جمعه, 21 ارديبهشت 1403

 



موضوع: مسیحیت - امانیسم

مسیحیت - امانیسم 9 سال 9 ماه ago #95960


با ظهور مسیحیت و قرون وسطى از حدود سال یک میلادى که مطابق قرون وسطى است؛ یعنى سى سال پس از تشکیل امپراطورى روم، اومانیسم با تزلزل مواجه شد. دلیل اصلى این امر بیشتر نگاه مسیحى موجود در قرون وسطى بود، چرا که درقرون وسطى چند نظریه پرداز وجود دارند که سعى مى کنند به طریقى بین نگاه هاى نیمه اومانیستى رومى- یونانى با نگاه هاى مسیحى اجماع حاصل کنند. نکته ى قابل ملاحظه آن است که مسیحیت اصولاً استعداد پذیرش اومانیسم را در خودش داشت. این نگاه به سبب نوعى اعتقاد خاص در مسیحیت بود؛ اعتقاد به اینکه مسیح، تجلى و تجسد خداى پدر است و خداوند در مسیح متجلى شده است. در واقع یعنى عالم ملکوت به تمامه در یک انسان تجلى کرده است. این اعتقاد اندکى راه را براى اومانیسم غیر دینى باز کرد و این روند تاریخى در طول قرون وسطى ادامه یافت.
در قرون وسطى آرام آرام دو شاخه ى علم در دامن کلیسا به وجود آمد. یک دسته الهى بود و یک دسته از علوم اومانیته بود که به آنها علوم «divinal» دسته از علوم انسانى مى گفتند علوم اومانیته همین علوم انسانى است که ما امروزه به کار مى بریم. علوم اومانیته یعنى علومى که موضوعشان انسان است و از احوال، تصورات و تحولات انسانى سخن مى گویند. البته الهیات و علوم الهى به معنى اخص نیست. نگاه به اومانیسم در طول قرون وسطى با این نگاه همراه بود که انسان بما هو انسان خلیفة الله و در مرکز عالم است. این اندیشه ها با مکتب اومانیسم تفاوت فاحش دارند اما پلى است به اومانیسم که البته فاصله ى زیادى با اومانیسم دارد. مسائل فکرى پیچیده تر از این است که بتواند به راحتى تحقق یابد.
در نگاه مسیحى، انسان خلیفة الله است، در مرکز عالم واقع است و عالَم به دور او مى گردد. به همین دلیل است که نظریه ى زمین مرکزى، به عنوان محل زندگى انسان بیش از هزار سال مرکزیت دارد. در عالَم مسیحیت یکى از دلایل آمادگى براى پذیرش اومانیسم، همین نگاه خلیفة اللهى است که وجود دارد.
انسان این عصر معتقد است که خداوند مرا ثابت قرار داد و ستون خیمه ى عالم، منِ انسان هستم. در نگاه اسلامى، انسانِ کامل، ستون خیمه ى عالم است. گام بعدى که مسیحیت گذاشت این بود که آرام آرام قدسیان و حواریون، خلیفة الله شدند و بعدها در رنسانس اتفاق بسیار مهمى در مسیحیت رخ داد که به تدریج انسان، خلیفة الله شد.
در تفاسیر متجدد ما هم همین نگاه از مسیحیت رسوخ کرده است و در اسلام هم بسیارى از مفسرین تصور مى کنند موقعى که خداوند در ابتداى سوره ى بقره فرمود منظور بشریت است در حالى که در احادیث منظور از « إنى جاعِلٌ فِى الارضِ خلیفة » خلیفه امام است. انسان بما هو انسان خلیفه نیست بلکه امام، خلیفة الله است. اواخر قرون وسطى مسیحیت به این سمت گرایش پیدا کرد که انسان منتشر در جامعه و دنیا خلیفة الله است. به همین جهت با سیرى که بیان شد در قرون وسطى انسان خلیفة الله تلقى مى شود منتها این خلیفه، خلیفة الله است. به همین سبب اگر در آثار هنرى توجه کنیم، خود این انسان در ذیل یک چیزى تعریف مى شود اما محوریت دارد.
مشخصه ى اومانیسم در عصر رنسانس این بود که آرام آرام در مقابل کلیسا قرار گرفت. در حدود سال هاى ۱۳۰۰ تا ۱۶۰۰ شاهد ظهور مکتبى در اومانیسم مدرن هستیم که به آرامى جوانه مى زند و هدف آن جمع کردن نگاه هاى اومانیستى و نگاه هاى مسیحى است. این افراد سعى کردند قرائت هاى مسیحى از اومانیسم ارائه دهند و به اومانیسم هاى الهى معروف شدند. نکته ى جالب توجه این است که این افراد غالباً کشیش هستند که سعى مى کنند بین نظام اومانیستى از همان محوریت مسیح با همان محوریت خلیفةاللهى جمع کنند. در واقع این افراد حلقه ى واسطه اى شدند که مفهوم اومانیسم مسیحى ناب یعنى همین خلیفةاللهى به اومانیسم مدرن تنزل پیدا کند.
این روند کشمکش ادامه پیدا کرد و به تدریج متفکران و اندیشمندان اومانیستى به این نتیجه رسیدند که به هیچ وجه دو نگاه قابل جمع نیستند و اومانیسم، یک مکتب، یک تفکر و یک اسم است. این روند در اواخر رنسانس ادامه پیدا کرد، اومانیست هاى قدیمى کم رنگ شدند و اومانیست هاى جدید متولد شدند که به اومانیسم واقعى رسیدند. شاخصه هاى اومانیسم جدید این است که منِ انسان در هستى فارغ از خلیفةاللهى محوریت دارم؛ یعنى انسان بما هو انسان محوریت دارد، نه یک انسان خاص، نه یک خلیفةالله و نه امام بلکه جایگاه انسان محوریت دارد.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شیرین الله بخش
مدیران انجمن: شیرین الله بخش