خوش آمديد,
مهمان
|
|
بلوچستان ايران در جنوب شرقى ايران و در جنوب غربى بلوچستان پاکستان و افغانستان قرار دارد. موسيقى بخش جدايىناپذير زندگى مردم بلوج است. طى ساليان دراز بلوچستان و هند تأثير و نفوذ متقابل فرهنگى داشتهاند و همچنين موسيقى بلوچى از تأثيرات فرهنگهاى مناطق مختلف دور نبوده است. موسيقى بلوچ انواعى دارد که هر مربوط به بخشى از زندگى مردم بلوچ مىشود که عبارتند از: موسيقى بلوچ انواعى دارد که هر يک مربوط به بخشى از زندگى مردم بلوچ مىشود که عبارتند از: سَوت، ليلو، لاروششگاني، شپتاگي، سپت، وَربَت، لارو، هالو، نازنيک، ذهيروک، ليکو، کردي، موتک، گوات، اَمبا، دمال و مالِه و شَئز. اين انواع مربوط به مواردى چون تولد نوزاد، مراسم عروسي، يا بيان داستانهاى حماسى و عشقي، تاريخى و اجتماعى و يا در بيان غم و اندوه و حتى درمان اجرا مىشود.
نفوذ و تاثیر متقابل فرهنگ های بلوچی و هندی باعث شده است که طی چند قرن اخیر موسیقی بلوچی ازتاثیرات موسیقی هندی دور نماند . علت این تاثیر پذیری را شاید بتوان در انزوا و دور افتادگی بلوچستان، فقدان راه های ارتباطی و نیز عدم توجه دولت مرکزی به این منطقه و مجاورت آن با پاکستان جست و جو کرد . طی سالیان دراز بلوچستان بیش از آنکه زیر نفوذ فرهنگی ایران قرار داشته باشد، با جلوه های مادی و معنوی فرهنگ هند مواجه بوده است. همچنین با توجه به کوچ های مداوم قوم بلوچ و اسکان در مناطق بغایت متفاوت در طول تاریخ، موسیقی بلوچی از تاثیرات فرهنگی مناطق مختلف دور نمانده است . با وجود این، مردم بلوچ توانسته اند بخش مهمی از فر هنگ اصیل و پویای خود را کماکان حفظ کنند. فرهنگ ایران و تأثیر آن در شبهقارّه هند فروردین. ۱۱ اجتماعی, تاریخ یک دیدگاه هرچه اقتدار یک فرهنگ بیشتر باشد تأثیر آن در سایر کشورها و آفاق و اقطار بیشتر خواهد بود. فرهنگها به چشمههای جوشانی میمانند که در یک جا محدود نمیمانند و بسته به قوت و قدرتشان تا سرزمینهای دور گسترش پیدا میکنند. فرهنگ ایران نیز چنین قدرت و قابلیتی داشته است. یکی از سرزمینها و قلمروهایی که از دیرباز میدان حضور فرهنگ ایران بوده شبه قاره هند است. ما، در بحثی فشرده، میخواهیم فرهنگ ایران را در آینه بزرگ شبه قاره هند تماشا کنیم. میخواهیم خودمان را در آینه دیگران ببینیم. کاری که میکنیم شبیه کار کسی است که در چشم طرف مقابلش چشم میدوزد و با نگاه در مردمک چشم او تصویر خویش را میبیند. ما میخواهیم فرهنگ ایران را در هند ببینیم. میخواهیم، از راه «دیگریشناسی»، «خودشناسی» کنیم. فیخته (۱۷۶۲-۱۸۱۴م)، فیلسوف معروف آلمانی، در فلسفه خود نظریهای دارد که با دو تعبیر «من» و «جز من» بیان میشود. او میگوید: ما برای شناخت خود باید به خود تعیّن بخشیم. تعیّن بخشیدن به خود بهمعنای محدود کردن خود است. محدود کردن خود بهمعنای تعیّن بخشیدن به غیر خود است. بنابراین، شناخت و معرفت احتیاج به دو پایه دارد: «من» و «جز من». «من» هنگامی میتواند خود را بشناسد که با «جز من» روبهرو شود. در فلسفه فیخته، «من» و «جز من» دو روی یک سکّهاند و لازم و ملزوم یکدیگرند. «من»، تا وقتی که به خود پی نبرده باشد و خود را برننهاده باشد، وجود ندارد و زمانی «هست» میشود که به خود پی برده باشد؛ پی بردن به خود بهمعنای این است که «جز من» را برابر خود نهاده باشد. این «برنهاد» و «برابرنهادِ» من و جز من اساس فلسفه فیخته است و همان مفهومی است که در فلسفه هگل هم دیده میشود. ما نیز در اینجا میخواهیم خود را از طریق شناخته دیگری بشناسیم و این «دیگری» در بحث امروز ما فرهنگ و تمدن شبه قاره است. در همین آغاز سخن، چند ملاحظه را باید ذکر کرد: ۱. مراد ما، از شبه قاره، هند و پاکستان و بنگلادش امروز است. وقتی میگوییم «شبه قاره» و حتی وقتی میگوییم «هند» مرادمان مجموع این سه سرزمین است و، اگرچه امروز هند منحصراً به بخش اعظمِ آن قلمرو اطلاق میشود، ما اصطلاح تاریخی را مراد میکنیم. ۲. اگرچه بحث ما اختصاص به تأثیر فرهنگ ایران در شبه قاره دارد، نباید فراموش کنیم که فرهنگ شبه قاره هم در فرهنگ ایران تأثیر کرده و این تأثیر دوسویه و متقابل بوده است. تأثیری که فرهنگ شبه قاره در ایران نهاده احتیاج به بحثی مستقل دارد و در اینجا فقط برای آنکه اشارهای کرده باشیم از کتاب کلیله و دمنه و بازی شطرنج و کتاب سند هند (در ریاضیات و نجوم) و کتاب التحقیق ما للهند ابوریحان بیرونی (در مردمشناسی هند) نام میبریم و اشارهای میکنیم به اینکه بیرونی، در حدود هزار سال پیش، چهل سال از عمر خود را به پژوهش در فرهنگ و تمدن هند اختصاص داد و در فهرستی که از آثار خود به دست داده میبینیم که، از میان صد کتابی که او نوشته است، ۲۷ عنوان به هند مربوط میشود. نیز اشاره میکنیم به کتاب جوگ بسشت که آن را میرفندرسکی (۹۷۰-۱۰۵۰ق) از سانسکریت به فارسی ترجمه کرد. ارقام هندی نیز، که همان ارقام عربی (۱ و ۲ و ۳ و…) است و ما همه میشناسیم، از طریق ایران و کشورهای اسلامی به اروپا رفته است. لغات فراوان سانسکریت در زبان فارسی را هم در بررسی این رابطه دوسویه نباید از یاد برد. نمونههای دیگر نیز بسیار است که هر یک نشانه و دلیلی است بر تأثیر فرهنگ و تمدن شبه قاره در فرهنگ و تمدن ما. ۳. در طول تاریخ ایران، خصوصاً در دوران اسلامی، هند میدان وسیع سیاحت و تجارت و دانشاندوزی و ارائه فضل و علم و هنر برای ایرانیان بوده است. اگر بخواهیم جایگاه هند را برای دانشمندان و اهل فکر و ادب در ایران گذشته تصوّر و تصویر کنیم، از یک جهت، میتوانیم هند را به دنیای غرب برای امروز کشورهایی نظیر ایران تشبیه کنیم؛ یعنی همچنانکه امروزه علما و خواص برای علمآموزی یا مقاصد دیگر به فکر سفر به کشورهای غربی میافتند، در گذشته، به فکر سفر به هند میافتادند.۲رفتن به هند چندان شوقانگیز بوده که شاعری مانند فیّاض لاهیجی میگوید: حبّذا هند کعبه حاجات هرکه شد مستطیع فضل و هنر خاصه یاران عافیتجو را رفتن هند واجب است او را این نمونهای است از توجه و گرایشی که در میان ایرانیان فرهیخته به هند وجود داشته است. در این «تشبیه هند به غرب» باید توجه داشت که یک تفاوت بسیار مهم و اساسی میانِ مهاجرت یا سفر کردنِ دانشمندان و علما و هنرمندان و روشنفکران گذشته ما به هند و رفتن دانشجویان و استادان ما به دنیای غرب وجود داشته و آن این است که در آن زمان که ایرانیان به هند میرفتند، دو تمدن «ایرانی» و «هندی» همسنگ و همتراز و همتای یکدیگر بودند و یکی بر دیگری تفوّق و حتی ادّعای غلبه نداشت. اوج این رفتوآمدها، که در دوران صفویه ایران و گورکانیان هند است، دورانی است که آن دو قدرتْ دو قدرت متوازناند و هیچیک از بالا به دیگری نگاه نمیکند. دو فرهنگ از نظر معنوی همگوناند و ارزشهای یکی نزد دیگری خوار انگاشته نمیشود. مناسبات دو دربار و دو کشور و دو ملت به نحوی بوده که پادشاهی مانند همایون وقتیکه در هند دستش از سلطنت کوتاه میشود به دربار شاه طهماسب صفوی پناه میآورد و شاه طهماسب نیز دوازدههزار سپاهی قزلباش را با او همراه میکند و او را به هند برمیگرداند و کمک میکند که او دوباره به سلطنت برسد. حتی همایون در مدتی که در ایران بوده خود به تعلیم خوشنویسی و زبان فارسی و شعر در دربار صفوی اشتغال داشته و با خود جمع کثیری از هنرمندان را به هند برده و شاه طهماسب هم از او درخواستهایی کرده که همه آنها به گسترش فرهنگ ایران در هند منتهی میشده است. پیشینه روابط ایران و هند در حدود سال ۱۵۰۰قبل از میلاد مسیح، یعنی ۳۵۰۰سال پیش، اقوامی که در آسیای مرکزی در منطقه خزر و قفقاز بودند و به آریایی موسوم بودند، از شمال به جنوب سرازیر شدند. بخشی از این اقوام در ایران ماندند و «ایرانی» نام گرفتند و بخشی از آنها جنوبیتر شدند و به سند رفتند و «آریاییهای هند» شدند. بنابراین میتوان گفت که ریشههای عمیق هند و ایران در اعماق تاریخ یکی است و، به تعبیری، ما با بسیاری از مردم شبه قاره از نظر تاریخی و نژادی پسرعموییم. در طول تاریخ طولانی مناسبات ایران و هند، مهاجرتهای گوناگونی صورت گرفته و عده زیادی از ایرانیان به مناسبتهای مختلف به هند مهاجرت کردهاند. یکی از این مهاجرتها مهاجرت جمعی از زرتشیان بعد از آمدن اسلام به ایران است. زرتشتیان سه دسته شدند: عده زیادی مسلمان شدند، عدهای مسلمان نشدند و در ایران ماندند و جزیه پرداخت کردند، و عدهای هم ترجیح دادند که از ایران مهاجرت کنند و به کشورهایی مانند هند و چین بروند. جمع قابل توجهی از زرتشتیان ایران، در حدود قرن ۸میلادی، از ایران به هند مهاجرت کردند و به شهری از ایالات گجرات هند به نام «سنجان» وارد شدند و از آنجا به شهرهای دیگر در همان ایالت و به دیگر نقاط هند رفتند.۳از آن دوره، پنج کتیبه به زبان پهلوی در هند باقی مانده که خطوط پهلوی دوتای آنها هنوز هم قابل خواندن است. این زرتشتیانِ مهاجر به هند را «پارسیان» مینامند که برای خود تاریخی طولانی دارند. امروزه پارسیان در هند اقلیتی مؤثرند و در شهرهای بزرگی مانند بمبئی آثار حضور علمی و اقتصادی آنها معروف و مشهود است. در دوره اسلامی نیز کوچها و مهاجرتهای متعددی از ایران به هند صورت گرفته است. دستهای از این مهاجرتها بهسبب جنگها و فتوحات بوده و دستهای هم ناشی از اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی. در فتح هند توسط محمد ابن قاسم در صدر اسلام، وقتی که وی سند را فتح کرد و دروازه هند را به روی مسلمانان گشود، مسلمانهایی از همه مناطق اسلامی از جمله ایران بهصورت یک مهاجرت دستهجمعی وارد هند شدند. این مهاجرت به ضرورت و اقتضای فتح هند بود زیرا پس از هر فتحی عدهای برای اداره فتوحات به سرزمین فتحشده مهاجرت میکنند. مهاجرت دوم در اواخر قرن چهارم صورت گرفت. وقتیکه سبکتکین، پدر سلطان محمود، و خود سلطان محمود غزنوی از خراسان به سمت هند حرکت کردند و در جنگهای طولانی بخشهای وسیعی از هند را به تصرف درآوردند، توانستند بعد از چند دهه حکومتی مانند حکومت غوریان در هند تأسیس کنند. با فتح بخشهایی از هند توسط محمود غزنوی خیل عظیمی از ایرانیان به هند رفتند. سفر ابوریحان بیرونی نتیجه همین فتوحات سلطان محمود در هند است. از اتفاقات دیگری که سبب شد تا عده زیادی از ایرانیان به هند مهاجرت دستهجمعی کنند حمله مغول و حمله تیمور به ایران بود. بر اثر حمله تیمور، بهطور مثال، هفتصد نفر از سادات همدان در یک مرحله و ده سال بعد از آن سیصد نفر دیگر از همانان به زعامت و ریاست میرسیدعلی همدانی از همدان به کشمیر رفتند. میرسیدعلی «امیرالامراء» و در واقع همهکاره کشمیر بود و او را در کشمیر «امیرکبیر» لقب داده بودند. او را به «علی ثانی» نیز ملقب کردهاند. علامه اقبال لاهوری درباره میرسیدعلی گفته است: آفرید آن مرد ایران صغیر خطه را آن شاه دریاآستین با هنرهای غریب و دلپذیر داد علم و صنعت و تهذیب ودین این یکی از نتایج مهاجرتهایی است که در دوره تیمور صورت گرفته است. در دوران صفویه ما شاهد مهاجرتهایی هستیم که ناشی از اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران است. دوران صفویه دوران ثبات و امنیت و رشد علم و دین فرهنگ و تمدن در ایران بوده است. با این همه، برخی نیز آن اوضاع و احوال حاکم بر دوران صفوی را نمیپسندیدند. اینان اغلب مهاجرتهای دستهجمعی به هند کردهاند. گاهی این مهاجرتها ناشی از نارضایتی آنان از زندگی در ایران بوده و گاهی به امید دست یافتن به زندگی بهتر در هند. به هر حال، سبب این کوچها نوعی رانده شدن از سویی و خوانده شدن از سوی دیگر بوده است. در سلسلههای پادشاهان مسلمان هند، امیران و پادشاهان فارسیزبان و فارسیدان با رونقی که دربارهای آنان داشته به شاعران احترام فراوان میگذاشتند. در دربار جلالالدین اکبر، شاه بزرگ سلسله گورکانی، فقط ۱۵۰شاعر فارسیگو حاضر بودهاند که این همه حاکی از توجهی است که به شاعران و نویسندگان و هنرمندان میشده است. البته جماعات مهاجر، جز طبقه شاعران، از گروههای دیگر، خصوصاً صوفیه و عرفا، نیز بودهاند. در احوال حافظ میخوانیم که شاه محمود دکنی از حافظ دعوت کرد تا به هند سفر کند و حافظ نیز تا جزیره هرمز رفت اما از سفر منصرف شد و به شیراز باز گشت. آثار حضور ایرانیان را در هند به صورتهای مختلف میتوان دید. سلاطین مسلمان و حتی ایرانیالاصلْ سلسلههای بزرگ حکومتی در نقاط مختلف هند یا حکومتهای سراسری در هند تشکیل دادند. مورخان ۳۲سلسله حکومتی مسلمان را در هند برشمردهاند که بسیاری از آنان ایرانی بودهاند. بازرگانان و مردان حکومتی و سپاهیان و نظامیان و سپهسالاران و صدراعظمها و امیران و والیان و سیاستمداران زیادی نیز از ایران به هند کوچیدهاند و در آنجا زندگی کردهاند و نام بسیاری از آنان در تاریخها ثبت شده است. پزشکان و فقیهان و قاضیان و دانشمندان و نویسندگان و هنرمندان نیز در طول یک تاریخ طولانی از ایران به هند رفتهاند. حضور ایرانیان و مخصوصاً مردمان شرق ایران در هند چندان بوده که ابن بطوطه در سفرنامه خود وقتیکه از هند یاد میکند میگوید: همه خارجیان را در هندوستان «خراسانی» مینامند،۴از اینجا معلوم میشود که حضور خراسانیان در هندوستان چندان زیاد بوده که «خراسانی» بهمعنای «غیر هندی» بوده است. باید توجه داشت که مهاجرت ایرانیان به هند مهاجرتی سازنده بوده، نه ویرانگر. ایرانیان، برخلاف انگلیسیها که در دوران استعمار به هند قدم نهادند، برای استعمار هندیان به هند نرفتند. ایرانیان برای غارت هند و نابود کردن فرهنگ هند به هند نرفتند. آنان به هند رفتند و در همه شئون دینی و معنوی و علمی و فلسفی و فرهنگی و هنری و تمدنی به تمدن هند غنا بخشیدند. درباره ایرانیانی که به هند مهاجرت کردهاند کتابها و مقالات متعددی نوشته شده است. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: فوزیه خالدی
|