یکشنبه, 09 ارديبهشت 1403

 



موضوع: توحید و معرفت

توحید و معرفت 9 سال 8 ماه ago #98887

توحيد و معرفت
بحثهاى توحيدى نهج البلاغه را شايد بتوان اعجاب‏انگيزترين بحثهاى آن دانست.بدون مبالغه،اين بحثها با توجه به مجموع شرايط پديد آمدن آنها در حد اعجاز است.
بحثهاى نهج البلاغه در اين زمينه مختلف و متنوع است.قسمتى از آنها از نوع مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حكمت الهى است.در اين قسمت گاهى نظام كلى آسمان و زمين را مطرح مى‏كند،گاه موجود معينى را مثلا«خفاش‏»يا«طاووس‏»يا«مورچه‏»را مورد مطالعه قرار مى‏دهد و آثار آفرينش يعنى دخالت تدبير و توجه به هدف را در خلقت اين موجودات ارائه مى‏دهد.ما براى اينكه نمونه‏اى از اين قسمت‏به دست داده باشيم،بيان آن حضرت را در مورد«مورچه‏»نقل و ترجمه مى‏كنيم.در خطبه‏227 چنين آمده است:! الا ينظرون الى صغير ما خلق كيف احكم خلقه و اتقن تركيبه و فلق له السمع و البصر،و سوى له العظم و البشر؟انظروا الى النملة فى صغر جثتها و لطافة هيئتها لا تكاد تنال بلحظ البصر،و لا بمستدرك الفكر،كيف دبت على ارضها و صبت على رزقها،تنقل الحبة الى جحرها و تعدها فى مستقرها،تجمع فى حرها لبردها و فى وردها لصدرها،مكفولة برزقها،مرزوقة بوفقها،لا يغفلها المنان، و لا يحرمها الديان،و لو فى الصفا اليابس و الحجر الجامس،و لو فكرت فى مجارى اكلها و فى علوها و سفلها،و ما فى الجوف من شراسيف بطنها،و ما فى الراس من عينها و اذنها لقضيت من خلقها عجبا.
آيا در مخلوق كوچك او دقت نمى‏كنند؟چگونه به خلقتش استحكام بخشيده و تركيبش را استوار ساخته،به او دستگاه شنوايى و بينايى عنايت كرده و استخوان و پوست كامل داده است؟
در مورچه با اين جثه كوچك و اندام لطيف بينديشيد.آنچنان كوچك است كه نزديك است‏با چشم ديده نشود و از انديشه غايب گردد.چگونه با اين جثه كوچك روى زمين مى‏جنبد و بر جمع روزى عشق مى‏ورزد و دانه را به لانه خود حمل مى‏كند و در انبار نگهدارى مى‏نمايد،در تابستانش براى زمستانش گرد مى‏آورد و هنگام ورود اقامت زمستانى،زمان بيرون آمدن را پيش‏بينى مى‏كند.اينچنين موجود اينچنين روزى‏اش تضمين شده و تطبيق داده شده است.خداوند منان هرگز او را از ياد نمى‏برد، و لو در زير سنگ سخت‏باشد.اگر در مجراى ورودى و خروجى غذا و در ساختمان شكم او و گوش و چشم او كه در سرش قرار داده شده تفكر و تحقيق كنى و آنها را كشف كنى،سخت در شگفت‏خواهى رفت.
ولى بيشتر بحثهاى نهج البلاغه در باره توحيد،بحثهاى تعقلى و فلسفى است.اوج فوق العاده نهج البلاغه در اين بحثها نمايان است.در بحثهاى توحيدى تعقلى نهج البلاغه آنچه اساس و محور و تكيه‏گاه همه بحثها و استدلالها و استنتاجهاست،اطلاق و لاحدى و احاطه ذاتى و قيومى حق است.على عليه السلام در اين قسمت داد سخن را داده است،نه پيش از او و نه بعد از او كسى به او نرسيده است.
مساله ديگر«بساطت مطلقه‏»و نفى هر گونه كثرت و تجزى و نفى هر گونه مغايرت صفات حق با ذات حق است.در اين قسمت نيز مكرر بحث‏به ميان آمده است.
يك سلسله مسائل عميق و بى‏سابقه ديگر نيز مطرح است از قبيل:اوليت‏حق در عين آخريت او و ظاهريت او در عين باطنيتش،تقدم او بر زمان و بر عدد و اينكه قدمت او قدمت زمانى و وحدت او وحدت عددى نيست،علو و سلطان و غناى ذاتى حق،مبدعيت او و اينكه شانى او را از شان ديگر شاغل نمى‏شود،كلام او عين فعلش است،حدود توانايى عقول بر ادراك او و اينكه معرفت‏حق از نوع تجلى او بر عقول است نه از نوع احاطه اذهان بر يك معنى و مفهوم ديگر،سلب جسميت و حركت و سكون و تغيير و مكان و زمان و مثل و ضد و شريك و شبيه و استخدام آلت و محدوديت و معدوديت از او،و يك سلسله مسائل ديگر كه به حول و قوه الهى براى هر يك از اينها نمونه‏اى ذكر خواهيم كرد.
اينها مباحثى است كه در اين كتاب شگفت مطرح است و يك فيلسوف وارد در عقايد و افكار فلاسفه قديم و جديد را سخت غرق در اعجاب مى‏كند.
بحث تفصيلى درباره همه مسائلى كه در نهج البلاغه در اين زمينه آمده است‏خود يك كتاب مفصل مى‏شود و با يك مقاله و دو مقاله توضيح داده نمى‏شود.ناچار به اجمال بايد بگذريم ولى براى اينكه بتوانيم نگاهى اجمالى به اين بخش نهج البلاغه بكنيم،ناچاريم مقدمتا به چند نكته اشاره كنيم:
اعتراف تلخ
ما شيعيان بايد اعتراف كنيم كه بيش از ديگران درباره كسى كه افتخار نام پيروى او را داريم ظلم و لا اقل كوتاهى كرده‏ايم.اساسا كوتاهيهاى ما ظلم است.ما نخواسته و يا نتوانسته‏ايم على را بشناسيم. بيشتر مساعى ما در باره تنصيصات رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام و سب و شتم كسانى كه اين نصوص را ناديده گرفته‏اند بوده است،نه درباره شخصيت عينى مولا على.غافل از اين كه اين مشكى كه عطار الهى بحق معرف اوست‏خود بوى دلاويزى دارد و بيش از هر چيز لازم است مشامها را با اين بوى خوش آشنا كرد،يعنى بايد آشنا بود و آشنا كرد.معرفى عطار الهى به اين منظور بوده كه مردم با بوى خوش آن آشنا شوند،نه اينكه به گفته عطار قناعت ورزند و تمام وقت‏خويش را صرف بحث در معرفى وى كنند نه آشنايى با او.
آيا اگر نهج البلاغه از ديگران مى‏بود با او همين گونه رفتار مى‏شد؟كشور ايران كانون شيعيان على عليه السلام است و مردم ايران فارسى زبان‏اند.شما نگاهى به شرحها و ترجمه‏هاى فارسى نهج البلاغه بيفكنيد و آنگاه درباره كارنامه خودمان قضاوت كنيد.
به طور كلى اخبار و احاديث‏شيعى و همچنين دعاهاى شيعى از نظر معارف الهى و همچنين از نظر ساير مضامين با اخبار و احاديث و دعاهاى مسلمانان غير شيعى قابل مقايسه نيست.مسائلى كه در اصول كافى يا توحيد صدوق يا احتجاج طبرسى مطرح است،در هيچ كتاب غير شيعى مطرح نيست. آنچه در كتب غير شيعى در اين زمينه مطرح است،احيانا مسائلى است كه مى‏توان گفت قطعا مجعول است،زيرا بر خلاف نصوص و اصول قرآنى است و بوى تجسيم و تشبيه مى‏دهد.اخيرا هاشم معروف حسنى در كتابى كه به نام‏«دراسات فى الكافى للكلينى و الصحيح للبخارى‏»تاليف كرده است ابتكار خوبى به خرج داده،مقايسه مختصرى ميان صحيح بخارى و كافى كلينى از نظر روايات مربوط به الهيات به عمل آورده است.
عقل شيعى
طرح مباحث الهيات به وسيله ائمه اهل بيت عليهم السلام و تجزيه و تحليل آن مسائل-كه نمونه آنها و در صدر آنها نهج البلاغه است-سبب شد كه عقل شيعى از قديم الايام به صورت عقل فلسفى در آيد و البته اين يك بدعت و چيز تازه در اسلام نبود،راهى است كه خود قرآن پيش پاى مسلمانان نهاده است و ائمه اهل بيت عليهم السلام به تبع تعليمات قرآنى و به عنوان تفسير قرآن آن حقايق را ابراز و اظهار نمودند.اگر توبيخى هست متوجه ديگران است كه اين راه را نرفتند و وسيله را از دست دادند.
تاريخ نشان مى‏دهد كه از صدر اسلام،شيعه بيش از ديگران به سوى اين مسائل گرايش داشته است.در ميان اهل تسنن گروه معتزله كه به شيعه نزديكتر بودند گرايشى بدين جهت داشتند،ولى چنانكه مى‏دانيم مزاج اجتماعى جماعت آن را نپذيرفت و تقريبا از قرن سوم به بعد منقرض شدند.
احمد امين مصرى در جلد اول ظهر الاسلام اين مطلب را تصديق مى‏كند.او پس از بحثى درباره جنبش فلسفى در مصر به وسيله فاطميين كه شيعى بودند، مى‏گويد:
و لذلك كانت الفلسفة بالتشيع الصق منها بالتسنن نرى ذلك فى العهد الفاطمى و العهد البويهى،و حتى فى العصور الاخيرة كانت فارس اكثر الاقطار عناية بدراسة الفلسفة الاسلامية و نشر كتبها،و لما جاء جمال الدين الافغانى مصر فى عصرنا الحديث و كان فيه نزعة تشيع و قد تعلم الفلسفة الاسلامية بهذه الاقطار الفارسية كان هو الذى نشر هذه الحركة فى مصر.
فلسفه به تشيع بيش از تسنن مى‏چسبد،و اين را در عهد فاطميون مصر و آل بويه ايران مى‏بينيم.حتى در عصرهاى اخير نيز كشور ايران كه شيعه است از تمام كشورهاى اسلامى ديگر بيشتر به فلسفه عنايت داشت.سيد جمال الدين اسد آبادى كه تمايلات شيعى داشت و در ايران تحصيل فلسفه كرده بود، همينكه به مصر آمد يك جنبش فلسفى در آنجا به وجود آورد.
ولى احمد امين در اينكه چرا شيعه بيش از غير شيعه تمايل فلسفى داشته است،عمدا يا سهوا دچار اشتباه مى‏شود.او مى‏گويد:علت تمايل بيشتر شيعه به بحثهاى عقلى و فلسفى،باطنيگرى و تمايل آنها به تاويل است.آنها براى توجيه باطنيگرى خود ناچار بودند از فلسفه استمداد كنند،و بدين جهت مصر فاطمى و ايران بويهى و همچنين ايران صفوى و قاجارى بيشتر از ساير اقطار اسلامى تمايل فلسفى داشته است.
سخن احمد امين ياوه‏اى بيش نيست.اين تمايل را ائمه شيعه به وجود آوردند.آنها بودند كه در احتجاجات خود،در خطابه‏هاى خود،در احاديث و روايات خود،و در دعاهاى خود عاليترين و دقيقترين مسائل حكمت الهى را طرح كردند.نهج البلاغه يك نمونه از آن است.حتى از نظر احاديث نبوى،ما در روايات شيعه روايات بلندى مى‏يابيم كه در روايات غير شيعى از رسول اكرم روايت نشده است.عقل شيعى اختصاص به فلسفه ندارد،در كلام و فقه و اصول فقه نيز امتياز خاص دارد و ريشه همه يك چيز است.
برخى ديگر اين تفاوت را مربوط به‏«ملت‏شيعه‏»دانسته‏اند و گفته‏اند:چون شيعيان ايرانى بودند و ايرانيان شيعه بودند و مردم ايران مردمى متفكر و نازك‏انديش بودند،با فكر و عقل نيرومند خود معارف شيعى را بالاتر بردند و به آن رنگ اسلامى دادند.
برتراند راسل در جلد دوم كتاب تاريخ فلسفه غرب بر اين اساس اظهار نظر مى‏كند.راسل همچنانكه مقتضاى طبيعت و يا عادت اوست،بى ادبانه اين مطلب را ادا مى‏نمايد.البته او در ادعاى خود معذور است،زيرا او فلسفه اسلامى را اساسا نمى‏شناسد و كوچكترين آگاهى از آن ندارد تا چه رسد كه بخواهد مبدا و منشا آن را تشخيص دهد.
ما به طرفداران اين طرز فكر مى‏گوييم:اولا نه همه شيعيان ايرانى بودند و نه همه ايرانيان شيعه بودند. آيا محمد بن يعقوب كلينى و محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى و محمد بن ابيطالب مازندرانى ايرانى بودند،اما محمد بن اسماعيل بخارى و ابو داود سجستانى و مسلم بن حجاج نيشابورى ايرانى نبودند؟آيا سيد رضى كه جمع آورى كننده نهج البلاغه است ايرانى بود؟آيا فاطميين مصر ايرانى بودند؟...
چرا با نفوذ فاطميين در مصر فكر فلسفى احيا مى‏شود و با سقوط آنها آن فكر مى‏ميرد و سپس به وسيله يك سيد شيعه ايرانى مجددا احيا مى‏وشد؟!
حقيقت اين است كه سلسله جنبان اين طرز تفكر و اين نوع تمايل،فقط و فقط ائمه اهل بيت عليهم السلام بودند.همه محققان اهل تسنن اعتراف دارند كه على عليه السلام حكيم اصحاب بود و عقل او با مقايسه با عقول ديگران نوع ديگر بود.از ابو على سينا نقل شده كه مى‏گويد:
كان على عليه السلام بين اصحاب محمد صلى الله عليه و آله كالمعقول بين المحسوس.
يعنى على در ميان ياران رسول خدا مانند«كلى‏»در ميان‏«جزئيات محسوسه‏»بود و يا مانند«عقول قاهره‏»نسبت‏به‏«اجسام ماديه‏»بود.
بديهى است كه طرز تفكر پيروان چنين امامى با مقايسه با ديگران تفاوت فاحش پيدا مى‏كند.
احمد امين و برخى ديگر دچار توهمى ديگر شده‏اند.آنان در انتساب اين نوع كلمات به على عليه السلام ترديد كرده‏اند و مى‏گويند عرب قبل از فلسفه يونان با اين نوع بحثها و تجزيه و تحليل‏ها و موشكافى‏ها آشنا نبود،اين سخنان را بعدها آشنايان با! فلسفه يونان ساخته‏اند و به امام على بن ابيطالب بسته‏اند!
ما هم مى‏گوييم عرب با چنين كلمات و سخنانى آشنا نبود،نه تنها عرب آشنا نبود،غير عرب هم آشنا نبود،يونان و فلسفه يونان هم آشنا نبود.آقاى احمد امين اول على را در سطح اعرابى از قبيل ابو جهل و ابو سفيان از لحاظ انديشه پايين مى‏آورد و آنگاه صغرى و كبرى ترتيب مى‏دهد!مگر عرب جاهلى با معانى و مفاهيمى كه قرآن آورد آشنا بود؟!مگر على تربيت‏شده و تعليم يافته مخصوص پيامبر نبود؟! مگر پيامبر على عليه السلام را به عنوان اعلم اصحاب خود معرفى نكر؟!چه ضرورتى دارد كه ما به خاطر حفظ شان برخى از صحابه كه در يك سطح عادى بوده‏اند،شان و مقام ديگرى را كه از عاليترين مقام عرفانى و افاضه باطنى از بركت اسلام بهره‏مند بوده است انكار كنيم؟!
آقاى احمد امين مى‏گويد قبل از فلسفه يونان مردم عرب با اين معانى و مفاهيمى كه در نهج البلاغه آمده است آشنا نبودند.
جواب اين است كه با معانى و مفاهيمى كه در نهج البلاغه آمده است،بعد از فلسفه يونان هم آشنا نشدند!نه تنها عرب آشنا نشد،مسلمانان غير عرب هم آشنا نشدند!زيرا فلسفه يونان هم آشنا نبود.اينها از مختصات فلسفه اسلامى است،يعنى از مختصات اسلام است و فلاسفه اسلام تدريجا با الهام از مبادى اسلامى آنها را وارد فلسفه خود كردند.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

توحید و معرفت 9 سال 7 ماه ago #101520

خوبه مرسی
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: شیرین الله بخش