خوش آمديد,
مهمان
|
|
بر طبق نظریه های توسعه سیاسی، احزاب از لوازم و اجزای لاینفک نظامهای دموکراتیک و مدرن بوده و درچارچوب خاستگاه ها و کارکردهای تعریف شده خود به فعالیت می پردازند.
در این بین نوع رویکرد نظام اسلامی که قالب وساختار نوینی از دموکراسی راباعنوان مردم سالاری دینی به جهانیان نمایانده و در قالب جمهوری اسلامی ایران تجلی یافته است، در مواجهه با احزاب قابل بررسی است و از آنجا که در این قالب، نظام حکومتی برپایه و محور دین اسلام و سیره و سنن نبوی (ص) و ائمه اطهار (ع) بنا می شود، محور این تحلیل و نظام ارزشی حاکم بر آن نیز آموزه های شیعی است. موضع گیریهای با نگاه اسلامی در برابر احزاب نوعاً به دلیل انحرافات احزاب و یا احساس نوعی تفرقه و تکثر در اثر ایجاد احزاب و کارکردهای آنان، که در مقابل وحدت و همگرایی مورد نظر شارع مقدس است به وجود می آیند. يـكـى از نـيـازهـاى نـسـل كـنونى ، به خصوص جوانان كه اميد آينده انـقـلاب و نـظـام جـمـهـورى اسـلامـى ايران هستند، اين است كه درك و دريافت درستى از تحولات سياسى ـ اجتماعى معاصر ايران و جهان داشته باشند. احزاب وجـريـان هاى سياسى از پديده هاى مهم تحولات سياسى ـ اجتماعى ايران معاصر مى باشند. از اين رو، شناخت اين جريان ها، مواضع فكرى ، سياسى ، فرهنگى و... آنها بـاعـث بـرخـورد آگـاهـانـه ، هـوشـيـارانـه و سـنـجـيـده تـر در حـال و آيـنـده خواهد شد و به آنها كمك خواهد كرد كه در دفاع از انقلاب ، نظام جمهورى اسلامى ايران و دستاوردهاى آن راه درست را انتخاب كنند. این نوشتار برآن است که ضمن شناخت نسبی برخی ازاحزاب وگروه های سیاسی معاصر به بررسی تاریخچه ،عملکرد وموضعگیری های آنها بپردازد. مفاهیم واصطلاحات سياست صاحبنظران، بيش از 200 تعريف راجع به سياست شمردهاند كه در اينجا به چند تعريف مهم آن ميپردازيم. 1. سياست به مثابه علم قدرت نظريهپردازان غربي، غالباً سياست را علم قدرت شمردهاند و افراد زيادي نيز در ايران به طور آشكار و روشن آن را پذيرفتهاند موريس دوورژه با نقد تعاريف ديگر و دفاع از تعريف خود، سياست را علم قدرت ناميده است.( اصول علم سياست، موريس دوورژه، ترجمه دكتر ابوالفضل قاضي، ص 18-17) انديشمنداني چون جوزف فرانكل، ماكياول نيچه، فرانكلين لووان بومرو و ... چنين معنايي از سياست دارند. شعر معروف زیر در ادبيات فارسي نيز بيانگر همين مطلب است: برو قوي شو اگر راحت جهان طلبي كه در نظام طبيعت ضعيف پامال است 2. سياست به معني علم دولت عدهاي ديگر از نظريهپردازان غربي، سياست را علم دولت ناميده و آن را به معني علمي كه رفتار دولت را مورد بررسي و مطالعه قرار ميدهد تعريف نمودهاند. به عنوان مثال، رافائل ميگويد: آنچه به دولت مربوط ميباشد يك امر سياسي است. او معتقد است كه تاريخ نظريههاي سياسي عمدتاً درباره دولت است.( نظريههاي دولت، اندرووينست، ترجمه حسين بشري، ص 20) بلونشلي نيز ميگويد: علم سياست به معناي درست كلمه، علمي است كه دولت را بررسي كند. تعاريف فوق چنان اهميتي در سياست دارند كه دانشمندان سياسي را به دو گروه عمده انديشمندان قدرت محور و نظريهپردازان دولت محور تقسيم نمودهاند. تعاريف ديگري نيز از دانشمندان غربي در مورد سياست وجود دارد: هارولدلاسول معتقد است سياست يعني علمي كه ميآموزد چه كسي ميبرد؟ چه زماني ميبرد؟ چرا ميبرد؟ چگونه ميبرد؟ (جامعه و حكومت- مك آيور- ترجمه ابراهيم عليكني،بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346) ماكس وبر، جامعهشناس معروف آلماني معتقد است سياست يعني حرفه؛ سياست، تلاشي است براي مشاركت در كسب قدرت و سعي در اعمال نفوذ براي اختصاص دادن قدرت در هر ردهاي از تشكيلات، اعم از گروهها و يا دولتها. بنابراين هر كس با هر انگيزه، چه اهداف آرماني و چه اهداف مادي و چه اهداف جاهطلبانه و چه لذتي كه از كسب قدرت به دست ميآيد، دست به هر اقدامي براي مشاركت در قدرت بزند، عمل سياسي انجام داده است.( فصلنامه سياست خارجي، سال سوم، شماره 1، سياست چيست و چگونه تعريف ميشود) تعبيرسياست به پدرسوخته بازی، از جمله در سال 1342 وقتی امام خمينی(ره) به وسيله عمال رژيم پهلوی دستگير شدند، از سوی رئيس ساواک وقت (پاکروان) در زندان برای ايشان مطرح شد، که به اصطلاح در توجيه امام خمينی برای عدم مداخله در سياست، استدلال می کردند که سياست، دروغ گفتن، فريب، نيرنگ و خلاصه پدرسوخته بازی دارد و آن را برای ما بگذاريد. پس از آزادی امام خمينی(ره) رئيس ساواک مصاحبه کرد که با ايشان بر روی عدم ورود به مسائل سياسی به تفاهم رسيدند. اما امام درمصاحبه ای ادعای پاکروان را تکذيب نمودند و اعلام داشتند که « وا... اسلام تمامش سياست است» (محمدمنصورنژاد- مفاهیم ومتغيرهاى شانزده گانه جریان شناسی) 3. سياست به معني تمشيت واداره امور در بين نظريهپردازان مسلمان، امام خميني(ره) ، سياست را دقيقاً در معناي تمشيت واداره امور بكار بردهاند و تمشيت در بيانات ايشان، يعني رو به راه كردن كارها چه سياسي و چه غير سياسي. تمشيت در فرهنگ معين به معني روان كردن، راه انداختن و سامان دادن نيز آمده است. در فرهنگ معين، سياست به معناي حكم راندن به رعيت و اداره كردن امور داخلي و خارجي كشور و همچنين به معناي داوري، سزا، تنبيه و جزا آمده است. در لغتنامه دهخدا، سياست به معني تدبير، مصلحت و دورانديشي آمده است. امامخميني(ره) ميفرمايند: سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه و تمامي ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را به طرف چيزي كه صلاحشان هست هدايت كند.( صحيفه امام. ج 13، ص 432) قدرت سياسي مفهوم قدرت سياسي از مهمترين مفاهيم سياسي است، به طوري كه از آن به عنوان جوهر سياست ياد ميشود. قدرت(power) به مفهوم «توانايي تحميل اراده يك فرد بر ديگران، حتي برخلاف ميل آنها» اساساً يك مفهوم جامعه شناختي است كه هم شامل قدرت فيزيكي و هم شامل قدرت سياسي مي شود و در يك وضعيت اجتماعي بروز مي كند. قدرت سياسي (political power)آن نوع از قدرتي است كه يك فرد يا گروه در درون جامعه براي تأثيرگذاري و كنترل زندگي ساير افراد و گروهها دارا هستند.در عرصه سياسي راههاي گوناگوني براي بدست آوردن اين نوع از قدرت وجود دارد. نظريه بسيار معروف تفكيك قوا يعني تقسيم قدرت سياسي بين سه قوه مقننه، مجريه و قضائيه برای تقسيم ومحدود كردن ميزان قدرت يك فرد يا گروه ظهور كرد كه امروزه مورد عمل قوانين اساسي تقريباً تمامي كشورهاي جهان است. در نظام هاي سياسي مردم سالار قدرت سياسي از طريق انتخابات بين افراد، گروهها و احزاب دست به دست مي شود.به همين دليل است كه در جهان كنوني مهمترين هدف احزاب سياسي بدست گرفتن قدرت سياسي براي رهبران و اعضاي خود است.( دكترعلي صباغيان- همشهري آنلاين) حزب حزب، در ادبيات سياسي- اجتماعي به مجموعهي افراد سازمان يافته كه ازعقيده، مرام مشترك وبرنامه مشترك برخوردارند و در جهت تحقق اين ايده مشترك كوشش جمعي را ابراز و اعمال مينمايند، اطلاق ميگردد. "ماكسوبر" حزب را به مثابه يك شركت بازرگاني تعريف مينمايد. به اعتقاد ايشان «حزب عبارت است از شركت مركب از اجتماع داوطلبانه افراد كه ميكوشند رهبران خود را به قدرت برسانند و از اين طريق همگي به امتيازات مادي و معنوي نايل گردند.»( ايوبي، حجت الله، پيدايي و پايايي احزاب سياسي در غرب، ص160، 1379، انتشارات سروش) "دانيل كاكسي" فرانسوي نيز تعريف مشابهی دارد و مينويسد: «حزب عبارت از گروه سازماندهي شده افراد حرفه اي كه اعضايش براي دستيابي به قدرت و نمايندگيهاي سياسي در نبرد ميباشند.» (علي بابايي، غلام رضا، فرهنگ سياسي، ص253، آرش، تهران، نشر آسيان، 1383 ) دو تعريف فوق نميتواند ناظر به همه وجوه حزب باشد. حداقل تعريف كه بتواند همه وجوه و شوون يك حزب را پوشش بدهد، بايد سه فاكتور اصلي ساختار،كار ويژه واهداف را در برگيرد. 1- حزب بايد داراي ساختار مهندسي منظم و با دوام، داراي نمايندگي، شعبات و تشكيلات باشد. 2- بتواند زمينههاي بسيج و مشاركت افراد را براي دستيابي به موقعيتهاي سياسي، اجتماعي فراهم آورد. 3- داراي اهداف، برنامهها و طرحهاي سازمان يافته باشد. جوزف شوچيترمی گوید: "نخستين و مهمترين هدف هر حزب سياسي چيره شده بر حزبهاي ديگر است, تا به قدرت دست يابد يا در قدرت بماند" همين هدف دست يافتن به قدرت سياسي حزبهاي سياسي را از گروههاي ديگر در نظام سياسي مشخص و متفاوت ميكند. « موريس دوورژه » در تعريفی از يك حزب كه بيشتر ناظر بر كاركرد يك گروه سياسي است، گفته است؛ «حزب سياسي، چرخ دنده ماشين دموكراسي است». موريس دوورژه در كتاب اصول علم سياست ] احزاب سياسي [ را گروههاي بنيان يافته, منظم و مرتبي ميداند كه براي مبارزه در راه قدرت ساخته شدهاند و منافع و هدفهاي نيروهاي اجتماعي گوناگوني را (طبقات, واحدهاي محلي, دستههاي نژادي, جماعاتي داراي منافع خاص) بيان ميكنند. در بخش ديگري از اين كتاب نيز موريس دوورژه مينويسد احزاب سازمانهايي هستند كه فقط براي فعاليت و اقدام سياسي به وجود آمدهاند. اين نويسنده همچنين در كتاب احزاب سياسي نيز تعريف ديگري از حزب سياسي ارائه ميكند: " يك حزب, يك گروه اجتماعي نظير شهر و دهكده نيست بلكه مجموعي از گروهها و جمعي از گروههاي اجتماعي پراكنده در اطراف مملكت است ( قسمتها, كميتهها, انجمنها و غيره) كه به وسيله سازمانهاي هماهنگ كننده بهم پيوستهاند. " عبدالحميد ابوالحمد نيز در كتاب مباني سياسي دو تعريف را از حزب ارائه مينمايد: 1. " حزب، گروه شهروندان با آرمانهاي مشترك و تشكيلات منظم و متكي به پشتيباني مردم است كه براي به دست گرفتن قدرت دولتي يا شركت در آن مبارزه ميكنند. " 2. " حزب، اجتماع گروه شهرونداني است كه آرمان مشترك و منافع ويژهشان آنان را از گروه بزرگتر كه جامعه ملي است, مشخص ميسازد و با داشتن تشكيلات و برنامه منظم و ياري مردم ميكوشند كه قدرت دولتي را در كشور به دست گيرند يا اينكه با اين قدرت همباز گردند ... برنامه و آرمانهايشان را به تحقق برسانند و در اين راه از همه توانايي, به ويژه از ابزارهاي قانوني ياري ميگيرند. " دكتر علي شريعتي نيز در كتاب شيعه، حزب را چنين تعريف ميكند:"حزب عبارت از سازمان اجتماعي متشكلي است داراي جهان بيني,ايدئولوژي,فلسفه تاريخ,نظام اجتماعي ,فلسفه سياسي جهتگيري سياسي,سنت,شعار,استراتژي وتاكتيك مبارزه وآرمان كه ميخواهدوضع موجودرادرانسان,جامعه ملت ياطبقهاي خاص(جهاني, ملي, طبقاتي) تغيير دهد و وضع مطلوب را جانشين آن سازد. در كتاب بنيادهاي علم سياست اثر عبدالرحمن عالم به تعاريف دیگری اشاره شده است . ادموند بريك: «حزب گروهى از افرادند كه برپايه اصول خاص پذيرفته شده اى اتحاد يافته و با تلاش مشتركشان منافع ملى را ارتقا مى دهند.» در مقابل، ژوزف شومپيتر منافع شخصى را عامل وحدت زا در درون حزب مى داند: «حزب گروهى است كه اعضاى آن متحداً در تنازع رقابت آميز براى كسب قدرت فعاليت مى كنند.» جفرى اندرسون می گوید:«حزب هرگروه سياسى را گويند كه رسميت داشته، داراى سازمان رسمى جهت مرتبط ساختن مركز و مناطق باشد ، در انتخابات حضور يابد و از طريق انتخابات (آزاد يا غير آزاد) نامزدهايى را براى پست هاى دولتى معرفى كند.» " به عقيده گتل: " حزب سياسي مركب از گروهي از شهروندان كم و بيش سازمان يافته است كه به عنوان يك واحد سياسي عمل ميكنند و با استفاده از حق راي خود ميخواهند بر حكومت تسلط پيدا كنند و سياستهاي عمومي خود را عملي سازند. " به گمان جيل كرستيت, حزب سياسي " گروه سازمان يافته شهرونداني است كه داراي نظريات سياسي مشتركاند و با عمل به مثابه يك واحد سياسي ميكوشند بر حكومت تسلط يابند. هدف اصلي يك حزب اين است كه عقايد و سياستهاي خودرادرسطح سياسي رواج هد. "ازنظرليكالي,حزب سياسي"گروه كم وبيش سازمان يافته شهرونداني است كه به عنوان يك واحدسياسي باهم عمل كنند,درمسايل عمومي عقايد مشتركي دارندوبااستفاده ازاختياردادن راي درراستاي هدفي مشترك ميكوشندبرحكومت تسلط يابند. "مك آيور,حزب سياسي را "گردهمايي سازمان يافته براي حمايت ازبرخي اصول يا سياستهاكه ازراههاي قانوني ميكوشدحكومت رابه دست گيرد" تعريف كرد. هانتينگتون احزاب را اينگونه تعريف ميكند كه به دست مردان نوين در محيطهاي شهري آفريده ميشوند. رهبران احزاب معمولاً از ميان روشنفكران تحصيلكرده غرب با زمينههاي طبقاتي متوسط و بالا برمي خيزند. احزاب سياسى جدید وارکان آنها درمجموع می توان گفت احزاب سياسى(political party) گروههايى به رسميت شناخته شده و نيروهايى كارآ، هم در تعيين جهت و مجرايى براى بيان تعهد سياسى شهروندان و هم در تسخير قدرت يا مشاركت در اعمال آن، به حساب مىآيند. معمولا براى احزاب جديد، هر تعریف، باید چهار رکن را در برگیرد: 1. حزب باید دارای سازمان های مرکزی و رهبری کننده و پایدار و ماندنی باشد. به بیان دیگر ، تشکیلات حزب نباید با مردن رهبران و یا بنیانگذاران حزب از هم بپاشد؛(دار و دسته قدرت طلب نباشند)؛ 2. حزب باید دارای سازمان های محلی پایدار باشد و با سازمان مرکزی حزب ، ارتباط دایمی داشته باشد؛(گروه پارلمانى نباشند) 3. رهبران مرکزی و محلی حزب باید مصمم باشند که قدرت سیاسی را در کشور خواه به تنهایی و یا به کمک حزب های دیگر به دست گیرند و آن را رهبری و اداره کنند و نباید تنها به به اعمال نفوذ بر روی قدرت سیاسی حاکم اکتفا کنند؛ (گروه ذى نفوذ نباشند)؛ 4. حزب باید از پشتیبانی مردم برخوردار باشد ودر پى كسب حمايت عمومى از طريق انتخابات يا هر شيوه ديگر تلاش کند. (كلوپ سياسى نباشند). ( فرهنگ علوم سیاسی، مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران ، 1374 ، شماره واژه 1769 ص244 و 245) در اين كه رابطه نزديكى بين توسعه و دموكراسى، گسترش حق رأى و پيدايش احزاب وجود دارد، شكى نيست؛ ولى اين كه وجود احزاب تا چه حد موافق نظام دموكراسى است و احزاب، خود تا چه حد دموكراتيكاند، جاى بحث دارد. كاركردها و كار ويژه های احزاب به اعتقاد نظريه پردازان علوم اجتماعي، احزاب سياسي و نهادهاي مدني علاوه بر اين كه عناصر اصلي سازنده نظام سياسي موجود در هر جامعه است،حداقل سه كاركرد و كار ويژه اساسي را ميتوان براي آن بر شمرد: 1- احزاب و نهادهاي مدني ميتوانند به صورت راهبردهاي استراتژيك در امر توسعه سياسي، توسعه دموكراسي، آموزشهاي مدني، انتقال دانش و آگاهيهاي عمومي مربوط به حقوق و فرهنگ شهروندي و تبيين و بسط آن آگاهيها نقش ايفا نمايند. 2- به مثابه زبان مشترك (زبان ديپلماسي) و ابزار اصلي تفهيم و تفاهم و تعامل بين دولت و ملت از طريق انتقال و انعكاس ديدگاهها و خواست طرفين؛ يعني پل ارتباط دولت - ملت باشند. 3- عامل موثر در جهت رقابتي كردن فعاليتهاي سياسي، فرهنگي و زمنيه ساز اصلي مشاركت و حضور مردم در عرصه مديريت و بدنه قدرت از طريق كانديد و نمايندگي باشند كه بر اين اساس ميتوان نظام سياسي مبتني برآرای مردم را استخراج نمود. جامعه مدنی جامعه مدنی به مجموع سازمانها و نهادهای اجتماعی داوطلبانه که شامل دنياي آزاد فردي و علايق و فعاليت هاي گروهي است و از این رو در تضاد با ساختار دولت (فرای از نوع حکومت) هستند، اشاره میکند. استفاده مدرن از این اصطلاح به آدام فرگوسن برمیگردد.فرگوسن کسی است که توسعه «دولت تجاری» را به عنوان روشی برای تغییر فساد نظام فئودالی و تقویت آزادی فردی بیان کرده ، در حالیکه خط فاصلی بین دولت وجامعه مشخص نکردهاست. مفهوم جامعه مدني، به مثابه يك چارچوب فكري براي توصيف توسعه در جوامع نوين اروپايي و ديگر كشورهاي صنعتي، سخن غالب در انديشه هاي فلسفي و جامعه شناختي از قرن نوزدهم به بعد بوده است . مثلا" “هگل“ اظهار كرد كه مفهوم “كشور“شامل ارتباط مطلوب عناصر جامعه است و دغدغه هاي عمده اعضاي جامعه را در خود انباشته دارد، اما جامعه مدني شامل دنياي آزاد فردي و علايق و فعاليت هاي گروهي است و وحدت ميان اين دو مفهوم سرانجام از طريق مؤسسات گوناگون صورت واقع خواهد گرفت. در اين بستر،«كشور“ چيزي جدا از جامعه مدني- جامعه اي داراي حكومت و قانون – است. در اواخر سده نوزدهم، مفهوم جامعه مدني در جهان اسلام، به ويژه در خاورميانه، به وسيله افرادي كه فكر تجدد را همراه با خط مشي مؤسسات غربي ترويج مي كردند، رواج يافت. پالايش محدود شونده مفهوم جامعه مدني و مفهوم نظام نوين “دولت ملي” با انديشه اسلامي “امت” (جامعه سياسي- مذهبي)، با جدايي ناپذيري سياست و اخلاق از يكديگر و با وحدت نيروهاي معنوي و دنيوي رو در رو قرار گرفت. اين رويارويي، كشورهاي اسلامي را با بحران مشروعيت دست به گريبان كرد؛ بحراني كه تا زمان حاضر ادامه يافته است. (حميد مولانا ، ترجمه: علي حسين قاسمي) نافرمانی مدنی منظور ازنافرمانی مدنی یا مقاومت منفی، اقدامات قانون شکنانه آشکار و عمدی است که با هدف جلب توجه همگان به نامشروع بودن یا نادرستی برخی قوانین انجام می شود. انقلاب رنگي ومخملی " انقلاب رنگي " را مي توان چنين تعريف نمود : " ايجاد تغيير بنيادين درون يك كشور از طريق مديريت اعتراض مدني«نافرماني مدني» در قالب فرآيند اجراي دموكراسي " انقلاب رنگي بر يك مفروض بنيادين استوار است و آن اين كه : مرجعيت دموكراسي، پيشاپيش ( وطي امواج پيشين ) از سوي نظام سياسي و مردم پذيرفته شده است و لذا ظهور پاره اي از پديده ها ، قبلا قابل نفي و يا اثبات است . براي مثال " اعتراض مدني " بدليل ساختار دموكراتيك پذيرفته شده ، قابل تكوين و رشد ارزيابي مي شود ! علت ناميدن اين گونه تغييرات به انقلابهاي رنگي آن است كه در تمام حالات ، يك رنگ يا گل خاص به عنوان نماد توسط مخالفان رژيم حاكم مورد استفاده قرار ميگرفته است. به عنوان نمونه، اين حركات با وقوع «انقلاب مخملي» در دوره ۶ هفتهاي ۱۷ نوامبر تا ۲۹ دسامبر ۱۹۸۹ در چكسلواكي آغاز شده و در صربستان و منتنگرو در سال (2000)، گرجستان (2003) ،اوكراين (2004)، و قرقيزستان (2005) رخ نموده است. در انقلابهاي رنگي ، مخالفان به طور كلي از دموكراسي و آزادي دفاع نمودهاند،همچنين رسانه ها و سازمانهاي غیردولتي(NGOها ) نقش زياي در مديريت و رهبري اين انقلابها بازي كرده ورژیم هایی وابسته به غرب وآمریکا ایجادکرده اند. لابى لابى در لغت به معناى راهرو است و مشخص كننده راهروهاى كنگره و ادارات دولتى است. لابىها اصطلاحاً سازمانهايى هستند كه در راهروها پرسه مىزنند تا به مردان سياسى و رجال ادارى متوسل شوند. (منصورنژاد، محمد - متغيرها و شاخصههاى جريانشناسى سياسى -فصل نامه علوم سياسي - شماره30) گروه منظور از گروه تعدادمحدودی ازافراداست که روابط نزدیک بایکدیگر دارند و فعالیت آنان درجهت تأمین هدفی خاص و مشترک صورت میگیرد. هر گروه داراى اعضايى خاص است كه هر يك داراى وضع، نقش، روابط متقابل، احساس تعلق به گروه و هويت گروهى خاص خود مىباشند و به مشاركت در امور مربوط به آن مىپردازند. همچنين گروه از ساختى درونى و نيز روابطى درونى و بيرونى و روحيه جمعى و منافع و اهدافى چند برخوردار است. گروه های نخستین گروههایی است که در آن روابط افراد بسیار نزدیک و صمیمانه بوده و از نظر روانی نتیجه این تجمع صمیمانه نوعی حل شدن افراد در یک کل مشترک است بصورتی که دست کم در مورد بسیار از هدفها , زندگی فردی هر کس با زندگی و هدفهای گروه آمیخته میگردد. در گروه نخستین فعالیت، بیشتر شخصی است و روابط عرفی و غیر رسمی حاکم است. گروه های ثانوی شامل گروههایی میگردند که در آنها روابط افراد صورت رسمی تر , غیر صمیمانه تر و کم دامنهتری دارد مانند سازمانهای اداری , تجاری , اجتماعی و سیاسی که بر اساس قرار دادها و ضرورتهای خاص اجتماعی بوجود میآیند . در گروه ثانوی شخص نقش کمتری دارد وفعالیت اعضا در گروه، مبتنی بر مقررات وضع شده و ضوابط رسمی است . گروه های مرجع گروهای مرجع یکی از انواع گروههای اجتماعی است که فرد در سنجش ارزش خود با دیگران آنرا مورد قیاس قرار میدهد و یا به عبارت دیگر فرد در قضاوت و در اعمال خود از آن الهام گرفته و آنرا مبنای داوری خود قرار میدهد . از آنجا که موقعیت یا منزلت اجتماعی فرد از طریق موقعیت نسبی با افراد دیگر تعریف و توصیف میشود بنابراین تصور فرد از مقام و منزلت خود بستگی به گروه خاصی از افراد دارد که وی خود را با آن مقایسه میکند و افراد معمولاً ارزشهایی را میپذیرند که از گروههای مرجع آموخته باشند. گروههای مرجع را تحت عنوان گروههای داوری و "گروههای استنادی " نیز نام میبرند. به عنوان مثال برادران و خواهران بزرگتر گروه داوری یا استنادی برادران و خواهران کوچکتر را تشکیل میدهند و نیز استادان و دبیران میتوانند برای دانشجویان و دانش آموزان به عنوان گروه مرجع یا استنادی تلقی شوند و در مورد نوجوانانی که در کوچههای محل خود به بازی فوتبال مشغولند و با حرارت و شوق و ذوق سعی در بکار گرفتن و تقلید تکنیک ها و حرکات اعضای تیم ملی فوتبال کشور یا یکی از تیمهای معروف را دارند, گروه استنادی یا داوریشان همان بازیکنان معروف تیم های دیگری است که به آنها تاسی میجویند. اقسام گروه های مرجع "رابرت مرتن " گروههای مرجع را به دو دسته تقسیم کرده است , گروههای مرجع مثبت و گروههای مرجع منفی , گروههای مرجع مثبت شامل گروههایی که هنجارهای آنها پذیرفته میشود و گروههای مرجع منفی شامل آن دسته از گروههایی میگردند که هنجارهایش طرد میشود. وی عقیده داشت که مفهوم گروه مرجع ابزار مفیدی برای مطالعه پاره فرهنگ مجرمین محسوب میشود. (http://www.daneshnameh.roshd..ir) گروه سياسى گروه سياسي از نگاه ساختاري نمادي از فعاليتهاي مشتركِ مجموعه افرادي است كه حول يك هدف سياسي يا اجتماعي يا فرهنگي و يا غيره دور هم گرد می آیند. اساس و پايه شكل گيري گروه بر بستر تفاهم پيرامون برنامه اي محدود صورت مي پذيرد. اگر غايات جمعى درگروه ، كسب، حفظ و توزيع قدرت سياسى باشد، چنين گروهى را مىتوان «گروه سياسى» ناميد. گروه ذى نفوذ گروههايى كه هدف مستقيم آنها برخلاف احزاب سياسى، اولاً، فتح قدرت و يا مشاركت در اجراى آن نيست، بلكه نفوذ بر زمامداران و فشار بر آنهاست (به گروه ذى نفوذ، گروه فشار نيز مىگويند)؛ ثانياً، گروههاى ذى نفوذ برخلاف احزاب، براى دفاع از منافع خاص عمل مى كنند. وابستگى به آنان، به عنوان كارگر، معلم، ورزشكار، جوان، زن و... صورت مىپذيرد، نه به عنوان شهروند؛ ثالثاً، هدف انحصارى برخى گروههاى ذى نفوذ، تأثير بر قدرت است و برخى ديگر تشكيلاتىاند كه نفوذ آنها بر قدرت، به گونه فرعى، ثانوى و موردى است. به گروه هاى اخير، «گروههاى نسبى» نيز گفته شده كه گاه در مقابل گروههاى «كاملاً ذى نفوذ» بازشناسى مىشوند؛ رابعاً، به سازمانهايى كه نوعى نفوذ سياسى اعمال مىكنند، بىآن كه به معناى اخص كلمه، «گروه» باشند (مثلاً روزنامهها، سازمانهاى خبرى و لابىها)،«گروهواره هاى ذى نفوذ» گفته مىشود؛ خامساً، بسيارى از گروههاى ذى نفوذ، كم و بيش به احزاب سياسى وابستهاند و مسأله روابط ساختارى بين گروههاى ذى نفوذ و احزاب، امرى اساسى است. البته در مقابل، بسيارى از گروههاى ذى نفوذ نيز با احزاب سياسى ارتباطى ندارند و يا برخى ديگر ارتباطات اتفاقى (مثلاً در انتخابات و...) دارند؛ سادساً، گروههاى ذى نفوذ از وسايل و ابزارهاى مختلف، از اقدام مستقيم در سطح قدرت (اقدام باز يا پوشيده، از فساد تا استخبار) و اقدام غير مستقيم در سطح مردم (از تبيلغات تا شيوههاى خشونتآميز) بهره مىگيرند. (منصورنژاد، محمد - متغيرها و شاخصههاى جريانشناسى سياسى -فصل نامه علوم سياسي - شماره30) جبهه " جبهه" وقتي معني پيدا مي کند که نيروهاي مختلف سياسي با اهداف و ايدئولوژي هاي مختلف بر محور يک پروژه سياسي مشترک گرد هم آیند. جبهه در بديهيترين تعريف خود عبارت از يككاسهكردن نيروهاي سياسي بهمنظور افزايش قدرت براي دستيابي به هدفي معين است كه همگرايی، اشتراک عمل وجذب حداكثر نيروي اجتماعي و جلوگيري از تفرق و پراكندگي آنان از بارزترين خصایص آن مي باشد. چپ و راست «دست راستى»ها به كسانى گفته مىشود كه در پيكار سياسى در ساده ترين وجه خود و با توجه به عنصر آن، از نظم اجتماعى موجود رضايت دارند و «دست چپى»ها در مقابل، از نظم موجود راضى نبوده و مىخواهند در آن تغيير ايجاد كنند. چپها اگر نظم موجود را به صورت خشونت آميز و ناگهانى و از بنياد دگرگون كنند، داراى روش «انقلابى» اند و اگر نظم موجود را كم كم و به تدريج ويران ساخته و نظمى نو جانشين كنند، واجد روش «اصلاحطلبى» هستند. پس چپها به دو دسته «اصلاح طلبان» و «انقلابيون» تقسيم مىشوند. در ميان دست راستىها نيز دو رويه كه البته شهرت كمترى دارند، مطرح است؛ براى حفظ نظم موجود، ابتدا مىتوان يكسره و به طور دربست، با آن موافقت كرد و هر تغييرى را رد نمود (محافظه كاران افراطى و فاشيستها) و يا برعكس، با توجه به اين كه نمىتوان مانع پارهاى از تحولات شد، براى نگهدارى اساس، مىتوان در برابر جزئيات سر تسليم فرود آورد (محافظه كاران اعتدالى). از اين رو دو گروه مخالف راست و چپ، به چهار نوع استراتژى سياسى اساسى، كه از جهت هدفها و وسايل خود تعريف شده اند، تجزيه مىشوند: راست افراطى، راست اعتدالى، چپ اصلاح طلب و چپ انقلابى. البته مخالفت و ائتلافهاى ميان اين گرايشهاى اساسى، بر حسب كشورها و ادوار، به يك طريق صورت نمىگيرد. ريشهيابي تاريخي اصطلاح چپ و راست واژههای چپ و راست از رايجترين اصطلاحات در تقسيمبندي احزاب و جريانات سياسي جهان ميباشند. ريشهيابي تاريخي آنها ما را به انقلاب فرانسه ميرساند. در 28 اوت 1789 در فرانسه مجلسي متشكل از اشراف، كليسا و عامه مردم تشكيل گرديد در اين مجلس بحث و گفتگويي در خصوص حق وتوی پادشاه در دستور كار قرار گرفت، بحث بر سر اين بود كه آيا در رژيم مشروطه سلطنتي كه در شرف تشكيل بود پادشاه مي تواند از حق اخذ تصميمي برتر از حاكميّت ملّي برخوردار باشد، به عبارت ديگر آيا او مي تواند قدرتي برتر از قدرت نمايندگان مردم دارا باشد يا خير؟ براي اخذ آراء و ابراز عقيده در اين خصوص دو گروه موافق و مخالف تشكيل شد. هواداران حق وتوي سلطنتي در طرف راست رييس مجلس و مخالفان آن در طرف چپ وي جاي گرفتند و به اين طريق تمايز بين جناح چپ و راست كه در ابتدا فقط جنبهاي براي نشان دادن موقعيت مكاني بود پديدار شد و كمكم اين دو واژه وارد اصطلاحات سياسي روز گرديد. پس از آن نيز در مجمع ملّي انقلاب فرانسه، نمايندگان انقلابي در طرف چپ رييس و محافظهكاران در طرف راست وي مينشستند و اصطلاح ميانهرو نيز از همان ايام به وجود آمد و نمايندگاني كه داراي تفكّر ليبراليستي بودند در وسط مجلس مينشستند. به اين ترتيب واژه جناح چپ در اصطلاح سياسي به افرادي اطلاق مي شود كه با روحيهاي انقلابي و هوادار تغيير و دگرگوني باشند و واژه جناح راست نيز افرادي را شامل مي شود كه مخالف با دگرگوني و خواهان بازگشت به گذشته باشند. امّا به مرور زمان تحولات گوناگون در اين مفاهيم همانند بسياري از مفاهيم ديگر پديد آمد و معاني جديد ديگري را در خود گنجانيد به عنوان نمونه با انقلاب فرانسه كه دو گروه جمهوري خواه و سلطنتطلب رودرروي هم قرار گرفتند جمهوري خواهان تحت عنوان گروه چپگرا و سلطنتطلبان با عنوان راستگرايان معروف شدند. همينطور بعدها گروهي كه خواهان دخالت دين در نظام اجتماعي بودند به راست گرا و گروه موافق با تفكّر جدايي دين از سياست به چپگرا موسوم شدند. با ظهور كاپيتاليسم و نظام سرمايهداري و ايجاد دو طبقه بورژوا و طبقه كارگر، چپگرايي به مفهوم سوسياليست يا كمونيست بودن با ايده مخالفت جدي با مالكيت خصوصي و مدافع اقتصاد دولتي بود و طرف مقابل آنان را راستگرا خطاب ميكردند. به مرور با تعديل مواضع دو جناح فوق هر يك برخي از مواضع طرف مقابل را پذيرفتند كه نمود عيني آن را ميتوان در اتحاد اروپا مشاهده كرد كه با تعديل مواضع هر دو جناح عملاً فاصله موجود بين آنها پر شد و طبعاً اين اصطلاحات نيز كاركرد و مفهوم سابق خود را از دست دادند. چپ و راست در ايران به طور كلّى به نظر مىرسد اصطلاح چپ و راست براى بيان تفاوتها و سلايق سياسى در ايران مبهم و نارساست، و در صورت كاربرد بايد به تفاوت عميق انديشهها و جناحبنديهاى سياسى ميان ايران و غرب توجّه داشت. ابهام و نارسايى اين دو اصطلاح تا حدّى است كه افراطىترين گروه چپرو در ايران را به لحاظ بعضى از اصول فكرى مىتوان حتّى مشابه با محاظفهكاران و راستگراهاى غربى دانست. همچنين است در مورد راستگرايان. لذا در كاربرد اين اصطلاحات بايد به شرايط سياسى و اجتماعى ايران توجّه داشت. بررسي تاريخچه احزاب چپ و راست در ايران ما را به يك صد سال پيش ميرساند زيرا در آستانه نهضت مشروطه ما شاهد بحثها و گرايشهاي مختلف از نوع چپ و راست در ايران ميباشيم. حزب سوسيال دموكرات ايران تحت حمايت روسيه كه حوالي سال 1284 شمسي شكل گرفت، نقش بسيار مهمي را در جريان آشفتگيهاي انقلاب مشروطه، جنگ داخلي و مناقشههاي پس از انقلاب بازي كرد. راست گرايان نيز در همين ايام به وجود آمدند كه با ايده پشتيباني از نظام سلطنتي و مخالفت با هرگونه تغييري در آن ظهور يافتند. همچنين لازم به ذكر است كه در سال 1299 شمسي حزبِ كمونيست ايران تشكيل شد و با حمايت مستقيم بلشويكها تشكيل يك جمهوري سوسياليستي را در استان شمالي ايران يعني گيلان اعلام كرد. درخصوص ريشهيابي اين مسئله پس از پيروزي انقلاب اسلامي بايد گفت تا پيش از بركناري بنيصدر از رياست جمهوري درتاريخ اول تير1360 جناحهاي سياسي در نظام جمهوري اسلامي به دو جريان "اسلامي" و "ملّي" تقسيم ميشدند. امّا پس از بركناري وي جناحهاي جديدي مشهور به چپ و راست در درون جريان اسلامي شكل گرفت كه از اوايل سال 1361 اين جناحبنديها به دولت و سپس مجلس شوراي اسلامي تسري يافت كه عمدتاً حول محور مسائل اقتصادي بود وبر اساس آن گروههاي داخل نظام به دو دسته طرفدار اقتصاد دولتي و اقتصاد بازار آزاد تقسيم شدند. بعد از عزل بنى صدر نيروهاى انقلاب دچار اختلافات داخلى شدند. اين اختلاف به طور مشخص در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى و حزب جمهورى اسلامى تجلّى كرد. از آن زمان گرايشها و جناحهاى مخالف با يكديگر، به چپ و راست تقسيم شدند و اين اصطلاح به تدريج محور تقسيمبندىهاى سياسى قرار گرفت. در دوره نخست وزيرى مهندس موسوى نيروهاى موسوم به چپ اكثريّت يافتند. اين گروه كه بعداً به چپ سنّتى موسوم شدند، انقلابى، تندرو و راديكال، ضدّ آمريكا و اسرائيل، طرفدار ولايت مطلقهى فقيه، و خواهان اقتصاد بسته و دولتى بودند. عمدهترين گروههاى طرفدار اين جناح را مجمع روحانيون مبارز، اعضاى سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى، و دفتر تحيكم وحدت تشكيل مىدادند. انجمن اسلامي معلمان و انجمن اسلامي مدرسان دانشگاه نیزدر کنار مجمع روحانيون مبارز نقش محرک اصلي را برعهده گرفتند. به هرحال مجلس سوم(۷ خرداد ۱۳۶۷ – 7خرداد1371) با صف بندي هاي ذکرشده تشکيل گرديد و مشخص شد ليست «يون »ها مخفف مجمع روحانيون مبارز بر ليست «يت»ها مخفف جامعه روحانيت مبارز پيروز شده است. در حوزه انتخابی تهران اين پيروزي قاطع بود. به اين ترتيب حاکميت سال هاي 64 تا 68 به دليل اکثريت چپ درمجلس سوم و همچنين دولت ميرحسين موسوي از آن جريان چپ شد و محوري ترين شعار جريان حاکم (چپ) تاکيد بر عدالت اجتماعي، حمايت از محرومين، مستضعفين و کارگران و مبارزه با امپرياليسم بخصوص آمريکا و دفاع قاطع از دکترين صدور انقلاب با تکيه بر فقه پويا بود و برچسب اين گروه براي رقيب نيز شامل وادادگي، غربزدگي، دفاع از نظام سرمايه داري و همچنين اتهام تلاش براي ارتباط با آمريکا می شد. در مقابل اين جناح، طيفى از نيروهاى سياسى، به راست موسوم شدند. اين گروه ها ابتدا در حوزهى اقتصاد و سپس در ساير حوزهها با جناح چپ اختلاف پيدا كردند. طيف راست مخالف دخالت گستردهى دولت در اقتصاد بود؛ و در همين زمينهها با دولت مهندس موسوى اختلاف داشت. اين گروه در مجلس چهارم و پنجم اكثريّت را به دست گرفتند. عمدهترين گروههايى كه به نحوى جزو يا جانبدار راست به حساب مىآورند عبارتند از: جامعه روحانيّت مبارز، جامعهى مدرّسين حوزهى علميهى قم، تشكّلهاى اسلامى همسو (يعنى مجموعهاى از گروههاى راست، كه مهمترين آنها را جمعيت مؤتلفه و جامعهى اسلامى مهندسان و اتحاديه انجمن هاي اسلامي اصناف و بازاريانتشكيل مىدهد). به طور كلّى اين گروه بر ولايت مطلقهى فقيه، حفظ فرهنگ سنّتى، مديريّت دينى، اقتصاد آزاد و بازار تأكيد دارند. انتخاب هاشمي رفسنجاني در سال 68 به عنوان رئيس جمهوري اسلامي ايران با حمايت هردو جريان سياسي توانست تا مدتي فضاي سياسي کشور را آرام کند ولي انتخابات مجلس شوراي اسلامي دوره چهارم در ارديبهشت سال 1370 نقطه عطف ديگري در رفتار سياسي گروه ها شد.انتخابات در حالي برگزار شد که نظارت استصوابي شوراي نگهبان و ردصلاحيت تعدادی ازنامزدها زمينه قهر مجمع روحانيون مبارز را فراهم آورد. چپ مدرن و راست مدرن در دورهى رياست جمهورى آقاى هاشمى رفسنجانى دو اصطلاح «چپ مدرن» و «راست مدرن» مطرح شد. چپ مدرن جريانى است كه به هر دليل، به بازنگرى در انديشهها و نظرات خود پرداختند. محصول اين تأمّل، چرخش در بعضى از مواضع راديكال، و اصلاح و تغییر بخشى از شعارها و آرمانهاى اين جناح بود. فضاى باز سياسى و فرهنگى، توسعهى اقتصادى، تنشزدايى در سياست خارجى، تسامح و تساهل در عرصهى فرهنگ و سياست جزو شعارهاى چپ مدرن است. در مقابل، در جناح راست نيز تغييراتى پديد آمد؛ و يكى از نتايج آن منشعب شدن جريانى بود كه گاه با عنوان راست مدرن و گاه با نام تكنوكراتها (فن سالاران) و يا مصلحتگرايان مطرح مىشوند. اين جريان متشكّل از افراد ميانه رو جناحهاى چپ و راست بود؛ كه ديدگاههاى مشتركى با چپ مدرن داشتند؛ و در مجموع معتقد به اصلاحات سياسى، و بخصوص اصلاحات اقتصادى، توسعهى فرهنگى، خصوصى سازى، و مديريّت علمى و كارشناس سالارىاند. تعبير تكنوكرات نيز به همين مناسبت است كه اين گروه، مانند تكنوكراتها در كشورهاى غربى بر افتادن امور به دست فنشناسان و گسترش علم و پژوهش تأكيد دارند. عمدهترين تشكّل اين گروه، كارگزاران سازندگى است كه در مجلس پنجم نقش عمدهاى ايفا كرد. اين گروه يا گروههاى چپ مدرن در انتخابات رياست جمهورى سال 76 همگرا شدند. اين ائتلاف كه از عمدهترين شعارهاى آنها اصلاحات سياسى بود، موقعيت چشمگيرى نيز در انتخابات به دست آورد. امروزه در چپ مدرن نيز بروز و تمايز گرايشهاى تندرو و ميانه رو كاملاً مشهود است. عدم تطبيق قالب بندىها ی مرسوم در ايران اگر چه مىتوان جناح بندى را به معناى رقابت نيروها در درون يك نظام سياسى پذيرفت، اما تطبيق اين قالب بندىها با جريانات موجود در ايران، تحت عناوين مشهور سياسى، پاسخگو نيست. براى مثال از جمله چارچوب های تحليل درباره جناح بندىهاى سياسى ايران، تقسيم بسيارى از نيروها به جريان چپ (سنتى / مدرن) و راست (سنتى / مدرن) است و حال آن كه مجموعه حركتها و مواضع سياسى، اقتصادى، فرهنگى و... گروهها، با تعاريف متداول از جناح راست و چپ نمىخواند. مثلاً گفته شده كه از ويژگىهاى جريان راست، ملى گرایی و جريان چپ، نگاه انترنا سيوناليستى و بينالمللى است. حال آن كه شايد اين شاخصه، در خصوص گروههاى مشهور به راست و چپ در ايران، حتى بالعكس صادقتر باشد: جناح راست، نگاه ملى گرايانه را نفى كرده و نگاهى حداقل فراملى براى جهان اسلام دارد و جناح چپ (مثلاً سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی)، توجه ملى و ايرانى دارد. از اين رو تقسيم بندىهاى برخى منابع در تقسيم گروهها، به چپ (سنتى / ميانه رو / مدرن)، مستقل و راست (سنتى / ميانه رو / مدرن) را نبايد جدى گرفت. همچنين ضعف احزاب سياسى در هر دو جناح به دليل فقدان سابقهى تشكّلهاى سياسى رسمى و سازمان يافته در ايران مشهود است. تشكّلها غالباً با توجه به زمان خاص ايجاد مىگردند؛ و مواضع نيز بر حسب موقعيّت و بسته به فضا و شرايط مستحدث تغيير مىكند. به همین خاطراغلب مىتوان ترديد و نوسان گروهها و افراد سياسى را بين چپ و راست مشاهده كرد.واز آن جا كه بسيارى از انديشهها و مواضعِ گروهها به طور موقّت و انفعالى طرح ريزى مىشوند نمىتوان به تداوم مواضع سياسى آنها اطمينان داشت. (منصورنژاد، محمد - متغيرها و شاخصههاى جريانشناسى سياسى -فصل نامه علوم سياسي - شماره30) بنيادگرايي بنيادگرايي واژه اي مبهم و نارساست. اين واژه ريشه در جهان مسيحيت غرب دارد. نخستين بار پروتستان هاي انجيلي آمريكا در دهه 1920 اين واژه را با انتشارجزواتي با عنوان (Fundamentals) به صورت خود خواسته به خود اطلاق نموده و در مخالفت با اصول مدرنيسم ، بازگشت به اصول مسيحي راكه از ديدگاه دنياي مدرن غرب، سختگيرانه و متعصبانه تلقي مي شد،مطرح كردند. بنيادگرايي ديني در معاني مختلفي به كار رفته است. تنها ويژگي مشترك و كلان تمامي اين كاربردها را ميتوان تقابل آنها با مدرنيسم غربي دانست. چه در كاربرد اصلي اين واژه در مسيحيت پروتستان امريكايي و چه در ديگر كاربردهاي آن در ديگر مكاتب و اديان، رد و تقابل با آموزهها و اصول مدرنيسم غربي وجود دارد. بر اين اساس بنيادگرايي، در تقابل با مدرنيسم غربي شكل گرفته است. به تبع كاربرد اوليه بنيادگرايي در مورد پروتستان هاي انجيلي درآمريكا، دنياي مدرن غرب در مواجهه با حركت اسلامي معاصر نيز بدون توجه به تمايزات ميان پروتستان هاي انجيلي با مسلمانان از اين واژگان استفاده نمودند. در نخستين كاربرد بنيادگرايي در مورد جهان اسلام،تمامي اسلام گرايان را دربرگرفته و جريان اسلام گرايي در برابرجريان غربگرايي، «بنيادگرا» خوانده مي شود. چنين كاربردي از بنيادگرايي عمدتا در نگاه غربي به اسلام گرايان موجود نهفته است. تعارض عمده اين جريان با مدرنيسم غربي درمحوريت دادن به دين و آموزه هاي ديني است. بر اين اساس از نظرغرب هر جرياني كه از بازگشت دين به عرصه سياسي سخن بگويد، بنيادگرا محسوب مي شود. اطلاق بنيادگرايي بر جريان اسلامي معاصر بازتاب ذهنيت غربي است. شاخص هايي چون ايجاد محدوديت بر زنان، يا ادعاي دسترسي انحصاري به حقيقت و تلفيق دين و سياست به عنوان شاخص هاي بنيادگرايي مطرح شده اند، كه همه آنها مخدوش هستند. معيار نخست به عمل حكومت داري بر مي گردد. محدوديت بر زنان در جوامع نوگرا نيز وجود داشته است. اما غرب چنين محدوديت هايي را نشانه تمدن وپيشرفت دانسته است و در نتيجه بحث از رويكردي جانبدارانه مطرح مي شود. غرب مدعي است كه مقررات و معيارهاي مطرح شده براي زن،بيانگر شاخص هاي زن آرماني بوده و هرگز محدوديت تلقي نمي شود. درشاخص دوم، خود غرب مدعي است به حقيقت رسيده است و در نتيجه معيارهاي خويش را به ديگران تحميل مي كند واز آنان مي خواهد به شيوه غربي زندگي كنند. نمود بارز آن را مي توان درنظريه هاي نوسازي مشاهده كرد. معيارسوم نيز صرفا معيار مدرنيسم غربي است كه بر اساس اصل سكولاريسم مدعي لزوم جدايي دين از سياست شده است. بر اين اساس نمي توان بنيادگرايي را فارغ از ذهنيت غربي به كار برد و از اين رو بايد گفت اطلاق بنيادگرايي بر جريان هاي اسلامي معاصر واژه اي ايدئولوژيك و جانبدارانه است كه هدف عمده آن ارتجاعي معرفي كردن اسلام گرايي ونهضت هاي اسلامي است. كاربرد ديگر بنيادگرايي، اطلاق آن بر جريان عقل گريز و متصلب اسلام گرايي مي باشد. مصداق بارز جريان بنيادگرايي در عصر حاضر همان جريان وهابيت است كه با الهام ازجريان حنبلي و آموزه هاي ابن تيميه در دو سده اخير در جهان اسلام ظهور كرده است و بسياري از جريانات سياسي - فكري جهان اسلام راتحت تاثير قرار داده است. در چنين اطلاقي بنيادگرايي با عقل گريزي و رد مطلق هر امر جديد و در نتيجه رد كل آموزه هاي دنياي مدرن شناسايي مي شود. ظهور مرموز جرياناتي مثل طالبان و القاعده در دودهه اخير كه توسط غرب به عنوان چهره كلي اسلام ارائه شده است،چنين چهره اي را از اسلام سياسي و اسلام گرايان برجسته كرده است.حتي مي توان گفت تحت تاثير چنين القائاتي است كه شناخت غرب ازاسلام گرايان به رغم اطلاق آن بر تمامي جريانات اسلامي عمدتامعطوف به اين جريان مي باشد. (راديكاليسم اسلامي) نام ديگري است كه در مورد اسلام گرايي معاصر به كار رفته است. چنين نامگذاري نيز ضمن آنكه هنوز از ذهنيت غربي به طرفداران دخالت ارزش هاي ديني در عرصه سياسي نگاه مي كند و به همان مشكل مفهوم بنيادگرايي مبتلاست، به لحاظ ابهام در كاربرد وصفي واژه راديكاليسم در توصيف انديشه يا عمل سياسي نامناسب مي باشد.راديكاليسم عمدتا صفتي است كه براي توصيف كنش سياسي به كارمي رود و در مواردي نيز به عنوان صفت انديشه و تفكر به كار رفته است.از اين جهت براي هر تفكري مي توان در عمل گرايش معتدل و راديكال را بر اساس چگونگي كنش سياسي طرفداران آن انديشه مطرح نمود.«اسلام سياسي» نيز گاهي به عنوان يك «بدعت نو» محسوب ميگردد. بسياري از گروههاي اسلامي به عنوان يك چالش پيچيده و جدي براي دولتهاي غربي محسوب ميگردند و در ضمن، تهديدكننده وضع موردنظرآمريكا در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا هستند. ارائه طرح جايگزيني يك نظام اسلامي به جاي نظام امپرياليسم غربي از ديگر منابع تهديد توسط اين گروهها به شمار ميرود. دین اقلی اگر زندگی انسان را مشتمل بر دو بخش دنیا و آخرت بدانیم و این دو بخش كاملا مجزا و مستقل از یكدیگر لحاظ شوند به گونهای كه عملكرد انسان در امور مربوط به دنیا، هیچگونه تاثیری در سرنوشت اخروی او نداشته باشد، در این صورت، بشر در امور اخروی و رابطهاش با خدا، بایستی از دین دستور بگیرد و در امور دنیوی و زندگی این جهان مجاز است آنگونه كه خود میپسندد عمل كند. این همان دیدگاه سكولاریسم یا جدایی دین از عرصههای اجتماعی است و به دیدگاه «اقلی» معروف است. این تلقی، ناصواب و بر خلاف گوهر دین است. در واقع، اصطلاح دین اقلی، قلمرو دین را محدود به این جهان میكند و رابطهای بین دنیا و آخرت لحاظ نمیكند. دین اكثری بشر در تمام شؤون زندگی فردی و اجتماعی خود، از كیفیت غذاخوردن، لباس پوشیدن، خانهسازی و معماری، نشستن و برخاستن، راه رفتن و خوابیدن و ... تا تشكیل حكومت، تعیین وظیفه تك تك دولتمردان و چگونگی كشورداری و نیز بیان مطالب گوناگون علمی، باید از دین دستورالعمل دریافت كند. چنین نگرشی به دین كه انسان را موظف به برآورده كردن همه نیازهای خود میكند، نگاه «اكثری» به دین دارد. این تلقی از دین نیزکه به صورت متصلّب است، كاملا ناصواب و به دور از حقیقت است. در واقع در این تلقی، گستره فعالیت دین در زندگی انسان مقید به هیچ قید و یا محدود به هیچ حدی نیست و شامل همه نیازهای انسان میشود كه باید دین، آن را برآورده سازد. ارزیابی تلقی از دین دیدگاه اولی تفریط و دیدگاه دوم افراط است. افراط و تفریط در هر امری ناصواب است. پاسخ صحیح در این زمینه این است كه زندگی اخروی انسان، دقیقا محصول و نتیجه رفتار و اعمال دنیوی اوست. انسان حقیقتی پویا و در حال شدن است كه ساختار وجودی و شیوه زندگی آن جهاناش را با خود و با اعمال و رفتار خویش رقم میزند و در مقام گزینش شیوههای رفتار، باید احكام الزامی دین را رعایت كند. دیدگاه ناب اسلامی، نه دیدگاه افراطی (اكثری متصلّب) و نه نگرش تفریطی «اقلی» را میپذیرد. در واقع، دین نه انسان را رها نموده و هیچ ارتباطی بین دنیا و آخرت وی ملحوظ نكرده و نه همه نیازهای ریز و درشت زندگی دنیوی او را تامین كرده است. بلكه آنچه در ارتباط با سعادت دنیوی و اخروی اوست در دین ملحوظ شده است. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|