جمعه, 28 ارديبهشت 1403

 



موضوع: فلسفه ارتباط بین فرهنگی

فلسفه ارتباط بین فرهنگی 9 سال 11 ماه ago #78835

تعامل فرهنگ و ارتباطات از مهمترین ویژگی های عصر جهانی شدن است. این تعامل توسط رسانه های نوین گسترش یافته و تاثیرات آنها در سطح جهانی شکل گرفته است. تعامل مزبور ظهور مکاتب فرهنگی جدید را به وجود آورده که رابطه عمیق با تحولات ارتباطات دارد.


مطالعات موردی پژوهشگران ایرانی در ارتباطات میان فرهنگی که تاکنون صورت گرفته به شرح زیر است:
سیاهان آفریقایی و فرهنگ بومی آنها در ایران
نقش خرده فرهنگها در تبیین فرهنگ عمومی: بررسی اثر مذهب تسنن در شکل گیری فرهنگ عمومی شرق نشینان ایران
نظام چندفرهنگی در جامعهء چندفرهنگی: درسهایی از تجربهء کانادا
مهاجرین هندی در آمریکا و هویت فرهنگی
ایرانی-آمریکایی های مقیم مریلند: ارتباطات میان فرهنگی یا مهاجرت فرهنگی
ابن خلدون و زوال
مسئله و حل مسئله در ارتباطات میان فرهنگی: معرفت شناسی زبان و ارتباط موثر



موضوع ارتباطات از زماني كه جهان سوم بحث «نظام جديد اطلاعات و ارتباطات» را در سازمان ملل، دريونسكو و درساير مراكز سياسي و اقتصادي و فرهنگي دنيا مطرح كرد دردستور روز روابط بين الملل قرارگرفته است. گرچه تلاش جهان سوم دراين كار نتيجه مثبت و كاربردي كه ملموس باشد به بار نياورد ولي دردهه اخير با توسعه راه هاي به اصطلاح، اطلاعاتي و ارتباطي، ساختار فناوري و اقتصادي و سياسي ارتباطات، تحولات نويني ديده است و دنياي غرب نظام جديد خود را به ديگران تحميل مي كند.






فلسفه و انديشه ارتباطات
پروفسور سيدحميد مولانا استاد و مدير گروه ارتباطات بين المللي دانشگاه آمريكن در واشينگتن از سرشناس ترين متخصصان اين رشته است و اكنون چند دهه است كه تحليل ها و آثار دقيق و موشكافانه او بسياري از عرصه هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي اين حوزه را در نورديده و تقريبا در تمامي آنها با گشودن مرزهاي نوين و افق هاي فكري جديد، پيشرفت هاي چشمگيري را موجب شده است. پروفسور مولانا به وضعيت دانش ارتباطات بين الملل و از آن رهگذر نسبت به وضع كنوني دنياي مدرن كه در فرايندي به نام جهاني شدن سعي در تحميل اقتضائات و ارزش هاي خود به تمامي جهان دارد، انتقادهاي فراواني را وارد مي داند و عقيده دارد تمامي حوزه هاي اين دانش و انديشه را بايد با توجه به برخي الگوهاي متعالي واسازي كرد. بعلاوه مولانا در آثار خود هرگز از ارزيابي انتقادي سياست بين الملل خصوصا نگرش قدرت هاي مسلط غافل نبوده است و مقالات هفتگي او در روزنامه كيهان كه عمدتا به نقد سياست هاي رياكارانه غرب- خصوصا آمريكا- و بازشكافي بنيادهاي تاريخي- نظري امپرياليسم غربي مي پردازد، شاهدي روشن بر اين مدعاست. احتمالا به همين دليل است كه پروفسور«جرج شربند» رئيس دانشكده ارتباطات دانشگاه پنسيلوانيا ورود او به رشته ارتباطات را در سال هاي دهه 1960 «رويدادي تحول برانگيز» مي داند و از آثار انتقادي او به عنوان پلي ميان شرق و غرب ياد مي كند.
دکتر مولانا
حوزه ارتباطات بين الملل و علوم ارتباطات در يك تقاطع واقع است. اين تقاطع، گذشته، حال و آينده حوزه ارتباطات بين الملل را قطع مي كند و براساس برآوردي كه از برهه زماني فعلي دارد، دستورالعمل هاي متفاوتي ارائه مي كند. يكي از سوالات اين است كه آيا ما تصاويرمان را ازاين رشته به عنوان ابزاري ترسيم مي كنيم كه از رهگذر آن، عرصه ارتباطات بين الملل داراي نظم و ترتيب جلوه كند؟ يا برعكس، آيا ما شكاف هاي موجود در اين حافظه حداقل نيم قرن را كه اين رشته در آن رشد و نمو كرده است به خاطر مي آوريم كه در تلاش براي رهايي از وابستگي هايمان به سوي بينش هايي كه هنوز هم بايد باز باشد و كارهايي كه هنوز هم بايد مخاطره آميز باشد، سكوت آن را مي شكنيم و از متوني كه در سوابق تاريخي مان موجود نيست، قرائت جديدي ارائه مي دهيم و به تقاضاي آنهايي كه خارج از سنت هايي قرار مي گيرند كه توسط سازمانمان ايجاد شده اند، پاسخ مي دهيم؟
دکتر مولانا می گوید: حوزه ارتباطات بين الملل و علوم ارتباطات در يك تقاطع واقع است، مثلاً، آيا روابط و ارتباطات بين الملل و دنيا را از دريچه اي كه قدرت هاي بزرگ سياسي و اقتصادي و حوادث و وقايع دو سه قرن اخير در غرب ترسيم كرده است بايد درنظر بگيريم يا اينكه در ذهن خود حداقل يك الگو و يك قرائت ديگر از ارتباطات و روابط بين الملل فراسوي سيستم كنوني «ملت- دولت» داشته باشيم؟ آيا ارتباطات انساني و بشري، فردي و اجتماعي و غيره بين ملت ها و فرهنگ ها و تمدن ها نبايد چيزي بهتر و متفاوت تر و حتي بزرگتر از الگوي كنوني روابط بين الملل باشد كه در آن كشورها به صورت واحد و سازمان هاي بين المللي به صورت واحد ديگري تصوير و انگاره ارتباطات بشري را به ما بدهند؟ رشته ارتباطات بين الملل و رشته روابط بين الملل زائيده دو جنگ جهاني اول و دوم و چندين جنگ سرد و گرم بعد از آن و فيمابين آن بوده است و محصول تركيبي است از علوم سياسي، اقتصادي، رواني، جامعه شناسي، مردم شناسي، فناوري و روزنامه نگاري و غيره، آيا فلسفه، دين، معرفت شناسي و هستي شناسي را در اين جايي نيست؟ چرا به هنر، شعر و زيباشناسي و عرفان توجهي در روابط و ارتباطات بين الملل به معني جهاني وانساني آن نشده است.

خطرات و هيجانات ارتباط بين الملل
خطرات و هيجاناتي كه ارتباط بين الملل را احاطه كرده، متعدد است. يكي از اين خطرات كه از طريق تشكيلات اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و تكنولوژي حوزه كار ما كشف مي شود و به خاطر افول سيستم ملت- دولت امروزي به ذهن خطور مي كند، نهادينه كردن ارتباطات جهاني براساس الگوها و رشته هاي معيني است كه سال ها است بدون انتقاد اساسي براي ما طرح شده و ما از آنها اطاعت مي كنيم.
نزاع و جبهه گيري در ارتباطات بين المللي و جهاني تا حدودي ترسيم نشده است ولي به طور كلي در نيم قرن اخير ميان سه گروه فراهم بوده است. اول، مدافعان شركت فن سالاري كه مروج آزادي اطلاعات به هر شكل و نوع آن هستند. اين گروه تصور مي كردند كه نظم و رشته ما، ابزار ارتباط، مركز آزاد اطلاعات و مؤسسه تحقيقات سياسي است. دوم، نظريه پردازان انتقادي هستند كه اطلاعات را به مثابه كالايي در نظر مي گيرند كه پوشش آن، روابط ساختاري- طبقاتي توليد و مصرف است، و اين نظم را آئين مقاومت به شمار مي آورند. سوم، گروه اخلاق محافظه كاري هستند كه هم از گنجينه اقتصادي اطلاعات تجليل مي كنند و هم از بريدن آن از ارزشهاي فرهنگي و اجتماعي سنتي انتقاد مي گيرند. به عقيده من، هر يك از اين مواضع، از بيان پيچيدگي در حوزه ما اجتناب مي كنند، حوزه اي كه از طريق شكاف ها و تنش هايي ايجاد شده است كه روشنفكري و فسادها، پيشرفت و قلع و قمع آن را به يكديگر پيوند مي دهد و به جاي اين كه نماينده منافع خاص باشد، افق هاي فكري و مستعمره سازي را گسترش داده است، كه با توجه به مجموعه اي از ارزش هاي
فلسفي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي قبلا مشخص شده است.
اگر ما بخواهيم مسائل و مشكلاتي را كه حوزه ارتباطات بين الملل را احاطه كرده است، بيان نمائيم، بايد چارچوبي را گسترش دهيم كه وراي سلطه روشنگري فلسفي و انتقادي ماركسيستي و ليبرال غرب حركت كند و از طريق انشقاق در قطب هاي راست و چپ وحدت را واسازي نمايد. ما بايد مخالفت هاي فلسفي و فراروايت هاي تاريخي را كه نظم ما را تشكيل داده و شكل خورده كرده است، واسازي نمائيم. ما به يك كاوش ديرينه شناختي احتياج داريم كه گسست ها و شكاف هاي موجود در سوابق تاريخي ما، سنت هاي فلسفي تمدن غرب را به روي گذشته فراموش شده آن مي گشايد، روند انتخابي فراموشي كه خودش فراموش شده است. ما بايد با استفاده از بازخواني واسازانه افلاطون، هايز، لاك، آدام اسميت، ماركس و ديگران نگرش ايدئولوژيك و هژمونيك روايت تاريخي را كه ديالكتيك منطقي آن را به وحدت و در عين افتراقش پيوند مي دهد، شناسائي كنيم. همين طور نيز بايد آثار كلاسيك شرق و بويژه دنياي اسلام را با دقت و نگاه بهتري قرائت كرده و آنرا در اختيار علاقمندان قرار دهيم. شكاف و جراحت فعلي ما در بهبود روشنگري علمي و واسازي نوين توسعه اقتصادي و تكنولوژيك و تحول اقتصادي در روشنگري فلسفي، زمينه اي گسترده است. كه همراه با آن روشن نگري موضوع جديد، واكنش اخلاقي- سياسي و انسان مداري كلاسيك، سرباز مي كند.

فلسفه ارتباطات
ازنظر حوزه دانش و شناخت ما و ترجيحاً ازنظر نظم و ترتيب، ارتباطات آن چيزي است كه مي توان آن را «فلسفه نخست» ناميد. ازنظر ارتباط و ريشه اي از معرفت كه محسوس است، فلسفه ارتباطي نمي تواند تنزل يابد و به منافع و ارزش هاي جامعه شناسي و اقتصادي- سياسي محدود شود. بعد متعالي ارتباطات، گرايش و افق فكري انديشه ما را به سوي خواست از دگر مي گشايد. همان گونه كه آنها از انجام روايتي حافظه و هويت گريزانند، به آن وفادار مانده و سكوت را مي شكنند. درخواست از دگر، محدوديت هاي شناخت را نمايان ساخته و هويت و انعطاف پذيري انديشه را به سوي آرزوي ارتباطاتي مي گشايد كه خودش نيز يك آرزو است. اين بعد متعالي كه از خواست دگر متصور مي شود، انديشه را به روي اصول اخلاق ارتباطاتي مي گشايد، اصول اخلاقي كه از يك دريچه در غرب به نشاط آوري هاي امانوئل كانت منتهي مي شود ولي ازطرف ديگر و كاملاً متفاوتانه به جلال الدين مولوي برمي گردد. آيا عرفان يك پديده و جريان و مسير ارتباطي نيست؟ چه بعد متعالي ارتباطي مي تواند بيان گوي آن باشد؟ بعد متعالي اصول اخلاقي ارتباط در غرب، با بعد هنجاري اش مغشوش شده است. امروز بعد هنجاري ارتباطات در گفتمان دولت- ملت درحال افول مي باشد. همان طور كه توسط ليبرال ها و ماركسيست ها نشر يافته است، بعد هنجاري اصول اخلاق ارتباطي، تاكتيك منطقه بندي مجدد به شمار مي رود و بارديگر مرزهاي اساسي و مناطق گفتماني نظم و ترتيب ما را ثبت و از آنها درمقابل واگرايي حوزه دفاع مي كند. دردهه هاي اخير درسطح فكر وانديشه اي، غرب كوشش كرده است خود را از اين بن بست خارج كند ولي تلاش آنها بي نتيجه مانده است.گفتمان يورگان هابرماس براساس مكتب روشنگري اروپا، بويژه آلماني، يك طرف اين سكه، و نداي فوكو و انديشمندان ديگر فرانسوي، مانند ژاك دريدا طرف ديگر آن مي باشد.

وضع فعلي ارتباطات
نظم حاكم بر ارتباطات بين الملل درصدد است تا بنيادهاي تلقي اش را دوباره سازماندهي و ايجاد كند و از منافع سياسي و فرهنگي شناسه ها و هويت هاي واگرايانه تحت پوشش خصلت هاي جهاني دفاع كند. همان خصلت هاي جهاني كه همراه با سنت روشنگري يعني منورالفكري غرب ايجاد و با شيوه هاي حقوقي و با زور انديشه اش مشروعيت يافته اند. بعد هنجاري ارتباطات با سلسله مراتب هاي ادراكي كه برحوزه ارتباطات تحميل مي شود، پيوسته مي ماند و واقعيت و آرمان ارتباطي خود را درچارچوب محدوديت ها و تعصبات ليبرالي و ماركسيستي و مدرنيته و به اصطلاح فرا مدرنيته تصور مي كند كه درآن منافع اقتصادي و سياسي مختلف تحت پوشش مفروض جهاني شدن و نه آنچه كه بايد باشد، قانوني مي شود.
بعد متعالي ارتباطات درمقابل بعد هنجاري اصول اخلاقي ارتباطي كنوني، افق فكري انديشه روشنگري غربي را بر روي حد اخلاقي اش مي گشايد. حد اخلاقي روشنگري فلسفي غرب به وسيله كانت دركتاب «مذهب همراه با حدود عقل محض» مطرح شده است.با درك كانت از «بدافراطي» و بدتر و همان گونه كه از قرائت وي از انقلاب فرانسه فهميده مي شود. اصول اخلاقي وي حدود عقل محض را نه با مراجعه به بعضي از زمينه هاي متعال بلكه با گشايش گسترده زمينه براي عقلي كه نهادها آن را ايجاد مي كنند، مطرح مي كند. حدود مرزهايي كه عقل را احاطه كرده است. افق هاي فكري را برروي بيندگان مي گشايد و بازتاب نشاط آور عقل را بدون زمينه عميق مي گشايد و در وراي عقل و تخيل خارجي به پيش مي برد. درمتن عقل محض، ضرورت اخلاقي، موضوع فلسفي را به پيوندي آن پيوند مي دهد و افق هاي فكري را ميان دين و فلسفه مي گشايد و خواهان محدوديت انديشه به عنوان مقابله با خواست دگر مي شود، درخواست چيزي كه خارجي است ولي همواره حضور دارد. بعد هنجاري قانون جهاني، فرديت و اختلافات ميان افراد، زبان ها و فرهنگ ها را براي پايداري ديالكتيك روشنگر غرب قرباني مي كند و سپس درچارچوب سلسله مراتب ها و تجانس ادراكي اين چارچوب ايدلوژيك از حقوق افرادي حمايت مي كند كه در فرديت خود، قرباني اجبار ابزاري و اجرايي قانوني شده اند كه خود را جهان شمول مي داند.


آينده ارتباطات بين الملل
ارتباطات بين الملل به عنوان يك رشته و حوزه علمي، هم گستري وسيعي از سرزمين آزاد و هم بخشي از يك سرزمين را دربرمي گيرد كه براي استفاده از هدف خاص، واضح، محدود و تشويقي مي باشد. ارتباطات بين المللي به عنوان گستره اي از سرزمين آزاد، چشم اندازي است كه افق فكري را براي روش هاي جديد تفكر درباره دنيايي كه ما در آن زندگي مي كنيم، مي گشايد. ارتباطات بين المللي به عنوان يك ديسپلين در حالت محدود و زينتي، خاصيت ابزاري مي يابد. ريشه هاي انضباطي حوزه ارتباطات بين الملل با آغاز جنگ سرد به وجود آمد و همراه با منافع نظامي و سياسي استوار سياست آمريكايي تضمين شد و ربط پيدا كرد به اثرات وسايل ارتباطات جمعي ارتباطات بين الملل، به ويژه زماني كه با مطالعات روي عقيده، تبليغات، پروپگاند، افكار عمومي و روابط عمومي و غيره مورد سنجش قرار گرفته و مرحله روش شناسانه و حالت ايدئولوژيك علوم اجتماعي امروز را جا انداخت. در تصوير من، اين تصوير از ارتباطات بين المللي بخشي از مشكلي است كه بايد چاره اي برايش انديشيد و هميشه هم همين طور بوده است. مباني انضباطي و علم ارتباطات بين الملل، هژموني هاي معني داري از بين الملل به عنوان الگويي از منافع مخالف و مورد منازعه ايجاد مي كند كه به نوبه خود معناي ارتباطات را تا سطح الگوي مكانيكي سيبرنتيك جريان اطلاعات تنزل داده و زير منافع افراطي توسعه اقتصادي و تكنولوژيك قرار مي دهد. ارتباطات بين الملل به عنوان ديسيپلين و علم، حاكي از يك آسيب شناسي رواني، وضوح بخشيدن به توهمات ميراث بدگماني و عظمت دوگانگي مانوي گونه سياست هاي جهاني است كه جعل كليت آن در تضاد و تيپ سازي و خبيث سازي دگر، همانند گفتگوهاي تلويحي از طريق «بين» در بين الملل و جامعه در ارتباطات كنار گذاشته مي شود.
مسئله مربوط به ارتباطات كه در معرفت شناسي سيبرنتيك مطرح است، تحت تأثير نظريه ذره اي بودن جهان و تقديرگرايي اقتصاد خرد و كلان و ساختارگرايي و كارگرداني علوم سياسي قرار دارد و شالوده فرهنگي و اجتماعي ارتباط را به سطح مكانيسم كنترل جريان، اطلاعات و باز خورد آن كاهش مي دهد. در اين بين مسائل و پرسش هايي كه در چارچوب نظم ارتباطات بين الملل شكل مي گيرد براي مهندسان جريان هاي از بالا به پائين علوم سياسي را در ارتباط با توسعه اقتصادي، عقلاني كردن و نهادينه سازي كنترل فرهنگي و جريان هاي از پائين به بالاي اقتصاد خود را، در ارتباط با علوم رفتاري و مشاركت سياسي طراحي مي كند. ارتباطات به عنوان بازخورد و مكانيسم كنترل جريان اطلاعات، الگويي را تدوين مي كند كه تعادل پوياي نظام بين الملل را حفظ مي كند. هنگامي كه تاريخ نگاري علم (يا پيشينه شناسي علم) اهميت شناسي بين الملل را به عنوان سرچشمه فناوري هاي ارتباطي بازگو مي كند، من خلاف آن را استدلال خواهم كرد. معني داري بين الملل با توجه به گسترش وسايل ارتباطي جهاني ترسيم نمي شود، در عوض آن ايدئولوژي توسعه طلبي بازدارندگي و مهار است كه ادراك مكانيكي ما را از ارتباطات شكل مي دهد. به زبان ساده، وسايل ارتباطي نظام بين الملل را ايجاد نمي كنند، بلكه در عوض چارچوب تكنولوژيك و منافع اقتصادي- سياسي نظام بين الملل را با تصوري كه ما از ارتباطات داريم، ايجاد كرده و اين تصور توسط منافع خودكار نخبه اطلاعاتي توسعه مي يابد.
توسعه طلبي جهاني تكنولوژي اطلاعاتي و ارتباطي كه در چارچوب ايدئولوژي جنگ سرد شكل گرفت و تا امروز ادامه دارد يك حقيقت است. گفتگوي مفروض ارتباطات بين المللي را به پيش نمي برد، بلكه در عوض عكس آن چيزي است كه توسط الگوهاي بازدارندگي و نظريه هاي بازي ها، جريان ها و بازخورد اطلاعات، منافع توسعه اقتصادي، آموزش- سياسي و استعمار فرهنگي (آن گونه كه در مكاتب سرمايه داري و كمونيسم وجود دارد) به خوبي ارائه مي شوند. همگرايي تصوري، نمادي، ادراكي و انضباطي ارتباطات بين المللي كه توسط ايدئولوژي و توسعه طلبي روابط بين الملل شكل مي گيرد، مانع گفت وگوهاي بين الملل و ارتباطي مي شود. به طور خلاصه نظم ارتباطات بين الملل به عنوان علم سياسي و اجتماعي كه در متن روابط بين الملل توسعه يافته است، تركيبي از كلمات ناهمگن، خيالي، نمادين و ادراكي است كه طرح آكادميك و رژيم سياسي اش برروي تجسم و آگاهي بخشي روش هايي كه ما در آن راجع به ارتباطات فكر مي كنيم، بنا شده است. اما اين خيلي ساده انگارانه است و صرفا يك طرف تاريخ ارتباطات را منعكس مي كند. از دهه 0691 ميلادي تاكنون نظريه انتقادي، روابط و ساختارهاي قدرت و ايدئولوژي اي را نمايان كرده است كه تصور ما را از ارتباطات شكل مي دهند. ساختار نظم ما با ديالكتيك هاي ايدئولوژي جنگ سرد مرزبندي شده و در قالب كمونيسم و سرمايه داري، جريان اطلاعات و ايدئولوژي، امپرياليسم فرهنگي و فرهنگ توده، همكاري هاي ضدمليتي، ساختار طبقاتي، جامعه مصرفي و مقاومت سياسي و غيره قرار مي گيرد. به اين گونه پارادايم از زمان طلوع انقلاب اسلامي ايران و احياء اسلام ناب محمدي و نه «اسلام هاي معتدل مورد قبول غرب» شوك شديدي وارد است و دگرگوني هاي امروزي در اصل نتيجه رنگ خوردگي الگوهاي سنتي و معمولي و روابط بين المللي و ناآشنايي و واكنش دنياي اسلام و حتي مناطق ديگر به اين امر است. نخبگان غرب زده داخلي دنياي اسلام همانند استادان و فرمانروايان غربي، خود نه تنها در اين طلسم گرفتار شده اند بلكه مي خواهند آن را نجات داده و در عين حال توان آموزش و تغيير را ندارند.
ساختار مفهومي ارتباط بين الملل و روابط بين الملل كه به واسطه اختلافات ميان پارادايم هاي مسلط و انتقادي سازماندهي شده است، برپايه ژئوپولتيك و ژئوفلسفي بازدارندگي بنا شده است و از يك ديدگاه جهاني دفاع مي كند كه خودش را در تضادهاي دروني، جاودانه ساخته و افق هاي فكري را با پيش بيني افق واقعه اي مي بندد كه در تضاد با آن شكل گرفته است. ما به كساني احتياج داريم كه به خود جرأت دهند و درصدد تعريف و چارچوب بندي قلمرو ژئوپولتيك و ژئوفلسفي نظم ما قدم بردارند كه با هويت مخالف ايجاد شده است. ارتباطات بين الملل به عنوان رشته و حوزه اي ضروري در تحقيق خود لاجرم بايد افق انديشه را به سوي وعده آينده اي نزديك بگشايد، من آشوب در حوزه ارتباط بين الملل را از ريشه ها و تاريخ نظم و ترتيب متمايز مي كنم. من با قرائت مجدد از نظم و ترتيب، منتقد تقاضا و تمايل باقي مي مانم كه به وسيله موضع دفاعي آسيب شناسي سياسي- رواني منحرف مي شود. تقاضا و تمايل به ارتباط غريزه را تكميل مي كند و افق وجودي موجودات دنيا را به سوي متن ارتباطي مي گشايد كه از حاكميت رژيم هاي جهاني و ملي فراتر مي رود. تقاضا و تمايل ارتباط نمي تواند به سطح نياز و كاركردي تنزل يابد كه در خدمت منافع و ارزش هاي اقتصادي- سياسي «دولت- ملت» امروزي و توسعه طلبي جهاني آن باشد. من براي شروع مجدد و گشودن راه ها و افق هاي فكري ديگر به مرزهايي برمي گردم كه آرزو دارم از آن بگذرم.

نقش آينده دين در روابط بين الملل
نظر من مبني بر آن كه افقي فكري كه از چارچوب ارتباط بين المللي عقب كشيده مي شود به مرز ميان فلسفه و مذهب و دين مي پردازد. تقاطع مرزي كه با عنايت به جنگ سرد و نگرش هاي كم و بيش پيچيده اي كه روابط شرق و غرب را همانند روابط شمال و جنوب محدود كند، كاملاً دارد آشكار مي شود. در اينجا قصد من روشن كردن شيوه تفكر در حوزه ارتباط بين الملل و روابط بين المللي است؛ شيوه اي كه مرز ميان فلسفه و دين را مي گشايد كار مخاطره آميزي كه شايد ممكن است ارتباط ميان زبان ها و ديدگاه هاي جهاني نيمكره شمال و جنوب را بگشايد. قصد من اين نبوده است كه از بعد ديني، فلسفه ليبرال و ماركسيسم را نقد كنم، اين كار توسط د يگران به خوبي انجام شده است. بلكه برعكس درصدد گشايش بعدي ديني با قرائت ديگر نسبت به طرح و عبور از مرز ميان دين و فلسفه با انديشه دگر هستم، انديشه اي از نگرش كه حوزه ارتباطات و روابط بين المللي را بر روي پرسش ها و آغازهائي مي گشايد و درصدد گشودن اين افق فكري به سوي آينده اي است كه هنوز به وقوع نپيوسته است. با پايان جنگ سرد و فرسايش دولت-ملت، نظريه انتقادي، ملزم به گشودن مرزهاي خود به روي حوزه اخلاقي است كه تحت هيچ عنوان به منافع و ارزش هاي «طبقه كارگر» محدود نشده است. فضاي نمادين و تصوري آرزو همراه با بعد برتر اصول اخلاقي ارتباطي، به توطئه هاي اقتصادي-سياسي طبقه كارگر و ارزشهاي كار محدود نيست، بلكه به جرئت مي گويم آن، حركت معادشناسي و موعودگرايي را در برمي گيرد كه از طريق آن «موضوع تاريخ» در گرايش ديني اش منعكس شده و محدوديت خود را تشخيص مي دهد و خودش را بر روي بعد برترش باز مي كند. با پايان گرفتن جنگ سرد بين آمريكا و شوروي و سقوط يكي از آن دو، اميدي مطرح مي شود، اميد به جامعه اي كه از منافع خود از اقتصاد سياسي ليبرالي فراتر مي رود، نمي رود. از اين جهت ما بايد روش هاي جايگزين خواندن و نوشتن به تاريخ را توسعه دهيم. من تاريخ را نه تنها از نظر وضعيت فعلي قرائت مي كنم، بلكه در اين تقاطع و برهه زماني، درصدد ايجاد فاصله و بيگانه كردن نظم از خودش هستم و بر اغتشاش حوزه و تحقق درباره خود آن تأكيد مي كنم. وقفه هاي ارتباطات بين الملل كه عاري از مرزهاي ديسيپلين و ريشه هاي تاريخي است هم مادي و فضائي است و هم افقي و مورب. همان گونه كه از تاريخ فعلي ادراك مي شود حوزه ارتباطات بين الملل به فضايي كردن بعد مادي و پايان تاريخ محدود نمي شود. هركسي با شنيدن سكوت به ناچار پي مي برد كه هر چيزي كه در ارتباط بين الملل و روابط بين الملل خراب است هسته آن در دسترس نيست.
دنباله هاي مرموز تكنولوژي و فناوري براي ماندگاري و جهت برون رفت از برهه تاريخي زمان ما، ايمان را نسبت به تكنولوژي، ريشه كن ساخته است. آيا اين گونه اعتقاد به تكنولوژي، گواهي بر بعد برتر ارتباطات و تمايل مان جهت پي بردن به خود نسبت به چيز ديگر و وراي هويت مان نيست؟بدين ترتيب ما بايد از مقالات انتقادي يك قرن اخير خود فراتر رويم و ارتباطات را دوباره تأييد كنيم كه از نوع ديگر باشد و با آن روابط افراد بشري وارد مرحله نوآوري شود. تلاش و كوشش من ايجاد مكتب جديد انتقادي و ساختاري فراسوي تحولات انتقادي گذشته آن بر روابط بين الملل و ارتباطات بين المللي حاكم بود. چرخش مدرن و پست مدرن- اگر كسي به آنها اعتقادي داشته باشد- و واسازانه در نظريه انتقادي، همان گونه كه در دهه هاي 1980 و 1990 ميلادي گسترش يافت بايد حركت آخر را در غرب شكل دهند و بازي را با توجه به تغيير تأكيد پارادايم غالب انتقاد ماركسيستي به انتقادي از چارچوب ايدئولوژيك انجام دهند كه ماركسيسم و ليبراليسم را مثل دو دوست نزديك در نظر مي آورد.


نظریه های ارتباطات بین فرهنگی
ویلیام بی گادیکانست ؛ کارمن ام لی ؛ تسوکاسا نیشیدا ؛ نائوتواوگاوا نویسندگان مقاله نظریه پردازی درباره ارتباطات میان فرهنگی، نظریه های مربوط به ارتباطات میان فرهنگی را به 7 دسته تقسیم می کنند . البته آنها می افزایند که این دسته بندی لزوماً مانعه الجمع نیست . که عبارتند از :
1.نظریه هایی که فرهنگ را در فرآیندهای ارتباطات ادغام می کنند . مثلا می توان نظریه سازه گرا (اپلگیت و سایفر 1998)، نظریه مدیزیت هماهنگ معنی (کرونن و دیگران 1988) و نظریه ارتباطات فرهنگی (فیلیپسن ،1992) در این گروه قرار می گیرند.
2.نظریه های تفاوت های فرهنگی در ارتباطات .مثلا نظریه چهره – مذاکره (تینگ – تومی ،1988)، نظریه محدودیت های مکالمه (کیم ،1995) و نظریه نقض پیش بینی (بارگون ،1992) در این گروه قرار می گیرند.
3.نظریه های متمرکز بر پیامدهای موثر . مثلا نظریه همگرایی فرهنگی( بارنت و کینکید 1983) ،نظریه مدیریت اضطراب /عدم قطعیت (گادیکانست 1995) ، نظریه تصمیم گیری موثر(دوتزل 1995) و نظریه جامع ارتباطات بین قومی(کیم 1997)از این دسته اند.
4.نظریه های متمرکز بر همسازی یا انطباق .مثلا نظریه همسازی ارتباطات (گالوا ، گایلز ، کارگیل و اوتا ،1995) ، نظریه انطباق بین فرهنگی (الینگزورث 1988) و نظریه هم فرهنگی (اوربه 1998) در این دسته قرار می گیرند.
5.نظریه های متمرکز بر هویت –مذاکره یا مدیریت . مثلا نظریه هویت فرهنگی (کولیر و توماس 1988) ، نظریه مدیریت هویت (کوپاچ و ایماهوری 1993) ، نظریه مذاکره درباره هویت (تینگ – تومی 1993) و نظریه ارتباطاتی هویت (هکت 1993) در این گروه جای می دهند.
6.نظریه های متمرکز بر شبکه های ارتباطاتی . مثلا نظریه توانش ارتباطاتی در رابطه با گروه غیر خودی(کیم 1986) و نظریه شبکه های درون فرهنگی در برابر بین فرهنگی (یوم 1998) و نظریه شبکه ها و فرهنگ (اسمیت 1999) از این جمله اند.
7.نظریه های متمرکز بر بر فرهنگ پذیری . مثلا نظریه انطباق میان فرهنگی (کیم 2001 ) ، مدل فرهنگ پذیری تعاملی (بورهیس و دیگران 1997) ، نظریه همسان سازی ،انحراف و از خودبیگانگی (مگ گوایر و مک درموت ) و نظریه طرح واره ای انطباق (نیشیدا 1999)را در این گروه قرار می دهند.
(فصلنامه رسانه ویژه نامه « رسانه ها و فرهنگ » ، سال هفدهم ،شماره 3 ، شماره پیاپی 67 پاییز 1385.)

ارتباطات فرهنگی و نظریه های روابط بین الملل
از زمان شکل گیری روابط بین الملل در سال 1919 بعنوان رشته ای مستقل همیشه دوران هایی از مناظره[1] میان نظریه ها یا پاردایم[2] ها در روابط بین الملل وجود داشته و همواره بین "جهان انتزاعی نظریه ها" و "جهان عینی سیاست" روابط تنگاتنگی وجود داشته است (موسوی ،1387 به نقل از:kuhn,1962,p20 ).
در دهه 1980 و 90 به خاطر تحولات جدید در راستای توسعه همکاری میان دولت های اروپای غربی ،تئوری های همگرایی[28] و بویژه دیدگاه لیبرالی حیات تازه ای یافت(جکسون،1385،ص151)بطوریکه امروزه بیشتر نظریات همگرایی و ارتباطات درزیرشاخه های لیبرالیستی جای می گیرد که در ذیل پژوهشگر به این نظریات اشاره می نماید.
1. رویکرد ارتباطات : بر مبنای این رویکرد ،در روابط بین الملل ،ارتباطات یکی از شرایط همکاری است .گفته می شود ارتباطات بین المللی به مذاکره بین المللی و بعد به همکاری بین المللی و سپس همکاری بین المللی به همگرایی بین المللی می انجامد(دویچ،1375،ص832). در حقیقت بنظر دویچ[29]، همگرایی ، مانند یک خط مونتاژ است که در جریان تاریخ شکل می گیرد(مشیرزاده،1385،ص44).
رویکرد ارتباطات با وام گرفتن از ایده های لیبرالیسم و بهره گیری از مفهوم ارتباطات ،سه اثر مهم را بر روابط بین الملل دارد:اولا" رویکرد ارتباطات، دیگر به قدرت بعنوان متغیر اساسی در تبیین پدیده های سیاسی نمی نگرد ،بلکه از این منظر ،جوهره سیاست به وجود هماهنگی مطمئنی بین تلاش ها و انتظارات انسان برای دستیابی به اهداف جامعه می پردازد. ثانیا" روی ماهیت تجربی مفاهیم تاکید می شود و سعی بر این است تا تمام مفاهیم عملیاتی شود به همین دلیل، همه انواع ارتباطات را به طور برابر برجسته می کنند . ثالثا" این رویکرد به هیچ یک از سطوح تحلیل [30] محدود نمی شود (هاس،1385،ص165).
2. نظریه کارکردگرایی[31] : کارکردگرایان اساسا" روی ابعاد مشارکت آمیز فعالیت های بین المللی تاکید کرده و از ابعاد منازعه آمیز آن طفره می روند .آنها بر اساس سیاست همکاری و عقلانیت به جهان می نگرند ،نه براساس سیاست منازعه و عقلانیت گریزی.آن ها امیدوارند با افزایش گسترده انواع سازمان های کاربردی ،همکاری میان ملت ها و دولت ها افزایش یابد(دویچ،1375،ص783).
کارکرد گرایی با نام دیوید میترانی[32] در پیوند است .تاکید میترانی بیشتر برارتباطات فنی است و جایگاه روابط فرهنگی در حوزه بعدی نظریات وی جای می گیرد.(نکMiterany,1975).
3. نظریه نوکارکردگرایی[33]: ارنست هاس[34] از مشهورترین اندیشمندان این دیدگاه است .وی با کنار گذاشتن بعد هنجاری نظریه کارکردگرایی و افزودن یک بعد فایده گرایانه به آن ،تلاش نمود روایت جدیدی از این نظریه ارائه نماید.او اعتقاد دارد هر اقدامی برای همکاری در یک بخش ،مستلزم همکاری در بخش های دیگر می شود و همکاری از یک بخش به بخشی دیگر سرریز می کند .عکس آن نیز صحیح است ؛یعنی بروز مشکل در یک بخش می تواند همکاری در بخش های دیگر را مختل نماید(مشیرزاده،1385،ص63).بعبارت دیگر آنچه در کتاب هاس از جایگاه محوری برخوردار است مفهوم تسری یا پیشروی افقی-عمودی[35] است.
نوکارکرد گرایان نیز همچون طرفداران رویکرد ارتباطات ،به کنش های فرامنطقه ای و سود و زیان های همراه با آن برای کنش گران[36] ،ارتباطات متقابل وپاسخ گویی متقابل نخبگان،مناسب بودن نهادها برای اقدام کردن در مورد فشار فراکنشی و ارتباطی توجه می کنند. نوکارکردگرایان ترجیح می دهند به جای تاکید بر حجم و میزان مراودات یا جزر و مد افکار عمومی ،سبک چانه زنی و راهبردها را به عنوان داده های پایه ای خود مطالعه کنند(هاس،1385،ص 165).بر این اساس ارتباطات فرهنگی می تواند بعنوان یکی از راهکارها برای کنشگران جهت تسری همکاری ها اهمیت داشته باشد.
4. نولیبرالسیم یا نهادگرائی نولیبرال[37]: در حقیقت نئولیبرالیسم یک تلاش نظری برای سازش لیبرالیسم و رئالیسم بود.نهادگرائی نولیبرال نیز همانند نئورئالیسم به نقش کشورها و قدرت آن ها در نظام بین المللی اذعان دارد .هم چنین کشورها را بازیگرانی عاقل می دانند که در صدد به حداکثر رساندن منافع خود هستند و مهم تر این که ، آنان نیز نظام بین الملل را آنارشیک و فاقد یک مرجع و اقتدار مرکزی می دانند.اما برخلاف نورئالیسم ،نهادگرایی نولیبرال به نقش سازنده نهادهای بین المللی مستقل از کشورها اعتقاد دارد.نولیبرال ها به وجود عنصر نازسازگاری و درگیری در همکاری اعتقاد و آن را بخش جدایی ناپذیر عملکرد دولت ها می دانند و آن چه را که لیبرال های کلاسیک با ((دست نامرئی[38] ))آدام اسمیت به دنبال آن هستند ،باور ندارند .آن ها می گویند دولت ها از نزدیک با یکدیگر همکاری می کنند،ولی این همکاری ها به علت نزدیکی بیش از حد،موجب سایش می شود،اما این کار اینجا خاتمه نیافته و دوباره تلاشی نو برای از بین بردن اختلاف آغاز شده و به همکاری جدید می انجامد(عسکرخانی،1383،ص44).آنهامعتقدند که همگرایی در سطح منطقه ای و جهانی در حال افزایش می باشد.آنها بزرگترین مانع همکاری میان دولت های عقلانی و خودمحور را مساله تقلب[39] می دانند.نهادگرائی نولیبرال ،تاسیس نهادها [40]و رژیم های بین المللی[41] را برای غلبه بر مشکل فریب کاری و عهدشکنی می دانند و بیان می نمایند که کشورها هم در بلند مدت براساس تحلیل هزینه و سود ؛ منفعت کوتاه مدت ناشی از عهدشکنی و فریب کاری را فدای همکاری دراز مدت که سود بیشتری را به همراه خواهد داشت ، نخواهند کرد (مشیرزاده،1385،ص67) .بنابراین از دید آنها ،نهادهای بین المللی تسهیل کننده و ارتقاء دهنده همکاری های بین المللی است.
رابرت اکسلرد، به عنوان یکی از متفکران اصلی نئولیبرالیسم ،در خصوص ارتباط بین کشورها اعلام می نماید؛ همکاری نیازمند پیش نیاز است و این همان دیدار و ملاقات بازیگران با همدیگر است که در مجامع ،سازمان ها و گردهمایی های مختلف و ... یکدیگر را ملاقات می نمایند و همین دیدارها شرایط لازم برای برقراری ارتباط را ایجاد می کند(عسکرخانی،1383،صص45-46).
یکی از نظریاتی که در سال 1990 در قالب دیدگاه نئولیبرالیستی مطرح بود توسط جوزف نای[42] تحت عنوان قدرت نرم[43] ارائه گردید(نای،1382).وی در سال 2004 کتاب ((قدرت نرم ؛ابزاری برای موفقیت در سیاست خارجی [44]))را منتشر نمود.نای در این کتاب ایده ها و استدلال های مربوط به قدرت نرم را در متن شکل گیری سیاست خارجی آمریکا پس از حملات یازده سپتامبر به خصوص جنگ عراق مورد بررسی قرار داده است.از نظر نای موفقیت در سیاست خارجی، مستلزم استفاده از قدرت نرم به همراه قدرت سخت می باشد.لذا کشورهایی در این زمینه موفق اند که توجه کافی به استفاده از قدرت نرم را داشته باشند.وی سه منبع اصلی برای قدرت نرم را؛ فرهنگ،ایده های سیاست و سیاست خارجی می داند.همچنین وی در این کتاب به نقش نخبگان ،NGOها ،تحصیل کرده های خارج از کشور و... در ایجاد قدرت نرم می پردازد و نتیجه می گیرد که با پایان قرن بیست و یکم و به دلیل تغییر ماهیت بین الملل ،اشکال ناملموس قدرت،از اهمیت بیشتری برخوردار می گردند و قدرت در حال گذر از غنای ثروت به سمت ارتباطات می باشد (نای،1382،ص374) . نای در تعریف قدرت نرم آن را یک نیروی فرهنگی ،اقتصادی به حساب آورده و دیپلماسی فرهنگی را نیز دارای نقشی مهم در تامین قدرت نرم کشورها می داند.وی در ارائه راهکارهایی خود تاکید ویژه ای بر ارتباطات و روابط فرهنگی می نماید(حمیدی،1386).نای همچنین معتقد است که فرهنگ یک کشور می تواند برای دیگر کشورها منشاء جذابیت باشد مانند آنچه که اکنون از فرهنگ و سنت های هندی،چینی و... در ذهن دیگر مردمان جهان است.
یکی دیگر از نظریاتی که می تواند در چارچوب دیدگاه لیبرالیستی مطرح گردد، نظریه وابستگی متقابل[45] است. هواداران این نظریه معتقدند کانالهای متعددی جوامع را به یکدیگر می پیوندند .این کانالها را می توان تحت عنوان روابط میان دولت ها،روابط فراحکومتی(یعنی روابط میان نخبگان سیاسی کشورها،ولی خارج از کانالهای عرفی و رسمی دیپلماتیک )و فراملی[46] خلاصه کرد(مشیرزاده،1385،ص50).
همچنین اگر نظریه گفتگوی تمدن ها را در سطحی کلان در مقابل نظریه رویارویی تمدن های هانتیگتون قرار دهیم در چارچوب رهیافت ایده آلیستی قرار می گیرد که دوجانبه گرایی را به چند جانبه گرایی ،دیپلماسی مخفی را به مبادلات فکری و منافع ملی را به منافع متقابل بشری مبدل می کند.از سوی دیگر چون گفت و گوی تمدن ها قادر به تبیین بسیاری از رخدادهای بین المللی و منطقه ای نمی باشد و در ارائه راهکارها تنها به تجویز بایدها و نباید ها می پردازد آنرامی توان دیدگاهی آرمانگرایانه و لیبرالیستی دانست،اما اگر آن را در راستای سیاست تنش زدایی جهت رفع چالش ها مورد استفاده قرار دهیم، گفت و گوی تمدن ها در چارچوب رهیافت واقع گرایی قرار می گیرد(ازغندی،1381).باید اذعان کرد که گفت و گوی تمدن ها برخلاف برخی دیدگاه ها درست در مقابل دیدگاه پایان تاریخ فوکایاما است.زیرا فوکایاما تنوع فرهنگ را مانعی برای همگون سازی در فرآیند جهانی شدن می داند(نک فوکویاما،1381،ص44)،در صورتی که گفت و گوی تمدن ها به تنوع فرهنگی معتقد است.
درنتیجه بنابر دیدگاه لیبرالیستی ، ارتباطات فرهنگی به عنوان یک پیش نیاز در جهت همکاری کشورها و گسترش روابط میان آنها مطرح می گردد.
مکتب انگلیسی [47]یا نظریه جامعه بین الملل ،به تعبیری در میانه دو دیدگاه ایدئالیسم و رئالیسم قرار دارد،چرا که به نظم در شرایط آنارشیک توجه نموده است.از نظر مکتب انگلیسی ،در شرایط فقدان همکاری،هر نظمی که در نظام بین الملل وجود داشته باشد، ناشی از عوامل مادی است و نه فرهنگی. هرچه نظام بیشتر از تعارض به سوی همکاری حرکت کند ،نسبت رهیافت معناگرایانه افزایش می یابد و از اهمیت رهیافت مادی گرایانه کاسته می شود(ونت،1385،صص368-369).
مکتب انگلیسی ،با تاکید بر وجود آنارشی(همانند رئالیسم)با جذب یک عنصر دیگر یعنی جامعه بین الملل می کوشد همکاری مورد توجه ایدئالیست ها و لیبرال ها را نیز توضیح دهد.آنها نهادهای بین المللی را عنصر مهمی برای همکاری میان دولت ها در انجام کارکردهای سیاسی خود می دانند.با توجه به نگاه تاریخی مکتب انگلیسی در مورد انواعی از جامعه بین المللی که مبتنی بر ارزش های مشترک بوده اند،می توان به این نتیجه رسید که در صورت وجود اجماع ارزشی ،امکان همکاری در میان دولت ها افزایش یافته و گستره همکاری نیز توسعه می یابد(مشیرزاده،1383،ص595) .
براساس رویکرد ((جامعه بین الملل))از طریق تاکید بر هنجارها و ارزشهای مشترک می توان زمینه های مناسبی را برای تفاهم بیشتر میان دولت های گوناگون فراهم کرد(قوام،1384،ص127).بنابراین از ارتباطات فرهنگی در قالب ارزشهای مشترک فرهنگی می توان بعنوان یک راهکار مناسب برای تفاهم بیشتر استفاده نمود.
نظریه مارکسیسم کمتر به مناسبات میان دولت ها و بیشتر به جهان گیر شدن مناسبات اقتصادی و اجتماعی توجه دارد.مناسبات فرهنگی نیز در حاشیه قرار می گیرد(لینکلیتر،1385،ص3) .البته برخی از افراد مانند مارتین وایت [48] اعتقاد دارد که مارکس،لنین و استالین هیچ گونه مشارکت نظام مند در نظریه بین المللی نداشتند(Wight,1996)و در حقیقت نظریه مارکسیستی بعنوان نظریه روابط بین الملل مطرح نمی باشد.
اصولا" مارکسیست ها معتقدند که صرفا" نباید جهان را تفسیر کرد،بلکه می بایست در صدد تغییر آن بر آمد.
عده ای از مارکسیست ها از جمله نئوگرامشی ها تاکید می کنند که بازیگران منافع خود را در قالب عقاید،فرهنگ و دانش تعریف و تعقیب می کنند که این خود توسط قدرت های هژمونیک شکل گرفته است(بلیس و دیگران،1383،ص652).در نتیجه هر نوع ارتباطی ، از جمله ارتباطات فرهنگی،را باید تابع قدرت ها دانست نه رفتار خود دولت ها.
مجموعه تلاش هاي فكري انجام گرفته در روابط بين الملل به نظريه هائي منجر شده كه بر اساس نسبت آنها با جهان (مسايل معرفت شناسي)، به نظريه هاي تبييني(تشریحی)[49] و تاسيسي[50] قابل تقسيم اند. نظريه هاي تبييني در پي بيان چرايي رفتار دولت هاست كه بر اساس آن روابط ميان دولت ها به عنوان امري خارجي نسبت به نظريه تلقي می شود. در مقابل اين، نظريه هاي تاسيسي قائل به اين امرند كه واقعيت ها و روابط ميان ملت ها از طريق زبان، ايده ها و مفاهيم ايجاد شده شكل مي‌گيرند.
در اوايل دهه80 ،ما شاهد طرحي نو براي مطالعه واقعيت ها، پديده ها و رفتارهاي بين المللي هستيم كه حد فاصل ميان نظريات تبييني و تاسيسي قرار مي‌گيرند (گرمی،1384،ص 27).از اين طرح نو تحت عنوان "سازه انگاري" ياد مي‌شود.
سازه انگاري رويکردي است که پيش از طرح در روابط بين الملل در جامعه شناسي مطرح بوده واز اواخر 1980 و اوايل 1990 به يکي از تئوري هاي اصلي روابط بين الملل تبديل شده است.
اين نگرش بر ساخت اجتماعي واقعيت تاکيد نموده و معتقد است که همه کنش هاي انساني در فضايي اجتماعي شکل گرفته و معنا پيدا مي نماید .اين، معنا سازي است که به واقعيات جهاني شکل مي‌دهد. در تئوري سازه انگاري، هويت ها، هنجارها [51] و فرهنگ نقش مهمي‌در سياست هاي جهاني ايفا مي‌کنند. هويت ها و منافع دولت ها توسط هنجارها، تعاملات و فرهنگ ها ايجاد مي‌شود و اين "فرايند" است که موضوع تعامل دولت ها را تعيين مي‌نمايد.
نگاه سازه انگاران به هنجار ها و قواعد نيز مهم مي‌باشد.سازه انگاری در زمينه تاكيد بر هنجارها، با نظريات ليبرال مشترکند اما تفاوت محسوس آنها با ليبرال ها اينست كه ليبرالها بر جنبه تنظيمي‌هنجارها تاکيد دارند در حالي که سازه انگارها علاوه بر جنبه تنظيمي‌به جنبه تکويني آنها نيز توجه مي‌كنند و بر اين اعتقادند که هنجارها در پي فرايند هائي مانند تعاملات بوجود مي‌آيند(Kubalkova,2002).
سازه گرایی دارای دو روش کاملا متضاد با دو پاردایم دیگر]واقع گرایی و لیرالیسم[ است: نخست اینکه سازه گرایی بر این باور است ؛ محیطی که در آن دولت ها به کنش می زنند ،هم مادی و هم اجتماعی است و دوم اینکه محیط می تواندبرمفهوم دولت ها از منافع شان تاثیرگذار باشد،یعنی در شکل دهی و ساخت بندی دولت ها اثر گذارد(Checkel,1998,p326).
بطور خلاصه می توان گفت که ضدیت روش شناختی و هستی شناختی سازه گرایی با دو پاردایم واقع گرایی و لیبرالیستی به این دو اصل منجر می شود:اولا" ،ساختارهای تاثیرگذار بر رفتار دولت ها عمدتا ساختارهای اجتماعی است. یعنی ایده های مشترک هستند ،نه نیرو ها وساختارهای مادی .ثانیا" هویت و منافع کنش گران هدفمند بوسیله همین ایده های مشترک ،ساخت می یابند واز این رو طبیعی و ثابت نیستند .
بدین ترتیب کلیه پدیده های اجتماعی را نمی توان در چارچوب کارگزاران فردی و دارای هدفی مادی با ویژگی ثابت تبیین نمود.البته این امر بدین معنا نیست که واقعیت های مادی عینی تاثیر ندارد بلکه بدین معناست که بین واقعیت های مادی عینی و رفتار دولت ها یک متغیر متداخل بنام لنزهای شناختی(هنجارها،ارزشها و فرهنگ)وجود دارد.براین اساس ، سازه انگاران استدلال می کنند که برای همکاری باید هنجارهای تنظیم کننده نظام بین الملل را به گونه ای تغییر داد و کشورها نیز اندیشیدن و عمل کردن برمبنای رئالیسم را می بایست متوقف سازند(ونت،1384،ص505).بنابراین ارتباطات فرهنگی کشورها ،توسعه روابط با تعریف ذهنی شاخص هایی است که همه در دسترس مستقیم سیاست مداران قرار ندارد بلکه بعضا" در حیطه بخش فرهنگ و حتی فراتر از بخش فرهنگ جای می گیرد.
فرجام سخن
با بررسی نظریات مختلف روابط بین الملل می توان نتیجه گرفت که،این نظریات علیرغم تکامل تدریجی، همچنان دستخوش نارسائی در مباحث فرهنگی است.اگرچه فروپاشی شوروی و همچنین حملات یازده سپتامبر باعث گردیده برخی از نظریات به تبیین و تاسیس مسائل دنیای نوین برپایه مباحث فرهنگی بپردازند، اما ادعای انقلاب در ساختار علمی،آن چنان که توماس کوهن [52] ابراز داشته ،محل تردید است ولی می توان گفت مباحث فرهنگی در روابط بین الملل رفته رفته جایگاه خود را یافته است.در حقیقت نظریاتی همانند پایان تاریخ،برخورد تمدن ها ،استفاده ازقدرت نرم ،گفت گوی تمدن ها و...؛ علیرغم تعارض در تبیین و تاسیس ،در یک نقطه مشترک بودند و آن چرخش نظریات روابط بین الملل به سوی متغیرهای فرهنگی بود.


________________________________________
[1] Debate
[2] Paradigms
[3] Realism
[4] liberalism
[5] International Society
[6] Marxism
[7] Constructivism
[8] Walker
[9] F.S.Northedge
[10] Bozeman
[11] Hedley Bull
[12] International Society
[13] State Centrism
[14] Survival
[15] Self-help
[16] Power
[17] Anarchic
[18] Balance of Power
[19] Neo-realism
[20] Unilateralism
[21] Collective Security
[22] Preventive War
[23] Preemptive War
[24] Hierarchical Multipolar
[25]Assumptions
[26] Attrition
[27] Cobden
[28] Integration
[29] Deutsch
[30] Level of Analysis
[31] Functionalism
[32] David Mitrany
[33] Neo-Functionalism
[34] E.hass
[35] Spill-Over
[36] Actors
[37] Liberal Instituionalism
[38] Invisible Hand
[39] Problem Of Cheating
[40] International Institutions
[41] International Regime
[42] Joseph Nye
[43] Soft Power
[44] Soft Power ;The Means to Success in world Politics
[45] Complex Interdependence
[46] Transnational
[47] English School Of International Relations
[48] Martin Wight
[49] Explanatory theories
[50] Constitutive theories
[51] Norms
[52] Thomas.s Kuhn

ارتباطات ميان فرهنگي Intercultural Communication
نویسنده : قاسم كرباسيان
كلمات كليدي : ارتباطات، ارتباطات ميان فرهنگي، ارتباطات درون فرهنگي، فرهنگ، اديان روابط بين المللي

ارتباط میان مردمانی که ادراكات فرهنگی و نظام نمادهایشان به اندازه‌ای گوناگون است، كه می‌تواند در جریان ارتباط، ایجاد اختلال نماید، ارتباطات میان‌فرهنگی نامیده می‌شود.[1]
ارتباطات میان‌فرهنگی، از زمانی كه انسان‌هایی با پیشینه‌ها و فرهنگ‌های گوناگون به تماس با یكدیگر پرداختند، سایه خود را بر سر آنان گستراند. این‌گونه ارتباط، ابتداء در قالب جنگ‌ها و لشكركشی‌ها، مأموریّت‌های تبلیغی مروّجان ادیان گوناگون، سفرهای تجاری بازرگانان ماجراجو و تلاش برای كشف زمین‌های دیگر صورت می‌پذیرفت. در پی‌گیری‌ تاریخی مسأله، اگرچه این نوع از ارتباط سابقه‌ای بس طولانی دارد، اما تدوین آن به‌صورت یك نظام علمی و دانشگاهی، مربوط به چند دهه‌ی اخیر است. در این زمان، ایالات متّحده آمریكا كه از اقوام و نژادهای گوناگونی تركیب شده بود، با گذشت زمان و به‌سرآمدن دوران تنش‌های نخستین، وارد مرحله‌ای تازه از بحران‌های اجتماعی شد؛ كه مهم‌ترین آن‌ها بحران مشكلات اقوام و نژادهای درون آمریكا بود. این مسئله همراه با نقش تازه‌ای كه این كشور به‌عنوان رهبری جهان برای خود قائل شده بود، پژوهشگران را پس از آن‌كه دانش روابط بین‌الملل(ارتباطات بین‌الملل) را كه تنها به بررسی روابط دولت‌ها می‌پرداخت، به دانش‌های عصر جدید افزوده بودند، این‌بار به‌سوی مطالعه، شناخت و طبقه‌بندی فرهنگ‌های مختلف و مقایسه آنان با همدیگر و به‌ویژه مقایسه با فرهنگ آمریكایی سوق داد؛ كه از این شاخه دانش، به مطالعات بین فرهنگی تعبیر شده است.
از درون این مطالعات، نظام علمی دیگری تولّد یافت كه به‌جای داشتن دغدغه مقایسه و طبقه‌بندی فرهنگ‌ها، درصدد بررسی تعامل واقعی میان مردم و فرهنگ‌های مختلف برآمد. این نظام علمی ابتدا مطالعات میان‌فرهنگ
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

فلسفه ارتباط بین فرهنگی 9 سال 11 ماه ago #79079

باسلام خوب بود
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: حجت مداحی شاهخالی