چهارشنبه, 12 ارديبهشت 1403

 



موضوع: خاطرات همفر جاسوس انگليسي در ممالك اسلامي

خاطرات همفر جاسوس انگليسي در ممالك اسلامي 9 سال 11 ماه ago #78814

  • علی صفری
  • علی صفری's Avatar
  • آفلاين
  • دانشجو
  • ارسال ها: 33
  • Thank you received: 3
بنام خدا
استاد گرامي آقاي مداحي

با سلام

موضوع : بخش دوم خاطرات همفر جاسوس انگليسي

ارائه كننده : علي صفري

خاطرات « مستر همفر ، جاسوس انگلیسی » که در خلال جنگ دوم جهانی در مجله اشپیگل آلمانی

منتشر شد ، حکایت جالب چگونگی شکل گیری مذهب وهابیت است که به شکلی گویا و حذاب جریانات

جالب میان محمد عبد الوهاب و مستر همفر را باز گو می کنم. مستر همفر یکی از جاسوسان زیرک و

باهوش انگلیس بود که از طرف دولت انگلیس مامور کشورهای مسلمان شده بود.وی در شهر استانبول در

محضر یکی از علمای بزرگ ان زمان شروع به فراگیری علوم دینی می کند و با ظاهر سازی همه نظر ها

را به خود جلب می کند تا انجا که استادش به او پیشنهاد می کند تا با دخترش ازدواج کند. توصیه می کنم

که حتما سر فرصت خاطرات مستر همفر را بخوانید. نکته جالب در این خاطرات بحث های عقیدتی و دینی

میان محمد عبدالوهاب و مستر همفر است.

از گذشته هاي دور حكومت بريتانياي کبير مانند امروز در اين انديشه بود که امپراطوريبزرگ و گسترده خود

را چگونه حفظ کند: امپراطوري که آفتاب هيچگاه در آن غروبنمي کرد. بريتانيا در مقايسه با مستعمرات خود

همچون هند، چين و خاورميانه، کشوريکوچك بود. اگر چه ما در بخش هاي بزرگي از اين کشورها حكومت

دست نشانده نداشتيم وکار را خود مردم انجام مي دادند، امّا سياست هاي فعّال و موفقيّت آميز ما در اين

کشورها بهپيش مي رفت ، و ما به سوي حاکميّت کامل بر آنها گام برمي داشتيم .

بنابراين ما بايد به دو نكته مي انديشيديم :

1- در مناطقي که بر آنها تسلّط پيدا کرديم حاکميّت خود را حفظ کنيم.

2- بخش هايي که هنوز زير سلطه ما نيستند به مستعمرات خود بيفزاييم .

وزارت مستعمرات براي هر يك از اين کشورها کميسيون خاصّي برگزيد تا به بررسي اين مسايل بپردازد. و

من خوشبختانه از ابتداي ورود به اين وزارت مورد اعتماد وزير بودم ؛ وکار در کمپاني هند شرقي به سپرده

شد. اين کمپاني اگر چه هدف آشكارش بازرگاني بوددر حقيقت راه هاي تسلّط بر هند و به چنگ آوردن

سرزمين هاي دور شبه قاره هند را جستجومي آرد.

در سال۱۷۱۰ میلادی، وزارت مستعمرات انگلستان، مرا مأمور جاسوسی به کشورهای مصر،

عراق،ایران،حجاز و استانبول مرکز خلافت عثمانی نمود. مأموریتت من جمع آوری اطلاعات کافی به منظور

جستجوی راههای در هم شکستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالک اسلامی بود. همزمان با من،

نه نفر جاسوس دیگر از بهترین و ورزیده ترین مأموران وزارت مستعمرات، در ممالک اسلامی اینگونه مأموریتها را بر عهده داشتند.

در راه فراهم ساختن موجبات تسلط استعماری انگلیس و تحکیم مواضع آن دولت در نقاط استعمار شده

فعالیت می کردند. اعتبار مالی کافی در اختیار این هیأتها قرار داشت و به نقشه های دقیق و اطلاعات

دست اول مجهز بودند. فهرست کامل نام وزراء، فرمانروایان، مأموران عالیرتبه، علماء و روسای قبایل به

آنها داده شده بود. در موقع خداحافظی، معاون وزارت مستعمرات با جمله ای ما را بدرقه کرد که فراموش
نشدنی است. او گفت:
«موفقیت شما سرنوشت آینده کشورمانرا تعیین خواهد کرد، پس هرچه در قوه دارید بکار بندید تا موفق شوید».

من در حالیکه از مأموریت خود خوشحال بودم، با کشتی به مقصد استانبول مرکز خلافت اسلامی،

عزیمت کردم. مأموریت من حاوی دو قسمت بود: نخست، فراگیری زبان ترکی که در آن هنگام زبان رسمی

مسلمانان آن دیار بود. من فقط چند واژه ترکی در لندن آموخته بودم. پس از زبان ترکی باید زبان عربی،

قرآن و تفسیر و سپس زبان فارسی را یاد می گرفتم. ناگفته نباید گذاشت که یاد گرفتن یک زبان با تسلط

کامل به قواعد ادبی و گفتگوی فصیح و درست آن زبان تفاوت دارد. من مأموریت داشتم که در آموختن این

زبانها آنچنان مهارتی بدست آورم که بتوانم مانند مردم آنجا صحبت کنم. یاد گرفتن یک زبان در مدت دو یا

سه سال ممکن است اما تسلط به آن سالها وقت و فرصت می خواهد و من مجبور بودم این زبانهای

بیگانه را بگونه ای فرا گیرم که هیچ نکته ای از قواعد و رموز آن فروگذار نشود و هیچکس را توانایی آن نباشد که در ترک یا ایرانی یا عرب بودنم شک کند.

با اینهمه چندان هم از عدم موفقیت کامل خود دلواپس و نگران نبودم زیرا مسلمانان را می شناختم و

می دانستم که روح مهمان نوازی، گشاده دستی و حسن ظن ایشان که یادگار تعالیم قرآن و سنت پیامبر

است، اجازه نخواهد داد مانند مسیحیان گرفتار سوء ظن و بدبینی گردند. از سوی دیگر حکومت عثمانی

آنقدر ضعیف بود که اصولا سازمانی برای کشف شبکه های جاسوسی انگلستان و فعالیت عمال بیگانه در

قلمرو ممالک اسلامی در اختیار نداشت. امپراطور و اطرافیانش کاملا ناتوان و متزلزل بودند.

پس از چند ماه مسافرت طولانی و خسته کننده سرانجام به دارالخلافه عثمانی رسیدم و پیش از پیاده

شدن از کشتی نام «محمد» را برای خود برگزیدم. به محض ورود به مسجد جامع شهر رفتم و از پاکیزگی

و نظم و ترتیب و اجتماع مسلمانان در آنجا واقعاً لذت بردم و ناگهان در دل گفتم چرا ما می خواهیم چنین

مردم پاکدلی را آزار دهیم؟ و چرا پیوسته برای سلب آرامش و در هم شکستن آنها کوشش می کنیم؟ آیا

مسیح اینگونه کارهای ناشایست را تجویز کرده است؟ اما فوراً از این وسوسه های شیطانی و خیالهای

باطل استغفار کردم و بیاد آوردم که مأمور وزارت مستعمرات بریتانیای کبیرم و باید مأموریت خود را به تمام

معنی انجام دهم و ساغری را که چشیده ام تا آخرین جرعه بنوشم.

در نخستین روزهای ورودم به شهر با روحانی کهن سالی از اهل تسنن آشنا شدم. او احمد افندی نام

داشت و عالمی وارسته و بزرگوار و نیکو خصال بود. من در میان کشیشهای خودمان مردی به بزرگواری او

ندیده بودم. او شب و روز به عبادت مشغول بود و در بزرگواری و وارستگی به محمد(ص) می مانست. او

رسول خدا را مظهر کامل انسانیت می پنداشت و سنت او را ملاک رفتار خود قرار داده بود. وقتی نام

محمد(ص) را بر زبان جاری می ساخت اشک از چشمانش فرو می ریخت. از خوش اقبالیهای من در دیدار

با شیخ یکی این بود که حتی یک بار از اصل و نسب خاندان من پرسش نکرد و پیوسته مرا محمد افندی


می خواند. هرچه از او می پرسیدم با بزرگواری پاسخ می داد و خاطرم را عزیز می داشت. مخصوصا

زمانی که دانست من از دیار دیگری آمده ام و برای امپراطوری عثمانی که جانشین پیغمبر است خدمت می کنم (این دروغی بود که در توجیه اقامت خود در استانبول به شیخ گفته بودن).

علاوه بر این به شیخ گفته بودم من جوانی هستم که پدر و مادر خود را از دست داده ام و خواهر و

برادری هم ندارم. اما والدینم برای من مالی به ارث به جا گذاشته اند. گفتم اینک تصمیم گرفته بودن برای

فراگیری قرآن و زبانهای ترکی و عربی به مرکز اسلام یعنی شهر استانبول سفر کنم تا پس از اندوختن

سرمایه دینی و معنوی ، به کسب و کار مادی با بکار انداختن سرمایه خویش بپردازم. شیخ احمد به من تبریک گفت و بیاناتی کرد که عینا از روی یادداشت در اینجا نقل می کنم:

مرا ای جوان، احترام و پذیرائی تو، بنابر دلائلی واجب است و آن دلائل از اینقرارند:

۱. تو مسلمانی و مسلمانان با هم برادرند.

۲. تو مهمان شهر مائی و پیامبر(ص) فرموده: «مهمانرا گرامی دارید»

۳. تو طالب علمی و اسلام احترام طلاب را توصیه کرده است.

۴.تو می خواهی به کسب و کار حلال بپردازی، به مدلول حدیث «کاسب حبیب خداست»

ز همان لحظه نخست، شخصیت والای شیخ مرا مجذوب خود ساخت. در دل گفتم ایکاش مسیحیت هم به این حقایق آشکار پی می برد. اما از سوی دیگر می دیدم که شریعت اسلام، با آن سماجت و بلند نظری و علو مقام در معرض انحطاط و سقوط قرار گرفته و به سبب فساد و عدم لیاقت حکام مغرور و ستمگر و تعصب عالمان دین و بی خبری ایشان از اوضاع جهان بدین روز سیاه افتاده است. به شیخ گفتم:«اگر اجازه دهید، مایلم زبان عربی و قرآن مجید را در محضرتان بیاموزم».

شیخ مرا مورد تشویق قرار داد و از پیشنهادم استقبال نمود، و سوره حمد را نخستین درس من قرار داد، و با بیانی گرم، به تفسیر و تأویل و روشن ساختن معانی آیات آن پرداخت. برای من تلفظ بسیاری از واژه های عربی دشوار بود و گاهی این دشواری به اوج خود می رسید. او پیوسته تذکر می داد که مکالمه زبان عربی را مستقلا درس نمی دهد و باید کلمات را حداقل ده بار تکرار کنم تا به خاطر سپرده شوند.

شیخ قواعد ادغام و غیره را به من آموخت تا توانستم ظرف دو سال، تفسیر و تجوید قرآن را نزد او فراگیرم. ترتیب درس چنین بود که پیش از آغاز درس، وضو می گرفت و دستور می داد که من نیز وضو بگیرم. آنگاه رو به قبله می نشستیم و درس آغاز می شد. باید یادآور شوم که وضو در اسلام مجموعه ای از شستشوهای گوناگون است: نخست شستشوی صورت وسپس به ترتیب دست راست از سر انگشتها تا آرنج و دست چپ و مسح سر و پشت گوشها و گردن و شستشوی پاها.

هنگام وضو مستحب است که آب در دهان بگردانند و با بینی استنشاق کنند. پیش از آداب وضو، من از شستن دهان با مسواک های آنجا که چوب خشکی بود و همه از پیر و جوان در دهان می گرداندند سخت ناراحت بودم و می پنداشتم که این چوب خشک برای دهان و دندانها زیانبخش است. گاهی می دیدم که دهان را مجروح می کرد و خون از لثه ها جاری می شود اما مجبور بودم این کار را انجام دهم زیرا مسواک قبل از وضو سنت موکدی بود که پشتوانه ای از حدیث نبوی داشت و فضیلت و ثواب بسیار بر آن مترتب بود.

در طی اقامتم در استانبول شبها را در مسجدی می گذراندم و در عوض پولی به خادم آن که نامش مروان افندی بود می پرداختم. او مردی عصبانی و بدخلق بود و خود را هم نام یکی از صحابه پیامبر(ص) می دانست و به این نام مبارک افتخار می کرد. یک بار به من گفت: «اگر خدا به تو فرزندی داد نامش را مروان بگذار زیرا او از بزرگترین شخصیات مجاهد اسلام بوده است».

با تشكر ازصبر وحوصله شما ((صفري ))
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

خاطرات همفر جاسوس انگليسي در ممالك اسلامي 9 سال 11 ماه ago #79779

باسلام خوب بود سپاس
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: حجت مداحی شاهخالی