خوش آمديد,
مهمان
|
|
نقش فرهنگ در روابط بین الملل
همان گونه که میدانید گفتمان ما مبتنی بر چگونگی «نقش فرهنگ در روابط بینالملل» است. برای اینکه بتوان سخنان سخته و موجز ارائه نمود، ایجاب مینماید تا تعاریفی از فرهنگ و روابط بین الملل ارائه شود. بنابر این مقدمه، پرسش اصلی این است: - چه تعریفی از فرهنگ و روابط بین الملل میتوان ارائه نمود؟ براي روشن شدن چگونگي فرهنگ و روابط بين الملل، اندكي درنگ مينمايم: 1- چگونگی فرهنگ: اگر به ساختار واژهی فرهنگ توجه شود، این واژهی فربه و جریان ساز، متشکل از دو جزء است: الف: فر ب: هنگ «فر» به معنای شکوه و تعالی است و «هنگ» به معنای کشاندن و بردن است. با توجه به معانی «فر» و «هنگ»، فرهیختگان فرهنگ را به گونه های متفاوت و متنوّع تعریف نموده اند. به برخی از این تعاریف اشارت مینمایم. - فرهنگ، مجموعهی از رفتارهای تکرار پذیر اجتماعی انسان در جامعه است. - فرهنگ، متشکل از میراث اجتماعی است. - فرهنگ، عبارت از مجموعهی دانش ها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین، رسوم و هر گونه توانایی و عادت دیگری است که به وسیلهی انسان به عنوان عضو جامعه، اکتساب شود. - «فرهنگ»، کلّیت تامی ازویژگی های معنوی، مادی، فکری و احساسی است که یک گروه اجتماعی را مشخص میکند. فرهنگ نه تنها هنر و ادبیات را در بر میگیرد بلکه شامل آیین های زندگی، حقوقی اساسی، نوع بشر (آزادی بیان، آزادی اطلاعات، عقیده، حق دسترسی آزادانه به اطلاعات وانتشارات آزادانهی آن)، نظام ارزشی، سنّت ها و باورهاست. (منتسکیو) - فرهنگ سیستمی از نماد ها و معانی اند که نظام زندگی انسان را معنا میبخشند. - فرهنگ چیزی جز خرد جمعی مشترک نیست. - فرهنگ مجموعهیی از آداب، رسوم، سنّت ها و نهاد های اجتماعی است. - فرهنگ، ترسیمات ذهنی و تخنیکی ملت هاست که در نفوس و عقول آنها منعکس است. - فرهنگ مجموعهیی سازمان یافته از هنجار ها، ارزش ها و قواعد است. - فرهنگ، فرایند عمومی تکامل و توسعهی فکری، معنوی و زیبا شناختی است که به عنوان شیوهی خاص زندگی مردم خاص در دوران خاص، بازتاب مییابد. - فرهنگ تعقیب کمال مطلق به وسیلهی کسب دانش در تمامی موضوعاتی است که مورد علاقهی ما هستند. - فرهنگ به مجموعهیی از باور ها، سنّت ها و اسطوره های مشترک گروهی از انسان ها اطلاق میشود که جنبهی ذهنی (Subjective) دارد؛ و بخشی از آن میتواند در قالب تمدن جنبه عینی (Objective) پیدا کند. با توجه به چنین تعاریفی، فرهنگ از نظر من عبارت است از علم، اندیشه، آداب، سنّت ها و معرفت اکتسابی متبلور در رفتار اجتماعی انسان. به بیان دیگر، علم، اندیشه، معرفت های اکتسابی، آداب و رسوم، هنجار ها و ارزش های بازتاب یافته در فرایند زندگی اجتماعی انسان، ترسیم کنندهی نمایه و نمادی از چگونگی فرهنگ است. از آنجایی که جوامع انسانی ساختاری متمایز دارد، طبیعی است که جهان، مملو از فرهنگ های متمایز و متنوّع است. به بیان دیگر، هر فرهنگ براساس ریشه ها و آبشخور های تاریخی خود، ساختار ویژه دارد که بدان هویت و هیأت متمایز از سایر فرهنگ ها میبخشد. یعنی هر کشوری بنابر چگونگی فرهنگش عمل میکند. باید صمیمانه و صادقانه پذیرفت که زبیایی در تنوّع فرهنگ هاست. همزیستی و همگرایی فرهنگ های متفاوت میتواند جهان ما را زیبا و زیباترین بسازد. به باور فرهیختهیی: «فرهنگ همزیستی میطلبد نه همرنگی ». البته و صد البته در سرشت همهی فرهنگ های جامعهی بشری گوهری نهفته است، که همزیستی، همگرایی و دیگر فهمی از بازتاب های آنست. تکثّرَ مبتنی بر وحدت؛ و وحدتِ متکثّر را در جغرافیای فرهنگ های متمایز میتوان دید. از همین منظر است که در آثار محققان بارها تکرار شده است که: - فرهنگ عام ولی خاص است. - فرهنگ ثابت ولی متغیّر است. - فرهنگ اجباری ولی اختیاری است. اگر بخواهم بر هستهی مرکزی فرهنگ، تکیه و تأکید نمایم، میتوان بر چنین باور های صحّه گذاشت: - اندیشه ها و ارزش ها، سازندهی هستهی اصلی فرهنگ است. (پارسونز) - هستهی مرکزی فرهنگ مبتنی بر دانش، نگرش و ارزش است. (رونالد اینگلهارد) - عناصر اصلی فرهنگ عبارت اند از: ارزش ها، هنجارها، تکنولوژی ها و فناوری ها. (هاروین اولسن) با توجه به مفاهیم ارائه شده، مهمترین ره آورد فرهنگ از نظر کار کرد عبارت است از: الف: ایجاد ارتباطات اجتماعی ب: یکدیگر فهمی ج: خود آگاهی فردی و جمعی د: ایجاد احساس تعلق گروهی ه: تضمین بقا و تداوم یک جامعه و: . . . . . . اگر بخواهیم نقش فرهنگ را در روابط بین ملل، بررسی نماییم، باید نگاه ما به چگونگی فرهنگ، نگاه اختصاصی باشد. یعنی دیگر از فرهنگ به معنای عام و کلان آن نمیتوان سخن گفت. باید به چگونگی فرهنگ سیاسی پرداخت: - «فرهنگ سیاسی مجموعهیی از تمایلات شناختی، تحلیلی و احساسی است که نسبت به پدیده های سیاسی ابراز میشود.» (گابریل آلموند) - «فرهنگ سیاسی، ارتباط میان فرهنگ و روان شناسی فردی و فرهنگ روان شناسی جمعی است که به علوم سیاسی مربوط میشود.» (لوسین پای) - «فرهنگ سیاسی، تمایلاتی است که یک ملت به سیاست، کشور، هموطنان، نوع عملکرد دولتی و به اسلوب تصمیم گیری دارد.» (سیدنی وربا) - «فرهنگ سیاسی، رابطه میان رفتار افراد و عامهی مردم یک جامعه نسبت به بقا و عملکرد نظام های سیاسی است.» (محمود سریع القلم) با توجه به چنین تعاریقی است که پژوهشگران علم سیاست و روابط بین الملل باور دارند که: «فهم تمایلات فرهنگی یک جامعه از اهمّ شاقول های شناخت یک عالم علم سیاست و روابط بینالملل است، تا نه تنها وضع گذشته و حال را متوجه شود، بلکه روند ها آتی را بهتر و دقیق تر حدس و گمان علمی بزند.» « سریع القلم » درمباحث فرهنگ سیاسی دو مفهوم بنیادین وجود دارد: 1- اعتماد 2- ثبات به بیان گسترده تر، عناصر اصلی فرهنگ سیاسی عبارت اند از اعتماد به نهاد های سیاسی، حسّ میهن دوستی و امید به آینده. این عناصر راهبردی، زمانی میتواند تبدیل به راهکار گردد که مهمترین ویژگی های فرهنگ سیاسی را تبدیل به قطب نمای رفتار سیاسی – اجتماعی نمود؛ ویژگی های چونان: - تحمل تنوّع قومی، مذهبی و زبانی - فرصت موزون و متناسب برای رشد عمومی شهروندان. - آزادی بیان و باور به نقش کلیدی و سرنوشت ساز رکن چهارم دموکراسی یعنی مطبوعات. - همکاری و همیاری در راستای شکلگیری ساختار های سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی؛ و مساعد ساختن دو مقولهی فربه اعتماد و ثبات . رونق فرهنگ رقابت، فرهنگ نقد و فرهنگ مناظره میتواند منتج به فرایند معطوف به اعتماد و ثبات گردد. به بیان دیگر، آرامش سیاسی فعّال، گام نخستین در راستای عقلایی شدن فرهنگ سیاسی در یک جامعه است . اگر ساختار فرهنگی لازم برای حرکت در راستای عقلانیت سیاسی به وجود نیاید، فرهنگ سیاسی حاکم متمایل و معطوف به نظام استبدادی خواهد شد. بحران های مکرر سیاسی به صورت عموم در هر جامعهیي ریشه درسه پدیده دارد: الف : فقر تئوریک ب : حرکت عجولانهی سیاسی ج : حاکمیت مستمر پوپولسیم؛ (فراموش نباید کرد که پوپولسیم سیاسی نتیجهی پوپولسیم فکری است. ) برای اینکه بحران تبدیل به فاجعه نگردد، نیاز به الترناتیف اضطراری است که دارای دو ضلع است : الف : آرامش فعّال ب : اقدام هماهنگ فراموش نباید کرد که دور شدن از ارزش ها، ایجاد کنندهی بحران است؛ و اگر بحران مدیریت نگردد تبدیل به فاجعه میشود. بحران مشروعیت، بحران مشارکت و بحران مدیریت، آبستن فاجعهی مهار ناپذیر است. به هر حال، اگر بخواهم در این محور سخن سخته بگویم همانا پیوند ناگسستنی فرهنگ سیاسی و روابط بین الملل است. فرهنگ سیاسی پویا میتواند در عرصهی گفتمان روابط بینالملل، نقش وزین و ارزنده ایفا نماید. برای اینکه از این پیوند ناگستنی، چهرهی روشن ترسیم گردد، به چگونگی روابط بین الملل میپردازم : 2- چگونگی روابط بین الملل روابط بین الملل به اعتبار مفهوم عام آن، قدمتش به زمانی میرسد که ملت ها به وجود آمده اند. یعنی روابط بین الملل به چگونگی رابطی ملل (= ملت ها ) میپردازد، اما از نظر فرهنگ سیاسی، « روابط بین الملل، مطالعهی چگونگی رفتار خارجی دولت هاست که به منظور حفاظت هر چه بیشتر از ارزش های داخلی در برابر تهدید های خارجی به منصهی ظهور میرسد. » ( امنیت ملل و نظام بین الملل ، جلیل روشندل 1374 ) به بیان دیگر، روابط بین الملل یعنی ایجاد دنیای بزرگ در قالب ارتباطات نزدیک باتمامی دول، ملل و جوامع . از آنجایی که تاریخ چگونه داستان شدن انسان است؛ تاریخ، سیر تکامل اجتماعی را با قوانین آن بررسی میکند. بنا بر این تعریف، به ضرس قاطع میتوان گفت که تاریخ، دارای نظمی است که آن نظم را پژوهشگران عرصهی سیاسی مسمّا به روابط بین الملل نموده اند. این روابط در سیر تاریخ فراز و فرود های فراوان داشته است. مقطعی که روابط بین الملل میتواند وارد فضای نوین گردد، همانا قرن هجدهم میلادی است. در این قرن است که « خرد » بر جای « سنّت » مینیشند و تاریخ در جهت متقارن شدن روابط ملل سیر مینماید. مارسل مرل فرانسوی در کتاب مشهورش «پیش به سوی گفتگوی فرهنگ ها» باور دارد که تاریخ روابط بین الملل از سه پارادایم عبور نموده است: الف : پارادایم سیاسی در قالب قدرت محوری. ب : پارادایم اقتصادی در قالب نظریه های مارکسیستی از یک سوی و لیبرالیستی از سوی دیگر. ج : پارادایم مبتنی برانقلاب تکنولوژیک. اینک الترناتیف مسایل فرهنگی میتواند به تبیین روابط بینالملل بپردازد . یعنی دیپلوماسی فرهنگی مهمترین را هبرد در راستای تکوین و تبیین روابط بینالملل است. یعنی نقش فرهنگ در شکل دهی ساختار نظام بینالملل، چنان محرز است که هرگز تأثیر ژرف آن را نمیتوان کتمان نمود . برخی از پژوهشگران چگونگی نقش تأثیر گذار فرهنگ را در ساختار نظام بین الملل، از سه منظر مورد توجه قرار داده اند. این سه منظر یا محور عبارت اند از: الف: فرهنگ در ساختار نظام بین الملل چند قطبی: به دلیل حضور امپراتوری های متعدد درگسترهی جهان، فرهنگ حاکم در نظام بین الملل چند قطبی، مبتنی بر فرهنگ ایدثولوژیک بوده است. پرسش اینست که چرا فرهنگ ایدئولوژیک؟ پاسخ محققان صریح و قاطع است: به دلیل تفکر مسیحی یا اسلامی اکثر امپراتوری های زمان. ب: نظام بین الملل دوقطبی: هنگامی که جهان درسیطرهی دوبلوک شرق و غرب قرار دارد و رقابت تسلیحاتی، جنگ سرد را به سمت جنگ گرم جهت میدهد ، طبیعی است که فرهنگ حاکم در نظام بین الملل فرهنگ میلیتاریستی است. ج: نظام بین الملل تک قطبی: با فروپاشی بلوک شرق، نظام بین الملل وارد مرحلهی نوین میگردد. فرهنگ نظام بینالملل با گسترش جریان سرمایه داری و تجارت تبیین میشود. پیوند شگفت و ژرف جمهوری خلق چین و ایالات متحده آمریکا به بهترین وجهی از این پارادایم، پرده بر میگیرد . فرهیختگان میدانند که با فروپاشی بلوک شرق، سه نظریهی جریان ساز میتواند در روابط بین الملل نقشی تأثیر گذار داشته باشد. این سه نظریه عبارت اند از : 1- نبرد تمدن ها 2- گفتگوی تمدن ها 3- پایان تاریخ برای اينکه چگونگی این سه نظریه در پردهی ابهام نماند، به اشاراتی بسنده مینمایم : 1) نبرد تمدن ها بانظریهی «نبرد تمدن های» ساموئل هانتینگتون، نقش فرهنگ در روابط بین الملل، وارد مرحلهی حساس می گردد . برای اینکه این مفهوم بهتر تبیین گردد به چگونگی نظریهی «نبرد تمدن ها» میپردارم: با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، ساموئل هانتینگتون برچالش های ایدثولوژیک، نقطی اختتام نمیگذارد . بل باور دارد که این چالش ها در شکل دگرگونه در نبرد تمدن ها تداوم مییابد. هانتینگتون تمدن های زنده و پویای جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم میکند. این تمدن ها عبارت اند از: تمدن های غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، ارتدوکس، آمریکای لاتین و تمدن آفریقا. هانتینگتون، چالش های ایدثولوژیک دوران جنگ سرد را پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در خطوط گسل میان تمدن ها میبیند. یعنی در گیری ها و چالش های کهن مزمن دولت – ملت، در چالش های ژرف تمدن ها بروز مینماید. به بیان دیگر، وی باور دارد که خطوط گسل میان تمدن های چندگانه، جایگزین مرز های سیاسی و ایدثولوژیک دوران جنگ سرد شده است. بحران نهفته در خطوط گسل، به صورت فاجعهی بزرگ به زودی زبانه خواهدکشید. تمدن اسلامی و کنفوسیوسی به صورت همگرا و هماهنگ در برابر تمدن غربی به مجادله و نبرد بر خواهند خاست. اتحاد جوامع کنفوسیوسی شرق آسیا و جهان اسلام، بزرگ ترین زنگ خطر را برای تمدن غربی به صدا خواهد آورد. بنا بر این، برای جلوگیری از چنین خطری، به هرآب و آتشی باید دست زد. از آنجایی که «نبرد تمدن ها» را در عرصهی روابط بین الملل نمیتوان نادیده گرفت، باید پذیرفت که در روابط بین الملل مفهومی به نام همگرایی فرهنگی و همزیستی مسالمت آمیز فرهنگ ها جایی ندارد، بل نزاع فرهنگ ها و تمدن ها شکل دهندهی ساختار روابط بین الملل خواهد بود . 2) گفتگوی تمدن ها نظریهی گفتگوی تمدن ها که توسط رئیس جمهوری ایران سیدمحمد خاتمی ارائه گردیده است، واکنشی است در برابر نبرد تمدن های هانتینگتون. در این نظریه تمدن ها بنا بر وجوه مشترک میتوانند با همزیستی و همگرایی گفتگو نمایند و با تأثیر پذیری و تأثیر گذاری فضای تفاهم را بگسترانند. بنا براین، گفتمان فرهنگی مهم ترین نقش را در روابط بین الملل دارد. فراموش نباید کرد که در سیر تاریخ در جغرافیایی افغانستان تاریخی تمدن شرقی و غربی با هم آمیزش مینمایند و تمدن گریگوبکتریان شکل میگیرد و مکتب هنری گریگوبودیک ممثّل این فرایند همگرایی تمدن هاست. این سند مستند تاریخی، دیدگاه هانتینگتون را نفی مینماید. 3) پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما با مشاهدهی شکست مارکسیسم و لینینسم، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پیروزی بلوک غرب به این نتیجه میرسد که تاریخ به پایان رسیده است. دیگر جامعهی بشری شاهد نزاع و درگیری نخواهد بود. همهی جوامع بشری سرنوشت و ساختار سیاسی را برمبنای نظام لیبرال دموکراسی انتخاب خواهند نمود. از آنجایی که فرهنگ دموکراسی نوین سرمایه داری، یگانه فرهنگ غالب وتأثیر گذار در جامعهی بشری است، بنا بر این فرهنگ مقولهی یک سویه است. ساختار نظام روابط بین الملل بر مبنای چنین فرهنگی تعریف و تبیین خواهد شد. مجالی نیست تا نظریهی امیل دورکهایم و نظریهی تالکت پارسونز را تشریح نمایم؛ و در پیرامون مکتب فرانکفورت سخن بگویم. اما نمیتوانم به اهمَّ نظریهی آلوین تافلر اشارت ننمایم: فرهیختگان به آثار آلوین تافلر و همسرش هایدی تافلر آشنایی دارند . برای اینکه این فضا بهتر ترسیم گردد، در آغاز به آثار این دانشمند جریان ساز اشارات میکنم: الف: شوک آینده (1970 م) ب: موج سوم (1980 م ) ج: تغییر قدرت ( 1990 م ) د: جنگ و ضد جنگ این چهار اثر وزین دارای یک پیام محوری است: تغییر! تافلر درپیرامون این نکتهی کلیدی چنین میگوید: «موضوع اصلی تغییر است. یعنی تغيير است كه همهي افراد و کل جامعه را به سمت چیزی جدید و غیره منتظره سوق میدهد. با چنين فهمي است كه شوک آینده به فرایند تغییر میپردازد و موج سوم بر مسیر های تغییر متمرکز است. » بدون تردید مهمترین اثر آلوین تافلر «موج سوم» است. تافلر ها در این اثر تأکید میکنند که: تاریخ بشر دوموج، دو انقلاب بزرگ چونان: انقلاب کشاورزی و انقلاب صنعتی را پشت سر گذاشته، اینک در آستانهی تجربهی موج سوم است: انقلاب الکترونیک! غروب تمدن صنعتی و طلوع تمدن نوین، پیام و جوهر موج سوم است. یعنی دورهی زور و ثروت به پایان رسیده، فقط دانش است، که پارادایم زمانهیي ماست . علومی که ستون اصلی موج سوم را تشکیل میدهند، عبارت اند از : 1 » الکترونیک 2 » کامپیوتر 3 » بیولوژیک تبارز و تبلور دانش در هویت و هیأت فنآوری اطلاعات، سبب گردیده تا نقش دانش های کلاسیک به شدّت کاهش یابد. جنگ خلیج فارس، دیدگاه های محوری تافلر را به اثبات رساند؛ و آنچه را که در سال 1994 در مصاحبهیی با «مجلهی نوین» در رابط با ناکافی بودن نیروی نظامی مرسوم در کنترل فعالیت های تروریستی گفته بود، در حوادث 11 سپتامبر به اثبات رسید. از آنجایی که موج سوم تافلر مبتنی بر فنآوری های کلیدی جهان است و بر پارادایم دانش تکیه و تأکید دارد، طبیعی است که به نقش فرهنگ در نظام روابط بین الملل توجه ویژه دارد. اما نگاه و نگرش آن، از نظر تاًثیر گذاری فرهنگ در روابط بین الملل، شبیه به نظریهی فوکویاماست. البته با این تمایز که او فرهنگ تأثیرگذار را در اختیار کشورهایی میگذارد که در فرایند تکامل فنآوری کلیدی جهان چونان: الکترونیک، کامپیوتر و بیولوژیک نقشی اساسی دارند. از آنجاییکه ایالات متحده و کشورهای مغرب زمین در عرصهی فنآوری اطلاعات - به معنای وسیع کلمه- پیشگام و پیشکسوت اند، نظریهی آلوین تافلر و فوکویاما از نظر چگونگی نقش فرهنگ در روابط بینالملل به گونهیی – که خالی از ابهام نیست – به هماهنگی میرسند. آلوین تافلر با تکیه بر «موج سوم» همه چیز را دگرگونه میبیند و مبانی تغییر را بر مبنای پیشرفت خیرهکنندهی الکترونیک، کامپیوتر و بیولوژیک در همه جا مشاهده میکند؛ و باور دارد که: فرهنگ جوامع پیشرفته با پرواز الکترونیکی، خانه به خانه سیطره و سیادت خود را تزریق میکند. تا آنجایی که جهان به تعبیر «مک لوهان»، تبدیل به دهکده میگردد. در بحث جهانی شدن، سؤال هاي اصلی چنين نمايهيي دارد: -آیا جهانی شدن به معنای سلطهی فرهنگ برتر و اضمحلال خرده فرهنگ هاست؟ - چگونه هویت های متفاوت و متنوّع فرهنگی میتوانند در گسترهی جهانی شدن، حفظ گردند و تداوم یابند؟ -آیا همگونی فرهنگی و نظم فرهنگی جهانگستر، به معنای نابودی فرهنگ های بومی نیست؟ برخی بر این باور اند که در فضای جهانی شدن دیگر از پلورالیسم فرهنگی نمیتوان دم زد. کثرتهای متنوّع و متمایز فرهنگی به اجبار فرایند وحدت و همگنی را خواهند پیمود. برخی دیگر از فرهیختگان با صحّه گذاشتن بر سرعت جهانی شدن – که نتیجه و ماحصل توسعهی فناوری و شبکهای شدن جهان است – باور دارند که: ریشههای فرهنگی به گونهیی استوار است که تُندباد توسعهی فناوری و شبکهای شدن جهان – با همهی تأثیرگذاری – نمیتواند رنگ تمایز را بزداید. یعنی همزیستی فرهنگی آری! ولی یکرنگی فرهنگی، هرگز! میدانید که هویتهای فرهنگی در قالب مفاهیمی چون «حاکمیت» تعریف میشوند. اگر نقش تاریخی دولت – ملت در تکوین هویتهای فرهنگی بررسی گردد، این نکته محرز میشود که در سیر تاریخ دولت – ملت یا به تعبیر روشنتر، حاکمیتها، سعی نموده اند تا هویتهای فرهنگی معترض و خرده فرهنگها را - با شیوههای گوناگون سرکوب و تطمیع- در فرهنگ حاکمیت مستحیل سازند، اما هرگز – به شهادت تاریخ – به چنین اندیشه و اهدافی تا کنون نایل نشده اند. اما تردیدی نیست که جهانی شدن با رنگ و آهنگ توسعهی فناوری و فناوری اطلاعات، هویتهای ملی را از مفهوم حاکمیت ملی و اقتدار وستفالیایی دور خواهد نمود؛ و قدرت بلامنازع حاکمیتهای ملی خدشهپذیر خواهد شد. اگر با تکیه به تاریخ داوری نماییم، با خوش بینی میتوان گفت که فرهنگ های کهن سال، با تحوّل پذیری و ابداع، تداوم خواهند یافت. فرایند تفاهم بر تنازع فرهنگی غلبه خواهد نمود، اما این به معنای همزیستی فرهنگ هاست نه همرنگی. از این جهت با پذیرش واقعیت «موج سوم» و «جهانی شدن» باید با دیپلوماسی فرهنگی پویا و پیافکندن مناطق متحد فرهنگی و تمدنی، فرایند جهانی شدن را به گونهیی تجربه نماییم که با عبور از گسلهای جدالآمیز، تئوری «هانتینگتون» ابطال گردد؛ و فوکویاما باور نماید که هرگز برای تاریخ نمیتوان نقطهی پایانی را تصوّر کرد؛ و خطّ تاریخ، اختتام پذیر نیست. با همه ارتباطات تکنولوژی عصر مدرن و گسترش شبکهی اطلاعات و فناوری و خیمهزدن رسانههای صوتی و تصویری در گسترهی جهان، مفاهیم فربه حقوق بشر و دموکراسی از پروردگان فراست فرهنگی اند. حتی میتوان ادّعا کرد که در برخی از انقلابهای بزرگ جهان چونان انقلاب کبیر فرانسه (1789 م) نقش فرهنگ به عنوان عامل فربه و تأثیرگذار چنان برجسته است، که هرگز نمیتوان آن را نادیده گرفت. یعنی در قرن 21 دیپلوماسی فرهنگی نقش برازندهی خود را حفظ نموده است. سناتور فولبرایت، برای روابط بینالملل چهار رُکن قایل است. این ارکان چهارگانه عبارت اند از: 1- امور نظامی 2- دیپلوماسی 3- اقتصاد 4- فرهنگ بدون شک این چهار رکن نقشی تأثیرگذار در روابط بینالملل دارند. از همین جهت گفته اند: دیپلوماسی یعنی شناخت فرهنگها؛ و دیپلومات مؤفق کسی است که فرهنگ ملتها را خوب میشناسد. دیپلوماسی فرهنگی یکی از ابعاد مهم دیپلوماسی به معنای وسیع کلمه است. از آنجاییکه گفتمان، جوهر سیاست است، دیپلوماسی فرهنگی را میتوان راهبُرد و راهکار رسیدن به اهداف دانست. بهویژه اگر نظام بینالملل را مجموعهیی از دولتها و سازمانهای بینالمللی بدانیم، بدون شک به نقش تأثیرگذار و اجتناب ناپذیر فرهنگ صحّه خواهیم گذاشت. این یک حقیقت روشن است که در ادوار گوناگون تاریخی، فرهنگ نقش اساسی در تحولات بینالمللی و ملی داشته است. اگر فرهنگ را رکن سوم سیاست خارجی دانسته اند، سخن سخته و دقیقی است. زیرا روابط فرهنگی است که زمینهی همکاریهای گوناگون سیاسی، اقتصادی و امنیتی را فراهم مینماید. اگر با نگاه ژرف به چگونگی شکلگیری اتحادیهی اروپا بنگریم بدون شک هستی مند شدن این اتحادیه را باید مدیون اتحاد مقدّس قرن 17 و فرهنگ تقسیم منافع دانست. با کمال تأثر باید گفت: بعد از جنگ جهانی دوم، به دلیل سمت و سوی امنیتی و اقتصادی روابط بینالمللی، از فرهنگ به عنوان ابزار سیاست و قدرت، استفادهی ابزاری است. زیرا فرهنگ به خاطر تسلّط پوزیتیویسم به حاشیه رانده میشود؛ فرایندی که سبب میگردد تا فرهنگ در روابط بینالملل نقش ابزاری داشته باشد. شاید پذیرش این نکته سخت باشد، اما این یک واقعیت دردناک است که در معادلات و تعاملات سیاسی عصر ما، فرهنگ تا زمانی در مناسبات بینالمللی مؤثر است، که به تأمین اهداف امنیتی و اقتصادی قدرتها کمک کند. در کنار این واقعیت زمخت، حضور «یونسکو» در عرصهی روابط بینالمللی، بیانگر نقش مثبت و کارساز فرهنگ در راستای ایجاد صلح و تفاهم در میان ملل است. اگر «موج سوم» آلوین تافلر را جدّی بگیریم، گوهر هستیساز موج سوم، دانش است. دانش چیزی جز فرهنگ متبلور نیست. دانش متبلور در تکنولوژی الکترونیک و گسترش فناوری اطلاعات، نقش فرهنگ را در روابط بینالملل برجسته مینماید. این حقیقتی است انکار ناپذیر. اگر بخواهیم نقش کاربردی فرهنگ را در روابط بینالملل بر شماریم، چنین فهرستی را میتوان ارائه نمود: 1- نقش فرهنگ در راستای حفظ صلح و امنیت بینالمللی. 2- دیپلوماسی فرهنگی و گفتمان بینالمللی. 3- نقش فرهنگ در زمینهی تسهیل و گسترش روابط تجارتی. 4- فعالیتهای علمی و آموزشی و روابط آن با گسترش فرهنگ. 5- فرهنگ و تکنولوژیهای جدید ارتباطی. 6- نقش کاربردی فرهنگ و گسترش زبان. بر این فهرست چندین محور دیگر را میتوان افزود، که همه و همه بر نقش تأثیرگذار فرهنگ در عرصهی روابط بینالمللی دلالت مینماید. دیپلوماسی فرهنگی یکی از شاخصههای شاخص سیاست خارجی است. دیپلوماسی فرهنگی نه تنها معرّف فرهنگ و تواناییهای یک کشور است، بل تبلیغات و ترویج با ضابطهی فرهنگ میتواند در بیرون از مرزهای جغرافیای سیاسی، منافع ملی را تبدیل به راهکارهای مؤثر بسازد. از این منظر است که توسعهی فرهنگی را مقدمهی توسعهی سیاسی دانسته اند. اگر بر مباحث مربوط به نبرد تمدنها و یا گفتگوی تمدنها دقّت نماییم، چگونگی نقش فرهنگ– فرهنگ همگن یا همگرایی فرهنگی – به وضاحت چهره مینمایاند. چگونگی نقش فرهنگ در روابط بینالملل را از دو منظر دیگر نیز باید مورد توجه قرار داد: 1) چگونگی دیپلوماسی فرهنگی در کشورهایی که هویت فرهنگی و تمدنی مشترک دارند. 2) کشورهای فرامنطقه و عدم سنخیت فرهنگی و تمدنی. همانگونه که میدانید هویت فرهنگی و تمدنی مشترک این منطقه از کاشغر تا بحیرهی سیاه گسترده است. ده کشور عضو ایکو با افغانستان هویت فرهنگی و تمدنی مشترک دارند. شاخصههایی چونان: دین، فرهنگ، زبان، تمدن و تاریخ این پیوند دیرینه سال را عمق و اوج شگفت داده است. سرنوشت مشترک تاریخی و پیوندهای ژئوپولیتیکی و گرهخوردگی منافع، ایجاب مینماید تا دیپلوماسی فرهنگی در جغرافیای «قلب آسیا» به عنوان راهبُردی کارساز در راستای همگرایی بیشتر تبدیل به راهکار گردد. تجلیل نوروز بینالمللی، نمادی از این پیوند عمیق است. از آنجاییکه افغانستان محور اتّصال کشورهای منطقه از نظر راه، راه آهن و انتقال انرژی است، ایجاب مینماید تا دیپلوماسی فرهنگی را با چشمنداز ایجاد منطقهی متحد، اجرایی نمود. دیپلوماسی فرهنگی میتواند زمنیهی همگرایی مردمان منطقه را به گونهیی مساعد نماید که حاکمیتهای مخلّ همگرایی نتواند با ارادهی معطوف به همزیستی، همکاری و همگرایی شهروندانش را نادیده انگارد. احیای پیوندهای عمیق تاریخی میتواند در زدودن تاریکیهای مزمن نقشی پویا ایفا نماید؛ و به همان تناسب از تقابل منافع ملی کاسته و زمینهی تعامل منافع ملی کشورهای منطقه را مساعد نماید. عدم سنخیت فرهنگی و تمدنی با کشورهای فرامنطقه، به هیچ وجه نمیتواند از ارزش های راهبردی دیپلوماسی فرهنگی بکاهد. برای معرفی فرهنگی ملی و چگونگی توسعه فرهنگی به مثابهی عامل گسترش روابط سیاسی، ایجاب مینماید تا از همهی زمینههای مساعد، استفادهی بهینه نماییم. طبیعی است که دیپلوماسی فرهنگی از نظر چگونگی راهکار در جغرافیای منطقه و فرامنطقه تمایزهای ظریف دارد، که با کارشناسی دقیق میتوان بدان اهتمام نمود. اجازه بدهید در فرجام این بحث تفصیلی، به محورهایی اشارت نمایم که کارشناسان فرهیخته، به عنوان راهکار در راستای بسط فرهنگ در روابط بینالملل ارائه نموده اند: 1) ارتباط و حمایت حقوقی از شهروندان کشور در بیرون از مرز های سیاسی. 2) برگزاری هفتهی فرهنگی و سایر مناسبات های هنری در راستای معرفی فرهنگ ملی و ایجاد همگرایی فرهنگی. 3) برگزاری نمایشگاه کتاب و معرفی سطح تولید فکر و فراورده های فرهنگی. 4) تدویر نمایشگاه صنایع دستی، نقاشی، خطاطی، تذهیب و غیره. 5) برقراری ارتباط با مراکز معتبر فرهنگی و هنری به مثابهی فعالیتهای فرهنگی و دیپلوماسی عمومی. 6) برقراری ارتباط با مراکز علمی و دانشگاهی به منظور مبادلات علمی و بورسیه نمودن محصلان. 7) راهاندازی و به کارگیری فضای سایبری و انترنتی. تأسیس و یا ایجاد آثار فرهنگی ماندگار چونان کتابخانه، مسجد، کرسیهای علمی و فرهنگی. 9) ایجاد انجمنهای دوستی و خواهر خواندگی بین شهرها و محیطهای علمی و اکادمیک. 10) نامگذاری سرکها به نام مشاهیر دو کشور. 11) سیر و سیاحت علمی فرهیختگان دو کشور. 12) . . . بگذارید به عنوان شاه بیت این سخنرانی یک بار دیگر تکرار کنم که: با همهی نظریههای متمایز و متناقض ارائه شده، دیپلوماسی فرهنگی نقشی برازنده در تأمین و تحکیم و روابط سیاسی کشورها دارد. کشوری که به دیپلوماسی فرهنگی بها ندهد، در حقیقت یکی از ارکان مهم سیاست خارجی را مسکوت گذاشته است. دانش پژوهان ورجاوند نقش فرهنگ در روابط بینالملل فراتر از آنست که بتوان به صورت موجز در پیرامون آن سخن گفت. دیپلوماسی، فنّ آشتی دادن منافع متضاد است. گفتمان، گوهر دیپلوماسی است. آنیکه نسبت به مبانی فرهنگی و فرایند معطوف به توسعه، اشراف کامل دارد، میتواند در راستای همگرایی و تعامل منافع، گامهای استوار بردارد. گرهگشایی جز با ناخن فراست فرهنگی ممکن نیست. منظور از فرهنگ، مفاهیم فربهی است که در جغرافیای معنایی این واژه نهفته است؛ معانی که در تعاریف ارائه شده از فرهنگ و فرهنگ سیاسی بازتاب یافته است. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
باسلام وتشکر از مشارکت شما.خوب بود
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|