پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403

 



موضوع: جامعه شناسی های چهارگانه سیاست بین الملل

جامعه شناسی های چهارگانه سیاست بین الملل 9 سال 10 ماه ago #89647

جامعه شناسی های چهارگانه سیاست بین الملل

در پژوهش های علمی اخیر باب شده که از سیاست بین الملل به عنوان «امری که به شکل اجتماعی ساخته و پرداخته شده است» یاد کنند. پژوهندگان سیاست بین الملل با دستمایه قراردادن انواع نظریه های اجتماعی - نظریه انتقادی، پسانوگرایی، نظریه زن باوری، نهادگرایی تاریخی، نهادگرایی جامعه شناختی، تعامل گرایی نمادین، نظریه ساختاریابی، و مانند آن ها - هرچه بیشتر دو اصل اساسی «مکتب برسازی» را پذیرفته اند: 1. این که ساختارهای اجتماع انسان ها را اساساً نه نیروهای مادّی بلکه اندیشه های مشترک تعیین می کنند، و 2. این که هویت و منافع بازیگران هدفمند مسلّماتی طبیعی نیست، بلکه ساخته و پرداخته همین اندیشه های مشترک است. اصل نخست نمایانگر رهیافتی معناگر به زندگی اجتماعی است و در عین حال، از حیث تأکیدی که بر اشتراک اندیشه ها دارد، رویکردی «اجتماعی» است، برخلاف دیدگاه «مادّه گرا»، که بر زیست شناسی، فناوری، و محیط تأکید دارد و از این جهت رویکردی اجتماعی به شمار نمی رود. اصل دوم، به لحاظ تأکیدی که بر قدرت های بالنده ساختارهای اجتماعی دارد، بیانگر رویکردی «کل نگر» یا «ساختارگرا» ست، برخلاف دیدگاه «فردباور»، که معتقد است ساختارهای اجتماعی را می توان به افراد تقلیل داد. بنابراین، می توان برسازی را نوعی «معناگرایی» ساختاری دانست.
نظام بین الملل، چه از نظر اجتماعی و چه در مقام امری برساخته، نمونه دشواری برای مکتب برسازی به شمار می رود. در بُعد اجتماعی، در حالی که بر سیاست داخلی، هنجارها و قوانین حاکم است، به نظر می رسد که سیاست بین الملل زیر فرمان منافع فردی و اجبار باشد. حقوق و نهادهای بین المللی وجود دارند ولی به نظر می رسد که این روبنا برای مقابله با زیربنای مادّیِ قدرت و منافع توانایی محدودی دارد. این امر گویای آن است که نظام بین الملل عرصه ای چندان «اجتماعی» نیست و نوعی گواه شهودی در تأیید مادّه گرایی در این عرصه به دست می دهد. از بُعد برساختی، هرچند وابستگی افراد به جامعه این ادعا را که جامعه هویت آنان را می سازد نسبتاً بری از هر مناقشه ای می سازد، ولی دولت ها در مقام بازیگران اصلی سیاست بین الملل از نظم اجتماعی بستر موجودیتشان استقلال به مراتب بیشتری دارند. رفتار سیاست خارجی آن ها را گاه اساساً سیاست داخلی شان، که حکم شخصیت فرد را دارد، رقم می زند و نه نظام بین الملل (که حکم جامعه را دارد). تعاملات برخی از دولت ها، مانند آلبانی یا برمه، با دیگران چنان اندک بوده است که به آن ها «درخود فرورفته» گفته اند. این نکته گویای آن است که نظام بین الملل نقش چندانی در «برساختن» دولت ها ندارد و نوعی گواه شهودی در تأیید فردباوری در این حوزه به دست می دهد (به فرض آن که دولت ها را «افراد» تلقی کنیم). مشکل اساسی در این جا آن است که ساختار اجتماعی نظام بین الملل چندان ستبر یا متراکم نیست، و ظاهراً همین امر مجال طرح استدلال های برسازانه را در این حوزه به شکل اساسی کاهش می دهد

پایان جنگ سرد، که پژوهندگان را با هر عقیده ای غافلگیر و خلع سلاح کرد و به ویژه کاستی های راست کیشی را برملا ساخت، باعث شتاب گرفتن روند احیای اندیشه ورزی برسازانه درباره سیاست بین الملل شد. جریان اصلی نظریه های روابط بین الملل در تبیین پایان یافتن جنگ سرد یا، به طور کلی تر، در توضیح دگرگونی نظام با مشکل روبه رو بودند. از دید بسیاری، این مشکلات برخاسته از سمت گیری مادّه گرایانه و فردباورانه روابط بین الملل بود، به نحوی که شاید نگرشی اندیشه گراتر و کل نگرتر به سیاست بین الملل می توانست نتیجه بخش تر باشد. موجی از نظریه پردازی برسازانه درباره روابط بین الملل که در نتیجه برخاست، در آغاز، از لحاظ بسط نوعی برنامه پژوهش تجربی، آهسته عمل می کرد و همچنان نیز روایت های معرفت شناختی و محتوایی موجود در دل آن مشوّق الگویی کلی ولی کم مایه از انباشت تجربی است. البته در سال های اخیر به عنوان قابل ملاحظه ای بر کیفیت و عمق کارهای تجربی افزوده شده است و تمامی نشانه ها گویای ادامه یافتن این روند است. این مسئله برای موفقیت تفکر برسازانه در روابط بین الملل اهمیتی تعیین کننده دارد، زیرا توانایی روشن و جالب توجه ساختن مشکلات انضمامی سیاست جهان باید در نهایت محکی برای ارزشمندی یک روش باشد. اما، از این گذشته، در کنار این تلاش های تجربی و به عنوان کمک کار آن ها، ظاهراً روشن ساختن این که برسازی چیست، وجه تمایز آن با رویکردهای مادّه گرایانه و فردباورانه رقیب در چیست، و این تمایزات ممکن است چه معنایی برای نظریه های سیاست بین الملل داشته باشد، اهمیت دارد.
نقشه نظریه پردازی ساختاری
نظریه های سیستمی سیاست بین الملل به شیوه های متفاوتی ساختار را به مفهوم کشیده اند. در این بخش، با توجه به دو مباحثه مطرح در نظریه اجتماعی، شکل های مختلف نظریه ساختاری روابط بین الملل را تفسیر می کنیم. یکی از این مباحثه ها در این باره است که ساختارها چه اندازه مادّی یا اجتماعی اند، و دیگری درباره رابطه ساختار با کنشگران. در هریک از این مباحثه ها دو موضع گیری اساسی وجود دارد، و بدین ترتیب چهارگونه جامعه شناسی ساختار (مادّه گرا، معناگرا، فردباور، و کل نگر) و یک «نقشه» 2×2 از تلفیق آن ها (مادّه گرا - فردباور، مادّه گرا - کل نگر، و غیره) به دست می آید. این نقشه را در مورد هر حوزه ای از پژوهش اجتماعی، از خانواده گرفته تا نظام جهانی، می توان به کار بست. این نقشه را از آن رو مهم می دانم که گزینه های مختلفی را که هنگام اندیشیدن درباره هستی شناسی ساختار بین المللی پیش رو داریم مشخص می سازد. من گونه های مختلف نظریه پردازی ساختاری را مشخص و شناسایی می کنم و نشان می دهم که این گزینه ها چه نتایجی برای انواع پرسش هایی که مطرح می سازیم و پاسخ هایی که می توانیم برایشان پیدا کنیم دارند.
جامعه شناسی های چهارگانه
نخست هر زوج از جامعه شناسی های ساختاری را توضیح خواهم داد و برای هر یک طیفی مشخص می سازم. نخستین زوج جامعه شناسی ساختاری عبارت از مادّی - معنایی است . بحث بر سر اهمیت نسبی نیروهای مادّی و اندیشه ها در زندگی اجتماعی در تحقیقات روابط بین الملل سابقه ای کهن دارد. بیایید برای آن که طیف واحدی برای این جامعه شناسی به دست آوریم پرسش محوری آن را چنین تعریف کنیم: «اندیشه ها چه اهمیتی در زندگی اجتماعی دارند؟» یا به دیگر سخن، «ساختارها تا چه اندازه از اندیشه ها ساخته می شوند؟» روی این طیف می توان موضع گیری های مختلفی اتخاذ کرد؛ ولی در عمل، نظریه پردازان اجتماعی به دو دسته کلی مادّه گرا و معنا گرا تقسیم می شوند. این هر دو دسته برای اندیشه ها نقشی قائل اند، ولی درباره عمق این تأثیرات با یکدیگر اختلاف نظر دارند.
مادّه گرایان بنیادی ترین واقعیت درباره جامعه را سرشت و سازمان نیروهای مادّی می دانند. در گفتمان مادّه گرا دست کم پنج عامل مادّی به میان می آید: 1. سرشت بشر؛ 2. منابع طبیعی؛ 3. جغرافیا‌؛ 4. نیروهای تولید؛ 5. نیروهای ویرانی. این عوامل به انحای مختلف اهمیت دارند: به واسطه فراهم ساختن امکان دستکاری در جهان، قدرت بخشیدن به برخی از بازیگران در برابر دیگران، متمایل ساختن انسان ها به سمت پرخاشگری، ایجاد تهدید، و غیره. این امکانات مانع از آن نمی شوند که اندیشه ها هم (شاید به عنوان یک متغیر واسطه) تأثیری داشته باشند، ولی مادّه گرایان مدعی اند که نیروهای غیرمادّی تأثیراتی درجه دو دارند. این ادعای بزرگی است و، در هنگام ارزیابی آن، جداساختن دقیق تأثیرات فرضی نیروهای مادّی از تأثیرات اندیشه ها اهمیت قاطع دارد. متأسفانه، غالباً چنین کاری انجام نمی شود. برای نمونه، در علوم سیاسی معاصر باب شده است که «قدرت و منافع» را در کنار «اندیشه ها» به عنوان علل نتایج مطرح می سازند و قدرت و منافع را نیروهای «مادّی» می خوانند. قبول دارم که قدرت و منافع مجموعه متمایز و مهمی از علل اجتماعی را تشکیل می دهند، ولی این تنها در صورتی مؤید مادّه گرایی است که اندیشه ها به معلول های آن ها شکل نداده باشند. فرضیه مادّه گرایان باید این باشد که نیروهای مادّی چنان هستند - یعنی به اصطلاح نیروهای مادّی «ناب» - قالب های اجتماعی را پیش می برند.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

جامعه شناسی های چهارگانه سیاست بین الملل 9 سال 10 ماه ago #90158

باسلام خوب بود سپاس از مشارکت شما.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: حجت مداحی شاهخالی