خوش آمديد,
مهمان
|
|
در همان صبحی که انسان ها به دنیا آمدند / شانه ای لرزید، باران ها به دنیا آمدند
توی گلدان زمین انسان گلی دلتنگ بود / گل تبسم کرد ، گلدان ها به دنیا آمدند گیسویی آشفت، اندوه غریبان تازه شد / شانه ای خم شد، پریشان ها به دنیا آمدند بعد باران آمد و دنبال زلف ما دوید / بال وا کردیم، توفان ها به دنیا آمدند حسرتی خشکید، باغ فطرتی بیدار شد / حیرتی گل کرد، عرفان ها به دنیا آمدند دیده وا کردیم دیدیم آسمان در چشم ماست / چشم را بستیم مژگان ها به دنیا آمدند پیش تر از ما و من اویی به نام عشق بود / این و آن مردند تا " آن" ها به دنیا آمدند کفر و عصیان بر مدار خشم و شهوت می تنید / با دعای عشق، ایمان ها به دنیا آمدند آدمی در غار تنهایی به دوری فکر کرد / دور دوری بود دوران ها به دنیا آمدند خانه ها دلتنگی حواست، پشت کوچه ها / آدمی گم شد، خیابان ها به دنیا آمدند من به دنبال کسی می گردم از روز نخست / از همان صبحی که انسان ها به دنیا آمدند شعر از علیرضا قزوه |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: ثریا شفاعتی
|