جمعه, 21 ارديبهشت 1403

 



موضوع: عقل و جایگاه در دین

عقل و جایگاه در دین 9 سال 8 ماه ago #98173

تربيت عقل براي شناخت دين
انديشمندان مسلمان درباره روش شناخت دين و بهره‏بردارى از متون دينى، ديدگاههاى متفاوتى دارند. برخى روش عرفانى را تنها راه شناخت دين مى‏دانند، گروهى بر تعبد به ظواهر دينى اصرار ورزيده‏اند و گروه سوم طريق عقلى را راه دستيابى به معارف دينى مى‏دانند.
در بين نظريه‏هاى مطرح شده در دوره معاصر، نظريه علامه طباطبايى، اعتبار و مقبوليت ويژه‏اى يافته است. وى با اعتقاد به كارآمدى هر سه روش در درك حقايق دينى، تأكيد فراوانى بر شناخت عقلى دين كرده است.
اهميت و اعتبار شناخت عقلى دين، در نظر وى سبب شده كه در آثار خود به تناسب از اهميت و ضرورت شناخت عقلى دين، مبانى و اهداف عقل ورزى و روشهاى پرورش عقل به غرض دستيابى و درك آموزه‏هاى دينى سخن گويد و با استناد به آيات و روايات و به شيوه‏اى استدلالى موضوعات فوق را بررسى كند.

اهميت و ضرورت شناخت عقلى دين

از ديدگاه مرحوم علامه درك عقلى آموزه‏هاى دينى در مقايسه با ديگر طرق بهره‏بردارى از متون دينى، از جايگاهى والا برخوردار است.
وى اهميت و ضرورت آن را از منظرهاى مختلف مورد توجه قرار داده و به خوبى نتايج حاصل از اين روش را نشان داده است. در اينجا به برخى موارد به اختصار اشاره مى‏شود:
الف. رشد، پويايى، استحكام و پيشرفت حيات انسانى بر اساس بهره مندى از فكر صحيح تأمين مى‏شود. علامه عقل را به عنوان تنها نيرويى كه انسان را از ساير حيوانات متمايز مى‏كند و او را نوعى مستقل و مشخص قرار مى‏دهد بر مى‏شمارد(الميزان، ج 3، 59) و بر اين اساس حيات انسان را حياتى فكرى مى‏داند.
به نظر او، از لوازم ابتناى حيات بر فكر اين است كه هرچه فكر صحيح‏تر باشد، استحكام حيات بيشتر است. حيات مستحكم به هر طريقى از طرق كه فرض شود، مرتبط با فكر استوار و مبتنى بر آن است و به قدر بهره آن از فكر، بهره‏اى از استحكام دارد.( الميزان، ج 5، 454)
ب. با نظر به حيات انسانى در اين جهان طريق عقل در مقايسه با وحى و كشف از عموميت و اهميت بيشترى برخوردار است. طريق وحى فقط بر انبياء گشوده است و طريق كشف نيز بوسيله اندكى از مردم پيموده مى شود.
همه مردم، حتى اهل وحى و كشف حاجت شديدى به براهين عقلى در زندگى دنيوى دارند و از طريق عقلى بى نياز نيستند.
بعلاوه ترك طريق عقل موجب تسلط تقليد بر شؤون حيات اعتقادى و اخلاقى انسان مى شود و موجب سقوط انسان است. لذا طريق عقلى نسبت به دو طريق ديگر از عموميت بيشترى برخوردار است. (الميزان، ج 10، ص 293 و 294)
ج. كرامت و شرافتى بالاتر از درك حقايق معارف دينى براى انسان وجود ندارد. علامه طباطبايى براى انسانهايى كه استعداد درك حقايق دينى را ندارند، عمل به ظواهر كتاب و سنت و اوامر و نواهى مولوى را توصيه مى‏كند، ولى براى افرادى كه استعداد آنرا دارند تا به درك حقايق دينى نائل آيند تلاش براى درك حقايق دينى را پيشنهاد مى كند و معتقد است كه بر اين مطلب، عقل، كتاب و سنت دلالت دارند و هيچ شرافت و كرامتى بالاتر از آن براى انسان وجود ندارد.
تكريم انسان به نعمت عقل است كه به هيچ موجود ديگرى داده نشده است(الميزان، ج 5، ص 259) و انسان با عقل خود نيك را از بد و خير را از شر تشخيص مى‏دهد و امور ديگرى مانند نطق ، خط و تسلط و تسخير موجودات ديگر بر عقل انسان متفرع است و تفضيل انسان به اين است كه از نعمتهايى كه به موجودات ديگر داده شده سهم بيشترى دارد ( الميزان، ج 13، ص 156)
د. تلقى عاميانه از معارف دينى و جلوگيرى از بحث آزاد، عامل انحطاط و عقب ماندگى جامعه اسلامى بعد از رسول خدا(ص) بوده است.
به نظر علامه" بشر با غريزه خدادادى خود مى‏فهمد كه كليد سعادت و خوشبختى زندگى، فرهنگ است و پيشرفت زندگى با پيشرفت فرهنگ توأم است، و هرگز پيشرفت فرهنگى بدون استدلال منطقى و بحث آزاد صورت پذير نيست.
چنانكه روزى جامعه انسانى به واسطه تاريكى محيط يا عوامل غير طبيعى ديگر در اين مسئله آن طورى كه شايد و بايد روشن نبوده است، امروز ديگر اين موضوع جزء بديهيات به شماره آمده و كمترين ابهامى در آن باقى نمانده است." ( طباطبايى، محمد حسين، معنويت تشيع، ص 46).
ه. بررسى تعليمات دينى از مجراى تعقل و استدلال آزاد، حيات و تازگى آنرا در همه زمانها حفظ خواهد كرد. علامه بر اين باور است كه معارف دينى با غريزه تفكر فلسفى و تعقل استدلالى انسان قابل هضم است و نتيجه پيروى از اين طريق ايجاد پشتوانه ديگرى غير از وحى مجرد است كه " تعليمات اسلامى را براى هميشه و نسبت به همه كس زنده نگه مى دارد، و مقاصد اين آئين پاك از دريچه چشم استدلال پيوسته و تازه خواهد بود.
با گشودن اين راه بعد از انقطاع وحى و پايان نبوت ديگر تعليمات دينى هرگز قيافه ابهام و اجمال بخود نمى‏گيرد و در صف يادگارهاى تاريخى و آثار باستانى در موزه ها ذخيره نمى‏شود." ( معنويت تشيع، ص 18 و 19).

تعريف تربيت عقلانى از ديدگاه علامه

الف. با نظر به ديدگاه علامه درباره نقش عقل در شناخت مسائل برون دينى و درون دينى، وظيفه مربيان و مجريان تربيتى در تربيت عقلانى بسيار سنگين است.
مربى بايستى توانمندى عقل نظرى را به سطحى برساند كه متربى مسائل مربوط به مبدأ و معاد و انسان وارتباط انسان با مبدأ و معاد را درك و هضم كند.
در فهم قرآن با روش قرآن به قرآن اختلاف ظاهرى بين آيات را بر طرف نمايد، و با استنطاق آن، پرسشهاى فرا روى دين را در هر عصرى پاسخ گويد. وظيفه مربى در ارتباط با عقل عملى اين است كه آنرا به سطحى برساند كه مصالح و مفاسد احكام عبادى و اجتماعى را تشخيص دهد و رابطه آنها را با حقايق دينى درك كند و در حد ممكن از راز تشريع آنها مطلع شود.
بر اساس اين ديدگاه، تربيت عقلانى به معناى فراهم كردن زمينه فراگيرى و كاربست اصول منطقى و فلسفى بويژه قياس برهانى است، به گونه‏اى كه متربى بتواند مسائل درون دينى و برون دينى را درك و هضم كند و اعتقاد به باورهاى دينى و عمل به احكام از روى بصيرت باشد و نه تقليد و تعبد، و اگر جايى هم مسئله‏اى را به طور تعبدى مى‏پذيرد، دليل عقلى او را به اين تعبد رهنمون كرده باشد.
ب. بر اساس مبانى عقل ورزى از ديدگاه علامه، عقل طبق آنچه فطرت به او الهام كرده، راه خود را در شناخت حقايق و احكام به طرف جلو باز مى‏كند.
عقل به طور فطرى و بر اساس دو اصل واقع بينى و شعور استدلالى در همان اول تولد، خود را درك مى‏كند، سپس با حواس ظاهرى ظواهر اشياء را مى‏شناسد و با حواس باطنى همچون اراده وحب و بغض، اميد و ترس و امثال آن معانى روحى را درك مى‏كند و بوسيله آن معانى انسان را با موجودات خارج از ذات مرتبط مى‏سازد و سپس با ترتيب، جدا سازى و تعميم در آنها دخل و تصرف مى‏كند و به شناخت حقايق و احكام نائل مى‏شود.
آنچه در اين بين كاركرد عقل را مختل مى‏كند عواملى است نظير تقليد، يا اعتقاد به خرافه يا عدم علم و حاكميت قوه شهويه غضبيه، وظيفه مربى اين است كه عوامل توانمندى را تقويت و زمينه عوامل كجروى عقل را از بين ببرد.
بر اين اساس، تربيت عقلانى عبارت است از: تقويت عواملى كه استقامت عقل را بر طريق فطرى سبب مى‏شود، از سويى، و از بين بردن و يا تضعيف عوامل كجروى عقل، از سوى ديگر. تفاوت اين تعريف با تعريف قبلى اين است كه در تعريف قبلى فرض اين است كه قوه ناطقه خودبخود به فعليت مى‏رسد و برخى عوامل به استقامت يا كجروى آن كمك مى‏كند و در اين جا فرض اين است كه اصل وجود عقل ورزى بالفعل نيست و بايد به آن فعليت داد.
ج. علامه با نظر به مجموعه آيات قرآن درباره عقل و آياتى كه مفاهيم مقابل عقل نظير جهل، سفاهت در آنها بكار رفته، معتقد است كه عقل در كلام خداى تعالى به معناى خاصى بكار رفته است.
به نظر وى، خداى تعالى در قرآن عقل را به نيرويى تعريف كرده كه انسان در دينش از آن بهره‏مند شود و بوسيله آن راه را به سوى حقايق معارف و اعمال صالحه پيدا نموده و انجام دهد پس اگر عقل در چنين مجرايى قرار نگيرد و قلمرو عملش به چهار ديوار خير و شرهاى دنيوى محدود گردد ديگر عقل ناميده نمى‏شود، طبق اين ديدگاه، اگر تربيت عقلانى به غايت خود يعنى شناسايى مسئله مبدأ و معاد و لوازم آن و انجام اعمال صالح و پيروى از دين خدا نائل نشود، اساساً فعليت پيدا نكرده است گرچه طبق ديدگاه رايج در روانشناسى و علوم تربيتى فرد به نهايت تربيت عقلانى رسيده باشد.

اهداف تربيت عقلانى

عبارات و واژه‏هاى ناظر به اهداف تربيت عقلانى كه علامه به آن تصريح كرده يا با نظر به ديدگاه وى درباره اعتبار عقل در شناخت دين بدست مى‏آيد، فراوان و متنوع است. بررسى اين عبارات و واژه‏گان گرچه تا اندازه‏اى ديدگاه علامه را پيرامون اهداف تربيت عقلانى معلوم مى‏كند، ولى تبيين دقيق آنرا بايد در نظريه علامه درباره انسان و عقل و فطرت و رابطه آنها جستجو كرد.
بررسي اين عبارات و وازه ها، ما را سرانجام به اين دو پرسش مي رساند:
1 - هدف غايى و اهداف واسطى در تربيت عقلانى كدامند؟
2 - وجه تمايز علامه با ديگران در بيان اهداف تربيت عقلانى چيست؟
هر يك از صاحبنظران با توجه به ديدگاه خاص خود، هدف يا اهداف خاصى را براى تربيت عقلانى بر شمرده‏اند، كه مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
رشد قوه قضاوت صحيح، تشكيل ذهن، رشد قواى ذهنى مثل حافظه و تخييل و دقت به گونه‏اى كه بطور خودكار در برابر محركها پاسخ دهد، عمل بر اساس رشد و هدايت عقل، عادت دادن عقل به تفكر علمى و مطالبه دليل و برهان، عادت دادن عقل به حفظ امانت علمى، آزاد انديشى، پرورش قدرت نقادى و اعتراض، عادت دادن عقل به تفكر بر اساس شيوه حل مسئله.
تمايز علامه با ديگر صاحبنظران در اين است كه وى حصول اهداف فوق را به عنوان مقدمه و اهداف واسطى مى‏پذيرد، نه هدف غايى. بنظر وى، اگر مربى همه اين موارد را در متربى تحقق بخشد ولى هدف غايى كه هدايت به سوى حق و پيروى از حق است حاصل نشود اساساً تربيت عقلانى فعليت پيدا نكرده است.

روش هاى تربيت عقلانى

با نظر به ديدگاه علامه درباره اعتبار و كارآيى عقل در حوزه شناخت دين و گستره آن، مربى وظيفه سنگينى را در رساندن عقل به سطحى كه بتواند وظايف مورد انتظار را بخوبى انجام دهد بر عهده دارد.
اکنون بايد به اين مساله ‏پرداخت كه مربى با بكارگيرى چه روشهايى، مى‏تواند توانمندى ادراكى متربى را جهت رسيدن به اهداف مورد نظر افزايش دهد.

روشهاى ناظر به حفظ سلامت درك فطرى عقل

پيروى انسان از هدايت قوه شهويه و غضبيه و شرايط نا مناسب اجتماعى درك فطرى عقل را تهديد مى‏كند. بر اين اساس علامه بر سه روشِ تعديل قوى، انجام عمل صالح و ايجاد شرايط مناسب اجتماعى تأكيد مى‏كند.
الف. تعديل قوا (رها سازى عقل از سلطه قوه شهويه و غضبيه): منظور علامه از تعديل قوى اين است كه قواى مختلف را در حد وسط قرار دهيم تا در طريقى كه برايش تعيين شده عمل كند و دچار افراط و تفريط نگردد.
ب. عمل صالح: از ديدگاه علامه بين عمل صالح و اخلاق حسنه و درك حقايق نظرى و علوم عملى رابطه طولى وجود دارد. "اعمال صالحه اخلاق حسنه را حفظ مى‏كند و اخلاق حسنه معارف حقه و علوم نافعه را" (الميزان ج 5 ص 69) و بر عكس" اعمال باطل و خلاف... افكار فاسدى را در روح آدمى تلقين مى‏كند و اين افكار فاسد ذهن را آماده مى‏كند تا هرگونه شبهه و فكر باطلى در آن وارد شود و در چنين موقعيتى فهمها و ادراكات مختلف مى‏گردد و از پيروى حق تخلف مى‏كند. (الميزان، ج 4 ص 128)
ج. ايجاد شرايط اجتماعى مناسب: اشاره كرديم كه از ديدگاه علامه نوع حكومت و فرهنگ جامعه خصلتهاى روحى خاصى را در انسانها ايجاد مى‏كند و تفاوت خصلتهاى روحى عامل تفاوت انسانها در درك عقلى مى‏شود.
به نظر وى زندگى طولانى قوم بنى اسرائيل در مصر و زندگى زير سلطه و توأم با خوارى و ذلت سبب شده كه جنس يهود سرسخت بار بيايند و به هيچ حقيقى از حقايق ماوراء حس ايمان نياورند.
اقتضاى مبناى مذكور اين است كه نوع فرهنگ و حكومت از عواملى است كه مى‏تواند سلامت درك فطرى عقل را تهديد كند و لذا ايجاد شرايط مناسب زندگى اجتماعى براى مصون ماندن عقل از كجروى ضرورى مى‏نمايد.

روشهاى ناظر به افزايش درك عقلى

الف.اعطاء علم و حكمت: عقل براى رسيدن به حقايق و درك علوم عملى نيازمند ترتيب دادن و چيدن معلومات بديهى يا نظرىِ منتهى به بديهيات است كه كشف مجهولات نائل شود و در صورتى كه اين معلومات در دسترس عقل نباشد يا ناقص باشد به طور طبيعى عقل نمى‏تواند به درك مجهولات نائل شود.
اعطاى علم به عنوان روش تربيت عقلانى ناظر به اين است كه ما معلومات مورد نياز عقل را در اختيارش قرار دهيم تا فعاليت خود را به نحو مطلوب انجام دهد و اهداف مورد نظر را تأمين كند.
البته مقصود از اعطاى علم اين نيست كه هرگونه معلوماتى را به ذهن القا كنيم و ذهن را به صورت انبارى از معلومات در آوريم بلكه مقصود اعطاى علمى است كه اولاً مطابق حق و واقع باشد و ثانياً انسان با آن علم به سوى حق هدايت شود و از حق پيروى كند. (الميزان، ج 1، 249)
ب. رعايت تدريج در القاى معارف دينى: از ديدگاه علامه دو ويژگى كه يكى به طبيعت انسان و ديگرى به ماهيت تعاليم دينى بر مى‏گردد، مراعات تدريج را در آموزش معارف دينى الزامى مى‏كند.
ويژگى مربوط به طبيعت انسان اين است كه " انسان به جهت داشتن قريحه حيوانى به لذتهاى شهوى سريعتر از حق و حقيقت ميل و عادت پيدا مى‏كند و ترك آنها براى او مشكل مى‏شود".( الميزان، ج 2، ص 193)
ويژگى مربوط به ماهيت معارف اسلامى اين است كه اسلام با همه ابعاد زندگى اعم از فردى و اجتماعى سرو كار دارد و لذا پذيرش آن همراه با تغيير در همه ابعاد زندگى است و تغيير در همه ابعاد زندگى براى انسان سخت و تحمل‏ناپذير است.
در اين بين تغيير در ناحيه اعمال از تغيير در ناحيه اعتقادات مشكلتر است چرا كه زودتر بر شهوت اثر مى‏گذارد.( الميزان، ج 4، ص 157 و 156)
بر اساس دو ويژگى مذكور، علامه رعايت تدريج را در القاء معارف دينى را الزامى مى‏داند و معتقد است كه قرآن هم به اين امر دستور داده است و هم عملاً به اين صورت نازل شده است. حكمت مراعاتِ تدريج در ارائه معارف الهى اين است كه جايگزينى اعتقادات و اعمال دينى به جاى اعتقادات و اعمال باطل به آرامى اتفاق مى‏افتد و در نتيجه تغيير در اعتقادات و اعمال براى انسان تحمل‏پذير مى‏شود.
ج. همراه كردن بيان واقعيتها و احكام دينى با تبيين آنها: در آموزش معارف الهى چه بخشى كه ناظر به واقعيتهاى جهان هستى است و چه بخشى كه ناظر به احكام عبادى و اجتماعى است، بيان واقعيتها و احكام را بايد با تبيين همراه كرد.
منظور از تبيين اين است كه علاوه بر بيان واقعيتها و احكام، علل موجده واقعيت ها و رمز و راز تشريع احكام را و ارتباط آنها با سعادت انسان معلوم كرد.
علامه اين مطلب را از بيانات قرآنى استفاده مى‏كند و مى‏گويد كه داب قرآن اين است كه تعليماتش را با بيان علل و اسباب آن همراه كرده است(الميزان، ج 3 ، ص 369) و راضى نمى‏شود كه انسان تعاليم دينى را كوركورانه و بدون تعقلى كه حقيقت امر را براى او روشن كند بپذيرد (الميزان، ج 2 ، ص 197) حتي خداوند در مورد عده‏اى از احكام عملى كه امر آنها را به طريق مولويت صادر مى‏كند، مثل اين جمله" ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون".
اين جمله‏ها به انضمام آيات ديگرى كه به تعقل و تفكر و تدبر امر مى‏فرمايد، مى‏رساند كه بر هر مسلمانى لازم است كه از راه تعقل مصالح و مفاسد كليات احكام را درك كند اگر چه جزئيات و خصوصيات آنها بيرون از حوصله ادراك او باشد.( معنويت تشيع، ص 18)
د. آموزش معارف دينى به هنگام نياز و احتياج به آن: آموزش معارف دينى به هنگام نياز و احتياج به آن مؤثرتر است، چرا كه نياز، انگيزه متربى را در يادگيرى افزايش مى‏دهد و از طرف ديگر عمل به آن - به تعبير علامه - تصديق به حكم را آسانتر مى‏كند و در مجموعه زمينه فهم و پذيرش و ايمان را فراهم مى‏كند: " القاى يك نظريه علمى در هنگام احتياج و رسيدن هنگام عمل در دل شاگردى كه مى‏خواهد آن را بياموزد بهتر ثبت مى‏گردد و در قلب مى‏نشيند و بزودى فراموش نمى‏شود".( الميزان، ج 1، ص 211)
ه. دعوت بر اساس وضعيت تلخ و شيرين گذشته: دعوت به دين و تعليم معارف دينى بر اساس تجارب قبلى و استفاده از وضعيت تلخ و شيرين گذشته مؤثرتر است.
علامه در تفسير آيه " واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداءً فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شفا حفرةٍ من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون" (آل عمران، آيه 103) مى‏گويد كه مخاطب اين آيه كسانى بودند كه دو وضعيت كفر و ايمان را درك كرده بودند در زمان كفر دائماً در حال جنگ و كشتار بودند و حقيقت امنيت عمومى را درك نكرده بودند، ولى پس از ايمان به خدا و اعتصام به حبل الله و ظهور نشانه‏هاى سعادت شيرينىِ نعمتِ امنيت را دريافتند.
اين شيوه خطاب و دعوت (دعوت بعد از درك وضعيت تلخ و يا شيرين گذشته) در نفوس مؤثرتر است، زيرا بناى دعوت بر اساس مشاهده و تجربه است و نه مجرد تقدير و فرض.( الميزان، ج 3، ص 373 و 371)
و. تحريك غريزه تقواطلبى هنگام بيان احكام: منظور از تحريك غريزه تقواطلبى اين است كه بيان احكام را با عباراتى كه اين غريزه را تحريك و زمينه فهم و تلقى به قبول معارف را فراهم مى‏كند همراه سازيم: " قرآن در تعليم شرايع دين، بيان حكم را با بيان فضايل اخلاقى و خصال حميده كه با تذكر آن غريزه تقواطلبى بيدار مى‏شود همراه كرده تا انسان بر فهم حكم قوى شود"(الميزان، ج ، ص 314).
به عنوان مثال، در آيه 232 بقره خداوند پس از بيان اين حكم كه شما از ازدواج مردان با همسران سابق خود در صورتى كه هر دو راضى هستند جلوگيرى نكنيد مى‏فرمايد: " هر كس از شما به خدا و روز باز پسين ايمان دارد به اين [دستورها] پند داده مى‏شود. [مراعات] اين امر براى شما پر بركت‏تر و پاكيزه‏تر است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد."
ذكر اين عبارات بعد از بيان حكم، انسان را به تدبر و فهم حكم و مراعات آن تحريك و تشويق مى‏نمايد. ايمان به خدا و معاد و وجود امر پر بركت و پاكيزه، امرى مطلوب براى انسان است و ذكر آنها پس از بيان حكم و اينكه مراعات حكم اين آثار را در بر دارد، انگيزه انسان را به فهم حكم و عمل به آن تحريك مى‏كند.
ز. آموزش براى عمل و بر اساس عمل: به نظر علامه، خداوند قرآن را به اين شيوه به مردم تعليم داده است. قرآن ابتدا برخى عقايد و احكام را بيان كرده و پس از عمل به آنها، صورت عمل را موضوع تعليم دوباره قرار داده و جنبه‏هاى صحيح و فاسد عمل را مشخص كرده و بر جنبه‏هاى صحيح وعده پاداش و بر جنبه‏هاى فاسد وعده عذاب داده است. در واقع كتاب قرآن، كتاب علم و عمل بوده است( الميزان، ج 4، ص 18).
وى رعايت اين شيوه را براى مربيان در آموزش دين به ويژه تعاليم دين اسلام از واضح‏ترين امور مى‏شمارد. چرا كه به اين شيوه، سختى پذيرش دين و عمل به آن در نفس زائل مى‏شود.
در واقع چنين است كه نفس به راحتى تسليم انجام دادن عملى كه قبلاً مرتكب نشده نمى‏شود، وقتى براى اولين بار نسبت به انجام آن اقدام كرد، سختى تعهد نسبت به تصديق انجام آن كمتر مى‏شود تا جايى كه در صورت تكرار به صورت عادت در مى‏آيد.( الميزان، ج 6 ص 259 و 258)
ح. آموزش اصول منطقى و فلسفى: قبلاً اشاره كرديم كه فكر - يعنى سير از مقدمات بديهى يا منتهى به بديهيات براى كشف معلوم جديد - از مجموعه قواعدى كه يا مربوط به صورت استدلال و يا به ماده آن بر مى‏گردد پيروى مى‏كند، عقل به طور فطرى اين اصول را با خود دارد و از آن براى رسيدن به مقاصد خود از آنها استفاده مى‏كند.(الميزان، ج 5 ص 255 و 256)
علامه آگاهى نسبت به اين مجموعه قواعد و بكار بستن آنها را در فهم معانى و تشخيص حق از باطل و خير از شر مؤثر مى‏داند و لذا آشنايى با اصول منطقى و فلسفى و آموزش علوم عقلى را براى متربى ضرورى مى‏شمارد.
به نظر وى، فهم بخشى از آيات و روايات بدون تسلط بر اصول فلسفى و منطقى ممكن نيست.
داستان نزاع ايشان با علامه مجلسى در اين خصوص هم مشهور است. به اعتقاد علامه اساساً ورود در برخى از مباحث دينى براى كسانى كه با اين علوم آشنايى ندارند جايز نيست.
در اين ميان، آشنايى با برهان و مقدمات برهانى طبق ديدگاه علامه ضرورت تام مى‏يابد چرا كه در شناخت معارف الهى تنها به قياس برهانى مى‏تواند تمسك كرد و لاغير. ( درباره لزوم آشنايى با اصول منطقى و فلسفى به الميزان جلد 5، صفحه 254 تا 283 و كتاب بررسيهاى اسلامى جلد سوم، فصل فلسفه الهى در بينش امام على(ع) و تعليقه ايشان بر بحار الانوار ج 1، ص 100 مراجعه كنيد)
ط. تحريك عقل به مطالبه برهان: به نظر علامه تقليد، پيروى از ظن و گمان، خرافه پرستى، سحر و جادو از جمله عواملى است كه عقل را از درك حقايق باز مى‏دارد، لذا ضرورى است كه انسان در فهم حقايق به غير علم تكيه نكند، عدم تكيه به غير علم به اين معناست كه انسان در مواجه با مسائل و واقعيتها خود به جستجوى علت آنها برخيزد و از تقليد و پيروى ظن و گمان و... بپرهيزد.(الميزان، ج 1، ص 213)
البته علامه تقليد را در جايى كه انسان قدرت يا فرصت بر جستجوى علت ندارد مى‏پذيرد و معتقد است كه در اين دو مورد فطرت انسانى، انسان را به تقليد از خبره در آن فن رهنمون مى‏سازد.(همان)
ي.عادت دادن عقل به تفكر اجتماعى: به نظر علامه تفكر اجتماعى يكى از راههايى است كه عقل را به شناخت صحيح حقايق و دريافت مصالح واقعى رهنمون مى‏سازد.
تفكر اجتماعى ناظر به هرگونه فعاليتى است - نظير گفتگو و بحث گروهى - كه به تقريب افكار مى‏انجامد و اختلاف بين صاحب نظران را كم مى‏كند.(فرازهايى از اسلام، ص 270-273)
وى اين مطلب را از آيه " واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا" استفاده مى‏كند و معتقد است كه يكى از عوامل اختلاف زياد بين گروههاى مختلف فكرى در دنياى اسلام و در نتيجه عقب ماندگى مسلمين به اين خاطر بود كه گروههاى مذكور از دستور قرآن به تفكر اجتماعى تخلف كردند و به تفكر انفرادى روى آوردند و اهل هر علمى ديگرى را به جهالت، كفر و زندقه نسبت داد و كوششى براى رسيدن به مشتركات اعتقادى و مصالح كلى جهان اسلام صورت ندادند.( الميزان، ج 5، ص 283)
ک. ارائه الگوى صحيح تفكر: علامه در برخى موارد با استناد به الگوها، روش تعقل صحيح را به متربى نشان مى‏دهد(الميزان، ج 2، ص 359).
وى گاهى با اشاره به شيوه امام على (ع) در برخورد با دوستان و دشمنان و گاهى با اشاره به شيوه‏هاى استدلالى انبياء مثل حضرت ابراهيم عملاً تعقل با جهت‏گيرى صحيح را نشان مى‏دهد: "پيشواى اول شيعه در بيست و پنج سال زمان گوشه‏گيرى و پنج سال زمان خلافت پر محنت و گرفتارى خود با بيان رسا و بلاغت خارق العاده خود كه به تصديق دوست و دشمن غير قابل معارضه و بى رقيب بود به نشر معارف و احكام اسلام پرداخت و ابواب بهترين بحثهاى منطقى و آزاد را بر روى مردم باز نمود." (معنويت تشيع، ص 53، همچنين مراجعه كنيد به كتاب بررسيهاى اسلامى، مبحث فلسفه الهى در بينش امام على(ع)).

نتيجه‏گيرى

ديدگاه علامه طباطبايي درباره جايگاه عقل در شناخت دين، مقتضى نظام تربيت عقلانى ويژه‏اى است كه وى به عمده عناصر و روابط بين آنها تصريح كرده و با يك سامان‏دهى و در كنار هم گذاشتن مجموعه اطلاعات مى‏توان آنرا تدوين و ارائه كرد.
مبانى تربيت عقلانى از ديدگاه علامه از يك سو توانمندى عقل را در شناخت دين و منزلت والايى را كه وى براى شناخت عقلى قائل است توجيه مى‏كند و از سوى ديگر موارد عجز و ناتوانى آن را نشان مي دهد.
دو ويژگى فطرى يعنى واقع بين بودن انسان و شعور استدلالى وى، علت تأكيد علامه را بر طريق عقلى در شناخت دين و جايگاه والاى آن است.
انسان به طور فطرى و از طريق عقلى در جستجوى واقعيت است و در مواجهه با واقعيت‏ها و علومى كه بر او عرضه مى‏شود، نظرى را نمى‏پذيرد، مگر اينكه علت آن را به نحوى تصديق كند و اقدام به انجام عملى نمى‏كند مگر اينكه علت موجبه آن را و اينكه آن عمل به مصلحت اوست درك كرده باشد.
دين نيز كه اساس آن بر فطرت انسانى است با نظر به ويژگى فوق، آموزه‏هاى خود را چنان بيان مى‏كند كه قابل هضم و فهم عقلى باشد و انسانها رابه فراگيرى دين از اين طريق تشويق و در مواردى واجب كرده است.
نقش احساسات و عواطف باطنى (قوه غضبيه و شهويه)، مقدار معلومات، نوع حكومت و فرهنگ و... در فرايند درك عقلى موارد عجز عقل را از شناخت دين توضيح مى‏دهد. پيروى از قوه غضبيه و شهويه درك فطرى عقل را مختل مى‏كند و در نتيجه انسان هم در ادراكات نظرى و هم در ادراكات عملى به خطا مى‏رود.
در اختيار نداشتن معلومات لازم براى استدلال در برخى موارد نظير جزئيات مسئله معاد، عجز عقل را از شناخت دين در اين قلمرو معلوم مى‏كند. اگر كسى فقط از طريق حسى به كسب معلومات پرداخته باشد به طور طبيعى از فهم معارف اصلى دين كه عمدتاً از نوع عقلى صرف است باز مى‏ماند.
در باب اهداف غايى و واسطى، علامه چيزى بيش از انتظار ديگر متفكران جستجو مى‏كند. به نظر وى هدف غايى تربيت عقلانى تحصيل سعادت انسانى و هدايت به سوى حق و پيروى از حق و دست يابى به كرامت و شرافت انسانى است.
نقش عقل در مسائل برون دينى و فهم شريعت و تعارض علم و دين، اهداف واسطى را مشخص مى‏كند. در هر موردى كه وى شناخت عقلى دين را اثبات مى‏كند، هدفى براى تربيت عقلانى مشخص مى‏شود.
درباره روشهاى تربيت عقلانى، علامه بر اساس مبانى و اهداف تربيت عقلانى دو دسته روش ارائه كرده است، يك دسته روشهايى است كه استقامت فطرى عقل را در شناخت حقايق و اعتبار علوم عملى تأمين مى‏كند مانند روش تعديل قوا، انجام عمل صالح و ايجاد شرايط مناسب اجتماعى و دسته دوم روشهايى است كه با افزايش مقدار معلومات و در نتيجه گزينش بهتر مقدمات استدلال و يا با افزايش توان تركيب مقدمات و تشخيص صور منتج از غير منتج و مواد صحيح از فاسد و در نتيجه گزينش مقدمات صحيح و صور منتج، موجب افزايش درك عقلى مى‏شود.
روشهاى اِعطاء علم، آموزش اصول منطقى و فلسفى، تحريك عقل به مطالبه برهان، عادت دادن عقل به تفكر اجتماعى در اين دسته قرار مى‏گيرد
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شیرین الله بخش
مدیران انجمن: شیرین الله بخش