خوش آمديد,
مهمان
|
|
نقش فرهنگ در روابط بینالملل
نقش فرهنگ در روابط بین الملل مقدمه با ظهور اندیشههای نوین در دهه 1990 میلادی و همزمان با اعتراض روش شناختی به علوم انسانی واجتماعی کلاسیک فرهنگ به عنوان یکی ازشاخص های تاثیرگزار نقش مهمی در تحولات نظام بین الملل ایفا نمودِِ.ِ مفاهیمی چون حقوق بشر، دموکراسی جهانی شدن باپشتوانه ارتباطات تکنولوژی عصرمدرن و رسانههای پیشرفته به صورت مفاهیم جهانشمولی در آمدند. به طوری که امروزه اگر کشوری به این مفاهیم بی توجه باشد، با واکنش جهانی رو به رو خواهدشد. در پژوهش فوق ضمن بررسی چارچوب مفهومی موضوع به نقش آن در تحولات بینالملل خواهیم پرداخت. فرهنگ و انواع آن: برای دستیابی به یک تعریف جامع از فرهنگ بایستی نخست به تعاریف و نظریههای مختلف در این زمینه آشنا شد و این به معنی پای گذاشتن به عرصهای پیچیده و دشوار است. زیرا نظریههای ارائه شده توسط اندیشمندان مختلف و به غایت متفاوت است. اما با وجود این تعدد به منظور آشنایی با چارچوب مفهومی آن، ابتدا به تعاریف اندیشمندان ایرانی_ اسلامی و سپس به تعارف اندیشمندان غربی خواهیم پرداخت. تعاریف فوق در دو دسته تعاریف کلاسیک و جدید قابل تفکیک میباشد. از نظر اندیشمندان کلاسیک تعریف فرهنگ و ریشه لغوی آن متفاوت است. به همین جهت کاربرد آن به جای واژه " culture " خالی از اشکال نیست اما در آن معنای رشد و تعالی نهفته است. جامعه بین الملل و روابط فرهنگی: نظام بین الملل را اگر مجموعهای از دولتها و سازمانهای بینالمللی در نظر بگیریم، تاثیر فرهنگ بر این دولتها و سازمانها امری اجتناب ناپذیر بوده است. تا جایی که میتوان گفت همین عامل فرهنگی باعث انقلابهای بزرگی در تاریخ روابط بینالملل شده است، انقلاب 1789 فرانسه و انقلاب اسلامی ایران 1357 هجری شمسی در ایران را میتوان نام برد که عامل فرهنگی نقش مهمی در ایجاد آن داشته است. از آنجا که امروزه ملتها نقش مهمی در تحولات فرهنگی ایفا می کنند. میتوان گفت شناخت ملتها و عناصر تشکیل دهنده آنها نقش مهمی در نزدیکی دولتها و دارن، در این زمینه جی. ام. مایکل متفکر انگلیسی و نویسنده کتاب «روابط فرهنگی بین الملل» از نقش فرهنگ به عنوان قطب سوم سیاست خارجی نام میبرد. سیاست و تجارت را اگر دو رکن اصلی روابط بین الملل بنامیم باید گفت که فرهنگ رکن سوم آن میباشد. به نظر وی سیاست مکانیزم ایجاد پلهای ارتباطی بین ملتهایی است که به دنبال منافع ملی خود هستند، مکانیزمی که میتواند میان شکافهای آنان پل بزند و دیپلماسی نیز مهارتها و تواناییهای است که به عنوان ابزاری میتواند در خدمت خواستههای سیاسی قرار گیرد.[8][8] اهمیت این مساله تا جایی است وزیر خارجه سابق جمهوری اسلامی ایران بارها و بارها اعلام نمود که دیپلماسی، یعنی شناخت فرهنگها و دیپلمات خوب کسی است که فرهنگ ملتها را به خوبی می شناسد. سناتور فولبرایت نیز فرهنگ را پس از امور نظامی، دیپلماسی و اقتصاد رکن چهارم روابط بینالملل نام میبرد. با تئوری ساموئل هانتینگتون، یعنی «چالش تمدنها» نقش فرهنگ در روابط بینالملل وارد مرحله حساسی شد. وی بدون آنکه جنگ سرد را پایان مناقشات ایدئولوژیک ذکر کند، آن را سرآغاز دوران جدیدی برای برخورد تمدنها میانگارد. وی تمدنهای زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم می کند. تمدن های غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، ارتدوکس، آمریکای لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقا قرار دارد و خطوط گسل میان تمدنهای مزبور را منشاء درگیریهای آتی و جایگزین واحد کهن دولت –ملت میبیند. به اعتقاد وی تقابل تمدنها، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیریهای عصر نو را تشکیل میدهد. زیرا: · اختلاف تمدنها اساسی است. · خودآگاهی تمدنی در حال افزایش است. · تجدید حیات مذهبی وسیله ای برای پرنمودن خلاء هویت در حال رشد است. · رفتار منافقانه غرب موجب رشد خودآگاهی تمدنهای دیگر شده است. · ویژگی ها و اختلاف فرهنگی تغییر ناپذیراند. منطقهگرایی اقتصادی و نقش مشترکات فرهنگی در حال رشد است و خطوط گسل موجود بین تمدنهای امروز جایگزین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط جرقه های ایجاد بحران و خونریزیاند. خصومت هزار و چند صد ساله اسلام و غرب در حال افزایش است و روابط میان دو تمدن اسلام و غرب آبستن بروز حوادث خونینی میشود. به این ترتیب «پارادیم برخورد تمدنها» و دیگر مسائل جهان را تحت شعاع قرار میدهد. در عصر نو صفآراییهای تازهای بر محور تمدن شکل میگیرد و سرانجام نیز تمدن اسلامی- کنفوسیوسی در کنار هم، رویارویی تمدن غرب قرار می گیرند. از نظر هانتینگتن کانون اصلی درگیریها در آینده بین تمدن غرب، اتحاد جوامع کنفوسیوسی شرق آسیا و جهان اسلام خواهد بود. ارائه این تئوری در روابط بینالملل واکنشهای متفاوتی را در پی داشت. به طوری که میتوان گفت بعد از نظریه نقش فرهنگ و روابط فرهنگی در روابط بینالملل به حد زیادی گسترش یافت. حقوق بشر و تحولات بین الملل برخلاف گذشته مورد توجه محققان قرار گرفته و بی توجهی به آزادیهای اولیه و اساسی در حکم نقض یک هنجار بینالمللی قرار دارد. در میثاق بین المللی 1966 یعنی میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، هویت فرهنگی ملتها و قومیتها مورد توجه قرار گرفته و در اعلامیه جهانی 1946 حقوق بشر مورد تاکید قرا گرفت. حتی بعد از دهه 1990 این مساله با شدت بیشتری دنبال شد و بی توجهی به این مساله با واکنش جهانی و متعاقب آن صدور قطعنامههای شورای امنیت روبه رو شد. حقوق بشر از آن جهت که در تمدنهای بشری در شرق و غرب عالم دارای ویژگیهای تنوع و پیچیدگیهای متفاوت است، بسیار حائز اهمیت است. تفاوت فرهنگ ها در جوامع شرقی و غربی دارای ویزگی های متفاوتی است گاهی اوقات تفاوت بنیادینی بین تقدم حقوق اجتماعی بر فردی و برعکس تقدم فردی بر اجتماعی به ویژگیهای فرهنگی جوامع بر میگرد، زمینههای تناقض را به وجود می آورد. این امر از آن جهت نشات میگیرد که حقوق بشر بیشتر بر مبنای اصول حقوقی جوامع غربی پایهریزی شده است. تضاد و تعارضی آشکار بین مبانی حقوق بشر غربی با مبانی حقوق بشر اسلامی وجود دارد. در حالی که جوامع اسلامی حقوق بشر را بر مبنای قرآن و دستورات الهی تفسیر و تعبیر میکنند، جوامع غربی حقوق بشر را بر اساس انسان و اصول سکولاریسم تعبیر و تفسیر می نمایند. این مساله ناشی از تعارض فرهنگها ناشی میباشد. کاربرد فرهنگ در روابط بینالملل: به طور کلی فرهنگ در روابط بینالملل دارای کارکردهای گوناگونی است که عبارتند از فرهنگ به عنوان ابزار تسهیل کننده تجارت: کاربرد گسترش زبان: فعالیت های علمی آموزشی و رابطه آن با گسترش فرهنگ: فرهنگ و تکنولوژی های جدید ارتباطی: روابط فرهنگی ابزاری برای تسهیل دیپلماسی و مذاکرات بین المللی : روابط فرهنگی زمینه لازم را برای تسهیل مذاکرات و فهم متقابل پدید میآورد و از آنجا که جنبه نرم افزاری دارد میتواند تاثیر بسزایی در حل مشکلات کشورها و نزدیکی ملتها ایفا کند. روابط فرهنگی به عنوان ابزاری برای حفظ صلح و امنیت بین المللی: از آنجا که فرهنگ جنبه نرمافزاری دارد. به عنوان یک عامل پیشگیرانه مقدم بر عوامل نظامی و امنیتی قلمداد میشود. بنابراین گسترش فعالیت های فرهنگی و ابزار مناسبی برای شناخت ملتها از یکدیگر و همزیستی مسالمت آمیز آنان با یکدیگر است. مبادله افراد: گسترش فرهنگ رفت و آمد میان اعضاء یک جامعه عملا به تبادل فرهنگی آنان منجر میشود. گسترش فرهنگ رفت و آمد مردم مستعمرات با مردم کشورهای استعمارگر نمونه بارزی از این مبادلات فرهنگی است. گسترش توریسم نیز موجب تماس بیشتر افراد جوامع و و تاثیرپذیری فرهنگی آنان از یکدیگر میشود. نتیجهگیری: با توجه به آنچه از تعریف فرهنگ گفته شد مفهوم فرهنگ امری دشوار و پیچیده است. اما باید گفت هر معنایی که از فرهنگ داشته باشیم یک معنای کلی در آن نهفته است و آن رشد و بالندگی است. با توجه به این تعریف، یاید گفت که در تحولات بینالمللی در ادوار گوناگون تاریخی، فرهنگ نقش اساسی در تحولات داشته است. از آنجا که فرهنگ به عنوان یک ایزار مناسب برای دخالت در کشور دیگری کاربرد دارد، کشورها از این مساله به خوبی استفاده نمودند. دین و مذهب به عنوان یک شاخص فرهنگی همواره در ایفای مناقشات بینالمللی کار ساز بوده است. مسلمانان و مسیحیان از این عامل به خوبی استفاده نمودند. اکنون که امروزه فرهنگ رکن سوم سیاست خارجی کشورها را تشکیل میدهد، کشورها با آگاهی از مسأله کاهش اقتدار حاکمیتها سعی دارند که از این مساله به نحو مطلوب استفاده نمایند. روابط فرهنگی تا آنجا پیش میرود که مقدمات همکاریهای منطقهای را فراهم میآورد و کشورها با عنایت به این پیوند فرهنگی درصددند که همکاریهای خود را به حورزههای گوناگون اقتصادی، سیاسی و امنیتی تسری دهند. اتحادیه اروپا نمونهای از یک اتحادیه موفق است که همکاریهای این اتحادیه را باید مدیون اتحاد مقدس قرن 17 و فرهنگ تقسیم منافع جست و جو نمود. با روندهای جهانی شدن و دهکده جهانی مک لوهان کشورهای پیشرفته با بهرهگیری از مدرنترین تکنولوژیهای مدرن خود سعی دارند که فرهنگی پذیرا و موفق ارائه دهند. خرده فرهنگها نیز از سوی دیگر بر اثر کاهش حاکمیت دولتها از آزادی عمل نسبی برخوردار شدند. روند جهانی شدن فرهنگی آنطور که ژرار لوکلر بیان میدارد آزمونی خواهد بود برای تمدنها*. در این آزمون نخبگان سنتی و مدرن در یک تقابل رو در روی هم قرار خواهند گرفت. فرهنگ به دو صورت تعریف شده است. یک تعریف آن را سیستمی از نمادها و معانی میداند که نظام زندگی انسان را معنا میبخشد. بر مبنای این تعریف فرهنگ برابر با خرد جمعی مشترک است. این نگاه باعث میشود معانی بین الاذهانی از فرهنگ در جهان خلق شود و همگان به فهم و تفسیر آن بپردازند. تعریف دیگر بر عناصر تشکیل دهنده فرهنگ پیریزی شده است که بر اساس پارهای عناصر این نتیجه استنباط میشود که دولت ملتها چیزی جز مجموعه فرهنگی مستقلی نیستند. جهان بینی، زبان، آداب و رسوم، مصنوعات بشری، علوم و فنون، روابط خویشاوندی، اعتقادات، هنرها و روشهای اندیشیدن، الگوهای رفتاری و... عناصر تشکیل دهنده فرهنگ را تشکیل میدهد. یک سطح فرهنگ، عینی و ملموس است و سطح دیگر، باورها و جهان بینیها و قوانینی را شامل میشود که به لایههای سطحی و زبرین فرهنگ سر و شکل میدهد.[13][13] امروزه در روابط بینالملل، از فرهنگ استفاده ابزاری شده است؛ به خصوص بعد از جنگ دوم جهانی که در خدمت سیاست و قدرت قرار گرفت. در این دوره، روابط بینالملل سمت و سوی امنیتی و اقتصادی پیدا کرد و فرهنگ به خاطر تسلط پوزیتیویسم که به قدرت مادی توجه نشان می دهد به حاشیه رفت. معادلات این دوره نشان داده است که، فرهنگ تا زمانی در مناسبات بینالملل مؤثر است که به تأمین اهداف امنیتی و اقتصادی قدرتها کمک کند. البته فرهنگ نقش ابزاری مثبت هم میتواند داشته باشد؛ یعنی اینکه در خدمت صلح و تفاهم میان کشورها باشد. یکی از دلایل وجودی یونسکو هم همین است و میتواند حداقل به عنوان ابزار صلح در روابط بین الملل مورد استفاده قرار گیرد. آنچه مسلم است؛ امروزه اما به فرهنگ فراتر از ابزار نگاه می شود و فرهنگ نقش زیربنایی پیدا کرده است. هانتینگتون معتقد است فرهنگ بعد از دوران جنگ سرد نقشی اساسی داشته و دولتهای ملی را در خود مستحیل میکند. این دیدگاه صورتی تنازعی دارد و تحولات بعد از جنگ سرد نشان داد که او چندان هم بیراه نگفته است. [14][14] دیدگاه دیگر نقشی مثبت برای فرهنگ قائل است؛ که زیربنای تاسیس سازمانهایی مثل یونسکو را هم همین نگره تشکیل می دهد. دیدگاهی مثل نظر فوکویاما هم وجود دارد که از همسان سازی فرهنگی و به قولی الگوی لیبرال دموکراسی سخن می گوید که فراگیری آن به معنی پایان تاریخ خواهد بود. منابع پایگاه اطلاع رسانی وزارت علوم / کد خبر 40 / آقای باروت کوب زاده |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
باسلام خوب بود سپاس
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|