دوشنبه, 31 ارديبهشت 1403

 



موضوع: دیدگاه فرهنگ غربی وارتباط جهانی

دیدگاه فرهنگ غربی وارتباط جهانی 9 سال 11 ماه ago #84522

فرهنگ از دید متفکران غربی :
از میان متفکران غربی ارسطو، نخستین کسی است که به این مفهوم توجه داشته است.او بیان می‌دارد: «شهر یا کشور اجتماعی از افراد همانند برای بهترین روش ممکن زندگی است. چون شادی برترین خوبی‌هاست و از کارورزی یا فضیلت پدید می‌آید و چون برخی فضیلت را به کمال درآیند و برخی دیگر اندکی یا هیچ از آْن را میان مردمان اختلاف می‌افتد و این اختلاف مایه اختلاف در صدر حکومت است. زیرا مردمان گوناگون از راه‌ها و وسایل گوناگون در پی خیر و شادی می‌روند و در نتیجه حکومت‌های گوناگون پدید می آیند». از این بیان می‌فهمیم که ارسطو واژه فضیلت را معنای کلاسیک فرهنگ به کار برده است.[3][3]
روسو، از تئوری پردازان انقلاب 1789 فرانسه نیز فرهنگ را مولود عقل می داندو پیدایی عقل را مقدمه پیدایش فرهنگ می‌داند. از دیدگاه او فرهنگ ریشه در قابلیت‌های انسان و تکامل او دارد.
از نظر روسو، فرآیند تکامل انسان از طریق سه فرآیند مشخص به طور موازی صورت می‌گیرد: «گذر از حیوانیت به انسانیت، گذر از عاطفه به عقل، گذر از طبیعت به فرهنگ. این سه فرآیند موجب تکامل انسان متمدن می شود که پا به عرصه فرهنگ گذاشته است.»[4][4]
اندیشمندان جدید غربی از جمله مالینوسکی به تعریف فرهنگ پرداخته‌اند وی می‌نویسد: «فرهنگ شامل دست ساخته‌ها ، مصنوعات، فرآیندهای تکنیکی، اندیشه‌ها، عادت‌ها و ارزش‌های یک جامعه است که البته این عنصر مجزا همگی با یکدیگر ارتباط متقابل دارند».[5][5]
نکته قابل توجه در تعریف مالینوسکی نه فرد و نه جمع به عنوان رکن اصلی برآورده کردن و انجام دادن نیازها و کارکردها نیستند، بلکه نهادها هستند که این کار را انجام می‌دهند.
در کنار تعاریف فوق، اعلامیه مکزیکوسیتی یعنی اعلامیه نمایندگان عضو یونسکو نیز به تعریف از فرهنگ پرداخته‌اند. در این اعلامیه فرهنگ عامل اصلی هویت بخش به جوامع انسانی دانسته شد. از دیدگاه آنها هویت فرهنگی «هسته اصلی شخصیت فردی و جمعی است که از ترکیب خصوصیات مختلف روحی، مادی، و احساسی یک جامعه حاصل می شود». در متن این اعلامیه آمده است که فرهنگ مشخصه انسانیت انسان و حیات عقلانی اوست.[6][6]
ازتعاریف فوق درمورد فرهنگ می‌توان نتیجه گرفت که فرهنگ، عنصر هویت ساز جوامع و مظهرحیات عقلانی آنها است و کلیتی است که از ترکیب خصوصیات و نمادهای به وجود آمده در هر جامعه پدید می‌آید. که هسته مرکزی این کلیت و این حیات عقلانی نگرش خاص موجود در هر جامعه درباره انسان و حقوق بنیادی اوست.

جامعه بین الملل و روابط فرهنگی:
نظام بین الملل را اگر مجموعه‌ای از دولت‌ها و سازمان‌های بین‌المللی در نظر بگیریم، تاثیر فرهنگ بر این دولت‌ها و سازمان‌ها امری اجتناب ناپذیر بوده است. تا جایی که می‌توان گفت همین عامل فرهنگی باعث انقلاب‌های بزرگی در تاریخ روابط بین‌الملل شده است، انقلاب 1789 فرانسه و انقلاب اسلامی ایران 1357 هجری شمسی در ایران را می‌توان نام برد که عامل فرهنگی نقش مهمی در ایجاد آن داشته است.
از آنجا که امروزه ملت‌ها نقش مهمی در تحولات فرهنگی ایفا می کنند. می‌توان گفت شناخت ملتها و عناصر تشکیل دهنده آنها نقش مهمی در نزدیکی دولت‌ها و دارن، در این زمینه جی. ام. مایکل متفکر انگلیسی و نویسنده کتاب «روابط فرهنگی بین الملل» از نقش فرهنگ به عنوان قطب سوم سیاست خارجی نام می‌برد. سیاست و تجارت را اگر دو رکن اصلی روابط بین الملل بنامیم باید گفت که فرهنگ رکن سوم آن می‌باشد. به نظر وی سیاست مکانیزم ایجاد پل‌های ارتباطی بین ملت‌هایی است که به دنبال منافع ملی خود هستند، مکانیزمی که می‌تواند میان شکاف‌های آنان پل بزند و دیپلماسی نیز مهارت‌ها و توانایی‌های است که به عنوان ابزاری می‌تواند در خدمت خواسته‌های سیاسی قرار گیرد.[8][8] اهمیت این مساله تا جایی است وزیر خارجه سابق جمهوری اسلامی ایران بارها و بارها اعلام نمود که دیپلماسی، یعنی شناخت فرهنگ‌ها و دیپلمات خوب کسی است که فرهنگ ملت‌ها را به خوبی می شناسد. سناتور فولبرایت نیز فرهنگ را پس از امور نظامی، دیپلماسی و اقتصاد رکن چهارم روابط بین‌الملل نام می‌برد.
با تئوری ساموئل هانتینگتون، یعنی «چالش تمدن‌ها» نقش فرهنگ در روابط بین‌الملل وارد مرحله حساسی شد. وی بدون آنکه جنگ سرد را پایان مناقشات ایدئولوژیک ذکر کند، آن را سرآغاز دوران جدیدی برای برخورد تمدن‌ها می‌انگارد. وی تمدن‌های زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم می کند. تمدن های غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، ارتدوکس، آمریکای لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقا قرار دارد و خطوط گسل میان تمدن‌های مزبور را منشاء درگیری‌های آتی و جایگزین واحد کهن دولت –ملت می‌بیند. به اعتقاد وی تقابل تمدن‌ها، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیری‌های عصر نو را تشکیل می‌دهد.

جهانی شدن و روابط فرهنگی
سؤال اساسی در بحث جهانی شدن و فرهنگ این است که آیا جهانی شدن موجب تسلط فرهنگ برتر و استحاله خرده فرهنگ‌ها می‌شود؟ یا موجب بقا و حفظ هویت‌های فرهنگی کوچک می‌شود؟ برخی بر این باورند که جهانی شدن همگونی فرهنگی و سنت‌زدایی از فرهنگ‌ها را به همراه دارد و فرآیندی است که خصوصیات فرهنگی را به نظم فرهنگی جهان گستر تبدیل می‌کند . در پی آن فرهنگ‌های محلی یا محو می‌شوند یا از نو ابداع می‌شوند . ولی برخی با انتقاد از این نظریه معتقدند با وجود این که در بحث جهانی شدن‌، همگون شدن فرهنگ یکی از سرفصل‌های داغ است‌، به نظر نمی‌رسد که در یک مرحله یک دنیای همگن فرهنگی به وجود آید، سرعت جهانی شدن جریان ها که به شدت مدیون توسعه فناوری و شبکه‌ای شدن جهان است، نمی‌تواند با همان شتاب، فرهنگ‌ها را که از ساختارهای معنی‌دار برخوردارند، دچار تحول کند [11][11] .
پاسخ به سئوال فوق نیازمند بررسی نقش تاریخی دولت_ملت در تکوین هویت‌های فرهنگی می‌باشد. دولت ملت، به عنوان پدیده‌ای بود که کنش‌گران محلی هویت‌های خود را در آن تعریف می‌کردند. این کنش‌گران محلی هویت‌های فرهنگی خود را در قالب مفاهیمی چون «حاکمیت» تعریف می‌کردند. دولت ملت تلاش نمود، هویت‌های محلی را که خواهان وفاداری به هویت خود بودند، حذف و استحاله نماید.[12][12] علی رغم این تعارض‌ها و یگانگی‌ها هویت‌های محلی همچنان به عنوان سرچشمه بالقوه دولت ملت‌ها باقی خواهند ماند و کنترل و ادعایش را در مورد یک واحد سیاسی به چالش می‌کشد. با وجود اینها فرآیند نوسازی مداخله دولت –ملت در واحدهای سیاسی خود تحت تاثیر نیروهای جهانگیر می‌باشد. بازارهای جهانی و نهادهای فراحکومتی روابط میان سرزمین و هویت را پیچیده می‌کند و باعث می‌شود که سوژه‌های محلی در بازتولید هویت از طریق ارجاع به نصوص فرهنگی، کاملا محلی با مشکل مواجه شوند. اما با وجود این ضعف یا قدرت مانور هویت‌های محلی به توانایی آنان برای ابراز وجود «ما نیز هستیم» بستگی دارد. هویت‌های ملی هم تحت تاثیر نیروهای جهانگیر، از مفهوم حاکمیت ملی و اقتدار وستفالیایی دور می‌شوند. از اینجا می‌توان پی برد که تعاملات فرهنگی در آینده تحولات بین‌الملل نقش مهمی خواهند داشت. تلاش برای تغییر هویت فرهنگی شهر بیت المقدس در سرزمین‌های اشغالی از سوی رژیم صهیونیستی و شهر کرکوک در عراق از سوی رژیم سابق بعث در این راستا انجام پذیرفت.
تحولات جهانی و نیروهای برهم زننده حاکمیت ملی مانع از آن خواهد بود که حاکمیت ملی قدرت بلامنازع باشد. از اینجاست که جهانی شدن از یک سو، موجب جان گرفتن هویت‌های فروملی و از سوی دیگر موجب اشاعه فرهنگ کشورها و قدرت‌هایی خواهد شد. که بهترین تعریف‌ها و پذیراترین نوع فرهنگ را ارائه نمایند.


نتیجه‌گیری:
با توجه به آنچه از تعریف فرهنگ گفته شد مفهوم فرهنگ امری دشوار و پیچیده است. اما باید گفت هر معنایی که از فرهنگ داشته باشیم یک معنای کلی در آن نهفته است و آن رشد و بالندگی است. با توجه به این تعریف، یاید گفت که در تحولات بین‌المللی در ادوار گوناگون تاریخی، فرهنگ نقش اساسی در تحولات داشته است. از آنجا که فرهنگ به عنوان یک ایزار مناسب برای دخالت در کشور دیگری کاربرد دارد، کشورها از این مساله به خوبی استفاده نمودند. دین و مذهب به عنوان یک شاخص فرهنگی همواره در ایفای مناقشات بین‌المللی کار ساز بوده است.
مسلمانان و مسیحیان از این عامل به خوبی استفاده نمودند. اکنون که امروزه فرهنگ رکن سوم سیاست خارجی کشورها را تشکیل می‌دهد، کشورها با آگاهی از مسأله کاهش اقتدار حاکمیت‌ها سعی دارند که از این مساله به نحو مطلوب استفاده نمایند. روابط فرهنگی تا آنجا پیش می‌رود که مقدمات همکاری‌های منطقه‌ای را فراهم می‌آورد و کشورها با عنایت به این پیوند فرهنگی درصددند که همکاری‌های خود را به حورزه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی و امنیتی تسری دهند.
اتحادیه اروپا نمونه‌ای از یک اتحادیه موفق است که همکاری‌های این اتحادیه را باید مدیون اتحاد مقدس قرن 17 و فرهنگ تقسیم منافع جست و جو نمود. با روندهای جهانی شدن و دهکده جهانی مک لوهان کشورهای پیشرفته با بهره‌گیری از مدرن‌ترین تکنولوژی‌های مدرن خود سعی دارند که فرهنگی پذیرا و موفق ارائه دهند. خرده فرهنگ‌ها نیز از سوی دیگر بر اثر کاهش حاکمیت دولت‌ها از آزادی عمل نسبی برخوردار شدند.
روند جهانی شدن فرهنگی آن‌طور که ژرار لوکلر بیان می‌دارد آزمونی خواهد بود برای تمدن‌ها*. در این آزمون نخبگان سنتی و مدرن در یک تقابل رو در روی هم قرار خواهند گرفت.
فرهنگ به دو صورت تعریف شده است. یک تعریف آن را سیستمی از نمادها و معانی می‌داند که نظام زندگی انسان را معنا می‌بخشد. بر مبنای این تعریف فرهنگ برابر با خرد جمعی مشترک است. این نگاه باعث می‌شود معانی بین الاذهانی از فرهنگ در جهان خلق شود و همگان به فهم و تفسیر آن بپردازند.
تعریف دیگر بر عناصر تشکیل دهنده فرهنگ پی‌ریزی شده است که بر اساس پاره‌ای عناصر این نتیجه استنباط می‌شود که دولت ملت‌ها چیزی جز مجموعه فرهنگی مستقلی نیستند. جهان بینی، زبان، آداب و رسوم، مصنوعات بشری، علوم و فنون، روابط خویشاوندی، اعتقادات، هنرها و روش‌های اندیشیدن، الگوهای رفتاری و... عناصر تشکیل دهنده فرهنگ را تشکیل می‌دهد. یک سطح فرهنگ، عینی و ملموس است و سطح دیگر، باورها و جهان بینی‌ها و قوانینی را شامل می‌شود که به لایه‌های سطحی و زبرین فرهنگ سر و شکل می‌دهد.[13][13]
امروزه در روابط بین‌الملل، از فرهنگ استفاده ابزاری شده است؛ به خصوص بعد از جنگ دوم جهانی که در خدمت سیاست و قدرت قرار گرفت. در این دوره، روابط بین‌الملل سمت و سوی امنیتی و اقتصادی پیدا کرد و فرهنگ به خاطر تسلط پوزیتیویسم که به قدرت مادی توجه نشان می دهد به حاشیه رفت.
معادلات این دوره نشان داده است که، فرهنگ تا زمانی در مناسبات بین‌الملل مؤثر است که به تأمین اهداف امنیتی و اقتصادی قدرت‌ها کمک کند. البته فرهنگ نقش ابزاری مثبت هم می‌تواند داشته باشد؛ یعنی اینکه در خدمت صلح و تفاهم میان کشورها باشد. یکی از دلایل وجودی یونسکو هم همین است و می‌تواند حداقل به عنوان ابزار صلح در روابط بین الملل مورد استفاده قرار گیرد. آنچه مسلم است؛ امروزه اما به فرهنگ فراتر از ابزار نگاه می شود و فرهنگ نقش زیربنایی پیدا کرده است.
‌هانتینگتون معتقد است فرهنگ بعد از دوران جنگ سرد نقشی اساسی داشته و دولت‌های ملی را در خود مستحیل می‌کند. این دیدگاه صورتی تنازعی دارد و تحولات بعد از جنگ سرد نشان داد که او چندان هم بیراه نگفته است. [14][14]
دیدگاه دیگر نقشی مثبت برای فرهنگ قائل است؛ که زیربنای تاسیس سازمان‌هایی مثل یونسکو را هم همین نگره تشکیل می دهد. دیدگاهی مثل نظر فوکویاما هم وجود دارد که از همسان سازی فرهنگی و به قولی الگوی لیبرال دموکراسی سخن می گوید که فراگیری آن به معنی پایان تاریخ خواهد بود.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: حجت مداحی شاهخالی