خوش آمديد,
مهمان
|
|
بسمه تعالي
فاطمه رحيمي «مقايسه لائیسیته (لائيک) و سکولاريسم» از دیدگاه لائیک، دین هیچ مرجعیتی در حقوق و قانون و خط مشی و سیاستگذاری عمومی ندارد. یعنی دینداران آزادند در جامعه آزادانه دینداری کنند اما هیچ یک از نهادهای عمومی مجاز نیستند بر اساس ارزشهای دینی فعالیت کنند؛ و در عرصهی عمومی امتیاز ویژهای برای دینداری وجود ندارد. البته انتقادهایی به نظرات لائیکها وجود دارد. مثلا اینکه نباید مطلق ارزشهای دینی کنار گذاشته شود؛ چرا که ادیان، بسیاری از مفاهیم حقوق بشر مثل اعتقاد به کرامت انسان، احترام به خانواده و ممنوعیت امور خلاف اخلاق و امنیت عمومی، جزء تعالیم مشترک ادیان است. حوزهی عمومی جزو مشترکات عمومی است و در آن میان دینداران و دین ناباوران تفاوتی نیست. لائیسیته واژهای فرانسوی و به این معنا است که دین در سیاست هیچگونه قدرتی اعمال نکند. تا قبل از انقلاب فرانسه، حوزههای عمومی و خصوصی کاملا از هم مشخص نبود و این دو حوزه، با هم تداخل داشت و تصویری از فردیت که در حوزهی خصوصی یا عمومی قرارگیرد وجود نداشت. اما بعد از انقلاب فرانسه، افراد با جدا کردن خود از جامعه، دو عرصه عمومی و خصوصی را ایجاد کردند و لائیسیته زائیده همین جدایی حوزهی عمومی و خصوصی است. یعنی جدایی حوزهی عمومی و خصوصی از هم مقدمهی لائیسیته و جدایی دین از دولت است. اما این جدایی به معنای نفی دین نیست. در واقع در لائیسیته دین قدرت سیاسی ندارد. اساس یک دموکراسی لائیک بر حق تمامی مردم جهت حضور در عرصه سیاست و جلوگیری از دخالت در عرصه سیاست به نام دین میباشد. دیندار بودن و یا دیندار نبودن هیچگونه امتیازی برای حضور و یا عدم حضور در صحنه سیاسی نیست. یعنی یک فرد متدین هم میتواند با حفظ اعتقادات خود به قدرت برسد، اما لائیسیته به او اجازه نمیدهد در عرصهی عمومی، قوانین را در قالب آموزههای دینی مشخص کند. یعنی دولت ضمن تأمین آزادی مذهب، هیچ دین و مذهبی را به رسمیت نمیشناسد و آن را تبلیغ نمیکند. در واقع لائیسیته جایگزین دین نمیشود و به عنوان یک ایدئولوژی به حساب نمیآید. جدایی دین از جامعه امکان پذیر نیست و در مقابل باید آن را از حوزهی سیاست جدا کرد. اصطلاح سكولار از ريشه لاتينى (suecularis) و (sueeculum) به معناى روزگار يا دنيا ريشه ميگيرد و در انديشه سياسى غرب، به صورت اصطلاحى در آمده است كه، به جاى «دنيوى» در مقابل «دينى» به كار مىرود. به عبارت ديگر، در تفكر غربى، چيزى را كه مربوط به اين دنيا و بى ارتباط با مسايل دينى و اخروى باشد، سكولار مىگويند. پس از سپرى شدن قرون وسطا در غرب، هنگامى كه در ميان طبقه نوپاى سوداگر، اين طرز تفكر به وجود آمد كه كليسا، نبايد در مسايل كشور دخالت كند، از آن پس سكولاريسم نام مكتبى گرديد كه اساس تفكر آن اعتقاد به جدايى مسايل دنيوى، مانند سياست، اقتصاد و معيشت از مسايل مذهبى است. در اين مكتب مذهب، تنها به عبادات و مراسم مخصوص خود و زندگى شخصى افراد مربوط باشد و نبايد در سياست دخالت كند. اصطلاح مترادف ديگرى كه در فرهنگ غربى، براى اين مكتب به كار مى رود اصطلاح لاييسم است. واژه لائيك كه از ريشه يونانى (laikos) و (laos) گرفته شده به معناى «مردم» مىباشد و براى چيزى به كار مى رود كه مربوط به عوام ـ در مقابل اهل علم، روحانى و كليسا ـ مى باشد. لاييسم نوعى نظام سياسى كشوردارى است كه در آن، روحانيان مذهبى، نقشى ندارند. مكتب سكولاريسم، مانند بسيارى از انديشههاى انحرافى مغرب زمين، از يك سو محصول و نتيجه بدآموزىهاى مسيحيت تحريف شده و از سوى ديگر حاصل عملكرد غلط متوليان كليساست. زيرا مسيحيت تحريف شده، از يك سو بينشى متشتت داشته و دين و دنيا و آخرت و دولت را به عنوان دو قطب متضاد و مخالف معرفى كرده است، چنان كه هر كس آخرت را بخواهد، بايد از دنيا، كنار بكشد، و هر كس، به امور دنيوى بپردازد، بايد از جهان آخرت، دست شويد. از سوى ديگر، كليسا استبداد شديد مذهبى را ـ كه ظاهراً بر خلاف تعاليم خود مسيحيت است ـ برقرار ساخته و اداره امور سياسى را قبضه كرده بود. كليسا و تعاليمش، بزرگترين پشتوانه نظام فئودالى قرون وسطايى بوده است و وقتى طبقه سوداگر نوپا، مىخواست فئوداليسم را كنار بزند و قدرت را به دست گيرد، كليساى كاتوليك را بزرگترين مانع بر سر راه خود مىديد. اين طبقه، براى خنثى كردن نفوذ كشيشها و عبور از اين مانع بزرگ، اصل تفكيك دين و سياست را كه با بينش مسيحيت تحريف شده نيز سازگار بود، مطرح كرد. اين حربه، سبب شد كه دست كشيشها و كليسا، از مسايل سياسى، اجتماعى و اقتصادى، كوتاه گردد. به اين ترتيب، ملاحظه مىشود كه در مورد ريشههاى بروز تفكر سكولار، جهان بينى مسلمانان و شرايط جهان اسلام، به طور كامل با غرب متفاوت بوده است. افزون بر اين، نظام خاص كليسا كه مانعى در راه دگرگونى وضع موجود بوده، روشنفكران آن ديار را وا مىداشته است تا گمانه جدايى دين از سياست را با شدت هر چه بيشتر مطرح سازند، در حالى كه در كشورهاى اسلامى چنين نبوده است. در تاريخ جوامع اسلامى، دين، هرگز طرفدار خودكامگان و ستمكاران نبوده بلكه پايگاه مستضعفان و محرومان و خاستگاه انقلاب هاى اجتماعى بوده است. تودههاى مردم نيز به اسلام معتقد بودهاند و همين مسأله باعث شده كه تنها آن دسته از نظام سياسى كه بر مبناى قوانين اسلام استواراند، از حمايت گسترده مردم برخوردار شوند. بنابراين، اقتباس مكتب سكولاريسم به وسيله برخى نخبگان و حاكمان كشورهاى اسلامى، قابل توجيه نيست و ورود اين مكتب كه زاييده شرايط خاص مسيحيت و تاريخ اروپا مىباشد، به جهان اسلام به هيچ وجه صحيح نبوده است. با استفاده از مطالب ياد شده، سستى دو استدلال اساسى معتقدان به سكولاريسم به خوبى روشن مى شود. استدلال نخست آنان اين است كه قلمرو دين، بيان حدود وظايف آدمى، در ارتباط با خداست و بيان مقررات مربوط به اداره جامعه، از حوزه دين خارج است، لذا تلاش براى تدوين مجموعهاى از نظامهاى اجتماعى درچارچوب مبانى دينى، كارى بيهوده است و براى اداره جامعه، چارهاى جز مراجعه به عقل انسانى و فهم بشرى نيست. مرحوم شهيد آيت الله مطهرى در نقد اين استدلال مى فرمايند: «بعضى گفتهاند زندگى يك مسأله است و دين مسألهاى ديگر و دين را نبايد با مسايل زندگى مخلوط كرد. اين اشخاص، اشتباه اولشان اين است كه مسايل زندگى را مجرّد فرض مىكنند. خير، زندگى يك واحد، و همه شؤونش توأم با يكديگر است، صلاح و فساد هر يك از شؤون زندگى، در ساير شؤون مؤثر است. ممكن نيست اجتماعى، مثلاً فرهنگ و سياست، يا قضاوت يا اخلاق و تربيت و اقتصادش فاسد باشد، امّا دينش درست باشد و بالعكس. اگر فرض كنيم، دين، تنها رفتن به مسجد و كليسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، اين مطلب فرضاً در مورد مسيحيت صادق باشد، در مورد اسلام، صادق نيست». به اعتقاد استاد شهيد مطهرى، اگر چه حاكميت استبدادى كليسا، سبب پيدايى و زايش انديشه جدايى دين و سياست شد، اما استعمارگران نيز بدين امر دامن زدند و در تثبيت اصول آن كوشيدند. استدلال دوم مروجان سكولاريسم نيز اين است كه مى گويند: دين، دربرگيرنده اصولى است مقدس و بىچون و چرا، در حالى كه سياست، به علت ماهيت خود، بيانگر تلاش براى كسب قدرت است و لذا مستلزم چانهزنى و چون و چراها و مصالح ناپايدار و گذراست. از اين رو، هماهنگى دين و سياست و يكى دانستن اين دو، به قداست دين لطمه مىزند و در نهايت به ضرر خود دين تمام مى شود. مرحوم شهيد مطهرى درباره حكومت و نسبت آن با دين بر اين باور است كه در كتاب و سنت، تنها اصول ارزشى مربوط به حكومت به عنوان شريعت ثابت بيان شده است، نه شكل هاى آن. ايشان مى فرمايند: «اسلام، به شكل، ظاهر و صورت زندگى كه وابستگى تام و تمام به ميزان دانش بشر دارد، نپرداخته است. دستورهاى اسلامى، مربوط است به روح و معنا و هدف زندگى و بهترين راهى كه بشر بايد براى وصول به آن هدف ها، پيش بگيرد». ايشان در باب اصطلاح جمهورى اسلامى مى فرمايند: «كلمه جمهورى، شكل حكومت پيشنهاد شده را مشخص مى كند و كلمه اسلامى محتواى آن را....، به اين ترتيب، جمهورى اسلامى يعنى حكومتى كه شكل آن، انتخاب رييس حكومت از سوى عامه مردم است براى مدت موقت، و محتواى آن هم اسلامى است...... پس مسأله جمهورى مربوط است به شكل حكومت كه مستلزم نوعى دموكراسى است...». با اين بيان، استدلال دوم معتقدان به سكولاريسم نيز باطل مى شود، چرا كه ارزش هاى اصيل اسلام در قلمرو سياست، ثابت است و آنچه متغير مى نمايد، امور روزمره و ظاهرى است كه از هر گونه قداستى به دور است و در آن، امكان برداشت هاى مختلف و سليقه هاى گوناگون وجود دارد. مفهوم كاربردى و ملموس سكولاريسم در صحنه اجتماع چيست؟ سكولاريسم يا لاييسم مكاتبى هستند كه معتقدند مذهب، حق ندارد در حكومت دخالت كند يا لازم نيست دخالت كند و روحانيان، بايد خود را از سياست دور نگه دارند. نظام سياسى، بايد غير مذهبى بوده و بر مبناى عقيده يا مذهب خاصى استوار نباشد، همچنين وظيفه دولت سكولار است كه مذهب را در دايره عبادات و عقيده شخصى افراد، محدود و محصور سازد. در اين نوع طرز تفكر، هيچ دينى، نبايد در جامعه، از موقعيت خاصى برخوردار باشد و دولت، پس از اين كه از دخالت اعتقادات مذهبى در امور دولتى جلوگيرى كرد بايد همه اديان و مذاهب را به يك چشم بنگرد و پيروان آنان را از نظر حقوق، يكسان بداند و تا جايى كه پيروان يك آيين درصدد بر نيايند كه عقايد مذهبى خود را در سياست دخالت دهند، آن را محترم بشمارد. و در يك جمله مى توان گفت مفهوم مكتب سكولاريسم و يا لاييسم آن است كه بايد دين از عرصه سياست و اجتماع به دور باشد. رابطه اسلام با سكولاريسم چگونه است و جدايى دين از سياست تا چه حد با اسلام سازگارى دارد؟ همچنان كه در مفهوم سكولاريسم گفته شد اصل جدايى دين از سياست، محصول شرايط ويژه غرب و نشأت گرفته از جهان بينى خاص مسيحيت و طرز تفكر يونانى بوده است. چنان كه در اين تفكر دين و دولت، دنيا و آخرت، جان و تن، روح و ماده و آسمان و زمين دو قطب متضاد و جدا از هم، پنداشته مىشوند. اين طرز تفكر، ويژه شرايط مغرب زمين است و در تاريخ و فرهنگ شرق بويژه، جهان اسلام ريشهاى ندارد. در مكتب و فرهنگ اسلام، دين و دولت و دنيا و آخرت، دو روى يك سكه تلقى شده و تفكيك ناپذير مىباشند. در اسلام، سياست بر پايه دين استوار است و تنها كسانى كه معتقد و متعهد به مكتب بوده و از آگاهىهاى ويژه دينى بهرهمند باشند، حق دارند در رأس قدرت قرار گيرند. در صدر اسلام، بين دين و سياست، هيچ گونه مرزبندى وجود نداشته است و رهبر دينى، نقش رهبرى سياسى را نيز به طور همزمان، عهده دار مىشده است. وظايف اساسى دولت اسلامى، افزون بر تأمين نظم و آرامش در جامعه، تأمين منافع مردم و تنظيم روابط اجتماعى، فراهم آوردن مقدمات تعالى روحى و سعادت معنوى و گسترش مكتب بوده و تمامى قوانين حكومتى بر پايه فرمان هاى مذهبى قرار داشته است. بدينسان اسلام، بر خلاف مسيحيت كه با بينشى متشتّت، دين و دنيا را از هم جدا و در دو قطب مقابل هم مىديده است، داراى بينش توحيدى بوده و هستى را به قطبهاى جدا از هم تقسيم نمىكند. در اسلام، دين و سياست از هم تفكيك ناپذيراند و از همين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم رييس امور دينى و هم رهبر سياسى مردم بوده و كسانى نيز كه از طرف آن حضرت براى حكومت بر ولايات تعيين مىشدند، هم مسؤول امور دينى و هم مسؤول امور دنيوى به شمار مى آمدند. منبع 1- جزوه ی درس مبانی انسان شناختی حقوق بشر، دکتر نیک پی، دانشگاه شهید بهشتی. 2- سایت های اینترنتی. |
آخرين ويرايش: 9 سال 5 ماه ago توسط سیامک عبدالهی.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: سیامک عبدالهی
|