خوش آمديد,
مهمان
|
|
شان نزول آیه
مردى از اهل مدينه به نام" ابو حصين" دو پسر داشت؛ برخى از بازرگانانى كه به مدينه كالا وارد مىكردند، هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را به عقيده و آيين مسيح دعوت كردند، آنان هم سخت تحت تاثير قرار گرفته و به اين كيش وارد شدند و هنگام مراجعت نيز به اتفاق بازرگانان به شام رهسپار گرديدند. "ابو حصين" از اين جريان سخت ناراحت شد و به پيامبر (صلي الله عليه و آله) اطلاع داد و از حضرت خواست كه آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال كرد: آيا مىتواند آنان را با اجبار به مذهب خويش باز گرداند؟ آيه 256 نازل گرديد و اين حقيقت را بيان داشت كه: "در گرايش به مذهب اجبار و اكراهى نيست". در تفسير" المنار" نقل شده كه ابو حصين خواست دو فرزند خود را با اجبار به اسلام باز گرداند، آنان به عنوان شكايت نزد پيغمبر آمدند. "ابو حصين" به پيامبر عرض كرد: من چگونه به خود اجازه دهم كه فرزندانم وارد آتش گردند و من ناظر آن باشم؟ آيه 256 به همين منظور نازل شد. معنای دین در ایه لا اکراه فی الدین چیست؟واین ایه ناسخ است یا منسوخ ؟ ترجمه المیزان، ج2، ص: 523 بیان آیات " لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ..." " اکراه" به معناى آن است که کسى را به اجبار وادار به کارى کنند. [معناى رشد و غى و فرق آن دو با هدایت و ضلالت] کلمه" رشد" که هم با ضمه" راء" و هم با ضمه" راء و شین" خوانده مىشود به معناى رسیدن به واقع مطلب و حقیقت امر و وسط طریق است، مقابل" رشد" کلمه" غى" قرار دارد، که عکس آن را معنا مىدهد، بنا بر این" رشد" و" غى" اعم از هدایت و ضلالت هستند، براى اینکه هدایت به معناى رسیدن به راهى است که آدمى را به هدف مىرساند، و ضلالت هم (بطورى که گفته شده) نرسیدن به چنین راه است ولى ظاهرا استعمال کلمه" رشد" در رسیدن به راه اصلى و وسط آن از باب انطباق بر مصداق است. سادهتر بگویم: یکى از مصادیق رشد و یا لازمه معناى رشد، رسیدن به چنین راهى است، چون گفتیم رشد به معناى رسیدن به وجه امر و واقع مطلب است و معلوم است که رسیدن به واقع امر، منوط بر این است که راه راست و وسط طریق را پیدا کرده باشد، پس رسیدن به راه، یکى از مصادیق وجه الامر است. پس حق این است که کلمه" رشد" معنایى دارد و کلمه" هدایت" معنایى دیگر، الا اینکه با اعمال عنایتى خاص به یکدیگر منطبق مىشوند، و این معنا واضح است و در آیات زیر کاملا به چشم مىخورد:" فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً" «1»" وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ" «2». و همچنین کلمه" غى" و" ضلالت" به یک معنا نیستند، بلکه هر یک براى خود معنایى جداگانه دارند، اما این دو نیز با اعمال عنایتى مخصوص، در موردى هر دو با یکدیگر منطبق مىشوند، و به همین جهت قبلا گفتیم که" ضلالت" به معناى انحراف از راه (با در نظر داشتن هدف و مقصد) است، ولى" غى" به معناى انحراف از راه با نسیان و فراموشى هدف است، و" غوى" به کسى مىگویند که اصلا نمىداند چه مىخواهد و مقصدش چیست. [نفى اکراه و اجبار در دین] و در جمله:" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ"، دین اجبارى نفى شده است، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف، یک کلمه است و آن عبارت است از" اعتقادات"، و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبى است که اکراه __________________________________________________ (1) همین که احساس کردید یتیم رشد خود را یافته ..." سوره نساء آیه 6" (2) ما رشد ابراهیم را از پیش به او داده بودیم." سوره انبیاء آیه 51" [.....] ترجمه المیزان، ج2، ص: 524 و اجبار در آن راه ندارد، چون کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهرى است، که عبارت است از حرکاتى مادى و بدنى (مکانیکى)، و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب دیگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد و محال است که مثلا جهل، علم را نتیجه دهد، و یا مقدمات غیر علمى، تصدیقى علمى را بزاید. و در اینکه فرمود:" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ"، دو احتمال هست، یکى اینکه جمله خبرى باشد و بخواهد از حال تکوین خبر دهد، و بفرماید خداوند در دین اکراه قرار نداده و نتیجهاش حکم شرعى مىشود که: اکراه در دین نفى شده و اکراه بر دین و اعتقاد جایز نیست و اگر جملهاى باشد انشایى و بخواهد بفرماید که نباید مردم را بر اعتقاد و ایمان مجبور کنید، در این صورت نیز نهى مذکور متکى بر یک حقیقت تکوینى است، و آن حقیقت همان بود که قبلا بیان کردیم، و گفتیم اکراه تنها در مرحله افعال بدنى اثر دارد، نه اعتقادات قلبى. [علت اینکه در دین اکراه نیست] خداى تعالى دنبال جمله" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ"، جمله" قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ"، را آورده، تا جمله اول را تعلیل کند، و بفرماید که چرا در دین اکراه نیست، و حاصل تعلیل این است که اکراه و اجبار- که معمولا از قوى نسبت به ضعیف سر مىزند- وقتى مورد حاجت قرار مىگیرد که قوى و ما فوق (البته به شرط اینکه حکیم و عاقل باشد، و بخواهد ضعیف را تربیت کند) مقصد مهمى در نظر داشته باشد، که نتواند فلسفه آن را به زیر دست خود بفهماند، (حال یا فهم زیر دست قاصر از درک آن است و یا اینکه علت دیگرى در کار است) ناگزیر متوسل به اکراه مىشود، و یا به زیردست دستور مىدهد که کورکورانه از او تقلید کند و ... و اما امور مهمى که خوبى و بدى و خیر و شر آنها واضح است، و حتى آثار سوء و آثار خیرى هم که به دنبال دارند، معلوم است، در چنین جایى نیازى به اکراه نخواهد بود، بلکه خود انسان یکى از دو طرف خیر و شر را انتخاب کرده و عاقبت آن را هم (چه خوب و چه بد) مىپذیرد و دین از این قبیل امور است، چون حقایق آن روشن، و راه آن با بیانات الهیه واضح است، و سنت نبویه هم آن بیانات را روشنتر کرده پس معنى" رشد" و" غى" روشن شده، و معلوم مىگردد که رشد در پیروى دین و غى در ترک دین و روگردانى از آن است، بنا بر این دیگر علت ندارد که کسى را بر دین اکراه کنند. [دلالت آیه شریفه بر اینکه اسلام دین شمشیر و خون و اکراه و اجبار نیست] و این آیه شریفه یکى از آیاتى است که دلالت مىکند بر اینکه مبنا و اساس دین اسلام شمشیر و خون نیست، و اکراه و زور را تجویز نکرده، پس سست بودن سخن عدهاى از آنها که خود را دانشمند دانسته، یا متدین به ادیان دیگر هستند، و یا به هیچ دیانتى متدین نیستند، و گفتهاند که: اسلام دین شمشیر است، و به مساله جهاد که یکى از ارکان این دین است، ترجمه المیزان، ج2، ص: 525 استدلال نمودهاند، معلوم مىشود. جواب از گفتار آنها در ضمن بحثى که قبلا پیرامون مساله" قتال" داشتیم گذشت، در آنجا گفتیم که آن قتال و جهادى که اسلام مسلمانان را به سوى آن خوانده، قتال و جهاد به ملاک زورمدارى نیست، نخواسته است با زور و اکراه دین را گسترش داده، و آن را در قلب تعداد بیشترى از مردم رسوخ دهد، بلکه به ملاک حق مدارى است و اسلام به این جهت جهاد را رکن شمرده تا حق را زنده کرده و از نفیسترین سرمایههاى فطرت یعنى توحید دفاع کند، و اما بعد از آنکه توحید در بین مردم گسترش یافت، و همه به آن گردن نهادند، هر چند آن دین، دین اسلام نباشد، بلکه دین یهود یا نصارا باشد، دیگر اسلام اجازه نمىدهد مسلمانى با یک موحد دیگرى نزاع و جدال کند، پس اشکالى که آقایان کردند ناشى از بى اطلاعى و بى توجهى بوده است. [آیه" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ ..." با آیات وجوب جهاد و قتال نسخ نشده است] از آنچه که گذشت این معنا روشن شد که آیه مورد بحث یعنى" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ" به وسیله آیهاى که جهاد و قتال را واجب مىکند نسخ نشده است، و قائلین به نسخ اشتباه کردهاند. یکى از شواهد بر اینکه این آیه نسخ نشده، تعلیلى است که در خود آیه است، و مىفرماید:" قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ"،" رشد" و" غى" از هم جدا شدهاند و معقول نیست آیهاى که مىخواهد این آیه را نسخ کند فقط حکمش (حرمت) را نسخ کرده، ولى علت حکم باقى بماند و اینکه مىبینیم علت حکم باقى مانده براى اینکه مساله روشن شدن" رشد" از" غى" در اسلام چیزى نیست که برداشته شود، پس آیه:" فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ" «1» یا آیه" وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ" «2» چون نمىتواند در ظهور حقانیت دین اثرى داشته باشد، پس آن وقت نخواهد توانست حکمى را که معلول این ظهور است بردارد، و اصلا چه ارتباطى میان آیات جهاد با آن مساله هست؟. و به عبارتى دیگر در آیه شریفه، جمله" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ" اینطور تعلیل مىشود، که چون حق روشن است، بنا بر این قبولاندن حق روشن، اکراه نمىخواهد، و این معنا چیزى است که حالش قبل از نزول حکم قتال و بعد از نزول آن فرق پیدا نمىکند پس روشنایى حق، امرى است که در هر حال ثابت است و نسخ نمىپذیرد. ===================== آیت الله جوادی آملی: آزادی بشر در نظام تشریع به اباحه گری منتهی می شود حضرت آیت الله جوادی آملی، نتیجه آزادی بشر و انسان در مقام تشریع را اباحه گری دانست و تاکید کرد: بشر از حیث تشریع آزاد نیست و عقلا و نقلا باید در بستر و صراط مستقیم حرکت کند آیت الله جوادی آملی، روز چهارشنبه در درس تفسیر قرآن کریم، در ادامه تفسیر سوره انبیاء اظهار داشت: معبود کسی است که رب باشد، کسی که رب نیست، معبود نیست، کسی رب و پروردگار است که خالق و آفریدگار جهان و عالم هستی باشد. وی تاکید کرد: تنها کسی صلاحیت ربوبیت دارد که آفریدگار است، اگر ذات اقدس اله چیزی را خلق کرد او رب است، ربوبیت یا چیزی را به مخلوق عطا می کند و یا وصفی را به موصوف می دهد و به هر تقدیر بازگشت ربوبیت به خالق یکتا و متعال است و کسی می تواند رب جهان باشد که خالق آن باشد و خالق هم کسی جز ذات اقدس اله نیست. استاد برجسته حوزه علمیه قم، با اشاره به تفاوت نظام تشریع و تکوین، به تبیین معنای «لا اکراه فی الدین» پرداخت و ابراز داشت: خداوند تبارک و تعالی انسان و بشر را در نظام تکوین آزاد خلق کرد، اما در نظام تشریع پذیرش دین را واجب کرده است. آیت الله جوادی آملی خاطرنشان کرد: لااکراه فی الدین یعنی اینکه بشر را آزاد آفریدیم، این عین کمال است، اگر انسان مجبور باشد که مطیع نیست، کمال انسان به این است که با میل و اراده خود یکی از دو راه را انتخاب کند. وی ادامه داد: لااکراه فی الدین از حقایق نظام تکوین است نه اینکه معاذالله انسان در نظام تشریع آزاد باشد، زیرا در این صورت به اباحه گری منتهی و منجر می شود. این مفسر قرآن کریم گفت: بشر تشریعا آزاد نیست و عقلا و نقلا باید در بستر و صراط مستقیم حرکت کند، اما در مقام و نظام تکوین آزاد است و جبر محال است. وی اظهار داشت: در مقام تشریع اِلا و لابد راه همان است که انبیا و اولیا الهی ترسیم کرده اند و اگر کسی از این راه مستقیم بیراهه رفت و منحرف شد خود را سوزانده است. آیت الله جوادی آملی، با اشاره به شیوه های مختلف در برخورد با افراد تاکید کرد: یک وقت انسان الحادی فکر می کند و مبدا و معاد را منکر است، در اینجا باید با برهان او را روشن کرد، یک وقت نیز مثل وثنی ها و صنمی ها هستند که باید از راه جدال احسن با آنها برخورد کرد. وی با بیان اینکه فاصله بین جدال و برهان بسیار زیاد است خاطرنشان کرد: نظام علی و معلولی، نه اثبات پذیر، نه نفی پذیر و نه تشکیک پذیر است و اگر کسی بخواهد نظام علیت را ثابت کند بالاخره دور است و اگر نظام علمی پذیرفته نشد برداشتن هیچ قدمی در عرصه فکر و اندیشه ممکن نیست؛ از این رو قرآن می فرماید برهان را بپذیرید. آیت الله جوادی آملی تاکید کرد: بنابراین دین با شمشیر پیشرفت نکرد، دین با قرآن خود را روشن و حفظ کرد و با شمشیر نیز از این چراغ حمایت شد و با برهان راه خود را به پیش برد. وی با اشاره به روایتی از امام سجاد تصریح کرد: ذات اقدس اله نام عالمان را در کنار فرشتگان آورده و نام هر دوی اینها را نیز در کنار نام خود ذکر کرده است؛ اما کدام عالم با چه خصوصیاتی؟ اگر کسی راه خلیل حق را طی کرد و خوب فهمید و خوب باور کرد و آنجایی که لازم بود با استدلال و برهان و آنجا که لازم بود با شمشیر رفتار کرد، در زمره اینها قرار می گیرد. آیت الله جوادی آملی بیان داشت: اگر یک نفر مثل حضرت امام پیدا کردید، او می شود از جمله شاهدین، این گونه افراد و عالمان را امام سجاد(ع) می فرماید در کنار فرشتگان قرار می گیرند و شاهدین حقانیت دین هستند. این مفسر برجسته قرآن کریم در ادامه سخنان خود تصریح کرد: انسان وقتی محب و دوستدار ذات اقدس اله بود، غیر از خدا را نمی بیند، نه اینکه کور باشد و یا به خاطر اینکه طرف مقابل قابل دیدن نیست، بلکه محبوب حقیقی آنها خدا است و به غیر او به هیچ کس فکر نمی کنند. آيا آيه شريفه لا اكراه في الدين، با حكم اعدام براي مرتد منافات ندارد؟ براي پاسخ، توجه به چند امر ضروري است: 1. مجازات در اسلام به انگيزه حمايت و پاسداري از فضائل و دور نگه داشتن جامعه از رذايل است، كه در جهت حفظ مصالح و منافع عمومي انجام ميگيرد. پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: «ايها الناس انتم كالمرضي و رب العالمين كالطبيب فصلاح المرضي فيما يعلمه الطبيب لا فيما يشتهيه المريض»[1] اي مردم! شما همانند بيماران و پروردگار عالميان همانند پزشك است. پس مصلحت بيمار در تشخيص پزشك است نه تمايلات و خواستههاي بيمار. بهترين قانون، آن است كه وضع كننده آن ضمن شناخت مصالح فرد و جامعه، بدون آن كه خود از آن منتفع شود و رعايت تمام جوانب مصالح اقدام به قانونگذاري كنند. احكام اسلامي به دليلي كه واضع آن شارع مقدس است بهترين نوع ممكن است. و ملاك مجازاتها مصالح واقعي افراد و جامعه است. 2. اسلام آزادي عقيده را به رسميت شناخته، چرا كه خداوند انسان را مسؤول آفريده و لازمه مسؤوليت شعور و آزادي اراده است. انسان با اين دو نيرو كه خداوند در وي به وديعت نهاده، طبيعت را تسخير ميكند، فرهنگ ميآفريند، تمدن ميسازند، انتخاب يا اجتناب ميكند، او مسؤول است و مورد تشويق يا بازخواست قرار ميگيرد. لازمه اين دو نيروي تكويني آزادي تشريعي و اجتماعي است. انسان در پرتو آن سلوك اجتماعي خود را برميگزيند. هيچ كسي حق ندارد اين اصل الهي را تحت سيطره و حاكميّت خود قرار دهد. در فرهنگ دين ما قوام و ارزش انسان به چگونگي اعتقاد و ايمان او بستگي دارد با اين وجود كه در زبان وحي اعتقاد به توحيد مطلوب خداوند است،[2] ولي پيامبر فقط مأمور ابلاغ آن است؛ «حق را بگو، و عقيدهاي را بر كسي تحميل مكن.»[3] به همين خاطر اگر خداوند، عقيده اجباري را مطلوب ميدانست، آن را تحميل ميكرد، «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً أفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»[4] «و اگر خداوند اراده ميكرد، تمامي اهل زمين ايمان ميآوردند (ولي خداوند چنين ايماني را نميخواهد) آيا تو مردم را به اكراه واميداري كه مؤمن شوند؟» در جاي ديگر نيز با صراحت اجبار در پذيرش دين را نفي ميكند: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»[5] در قبول دين، اكراهي نيست،راه درست از راه انحرافي روشن شده است. تعبير «قد تبين الرشد من الغيّ» گوياي اين حقيقت است كه بايد در پي حقايق بود، نه تحميل عقايد و اين فرهنگ الهي است كه سعي دارد با منطق و استدلال و جدال احسن،[6] بشر را به سوي حق فراخواند، تا آنان پس از تأمل و تفكر، بهترين را برگزينند «اي پيامبر بشارت به بندگاني ده كه پس از شنيدن سخنان، بهترين آنها را گزينش ميكنند.»[7] تشخيص و برگزيدن قول بهتر و عقيده برتر، زماني ميسر ميگردد كه زمينه ابراز عقايد گوناگون فراهم باشد، در غير اين صورت انتخاب احسن معنا ندارد. بر همين اساس وظيفه پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ تذكر دادن است، نه اجبار و اكراه در پذيرش دين.[8] اصولاً اسلام و هر دين حق از دو جهت نميتواند جنبة تحميلي داشته باشد، يكي اينكه با وجود دلايل روشن، استدلال منطقي و معجزات آشكار نيازي به تحميل نيست؛ ديگر آنكه افكار و اعتقادات نميتواند تحميلي باشد، زور و اعمال فشار ميتواند در اعمال و حركات جسماني بشر مؤثر باشد، امّا در اعتقادات قلبي هرگز. امّا منطق باطلگرايان اين است كه به ديگران فرصت انديشه را نميدهند، تلاش ميكنند، ضمن خودسانسوري حق انتخاب را از ديگران سلب كنند.[9] 3. مرتد به كسي گفته ميشود كه از اسلام خارج شده و كفر را برگزيند.[10] و حقيقت ارتداد كفر پس از ايمان است.[11] فقيهان عامه نيز در معناي اصطلاحي مرتد گفتهاند: مرتد عبارت است از كافر شدن مسلماني كه اسلام او به شهادتين، از روي اختيار، و پس از آگاهي بر اركان اسلام و التزام به احكام آن باشد.[12] يك چنين كسي از نظر اسلام، احترامي ندارد، و مجازات شديدي حتي مرگ براي او در نظر گرفته شده است.[13] 4. امّا وجه جمع احكام مرتد با آياتي كه بر اصل آزادي عقيده تصريح دارند، اين است كه همه آنها در مقام پذيرش اصل ديناند. يعني در اسلام اصل پذيرش دين اجباري نيست. اسلام پيش از دعوت به حق سعي دارد تا جوّ اختناق را از بين ببرد، فرصت تفكر و تعقل را براي انسان فراهم سازد.[14] امّا پس از انتخاب دين، كسي حق ندارد، دين را به بازي بگيرد. به بيان ديگر، شخصي كه اقدام به پذيرش دين ميكند، بايد به اصل ارتداد و عواقب آن آگاهانه ملتزم شود. در حالي كه همان شخص قبل از پذيرش اسلام چنين تعهدي ندارد. ميخواهيم اين را بگوييم كه احكام ارتداد با آزادي عقيده تنافي ندارد، زيرا هر كسي در اصل پذيرش اسلام آزاد است، امّا بايد بداند كه با پذيرش اسلام، حق برگشت از او سلب ميشود. ديني كه اصل آزادي در انتخاب عقيده را اصل ميداند، اين را هم ميگويد كه بايد آگاهانه و با التزام به همة احكام دين آن را پذيرا شوي، و اگر پس از انتخاب انكار كني، احكام ارتداد دربارة تو جاري ميشود. همانگونه كه ارتكاب ديگر انحرافات اجتماعي مجازات دارد، به طور مثال كسي كه مسلمان شد نميتواند شراب بنوشد و اگر مرتكب آن شود، حدّ بر او جاري ميگردد و كسي كه در كمال آزادي دين را پذيرفته، نميتواند احكام آن را با اصل آزادي در تضاد ببيند. اين يك حكم عقلاني است. در امور اجتماعي نيز چنين است، انسان در رانندگي و عدم آن آزاد است. امّا اگر بخواهد رانندگي كند، بايد به قوانين راهنمايي و رانندگي كردن نهد، يا اگر كسي به استخدام ادارهاي درآمد بايد مقررات آن را بپذيرد. بدون شك هيچ يك از امور ذكر شده با آزادي او منافات ندارد. اين امر در مورد دين اهميت بيشتري پيدا ميكند، چرا كه دين حق از ضروريات اوليه انسان بوده و با گوهر انسانيت مرتبط است. فقط در اعتقادات قلبي خلاصه نميشود. طبعاً در بينش اسلام بين داشتن يا نداشتن دين تفاوت وجود دارد، چنانكه دين حقيقي با خرافي نيز يكسان نيست. در نتيجه پذيرش آزادي مطلق در اين زمينه مساوي با قبول هرج و مرج و تعارض اجتماعي است كه يقيناً چنين چيزي را هيچ عاقلي نميپذيرد. به همين دليل ارتداد موجب عقوبت است، و حكم شديد مرتد از فروعات آزادي عقيده و حق تدين است، چون ارتداد نه تنها اهانت به مقدسات ديني است، بلكه مايه تزلزل در عقايد ديگران، و در واقع تجاوز به حقوق آنان است. قرآن كريم از گروهي ياد ميكند كه همواره به اسلام و مسلمانان عناد ميورزيدند، از شيوههايي كه آنان به منظور بدبين كردن مردم به اسلام در پيش گرفتند تظاهر به اسلام و پس از آن ارتداد از اسلام بود. اهل كتاب از گردانندگان اصلي اين جريان بودند، و خداوند از توطئه پليد آنان چنين پرده برميدارد. «دستهاي از اهل كتاب گفتند: اوّل روز به آنچه بر مؤمنان نازل شده، ايمان بياوريد، و در آخر روز انكارش كنيد شايد آنان از اعتقاد خويش برگردند.»[15] واقع امر همين است، اگر پذيرش و انكار افراد به دين و مكتبي بدون ضابطه بوده و نظارتي در كار نباشد،آن دين تحقير شده و اقتدار خود را از دست خواهد داد. اسلام چنين چيزي را برنميتابد. بحث را با گفتاري از رهبر معظم انقلاب به پايان ميبريم، ايشان ميفرمايد: «با توجه به آيات مربوط به ارتداد، اين گونه به نظر ميرسد كه اسلام با اين كار درصدد آن است كه حصار ايمان اسلامي را حفظ كند، در حقيقت بعد از اينكه مردم ايمان آوردند، نظام اسلامي را مكلف كرده است كه از ايمان مردم حفاظت و حراست كنند... علت خشم الهي بر مرتدين و كساني كه از دين خارج شدهاند اين است كه اينها زندگي و عشرت دنيوي و هواي نفساني را بر خواست معنوي و قلبي و فطرت انساني خود و بر آخرت ترجيح دادهاند. [16]بنابراين مسئله فقط عوض شدن يك اعتقاد نبوده است. مسئله اين بوده كه كساني به خاطر جاذبههاي مادي و تأمين هواهاي نفساني حاضر شدهاند به حيثيت نظام اسلامي لطمه بزنند، و به آن پشت كرده، ايمان اسلامي را رها كنند. اين مقوله ديگري است و سختگيري اسلام در رابطه با اين مقوله است.»، لذا در يك جمعبندي، احكام ارتداد نه تنها با اصل آزادي عقيده تنافي ندارد، بلكه در راستاي تأمين آن بوده و ضامن امنيت اعتقادي پيروان دين ميباشد. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: سیده زهرا حقدوست راد
|