جمعه, 28 ارديبهشت 1403

 



موضوع: نظريه‌هاي يورگن هابرماس

نظريه‌هاي يورگن هابرماس 10 سال 6 روز ago #74147

هابرماس شاگرد و دستيار آدورنو است که تا سال 1996 در دانشگاه فرانکفورت تدريس مي کرد. او را " واپسين عقل گراي بزرگ " ناميده اند که معناي متفاوتي از اين مفهوم ارايه کرده است. هابرماس بينش مرکزي نقادي عقل گرايي به شيوه اي ديالکتيکي در عقل گرايي خود بيان کرده است. کتاب هاي " گذار ساختاري حوزه عمومي " درسال 1962 و " نظريه کنش ارتباطي " درسال 1980 به نگارش در آورد، آراء خود را در خصوص اهميت كنش‏ ارتباطي در فرآيند توسعه غرب ارايه كرد. به نظر مي‏رسد با وجود فاصله تقريباً 20 ساله نگارش اين دو کتاب، نظرات او انسجام و پايداري خود را حفظ كرده و او در بنيانهاي نظري خويش در اين زمينه تغييري ايجاد نكرد. مخاطب اينگونه آثار در مي‏يابد كه کنش‎هاي ارتباطي درمکاني به نام حوزه عمومي که " فضايي است ميان جامعه مدني و دولت " رخ مي‏دهند.هابرماس در كتاب دو جلدي " نظريه کنش ارتباطي "، به بحث پيرامون عقلانيت و عقلانيت ارتباطي پرداخته است و در " تحول ساختاري حوزه عمومي " با مطالعه سير تاريخي شکل‏گيري حوزه ‏عمومي بورژوايي، مختصات يک حوزه ‏عمومي توسعه ‏يافته را برشمرده است.
مفهوم کنش :
کنش وسيله اي براي دستيابي به يک هدف و کنش ارتباطي براي دستيابي به تفاهم ارتباطي است . هدف هر دو کنش چيرگي بر وسيله است . از نظر مارکس " کار " بارزترين و فراگيرترين پديده اجتماعي است در حالي که هابرماس " کنش ارتباطي " را بارزترين پديده بشري مي داند. نقطه پاياني فراگرد تکاملي يک جامعه عقلاني است.
انواع کنش :
1) کنش ابزاري : پيروي از قواعد فني کنش مورد توجه قرار مي گيرد و کارآمدي يک اقدام را در مجموعه اي از شرايط و حوادث پيچيده ارزيابي مي کنيد. کنش ابزاري مي تواند به همکنشي اجتماعي از نوع ديگري پيوند بخورد يا تابع آن شود مثل عناصر مربوط به وظايف.
2) کنش راهبردي : يک کنش معطوف به موفقيت را هنگامي مي توان راهبردي ناميد که پيروي از قواعد انتخاب عقلاني مورد ملاحظه قرار مي گيرد و کارايي آن را در تاثيرگذاران بر تصميم گيري هاي يک حريف عاقل ديگر مورد سنجش قرار مي گيرد. کنش راهبردي به خودي خود کنش اجتماعي است.
3) کنش ارتباطي : اين کنش نه از طريق محاسبات خودخواهانه موفقيت بلکه از طريق عمل حصول تفاهم ايجاد مي شود. در کنش ارتباطي مشارکت کنندگان در وهله اول به سوي موفقيتهاي فردي خود سمت گيري نمي کنند آنها هدفهاي فردي خود را تحت شرايطي دنبال مي کنند که بتوانند نقشه هاي کنش خود را بر مبناي تعاريف مشترک از وضعيت هماهنگ کنند. از اين جهت مذاکره در مورد تعاريف وضعيت از عناصر اصلي تاويلي است که براي کنش اجتماعي لازم است.
منظور از حصول تفاهم فرآيند رسيدن به توافق در ميان فاعلان ( سوژه ها ) در مقام گوينده و عمل کننده است. چه وقت و از طريق کدام يک از کنش ها به تفاهم مي رسيد؟ اين مساله از طريق کنش ارتباطي است. حصول تفاهم هم توافقي است که شروط پذيرش مضمون يک گفتار با انگيزه اي عقلاني در بردارد. چنين توافقي که به طريق ارتباطي به دست آمده است يک بنياد عقلاني دارد. هيچ يک از طرفها نمي تواند آن را چه به صورت ابزاري از طريق مداخله مستقيم در اوضاع و چه به صورت راهبردي با تاثير گذاشتن بر تصميمات حريفان ، تحميل کند. توافق را مي توان به لحاظ عيني با زور به دست آورد اما آنچه را از طريق تاثيرات بيروني يا کاربرد روز به عنوان موافقت به دست مي آيد به لحاظ ذهني توافق شمرده نمي شود. توافق متکي به باورهاي مشترک است.
انواع کنش اجتماعي :
کنش اجتماعي بر دو نوع است :
1) کنش معقول و هدفدار
2) کنش ارتباطي
کنش معقول و هدفدار به دو دسته قابل تقسيم است :
1) کنش هاي مستقيم
2) کنش هاي استراتژيک
تاکيد هابرماس بر کنش ارتباطي است و مبناي تمام نظريه هاي او همين نوع ارتباط است که ارتباط تحريف نشده و بدون اجبار است . در کنش ارتباطي کنش افراد درگير نه از طريق حسابگري هاي خودخواهانه موفقيت بلکه از طريق کنش هاي تفاهم آميز هماهنگ مي شود. افراد دخيل در کنش ارتباطي به دنبال موفقيت هاي شخصي شان نيستند بلکه هدفشان را در شرايطي دنبال مي کنند که بتوانند برنامه هايشان را بر مبناي تعريف هايي از موقعيت مشترک و در ارتباط با ديگران هماهنگ سازند.
به نظر هابرماس انسانها از طريق کار و زبان بر محيط و کارهايشان تا ثير مي گذارند. کار همان کنش عقلاني هدفمند که متضمن کنش ابزاري و گزينش عقلاني يا هر دو است که به تسلط و توانايي را اعمال اراده بر طبيعت مي انجامد. زبان ، انباشته از مفاهيم و نمادهاست که امکان فراگيري دانش و استفاده از خرد جمعي را به انسانها داده است و به انعطاف پذيري مهارت در کنش ارتباطي انجاميده و ساختارهاي آگاهي افراد را شکل مي دهد.
در کل به نظر هابرماس براي کنش هاي انساني و کنش اجتماعي سه عامل تاثيرگذار است :
1) کار يا کنش ابزاري
2) تعامل يا ارتباط زباني
3) قدرت يا روابط مبتني بر سلطه و انقياد
هابرماس در همين راستا و با قائل شدن ويژگي خاصي براي مفهوم گفتمان در برابر کنش‏ ارتباطي و در بطن نظريه کنش ارتباطي مي‏کوشد تا چارچوب نظري خود را استحکام ببخشد. در واقع بخشِِ‌ اصلي کنشِ‌ ارتباطي را، گفتمان تشکيل مي‌دهد.
کنش‌ارتباطي به‌ معناي تعامل‌ روزمره آدميان است يعني تعاملي که مبتني‌ بر پذيرش‌ غيرانتقادي هنجارها و کردارهاي ‌اجتماعي و نظام‌هاي ‌انتقادي ‌روزمره است؛ و گفتمان عبارت است از استدلال آگاهانه و طرح‌ دعوي‌ در ‌مورد ‌اعتبار ‌گفته‌ها. اگر‌ زماني ‌فرا‌ رسد‌ که وفاق‌ در‌ دنياي‌ بديهي‌ انگاشته‌ شده خدشه‌دار‌ شود ‌و ‌کنشگران‌ اجتماعي‌ در ‌متن زندگي روزمره در مورد دعوي هاي ‌اعتبار مربوط به عقايد و ارزش‌ها اختلاف‌نظر پيدا کنند و اين امر به معضلي تبديل شود، مي‌توان با‌ توسل به‌ گفتمان، در ‌مورد اعتبار ‌آنها وارد ‌جريان ‌بحث ‌و‌گفتگو و استدلال شد .
اما در طول گفتگو، انسان‏ها بر اساس دانش پيشين، سنت و جهان‌بيني خويش مي‏انديشند، گفتمان خود را شکل مي‏دهند و به ارزيابي ساير گفتمانها مي‏پردازند. در واقع زيست‏جهان به عنوان زيربناي ‌‌جهان‌بيني ‌و عامل‌ تعيين‌کننده چيستي و چگونگي افکار، اعتقادات و مباحثه انسان‌ها بر طرز تفكر و ارزيابي افراد و عقلانيت‌ ارتباطي آنها به هنگام تعامل، تاثيرگذار مي‏گذارد.
هابرماس در نقد کتاب معرفت و علايق بشري علوم بازسازنده را توضيح مي دهد.بازسازي يعني نظريه را تجزيه کنيم و سپس در قالب جديد آن را ترکيب کنيم تا بهتر و کاملتر به هدف نظريه برسيم.
نظريه کنش ارتباطي از نوع علوم بازسازنده و در پي کشف قواعد ارتباط انساني است. و هابرماس اين نوع علم بازسازنده را پراگماتيک عام نام نهاده است. و براي رسيدن به آن از دو سنت زبان شناسي جامسکي و سنت فلسفي ويتگنشتاين دوره دوم استفاده مي کند.هدف تحليل زباني بازسازنده اين است که قواعدي را توصيف کند که سخنگوي توانا بايد يادبگيرد تا بتواند جملاتي بسازد و به روشي معقول بگويد تا ديگران بفهمند.
وظيفه پراگماتيک عام تشخيص و بازسازي شرايط عام فهم ممکن يا پيش فرض هاي عام ارتباط است. هر کس بخواهد در فرايند رسيدن به تفاهم موفق باشد بايد مدعي مطرح کردن 4 اعتبار باشد :
1) فهميدني بودن: يعني بيانات قابل فهم باشند.
2) صداقت : يعني قضايا بايد حقيقت داشته باشند.
3) درستي: يعني گوينده بايد صادق باشد.
4) صدق: يعني گوينده حق دارد اين قضايا را به زبان آورد.
هابرماس ميان نظام و زيست جهان تفاوت قايل است. ولي آنها را لازم و ملزوم هم مي داند. نظام مبتني بر کنش عقلاني معطوف به هدف و زيست جهان مبتني بر کنش ارتباطي است. نظام از منطق عقلانيت ابزاري و زيست جهان از منطق عقلانيت ارتباطي تبعيت مي کند.
هابرماس مي گويد حصول تفاهم و رسيدن به موفقيت براي اين تفاهم الزاما به زبان به عنوان ميانجي نياز نيست.
آستين مي گويد : استفاده از زبان داراي دو تاثير است .
1) به صورت ارتباطي
2) به صورت تاثيري
آستين اعمال را به :
1) بياني : جمله هاي گزاره اي و گوينده چيزي مي گويد و وضعيتي را بيان مي کند ( گفتن چيزي).
2) ارتباطي : با گفتن چيزي کنش را انجام مي دهد و به صورت دستور دادن و وعده کنش به صورت اول شخص بيان مي شود مثلا من بدينوسيله به شما قول مي دهم که ... . کلمه بدينوسيله کاربرد دارد (عمل کردن در گفتن چيزي).
3) تاثيري : پديد آوردن چيزي از طريق عمل کردن در گفتن چيزي.
هابرماس کنش ارتباطي بين افراد به عنوان عدالتي که افراد بتوانند در جامعه سازماندهي اجتماعي و اداره عمومي متکامل تري به وجود بياورند ، وجود دارد. وي با معرفي خرد ارتباطي به عنوان ماواي حکم اخلاقي مشکل توضيح در کارکرد مجرب و خرد ناب و خرد عملي محض را پشت سر بگذارد.
او ارتباط گفتاري را محل گفتگو بروز خرد غير نابي مي داند و به نظر او افراد در جريان گفتگو به دنبال نظر و ابراز نظر و توافق در مورد بهترين و درست ترين به نظر مي رسند. خردورزي در بحث نقد و گفتگو فعليت پيدا مي کند.
افراد براي اينکه با گفتگو به تفاهم و توافق برسند لازم به رعايت قواعد زيرند :
1) هر شخص ، توانا به سخن گفتن و انجام کنش مجاز به شرکت در گفتمان است.
2) هر کس مجاز است هر گزاره و حکمي را مورد سوال قرار دهد.
3) هر کس مجاز است هر گزاره و حکمي را که مي خواهد در گفتمان طرح کند.
4) هر کس مجاز است گرايش ها و نيازهايشان را بيان کند.
5) هيچ گوينده اي را نمي توان به زور چه دروني و بيروني از اعمال حقوق بيان شده ، بازداشت.
به نظر هابرماس اخلاق گفتماني رويکرد عقلايي اخلاقي مبناي علمي – اجتماعي مي بخشد.
نظريه کنش ارتباطي با تمايز ميان من (I) و در من (me) و با تاکيد بر اين نکته که اين انسانها هستند که موقعيتها را تفسير کرده و ساختارهاي حاکم بر زندگي اجتماعي شان را مرتب " بازتوليد " مي کنند. ابزارهاي قدرتمندي را در جهت تحريف زدايي از شخصيت انساني پيش روي هابرماس مي گذارد. نظريه کنش متقابل اجتماعي " نظريه ارتباط " است.
ارتباطي که با :
1) افراد
2) اشياء فيزيکي ( محيط فيزيکي )
3) اشياء اجتماعي ( مثل گروهها و سازمان هاي اجتماعي )
4) اشياء انتزاعي ( مثل مفاهيم اخلاقي يا مذهبي و...)
انسان به حقيقت اين اشياء پي مي برد.
ويژگي هاي اين حقيقت :
1) از قبل ( درجامعه ، فرهنگ و اجتماع ) وجود نداشته و درحين عمل کنش اجتماعي " آفريده" مي شود.بنا به آثاري که از خود به جا مي گذارد بر آن قضاوت مي شود ( تحت تاثير مکتب عمل گرايي جان ديويي )
2) از نگاه پديدارشناسانه فرد نسبت به آن موقعيت خاص بر مي خيزد.
3) ناپايدار بوده و مرتب در حال بازتوليد و تفسير دوباره است.
4) با واقعيت ملموس زندگي انسان ارتباط نزديکي دارد.
5) اين حقيقت کلي و انتزاعي نبوده و در واقع نوعي شناخت موضعي را شامل مي شود و انسان بر اين حقيقت مسلط بوده و در هر لحظه مي تواند آن را منطبق بر نيازهاي عميق خودش و شناخت تازه و تفسيرهاي تازه که ارايه مي کند ، بازسازي کند.
6) اين حقيقت در فرآيند کنش متقابل بنا به ضرورت موقعيت " اضطراري و توافقي " است.
7) اين حقيقت بر سرنوشت انسان تسلط قطعي نداشته و هر لحظه انسان مي تواند به کمک (I) من موضعي مخالف آن را اتخاذ کند.
8) اين حقيقت به لحاظ ريشه هاي پديدارشناسانه اي که دارد با واقعيت پيچيده و چند بعدي انسان و فرآيند کنش متقابل بيشترين سازگاري را داشته و کمترين تحريف را باعث مي گردد.
هابرماس با تکيه بر نظريه کنش متقابل نمادين و تاکيد بر " ارتباط " در تمامي سطوح زندگي اجتماعي حتي از موضع فرويد فراتر مي رود و نظريه گسترده تري نسبت به او در سطح زندگي اجتماعي و فرآيند کنش متقابل ميان انسانها و نه فقط حوزه ناخودآگاه فرد ارايه مي کند.
تفاوت عقايد هابرماس با مارکس و فرويد :
مساله اصلي آنها " رهايي " انسان از عوامل تحريف است که هر کدام اين عوامل تحريف را در پديده خاصي جستجو مي کند. مارکس آن را در " کار " يا " پراکسيس " يا " فعاليت انساني " مي بيند و بر اين اساس " از خود بيگانگي " انسان سخن مي گويد.
يعني هنگامي که فرد " خود " را در فعاليت هايي که انجام مي دهد باز نمي شناسد يا به عبارتي انسان کارهايي را انجام مي دهد که منطبق بر استعدادها ، علايق ، خواسته ها و ماهيت چند بعدي وجود انساني اش نيست و همه شخصيت انساني او در انجام کاري ساده " تقليل " مي يابد مثل کارگري که در کارخانه بسته بندي تمام روز را به گذاشتن محصولات در جعبه هاي مقوايي و بستن درب آنها مي گذراند.
فرويد در زمينه اي ديگر عوامل تحريف را از يک سو در گذشته فردي و تاثيري که بر ناخودآگاه مي گذارد ، جستجو مي کند و از سويي ديگر نقشي که فرهنگ و جامعه ( ارزشها ، هنجارها و انتظارات اجتماعي ) در سرکوبي " عميق ترين نيازهاي انساني " ايفا مي کنند ، سخن مي گويد. از نظر فرويد از طريق زبان و در فرآيند " گفتگو " مي توان اين عوامل تحريف را که در ناخودآگاه فرد ريشه دوانده ، بازشناسي کرد.
اما هابرماس با تاثيري از مارکس و فرويد با ارايه نظريه کنش ارتباطي يا عقلانيت ارتباط آن را در بستر انديشه وبر و کنش متقابل نمادين ساخته و پرداخته مي کند. " ارتباط " را به عنوان عامل "تحريف زدايي " از شخصيت انساني مطرح مي کند و در جهت تکميل آراي مارکس و فرويد حرکت مي کند.
هابرماس و جامعه مورد نظرش :
هابرماس مدرنيته را پروژه اي ناتمام مي داند که در صورت تلاش و کسب موفقيت انسان در به کمال رساندن آن ، سرنوشت و آينده اي مثبت در انتظار جامعه ي بشري است . هابرماس رمز اين موفقيت را در ارتباط جستجو مي کند و شاه کليد آن را کنش ارتباطي انسان مي داند اما چگونه و در کجا ؟
در پاسخ به اين سوال هابرماس براي فضاي گفتگو شرايطي را قايل مي شود که مهمترين آن فراهم شدن فضايي خالي از هرگونه ميدان قدرت است .عرصه عمومي يا حوزه عمومي شهروندي مي تواند پايه اي براي اين کنش باشد که در صورت بسط و رهايي ازهرگونه تحديد مي تواند فضاي گفتگو و ارتباط را مهيا کند .سخن پيرامون نظريه هاي هابرماس را از انتقاد او از مارکس آغازمي کند که متفاوت ازنقدهاي مطرح منتقدان ديگر است.
هابرماس معتقد است مارکس به اشتباه قلمرو عمومي از جمله عرصه سياسي را به شالوده اي اقتصادي تقليل داده است . اگر چه هابرماس معتقد به تاثير عميق اقتصاد در ديگر ابعاد جامعه است اما ضمنا معتقد است سياست و فرهنگ را نمي توان صرفا نتيجه عوامل اقتصادي دانست .
از سوي ديگر او به تقليل دادن کنش انسان به يک کنش هدفمند عقلاني در حوزه اقتصاد و تحت تاثير آن معترض است و معتقد است که نوع دومي از کنش انسان يعني کنش ارتباطي که در شکل دهي و تکامل جوامع انساني بسيار موثر است ، ناديده گرفته شده است. در ارتباط با دموکراسي از ديد هابرماس ، دموکراسي بيش از هر چيز بايد فرآيندي درنظر گرفته شود که در زمان رواج نوع معيني از کنش ارتباطي پديدار مي شود . به گونه اي مشخص تر دموکراسي را بايد شيوه اي خاص دانست که شهروندان توسط آن تصميمات جمعي و عقلي اتخاذ مي کنند.
حوزه عمومي :
همان حوزه سياست و اجتماع است که افکار عمومي مي توانند در آن به طور آزاد به گفتگو بپردازند و حوزه خصوصي با خشونت و تبعيض بر بندگان بر رفاه نيازهاي خود مي پردازند.
منابع :
نظريه کنش ارتباطي ، يورگن هابرماس ، مترجم کمال پولادي ، تهران : روزنامه ايران ، موسسه انتشاراتي ، 1384 .
هابرماس و کنش متقابل اجتماعي ، عليرضا عزيزي ، سايت آفتاب در تاريخ 21 آبان ماه 1387.
بررسي مفهوم عدالت در انديشه هابرماس ، سيد حسين امامي ، سايت مردم سالاري در تاريخ 10 دي ماه 1386 .
کنش ارتباطي در حوزه هاي عمومي شهروندي ، دکتر مهدي پيروزنيا ، سايت فصل نو در تاريخ 28 آبان ماه 1384 .
گفت و گوي بين فرهنگي و انسجام ملي ( با تکيه بر نظريه کنش ارتباطي ) ، ابراهيم حاجياني ، سايت يحيايي .
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: کبرا گلستانی