيند. بدين ترتيب، با عنايت به اين «مهندسي»، زمينهي شكلگيري و صدور «نظريه»هاي مناسب «هويّت فرهنگي» ما هم فراهم خواهد شد، بيآنكه نيازمند وصله و پينهي «نظريه»هايي باشيم كه اصلاً و در ابتدا مناسب قد و قامت ديگري تهيه يا دوخته شده و همواره بر آن قامت «اندازه» و «پرو» شدهاند. «نظريه»هايي كه هميشه با ترديد و ظنّ بدانها نگريستهايم ـ چون نظر به كسان و جوامع ديگري داشتهاند ـ و در عمل نيز از بازكردن گرهي از مشكلات ما عاجز بودهاند، و اگر عنايتي به آنها بوده از تشابه صوري اوليه و يا صدق در محدودهي «زمان» يا «مكان» خاصّي كه يافتهاند، به چنين جايگاهي صعود كردهاند. وگرنه ناكارايي آنها در طي زمان و عدم قدرت تفسير يا توجيه پديدههاي موجود در اين حوزهي فرهنگ و تمدّني، امري است كه بر كمتر اهل تأمّلي پوشيده است. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: فوزیه خالدی
|