خوش آمديد,
مهمان
|
|
a patient went into her doctors office . she lay down on his safa . the doctor sat in a large chair and opened his notebook. oh , dr . brainstorm" she said sadly, i"m so unhappy.
یک بیمار به دفتر پزشکان او رفت. او در صفا خود را پایین قرار داشت. دکتر در یک صندلی بزرگ نشسته و نوت بوک خود را باز کرد. آه، دکتر. اشفتگی فکری موقتی "او گفت: متاسفانه، من" متر تا ناراضی. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|