چهارشنبه, 26 ارديبهشت 1403

 



موضوع: مقاله،فرهنگ سیاسی

مقاله،فرهنگ سیاسی 9 سال 11 ماه ago #82021

موضوع
فرهنگ سیاسی


مربوط به درس : ارتباطات سیاسی

نام استاد :
سرکار خانم محتشمی

دانشجو :

علی قربانی


رشته : کارشناسی روابط عمومی

مقدمه

فرهنگ جوهره هستي و ذات زندگي آدمي است و شيوه زندگي و رفتار يك اجتماعي را در تطور تاريخي تعيين مي كند . فرهنگ به افراد جامعه احساس هويت و متعلق بودن بخشيده و حقوق و رسالت و وظايف و چگونگي رفتار و كردار افراد را شكل مي دهد . فرهنگ با عناصر دروني اش مي تواند تنش هاي جامعه را كاهش داده و با توسل به راههاي مناسب ، همبستگي اجتماعي را افزايش دهد . با عنايت به اهميت فرهنگ و نقش آن در زندگي اجتماعي افراد جامعه و با توجه به سطح آگاهي و جنبه هاي مختلف رفتاري مردم و با توجه به سطح آگاهي و جنبه هاب مختلف رفتاري مردم و موضع گيري آنان نسبت به مسائل عمومي و موضوعات و جريانات سياسي لازم دانسته شد كه در اين فرصت درباره فرهنگ سياسي سخن گفته شود .
 

فرهنگ سياسي يك جامعه عبارت است از مجموعه باورها ، گرايش ها و بينشها ، ارزشها ، معيارها و عقايدي كه در طول زمان شكل گرفته و تحت تاثير وقايع ، روندها و تجربيات تاريخي از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود و در غالب آنها نهادها ، رفتارها ، ساختارها و كنش هاي سياسي براي نيل به هدفهاي جامعه شكل مي گيرد .
فرهنگ سياسي متاثر ار فرهنگ عمومي است . فرهنگ سياسي هم اهداف كلان جامعه را در بر مي گيرد و هم اسباب و ساز و كار بكار گرفته شده براي نيل به آنها .
در فرهنگ سياسي مفاهيمي چون قدرت ، آزادي ، مردم سالاري ، حاكميت ، مشروعيت ، استبداد ، برابري و عدالت ، دولت و حكومت ، حقوق اساسي ، ايدئولوژي ، خلق و خوي ملي ، روانشناسي و جامعه شناسي سياسي ملتها و ديگر پديده هاي مطرح در قلمرو سياست مورد توجه است و تمامي اين مفاهيم ريشه در سنتها و باورها و عقايد و ارزشهاي يك ملت دارد .
بعضي از متفكران ، فرهنگ سياسي را اين چنين تعريف كرده اند : فرهنگ سياسي را بايد مجموعه اي از احساسات ، ارزشها ، عواطف ، رفتارها و اخلاقيات دانست كه شكل دهنده علل سياسي و رفتار اجتماعي يكايك افراد جامعه در زندگي سياسي است . فرهنگ بر شكل و ساختارهاي حكومتي تاثير مي گذارد و متقابلا رفتار و كردار شهروندان هم از فرهنگ حاكمان تاثير مي پذيرد . به عبارت ديگر نگاه به فرهنگ سياسي ، شناخت رابطه متقابل دولت و ملت از يك سو و نوع و ميزان تاثير گذاري رابطه فرهنگ با سياست از سوي ديگر است .
بدين دليل براي دستيالي به درك صحيحي از ميزان محتواي فرهنگ سياسي مردم ، اصل ميزان اعتماد و وفاداري مردم نسبت به نظام سياسي بسيار مهم است .
رفتار سياسي هر فرد و يا گروهي و حتي دولت به چگونگي فرهنگ سياسي آن بستگي دارد . فرهنگ سياسي محصول فرهنگ نظام سياسي و اعضاي منفرد نظام است و ريشه در رويدادهاي اجتماعي و تجارب فردي دارد .
فرهنگ سياسي بر اين فرض مبتني است :
نگرشها ، احساسات و ادراكات ، حاكم بر رفتار سياسي در هر جامعه اي از امور تصادفي نيستند ، بلكه نمايانگر الگوهاي سازگاري هستند كه با هم تناسب دارند و يكديگر را متقابلا تقويت مي كنند . -
هر جامعه ، فرهنگ سياسي خاص خود را دارد كه به فرآيند هاي سياسي معنا و جهت مي دهد . -
هر فرد در زمينه تاريخي خود بايد چيزهايي بياموزد و به دروني كردن معرفت و احساسات مربوط به سياست در جامعه و مردم خويش اقدام كند و لذا ريشه فرهنگ سياسي در روانشناسي است به اين معنا كه فرهنگ سياسي را هر نسل از نسل قبل به ارث مي برد . فرآيندهاي كلي هم بايد تابع قانوني باشد كه بر توسعه شخصيت فردي فرهنگي عمومي جامعه حاكم است . -
براي ارزيابي سطح فرهنگ سياسي در جامعه بايد به چند ضابطه كلي توجه كرد :
آحاد ملت چه اطلاعاتي درباره نظام سياسي ، قدرت نيروهاي حاكم و نقش نخبگان سياسي در فرآيند تصميم گيري سياست داخلي و روابط خارجي دارند . -
افراد جامعه چگونه خود را به عنوان عضوي از نظام سياسي تصور مي كنند و ميزان آگاهي از تاريخ و موقعيت اقتصادي و اجتماعي جامعه به چه ميزاني است . -
آيا افراد جامعه از حقوق سياسي واجتماعي خود مندرج در قانون اساسي مطلع هستند و به چه ميزاني از اين حقوق برخوردارند . -
هر نوع نظام سياسي براي حفظ و استمرار حاكميت خود به فرهنگ سياسي خاصي نيازمند است يعني در هر نظامي قلمرو ذهني سازمان يافته اي در باب مسائل و موضوعات سياسي وجود دارد كه حاصل پويش جمعي ، تاريخ زندگي سياسي ، فرهنگي ، اقتصادي يك ملت است و نظام سياسي آن را شكل و معنا مي دهد . با توصيف فرهنگ سياسي و بيان مشخصات آن و اينكه افراد جامعه نسبت به نظام سياسي چه شناختي دارند و چه راههايي را براي مشاركت خود و پويش توسعه سياسي انتخاب مي كنند ، نوع فرهنگ سياسي را مي توان شناسايي كرد .
گابريل آلمونه و وربا سه نوع عالي از فرهنگ سياسي را به شرح زير معرفي مي كنند :

فرهنگ سياسي مشاركتي :

اين نوع از فرهنگ سياسي در جوامع بسيار پيشرفته وجود دارد . در اين جوامع مردم در زندگي سياسي مشاركت مي كنند و مردم ب شهروند بودن خود آگاهند و به سياست توجه مي كنند . مشاركت كنندگان سياسي از ساختار و روند نظام سياسي آگاه هستند و به نظام سياسي كشورشان افتخار مي كنند ، مردم از حقوق و تكاليف خود آگاهي دارند و مشاركت كنندگان معتقدند كه مي توانند تا حدي بر سياست تاثيرگذارند و مي توانند نسبت به بي عدالتي ها به صورت گروههاي سازمان يافته معترض باشند . اين فرهنگ سياسي مناسبترين شكل براي حفظ دموكراسي است .

فرهنگ سياسي تبعي :

در اين فرهنگ مردم علاوه بر آگاهي نسبت به شهروند بودن خود به صورت انفعالي با سياست و مسائل سياسي درگيرند . مردم در انتخابات شركت مي كنند اما راي صميمانه اي نمي دهند . مردم اخبار سياسي را پيگري مي كنند اما به نظام سياسي خودمفتخر نيستند و نسبت به آن چندان تعهد و تكليفي احساس نمي كنند . در چنين فرهنگي كه مردم خود را كاملا تابع مي دانند ، دموكراسي به دشواري مي تواند ريشه استوار يابد .

فرهنگ سياسي محدود :

در اين فرهنگ مردم از نظام سياسي خود آگاهي چنداني ندارند و فكر نمي كنند كه يك شهروند يا عضوي از جامعه هستند . مردم به سياست اعتنا نمي كنند و بندرت درباره مسائل سياسي سخن مي گويند . اين فرهنگ سياسي متعلق به جوامع سنتي و عقب مانده است .
آلمونه و وربا از فرهنگ سياسي مختلط هم نام مي برند .
لازمه تحليل ساخت قدرت سياسي در هر كشور بررسي جنبه هاي گوناگون فرهنگ سياسي آن كشور است كه رفتار سياسي رهبران و اقشار اجتماعي را تعيين مي كنند از سوي ديگر مشروعيت نظام سياسي متاثر از فرهنگ سياسي حاكم بر آن كشور است . فرهنگ سياسي ايرانيان فاقد عنصر تساهل و مدارا است . اين مساله هم در حوزه سياست و هم از نظر فكري و فرهنگي در هر جامعه اي از مهمترين وجوه تمايز تصميم گيري ها و حركت سياسي به شمار مي آيد . در هر جامعه اي كه اجماع نظر ميان دست اندركاران و شهروندان وجود داشته باشد روابط افراد ، گروههاو نهادهاي سياسي و اجتماعي بر اساس رقابتي سالم و نه مطلق انجام مي گيرد .
يكي از خصوصيات توسعه سياسي ، وجود فرهنگ سياسي سالم ، مشاركتي و گسترش پويش مساركت سياسي و اجتماعي ، اقتصادي است به نحوي كه تمامي مردم خود را در تصميم گيري هاي سياسي جامعه شريك بدانند .

یکی ازراههای ترسیم نقشه فرهنگ سیاسی یک ملت،تشریح ایستارهایی است که شهروندان درقبال سه سطح نظام سیاسی،یعنی نظام،فرآیندوسیاستگذاری دارند.درسطح نظام به دیدگاه شهروندان ورهبران درموردارزشهاوسازمانهای قوام بخش نظام سیاسی علاقه مندیم.نحوه انتخاب رهبران واطاعت شهروندان ازقوانین چگونه است یاچگونه بایدباشد؟درسطح فرآیندبه تمایلات افرادبرای درگیرشدن درفرآیندیعنی طرح تقاضا،اطاعت ازقوانین،حمایت ازبرخی گروههاومخالفت بابرخی دیگرواشکال مختلف مشارکت علاقه مندیم.درسطح سیاستگذاری می خواهیم بدانیم که شهروندان ورهبران انتظارچه سیاستهایی راازحکومت دارند،چه اهدافی قراراست تعیین شودوچگونه بایدبه آنهادست یافت.
فرهنگ سیاسی یک ملت به عنوان مثال ازمیان سایرچیزهاازتجربیاتی که افراد با فرآیند سیاسی داشته اند ناشی می شود.یکی ازشیوه های فراگیری باورهای سیاسی،بررسی شیوه هایی است که ساختارهای سیاسی براساس آن عمل میکنند.این باورها،تاثیرمیگذارند وهمچنین ازشیوه هایی که ساختارهامطابق آن عمل میکنند،تاثیرمی پذیرند.
بنابراین،درتبیین فرهنگ سیاسی وعلل ناپایداری نظامهای سیاسی باید به سازگاری یا ناسازگاری فرهنگ سیاسی،باساختار سیاسی هم توجه نشان داد.
دررهیافت شکل گیزی فراگیری وانتقال نسلی فرهنگ سیاسی عواملی چندازچمله،«تاریخ جمعی نظام سیاسی»،«تاریخهای زندگی اعضای نظام»،«رویدادهای جمعی»،«تجربیات فردی»،«جامعه پذیری دوران کودکی»،«زمینه سیاسی اجتماعی تاریخی فرد»و«یادگیری اجتماعی»موثراست.


فرهنگ سياسي ايران
زمينه هاي تاريخي شكل گيري فرهنگ سياسي در ايران
نظام سياسي در ايران قبل از انقلاب وساختار و كار ويژه هاي آن متاثر از نگاه هاي استبدادي در طول تاريخ ايران وتحولات سياسي، اقتصادي واجتماعي بعد از انقلاب مشروطه بوده است.ويژگي عمومي واساسي حكومت هاي استبدادي در طول تاريخ ايران، حكومت بر مدار اراده فردي بوده است، كه درآن قدرت پادشاه به قدرت ديگري محدود نبوده است ، بلكه اراده شخص حاكم و سلطان بوده است، كه به طور دلخواه مي توانسته تمامي قوانين را ناديده بگيرد. از اين رو پاتري مونياليسم، ساختاري را ايجاد كرد كه انگيزه هاي سياسي گروه نظامي حاكم در دولت مركزي، جاي انگيزههاي اقتصادي و عقلاني طبقات متوسط شهري را گرفت. به تعبير «ترنر» در شهرهاي شرقي، حتي اصناف بازار هم، از بالا به وسيله دولت پاتريمونيال براي جمع آوري ماليات و نظارت بر كار بازار ايجاد شدند. در طول تاريخ، در ايران، همواره دولت و جامعه استبدادي بوده كه در آن، دولت، طبقات اجتماعي، قانون، سياست و مانند آنها صورتي متفاوت با آنچه در تاريخ اروپا مشاهده شده و نظريه پردازان اروپايي تبيين و تحليل كرده اند، داشته است.نظام حكومت استبدادي، مبتني بر انحصار دولت بر مالكيت و نيز اقتدار نظامي و ديواني شديدي بود، كه اين امر دردوران معاصر هم تداوم پيدا كرد؛ زيرا درابتداي قرن بيستم، ايران يك كشور كاملاً آسيايي وعقب مانده بود، كه از نظر سياسي، اصول اداره سنتي آن چيزي جز فرمانروايي مطلق ونا محدود پادشاه واسارت وبردگي ميليون ها نفر، چيز ديگري نبود. انقلاب مشروطه ايران اولين قيام عمومي در تاريخ ايران بود، كه بر خلاف شورش هاي گذشته بر ضد سلاطين مستبد تنها در صدد ساقط كردن يك دولت استبدادي خاص نبود ،بلكه برنامه مثبت روشني هم داشت كه عبارت بود از ميان بر داشتن حكومت استبدادي وجايگزين كردن آن با حكومت قانون و اجراي عدالت در قالب نطام مشروطه.اين برنامه مثبت ناشي از آشنايي با دولت هاي اروپايي وشيوه هاي اعمال وتقسيم قدرت درآن دولت ها بود.
به دلايل مختلف، دولت مشروطه در ايران پا نگرفت و زمينه هاي برپايي استبداد پهلوي در ايران فراهم شد.با اين تفاوت كه دولت توانست پراكندگي قدرت در دوران قاجار را از ميان برداشته و تمركز شديدي در منابع قدرت ايجاد كرد از سوي ديگر در دوران پهلوي، مفهوم ديگري ازهويت ملي به عنوان ايدئولوژي رسمي دستگاه پادشاهي ساخته و پرداخته و تبليغ شد. دراين كلام، هويت ملي همان مفهومِ كهن "ايرانشهر " است كه حافظ و نگاهبان آن نظام شاهنشاهي است. درواقع، همان ايده باستاني "قلمرو پادشاهي ايران " و مفهوم "فر ايزدي پادشاه ايران " در دوره ساساني است كه محور هويت جمعي مي شود.
به ديگر سخن، هويت ملي با نظام پادشاهي تعين پيدا مي كند و نه بر پايه آزادي شهروند.در دوره پهلوي، برخلاف دوره قاجار، با خروج از مشروعيت سنتي پدر سالاري مواجه هستيم؛ زيرا رضاخان در وضعيتي به قدرت رسيد كه ناامني گسترده ،مشكلات اقتصادي دوران پس از جنگ جهاني اول و از هم گسستگي هاي اجتماعي، مردم را در زير فشارهاي مضاعف، ناتوان ساخته بود. از اين رو، با اعمال زور و ديكتاتوري، دست كم امنيت و نظم را به جامعه باز گردانيد.
بنابراين اعمال زور و شيوه هاي قهرآميز، اگر چه در بلند مدت خود مشروعيت زداست، لكن در كوتاه مدت، به ويژه پس از دوره اي از ناامني ها و هرج و مرج هاي اجتماعي، عامل مثبت و مشروعيت زا تلقي مي شود؛ ضمن آن كه در دوره رضاخان توجه به بخش صنعت، وضع قانون جديد خدمت سربازي و پايه ريزي ارتش مدرن، رشد ديوان سالاري اداري، توجه به نهادهاي مدني جديد ـ نظير تأسيس دانشگاه تهران ـ از جمله آنها بود. بدين سان به كارگيري زور و اعمال قوه قهريه همراه با تامين نظم و امنيت و اجراي برنامه نوسازي (كه به وجوه كار آمدي نظام سياسي باز مي گشت و مي توانست عامل مشروعيت يابي Legitimatingرژيم در دوره بقا و استقرار گردد) عناصر اصلي شكل گيري مشروعيت نخستين و مشروعيت بدوي در نظام سياسيِ دوره پهلوي را تحقق بخشيد. در عين حال، همين عنصر زور و قوه قهريه ـ در بلند مدت ـ عامل فروپاشي مشروعيت نظام سياسي و زوال ساخت اقتدار پهلوي اول گرديد ؛ بدين جهت، اصولا دشوار است كه بتوان در اين مقطع مشروعيت پايداري را مورد شناسايي قرار داد، و تمسك شاه به پاره اي از باورهاي سنتي مردم ـ در برخي مواقع ـ و تاكيد او بر يكپارچگي ملي ـ با اتكا برناسيوناليسم دولتي ـ مغشوش تر وضعيف تر از آن است كه بتوان آنها را مبناي شكل گيري مشروعيتي فراگير و ريشه دار تلقي كرد.
دوره اقتدار پهلوي دوم نيز پس از سقوط دولت ملي دكتر مصدق در سال 1332، با رويكرد شاه جوان به عنصر زور و استبداد به مثابه نخستين عامل ايجاد اقتدار و مشروعيت آغاز شد. به گفته خانم «كدي» شاه نيز به تقليد از پدرش رضاشاه سعي كرد تا بخش اصلي قانون اساسي سال هاي 1285 تا 1286 را كه مقرر مي داشت : حكومت از هيات دولتي تشكيل شود كه در مقابل مجلس كه به وسيله آراي آزاد ملت انتخاب گرديده، مسؤول بوده و قدرت شاه نيز به چند مورد معدود، محدود باشد، به فراموشي بسپارد. اين روند قدرت گيريِ رژيم پهلوي، تاثير ماندگاري بر تداوم فرهنگ سياسي سنتي در ايران بر جاي گذاشت. بنابراين مي توان گفت كه تحول در فرهنگ سياسي ايران با پيروزي انقلاب اسلامي به وقوع پيوست.
منابع موثر در شكل گيري فرهنگ سياسي ايرانيان

عوامل مختلفي در شكل گيري فرهنگ سياسي ايرانيان اثر گذار است، كه مي توانيم به مواردي، از قبيل موقعيت جغرافيايي، بافت جمعيتي ونظام معيشتي، نوع نظام سياسي دين ومذهب تشيع خانواده ها اشاره كنيم البته اينكه وزن كدام يك از اين منابع در ساختن تدريجي فرهنگ سياسي در ايران مؤثر تر بوده، براساس ديدگاه هاي مختلف متفاوت است، ولي در اغلب تحليل هايي كه در اين زمينه وجود دارد بر ساختار سياسي ونقش نظام هاي استبدادي در طول تاريخ تأكيد شده است. اغلب نويسندگان داخلي وخارجي كه به دنبال تحليل علمي و غيرِ كلي گرايانه از ويژگي هاي فرهنگ سياسي ايران بوده اند، بر اين موضوع اشاره كرده اند كه راز ماندگاري عناصرمنفي در درون فرهنگ سياسي ايران بيش ازهرچيز تداوم تاريخي سيستم بسته سياسي بوده است، كه الزامات خاص خود را بر فرهنگ سياسي ايران تحميل كرده است. در عين حال، فرهنگ ورفتار ايرانيان دارايي لايه هاي متضاد بسياري است، كه اين تضادهاي رفتاري، عوامل بسيار زيادي داشته است. برخي اين را به وجود محيط طبيعي و جغرافيايي بسيار متفاوت در ايران منتسب كرده اند، كه اين موضوع را به نحو زيبايي در نوشته يك انگليسي به نام «جان شير من» مي توان يافت:
ايران سرزمين تضاد و افراط است. آب و هوا يا گرم است و مرطوب و يا گرم و خشك و يا سرد و خشك. زمين يا حاصل خيز است يا بي حاصل و باير......شهرها يا بسيار زيبا هستند و يا به غايت زشت.
مردم يا بي نهايت ثروتمند هستند و يا بي اندازه فقير. مردم هم گاهي خوشرو و سخاوتمندند و زماني حريص و تنگ چشم؛ چنان كه گويي به راستي تضاد در اين كشور پاياني ندارد.
بيان فوق تضاد در ايران را بر اساس تفاوتهاي جغرافيايي تحليل مي كند، ولي بايد گفت كه حتي در شرايط جغرافيايي مشترك نيز تفاوتها و تضادهاي رفتاري بروز مي كند. بايد گفت كه اين موضوع در يك سطح ديگر به وجود منابع هويت سازِ متفاوت، باز مي گردد. فرهنگ ايراني همواره در گذر تاريخي خود يك فرهنگ تلفيقي بوده كه عناصر بسيار متفاوتي از عرفان، تصوف، تشيع و اسلام، در شكل گيري آن اثر گذار بوده اند، كه اين منابع، تاثيرهاي متفاوت و متضادي بر رفتار و فرهنگ ايرانيان گذاشته اند، و اين پيچيدگي موجود در رفتار ها را موجب گرديده اند.
در واقع، فرهنگ سياسي ايرانيان، پرورده اين فرهنگ تلفيقي است و روحِ ايراني، اين استعداد مثبت و منفي را( البته قضاوت در اين باره بسيار دشوار است) داشته كه پذيراي باورهاي مختلف و متضاد باشد و البته اين مسأله در زندگي اجتماعي و شناخت اين ملت دشواريهاي جدي را ايجاد مي كند. بنابراين بر خلاف تلقي هاي موجود نمي توان تلفيقي بودن منابع فرهنگ وهويت ساز در ايران را ضرورتاً مثبت ارزيابي كرد، بلكه آثار منفي بسياري هم بر جاي گذارده، كه يكي از اين آثار منفي، زندگي در عالم خيال و رسيدن به بايدها و مطلوب ها در دنياي موهوم است. آرمانگرايي يك وضعيت دائمي در انديشه و رفتار ايراني بوده است. آرمان گرايي، گريختن از واقعيت و پناه بردن به وضع مطلوبي است كه در آينده تحقق خواهد يافت. بنابراين اين امر بخشي جدي و تعيين كننده در هويت ايراني است، كه در رفتار او هم تاثير گذار بوده است.
همچنين، به طور كلي فرهنگ سياسي «اليت». محيط ذهني و نگرشي است كه در درون آن نظام سياسي عمل مي كند. فرهنگ سياسي اليت بدين معنا موجب استمرار وضعيت سياسي و روابط قدرت موجود ميگردد. در ايران، فرهنگ سياسي اليت، همواره فرهنگي پاتريموناليستي بوده كه ريشه در تاريخ استبداد شرقي و سلطه طبقات حاكم قديم در ايران دارد. البته تحولات اجتماعي و سياسي اخير، نه تنها فرهنگ سياسي اليت را دچار تحول اساسي نكرده، بلكه دلايل ديگري براي تقويت آن به دست داده است. فرهنگ سياسي يا ايدئولوژي گروههاي حاكمه در ايران معاصر، به طور كلي چندان تحت تاثير گرايشهاي نوين قرار نگرفته و تحول نيافته و بيشتر ادامه فرهنگ سياسي پاتريمونياليستي قديم بوده است. الگوي رابطه قدرتِ سنتي در ايران، رابطه مبتني بر حكم و اطاعت از بالا به پايين بوده و با مفاهيم اسطوره اي و مذهبي، سخت در آميخته است. تصور وجود رابطه اي ميان حاكم و خداوند به صور مختلف، چنان مشروعيتي به قدرت سياسي مي بخشيده، كه هرگونه رقابت در زندگي سياسي را امر غير حقاني قلمداد مي كرده است؛ زيرا اساساً ايدئولوژي هاي جديد بنيان اين رژيم ها را در معرض مخاطره قرار مي دهد. اين قبيل رژيم ها كه مشروعيت خود را با توسل بر ارزشها و هنجارهاي سنتي تامين مي كنند، با طرح مدرنيته سياسي در معرض خطر قرار مي گيرند و به همين دليل با ابعاد مختلفِ آن مخالف و ناسازگار مي باشند. اين پيچيدگيِ ضد و نقيض بودن رفتار ايرانيان موجب شده تا برداشتهاي مختلف و بسيار متضادي از هويت ايراني صورت پذيرد، كه در غالب آنها افراط و تفريط نيز مشاهده مي شود. برخي همواره اين فرهنگ را با برداشتي تحقيرآميز مورد تبيين قرار داده و برخي هم آنچنان در تمجيد و ستايش از آن راه افراط را پيموده اند، كه گويي چشم آنها به هر واقعيتي بسته بوده است، كه شايد اين هم يكي از تضادهاي پيش گفته ايرانيان باشد.
اين فرهنگ سياسي، داراي عناصر و ويژگيهاي متعددي است كه برخي ازآنها را مورد بررسي قرار مي دهيم.



عناصر و ويژگي هاي فرهنگ سياسي ايران
با توجه به اين كه ايران در ابعاد مختلف يك جامعه در حال گذار تلقي مي شود، به طور طبيعي فرهنگ سياسي ايران هم به تبعيت از اين مرحله گذار ميان دوشكل فرهنگ تبعي و فرهنگ مشاركتي به سر مي برد، و به ويژه تاقبل از پيروزي انقلاب اسلامي، فرهنگ سياسي تبعي غالب بوده است. بنابراين عناصر غالب در فرهنگ سياسي ايران تحت تاثير نظام هاي استبدادي، بيشتر رنگ وبوي تبعي داشته اند كه برخي ازآنها عبارتند از:
1. فرد گرايي منفي وبي تفاوتي سياسي: عوامل مختلفي در پيدايش اين خصيصه در فرهنگ سياسي ايران نقش داشته اند، كه شرايط اقليمي، قبيله گرايي وحاكميت تقديرگرايي، از جمله اين عوامل به شمار مي روند .
2. بي اعتمادي سياسي :بي اعتمادي سياسي، ريشه در بي اعتمادي اجتماعي دارد. و مراد از آن، حالت ذهني است كه برمبناي آن، فرد در حيات مدني خود به دنبال همكاري و تعاون با ديگران نيست .در واقع بين اين ويژگي و ويژگي فوق الذكر، ارتباط وجود دارد وبه نوعي موجب بي تفاوتي سياسي وفرار از مسؤوليت ونااميدي از امكان تغييرات مثبت ميشود، كه برخي ازآن تحت عنوان مسلك سياسي ياد مي كنند. بنابراين دو دليل اساسي براي پيدايش بي اعتمادي سياسي در فرهنگ سياسي ايران ذكر شده كه عبارت است از : تاريخ طولاني استبداد درايران وپيدايش عناصر اجنبي وحاكميت استعمار درتاريخ معاصر ايران.
3. عدم تساهل وخشونت: فقدان تساهل ومداراي سياسي در بين گروه ها و نيروهاي سياسي و اجتماعي و حتي در بين مردم، از ويژگي هاي كهنِ فرهنگ سياسي در ايران بوده است. در واقع ـ به طور طبيعي ـ زماني كه مطالبات سياسي مردم انباشته مي شود و دولت هاي حاكم هيچ پاسخي به اين مطالبات به جز سركوب و خاموش كردن صداي مخالف نمي دهند، مردم از هر فرصتي كه پيدا كنند، به حكام خودشان واكنش نشان مي دهند. بنابراين فرهنگ حذفيِ همراه با خشونت سياسي، همواره بخشي از فرهنگ سياسي ايران بوده كه هم در بين حاكمان و هم در بين مردم وجود داشته است.
4.گرايش به نطريه توطئه:پيامد تمامي اين موارد اين است كه ايرانيان در هر مقامي كه هستند به جاي تحليل علمي و عينيِ قضايا وريشه يابي آنها برا ي فهم دقيق آنها برا ساس اسلوب علمي، به دنبال وارد كردن نيرويي مرموز و خارج از اراده ايرانيان براي بررسي تحولات سياسي هستند.براي مثال در مورد انقلاب اسلامي، شاه معتقد بود كه چون ايران در حال پيشرفت سريع اقتصادي بود، غرب از اين روند دچار وحشت شده و زمينه هاي سرنگوني آن را فرهم كرد. يا همواره در بين ايرانيان اين ذهنيت وجود داشته كه تحولات سياسي در ايران را به دست پنهان بيگانگان نسبت دهند، كه اين موضوع هم در بين دولت هاي حاكم، هم در بين مخالفان وهم دربين توده مردم شايع بوده است.

نويسندگان زيادي اين رويكرد را از جمله ويژگي هاي ثابت والبته منفي فرهنگ سياسي ايران قلمداد كرده اند كه طبيعتاً تأثير مهمي بر تحولات سياسي ايران بر جاي گذاشته وموجب كج فهمي هاي بسياري شده است.

5. رايج بودن فرهنگ كنايه در ايران :فرهنگ سياسي در ايران، يكي از فرهنگ هايي است كه درآن بيان استعاري و كنايي بسيار رايج است، كه اين موضوع هم در بين اديبان و هم در بين فلاسفه معمول بوده است، كه «لئو اشتراوس» از آن تحت عنوان پنهان نگاري ياد مي كند و ريشه اصلي آن هم خطرناك بودن زبان دقيق وروشن بوده است.از همين رو، چنين رويكردي در بين مردم، به صورت كم و بيش رايج شده و به طور طبيعي تأثير خاص خود را بر تحولات سياسي بر جاي گذاشته است.
6. حاكميت فرهنگ قبيله اي در فرهنگ سياسي ايران :بسياري از تحليل گران در بررسي فرهنگ سياسي ايران معتقدند كه به دليل حاكميت دير پاي قبايل بي سواد ،بي تمدن ،خشن و تهي از فرهنگ، بر جامعه ايران، آنان مهر خود را بر پيشاني فرهنگ سياسي ايران حك كرده اند.محمود سريع القلم بيش از هر كس ديگري از اين الگوي تحليلي براي تبيين وفهم فرهنگ سياسي در ايران استفاده كرده است. اين فرهنگ تأثير خاصي در نظام هاي سياسي در ايران داشته و سالهاي سال ،زمان و تربيت سياسي درست وصحيح لازم است تاآثار آن را از جامعه ايران بزدايد.



منابع

-دیوید مارش و جری استوكر، روش و نظریه در علوم سیاسی، ترجمه امیر محمد حاجی یوسفی، چاپ اول، تهران، پژوهشكده مطالعات

- Gabriel A.Almond adn Sideney Verba, the Civic Culture: Political A.titudes and Democracy in Five Nations, Boston, Little Brown, ۱۹۶۵.
فصلنامه نامه مفید، شماره ۳۲
Lucian W.Pye, "Introduction: Political Culture adn Political Development"-.
روزنامه اعتماد
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: بهنوش محتشمی