یکشنبه, 30 ارديبهشت 1403

 



موضوع: نقش ارتباطات سیاسی بر شکل دهی افکار عمومی

نقش ارتباطات سیاسی بر شکل دهی افکار عمومی 10 سال 2 ماه ago #63216

ارتباط در مفهوم عام خود، مجموعه­ء پیچیده و سازمان یافته­ای است که جنبه­های انسانی و تکنولوژیک آن از یکدیگر تفکیک ناپذیر است و ارتباطات شامل سیستمهای ارتباطی است که به بررسی ابزارهای ارتباطی می­پردازد و تأثیر استفاده از این ابزارها را در روابط انسانی مورد بحث قرار می­دهد. ارتباطات نقش فوق العاده مهم وبرجسته در زنده­گی انسانهای امروزی دارد. دنیای امروز بدون ارتباطات هیچ است وکمتر کسی را می­توان یافت که در زنده­گی فردی واجتماعی خویش متأثر از ارتباطات و روابط اجتماعی نباشد. در واقع ارتباطات جزء نیازهای اولیهء انسان است. انسان توسط ارتباطات می­تواند بسیاری از هنجارها و ارزشها را بیاموزد. ارتباطات سیاسی گونه­ای از ارتباطات اجتماعی انسانها است و به فرایندی گفته می­شود که بر اساس آن در جوامع دموکراتیک ، رهبران سیاسی نیز از طریق مجراهای ارتباطی، اطلاعات شهروندان را نسبت به امور دولت تأمین می­کنند و یا به عبارت دیگر، ارتباطات را زمانی سیاسی می­گویند که به فعالیت نهادهای تخصصی معینی که به منظور انتشار اطلاعات، ایده­ها، عقاید، نظرات ونگرشهایی که دربارهء امور دولت، بیان می­شوند، اطلاق شود. افکارعمومی نیز فرایند پیچیده­ای است که از ترکیب وتلفیق دیدگاه­های فردی وگروهی در بافت فرهنگی یک جامعهء مشخص به دست می­آید. به عبارت دیگر، افکار عمومی به آن نوع افکاری گفته می­شود که براساس حوادث و اتفاقاتی که در جامعه رخ می­دهد، به صورت جو مسلط جامعه بر مردم تأثیر می­گذارد. در زمینهء نقش وتأثیر ارتباطات سیاسی در شکل گیری، جهت­دهی و رهبری افکار و عقاید عمومی تا کنون پژوهشهای گوناگون توسط دانشمندان صاحبنظر ومشهور صورت گرفته و نظریه­های گوناگونی ابراز شده است اما مهمترین اصل یادشده در تمامی این پژوهشها، این است که ارتباطات سیاسی توسط نخبگان سیاسی و از سوی دیگر عملکرد ظریف رسانه­ها می­تواند افکارعمومی را متأثر ساخته وآن را رهبری وهدایت نماید. قدرت بی­بدیل افکار عمومی، توسط گروه­ها ونخبگان سیاسی مضاعف گردیده و با اشاعه­ء این افکار ونظرها از سوی رسانه­ها قوت می­یابد. ۲٫ مقدمه ای بر رابطه ارتباطات و سیاست در دوره معاصر، ارتباطات فعالیتهای مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را در بر می­گیرد و در این میان با پیچیده­تر شدن و گسترش جوامع، اهمیت ارتباطات در بعد سیاسی نیز روزافزون می­گردد تا حدی که باید گفت در شرایط فعلی ارتباطات مایه اصلی زندگی سیاسی است و بدون بهره­گیری از وسایل ارتباطی و رسانه­های گروهی نظام­های سیاسی قادر به نظم بخشیدن در جامعه و شریک ساختن مردم در زندگی سیاسی نیستند. همچنین اعضای جامعه برای ایفای نقش فعال، شرکت در انتخابات و ارتباط متقابل با سیاستمداران به رسانه های جمعی نیازمندند. در ارتباط سیاسی آنچه اهمیت دارد تاثیر بر نگرش و رفتار است، ارتباط­گر سیاسی – که در این نوع ارتباط به طور عمده سیاستمداران هستند – سعی می کند با بهره­گیری از ابزارهای مختلف ارتباطی و کاربرد قوانین و تکنیک­های لازم بر مخاطب تاثیر گذارد و وی را همواره هماهنگ با برنامه­ها و ایده­های خود ساخته و با کسب نفوذ و جلب افکار و آرای عمومی مردم، موقعیت خود را تحکیم بخشیده و به گسترش دایره قدرت خود بپردازد. جامعه مجموعه­ای از افراد است که در محیطی مشترک زندگی می­کنند و نهادها، فعالیتها و منافع مشترکی دارند، اما اگر به هیچ ترتیبی با یکدیگر ارتباط برقرار نکنند، حتی نمی­توانند از منافع مشترک خود آگاه شوند؛ چه رسد به اینکه بخواهند اقدام مشترک هدفمندی انجام دهند. اغلب گفته می­شود که اساس سیاست مبتنی بر گفتگو است وگفتگو نماد ارتباط و تعامل اجتماعی میان افراد است. ارسطو خویشاوندی طبیعی سیاست و ارتباط را به رسمیت می شناسد و محل پیوند این دو حوزه را “علم بیان ” می­داند. وی در “علم بیان ” خود اهمیت گفتگو و اشکال مختلف ارتباط اقناعی را به شکل منظمی تجزیه و تحلیل می­کند. از نظر او ارتباط یعنی “جستجوی کلیه امکانات برای اقناع ” و این عبارت امروزه هم محور اصلی ارتباط سیاسی را شکل می­دهد. بالغ بر دو هزار سال است که سیاست و ارتباط، همواره دست در دست یکدیگر امور گوناگون ازجمله حوزه سیاسی را زیر پوشش خویش داشته­اند، زیرا این دو قسمت­های ضروری طبیعت سرشت انسان را نشان می دهند. امروزه برخی پژوهشگران، ازجمله دیوید ال سوانسون ثابت کرده اند که ارتباطات سیاسی آشکارا از قلمروی تعریف شده اولیه و نهادی خود فراتر رفته است و پرسش­های مربوط به این رشته آنقدر توسعه یافته که نظریه های اقتصادی و مطالعات فرهنگی را نیز دربرگرفته است. همچنین بسیاری از پژوهشگران علوم انسانی، ارتباطات را نه تنها محور اصلی مبارزات سیاسی نوین بلکه اساس معرفت­شناسی آن می­دانند و عقیده دارند که بدون ارتباطات، مبارزه سیاسی آگاهانه ای صورت نمی­گیرد. با بهره­گیری از تعاریف و دیدگاه­هایی که پژوهشگران درخصوص ارتباط سیاسی ارایه داده اند می­توانیم بگوییم ارتباط سیاسی یعنی ارتباط هدفمند یا هدفدار درباره سیاست. که شامل موارد زیر است: همه شکل­های ارتباطی که برای کسب هدف­های معین زیر نظر سیاست­مداران و دیگر عاملان یا بازیگران سیاسی قرار دارند. همه شکل های ارتباطی درباره بازیگران سیاسی و فعالیت­های آنان مثل گزارش­های خبری، سرمقاله­ها و همه شکل­های مباحثه رسانه­ای که سیاست را دربرمی­گیرد. همه شکل­های ارتباطی که افراد غیرسیاسی مانند رای دهنده­گان و نویسنده­گان روزنامه­ها برای بازیگران سیاسی ارسال می­کنند. ۲-۱٫ اجزای یک ارتباط سیاسی: هر ارتباطی از سه عنصر اساسی فرستنده، پیام و گیرنده تشکیل شده است. در ارتباط سیاسی نیز این عناصر عبارتند از: فرستنده یا پیام دهنده (بازیگران سیاسی، سازمانها و احزاب سیاسی)، وسیله یا ابزار ارتباطی (رسانه­ها) و پیام­گیرنده (شهروندان) پیام مورد نظر و واکنش و منظور خواسته شده از سوی پیام دهنده. پیام دهنده: هر فرد یا گروهی که به منظور تاثیرگذاری بر قدرت سیاسی و خط مشی دولت اقدام کند یک پیام­دهنده سیاسی است. انواع اصلی چنین پیام دهنده­گانی در جوامع سیاسی مدرن، احزاب و سازمانهای سیاسی هستند. همچنین روابط عمومی­های سازمان­های دولتی و غیردولتی نیز در پی تاثیرگذاری بر افکار عمومی جامعه­اند. پیام: پیام دهنده­گان فرآیند ارتباط و اقناع را با ارسال پیام آغاز می­کنند. هر پیامی از نمادهای مختلف کلمه، تصویر، صدا و حرکت دست و صورت و… تشکیل شده است و پیام دهنده­گان می­کوشند به یاری آنها افکار و آرا» خود را به ذهن دریافت کننده­گان مورد نظر منتقل کنند. گیرنده پیام: دریافت­کننده پیام فرد یا گروهی است که از پیام پیام دهنده آگاه می­شود چه مستقیم و چه غیرمستقیم. در این مورد (ارتباط سیاسی) به طور عمده منظور گستره جمعیتی جامعه یا شهروندان است. ابزار ارتباطی: پیام دهنده­گان ناگزیر باید از رسانه­ها استفاده کنند و راهی را برای انتقال پیام­هایشان به مخاطبان بیابند راه­های مختلفی ازجمله گفتگوی خصوصی و چهره به چهره برای انتقال پیام وجود دارد ازجمله مباحثات و گفتگوهای سیاسی. ولی در ارتباط سیاسی سروکار پیام دهنده­گان و کنشگران سیاسی عمدتاَ با رسانه­های گروهی و ارتباطات جمعی است تا بدین وسیله بتوانند بر مخاطبان گسترده تاثیرگذاری نمایند. ۲-۲٫ چیستی ارتباطات سیاسی ارتباطات سیاسی به معنای انتقال اطلاعات سیاسی از بخش‌های سیاسی به بخش‌های اجتماعی است و بر تعامل متقابل رسانه‌ها و سیاست­مداران تاکید دارد. بنابراین تعریف ارتباطات برای تمام جنبه‌های رفتار سیاسی و اجتماعی دارای اهمیت است. بدون ارتباط نه سیاست و نه جامعه نمی‌تواند وجود داشته باشد. ارتباط عنصر پویای نظام سیاسی است. «کارل دویچ» در مطالعات کلاسیک خود به نام «اعصاب حکومت» ارتباط را عنصر کانونی درک سیاسی می‌داند. مفهوم ارتباطات سیاسی در واقع نقش ارتباطات و رسانه در حوزه سیاست و قدرت است و به تعامل میان سیاستمدارن و رسانه‌ها می­پردازد. میکائیل شودسون در دایرۀ‌المعارف بین‌المللی علوم ارتباطات، با تأکید بر هدفدار بودن ارتباط می‌نویسد: «هر گونه انتقال پیام که موثر واقع شود و یا با هدف اثرگذاری بر توزیع یا کاربرد قدرت در جامعه اعمال گردد ارتباط سیاسی قلمداد می‌شود. از نظر وی هدف پیام‌دهنده ایجاد نوعی کنش در گیرنده پیام است که با دیدگاه ویندلشام نویسنده کتاب «ارتباطات و قدرت سیاسی» مشابهت دارد. به نوشته ویندلشام ارتباط سیاسی عبارت است از انتقال عمدی یک پیام سیاسی از یک فرستنده به گیرنده با هدف ایجاد تغییر در رفتار، گفتار و پندار مخاطب آن طور که فرستنده می‌خواهد. بر این دو تعریف یک ایراد عمده وارد است، مبنی بر اینکه وقتی ارتباطات حالت پارتیزانی و جهت‌دارداشته باشد، همان مفهوم تبلیغ سیاسی و پروپاگاندا را پیدا می‌کند. اما ویند لشام در پاسخ به این ایراد تصریح می‌کند که تفاوت ارتباط و تبلیغ علاوه بر اینکه به یک طرفه بودن یا دو طرفه بودن ارتباط و نوع مخاطبان آن مربوط می‌شود، به علاوه در ارتباط سیاسی فرستنده تلاش می‌کند تا با طرح مسایل بحث انگیزه دیدگاه­های متفاوت نسبت به موضوعات مشخص، در درازمدت بر گیرنده پیام تاثیر بگذارد. با توجه به اینکه اساس سیاست، گفتگو است و هدف گفتگو هم اقناع می‌باشد، می‌توان گفت که هدف ارتباطات سیاسی هم اقناع خواهد بود. ارتباطات سیاسی در بین عناصر ارتباط بیشتر روی پیام و تاثیر تاکید دارد، به عبارت دیگر محتوای سیاسی برای هدف تاثیرگذاری مورد نظر است یعنی ارتباط سیاسی یک ارتباط معطوف به سیاست است و هدف آن اقناع و تاثیر است. ۱- سازمانهای سیاسی: - دولت - احزاب - سازمان های عمومی - گروه های فشار - گروه های تروریستی 2-3. مولفه های ارتباطات سیاسی ۱ـ سازمان سیاسی: دولت ۲- رسانه احزاب سازمان‌های عمومی گروه‌های صنفی گروه‌های فشار گروه‌های تروریستی ۳- شهروندان ۲ـ رسانه ۳ـ شهروندان دولت مهمترین و قدرتمندترین نهاد یا سازمان سیاسی در جامعه است و به دنبال ایجاد نظم از دو طریق ۱ـ اعمال زور ۲ـ اقناع، است. دولت سعی دارد که رسانه‌ها را در کنترل خود داشته باشد و بر افکار عمومی تاثیر بگذارد. احزاب عمدتاً گروه‌های تشکیلاتی هستند که حول یک ایدئولوژی یا باور سیاسی مشترک برای به دست­آوردن قدرت یا تاثیرگذاری بر فرآیند تصمیم­گیری سیاسی شکل می‌گیرند آنها از رسانه‌ها برای ترویج عقاید و برنامه‌های خود استفاده می‌کنند. گروه‌های صنفی عمدتاً به صورت ذاتی یا ماهیتی سیاسی نیستند و تشکیل آنها به علت منافع صنفی است، هرچند می‌توانند برای اهداف سیاسی فعالیت‌کنند مانند سازمان حمایت از مصرف‌کننده­گان ،سندیکاهای کارگری و انجمن­های صنفی مطبوعات، ایدئولوژی مشترکی ندارند. این گروه نیز از رسانه‌ها برای ارائه و معرفی دیدگاه­های خود استفاده می‌کنند. گروه های فشار عموماً گروه‌های تک موضوعی هستند و برای بیان باورهای خودشان به اعلام مواضع می‌پردازند. این گروه‌ها لزوماً پایدار نیستند و تداوم ندارند، تنها درمواقع خاص فعالیت می‌کنند مانند راهپیمایی گروه های ضد جنگ یا اعتراض طرفداران محیط زیست و گروه‌های مدافع خلع سلاح، الزاماً ایدئولوژیک نیست بلکه تنها موضوعی آنها را به هم پیوند داده است. گروه­های تروریستی عمدتاً گروه­هایی هستند که قصد دارند از طریق رفتارهای خشونت­آمیز بر سیاست تاثیرگذارند. اهمیت رسانه برای آنها به حدی است که مثلاً بمب می­گذارند و بعد در تماس با یک رسانه مسئولیت بمبگذاری را می­پذیرند. استفاده شبکه القاعده از تلویزیون الجزیره مثال بارزی از این استفاده می تواند تلقی شود. ۳٫رسانه و گزینشگری رسانه‌ها از میان رویدادهای گوناگون اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و غیره به انتخاب دست می‌زنند و آنهایی را پخش می‌کنند که اولاً از ارزش چیزی بالاتر برخوردار باشند و ثانیاً با سیاست‌های سازمان رسانه‌ای آنها تطبیق پیدا کند. ثالثاً آن رویدادها باید مطابق با موازین قانونی و چارچوب‌های سیاسی رایج و ایدئولوژی مستقر باشند. ۳-۱٫ رسانه‌ها و ساختن واقعیت رسانه‌ها سازنده واقعیت هستند، شهروندان و مخاطبان از طریق رسانه‌ها در جریان واقعیات رخ داده قرار می‌گیرند و تحلیل مخاطبان مطابق تحلیلی است که رسانه‌ها بازنمایی کرده‌اند، بدین­سان واقعیت رسانه‌ای شده الزاماً واقعیت عینی بیرونی یکسان نیست و تحت تاثیر نحوه بازنمایی است. واقعیت‌هایی که رسانه‌ها می‌سازند به قول پست مدرنیست‌ها مجازی است یعنی سایه‌ها مهمتر از خود واقعیت می­شود و مخاطب از پشت عینک رسانه‌ها به واقعیت‌ها می‌نگرد. ۳-۲٫ رسانه‌یی شدن سیاست در عصر کنونی، رسانه‌ها کانونی‌ترین کانال‌های انتقال و دریافت پیام‌های سیاسی هستند به عبارتی سیاست رسانه‌ای شده است و ملاک ارزیابی و قضاوت افکار عمومی در مورد پیام‌های سیاسی همان درکی است که از رسانه‌ها پیدا کرده‌اند. روندهای تاثیرگذاری بر رسانه‌ای شدن سیاست: ۱ـ گزینشی عمل کردن رسانه‌ها که دنیس مک کوئیل آن را تحت عنوان نظریه میانجی تشریح کرده است. ۲ـ برجسته شدن کنشگران سیاسی توسط رسانه‌ه. ۳ـ برجسته شدن موضوعات و رویدادهای سیاسی توسط رسانه‌ها . ۴ـ‌ بازتاب منطق صنعت تجاری در منطق رسانه‌ها در حوزه سیاست، به طوری‌که کارگزاران تبلیغات سیاسی به دنبال فروش یک حزب یا فرد از طریق رأی هستند. ۵ـ بروز و بازتاب رفتار کنشگران سیاسی براساس فنون و تکنیک‌های رسانه‌ای و تبلیغاتی. ۶ـ بیان و موضع رسانه‌ها تحت عنوان موضع افکار عمومی. مانند: « نظر مردم را می‌پرسند که چرا عده‌ای به اموال عمومی آسیب‌ می‌رسانند.» ۴٫ نظریه‌های ارتباطات سیاسی این نظریات در مورد تاثیر تبلیغات و پیام‌های سیاسی بر نگرش و رفتار شهروندان بحث می‌کنند و به سه دسته نظریه‌های تاثیر مطلق رسانه‌ها، نظریه‌های تاثیر محدود رسانه‌ها و نظریه‌های معتقد به تاثیر قدرتمند رسانه‌ها تقسیم می شوند: ۴-۱٫ نظریات معتقد به تاثیر مطلق رسانه‌ها در فاصله بین سال‌های جنگ اول و دوم جهانی نظریاتی مطرح شد که تاثیر مطلق رسانه‌ها را در حوزه نگرش و رفتار مورد توجه قرار داد. به اعتقاد این نظریات کنش و رفتار مخاطبان تابعی از محرک‌های رسانه‌ای است یعنی از طریق تبلیغات سیاسی می‌توان نگرش و رفتار مردم را تحت تاثیر قرار داد چون مخاطب یک عنصر منفعل است. نظریه تزریقی مصداق بارزی از نظریات معتقد به تاثیر مطلق رسانه‌ها است و مطابق آن اگر پیام آتشین و احساسی باشد و یکسری نهادها، کلیشه‌ها و شعارهای تبلیغاتی به طور مرتب از سوی رسانه‌ها تکرار شود، می‌تواند با تحریک احساسات و عواطف آثار دلخواه را بر جای بگذارد. نظریه تزریق هیچ اهمیتی بر زمینه‌های روانی و اجتماعی مخاطب و پارامترهای غیرارتباطی از قبیل سن، جنس و طبقه اجتماعی و … نمی‌دهد و ضمن ادعای تاثیرمطلق و سریع رسانه‌ها همه مخاطبان همسان را در نظر می‌گیرد. خواستگاه سیاسی و تاریخی نظریات تاثیر مطلق در جنگ جهانی اول و تبلیغات سیاسی رادیوهای طرفین درگیر در جنگ است. تبلیغات سیاسی رادیویی در جنگ جهانی اول بعدها به تز رساله دکترای “هارولد لاسول” تبدیل شد و الگوی معروف ارتباطی او (چه­کسی، چه می­گویدو….) با تاکید بر تاثیر ارائه گردید. خواستگاه تئوریک نظریات تاثیر مطلق هم نظریه رفتارگرایی یا محرک و پاسخ است که نظریه غالب روانشناسی در دهه ۳۰ بود و مطابق آن رفتار های انسانی را تابعی از محرک های خارجی تصور می­کرد و انسان را به عروسکی مطابق با آزمایش معروف پائولوف می دانست. گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر از جمله افرادی بود که تئوری تزریقی را به کار بست. به اعتقاد محققی به نام سرژ چاکوتین که بر روی شیوهای تبلیغات نازی ها در آلمان تحقیق کرده است، این تبلیغات در واقع تجاوز به روح و روان ملت آلمان بود که رفتار سیاسی آنها را تابعی از ماشین تبلیغات دولت می­کرد. مطابق اعتقاد گوبلز، اگر یک تبلیغ­گر بتواند غریزه غالب را بشناسد و آن را تحریک کند می­تواند پاسخ دلخواه را بگیرد. غریزه غالب بعد از جنگ جهانی اول احساس دشمنی و تنفر بود و گوبلز از این احساس با استفاده از سینما و رادیو بیشترین استفاده را کرد .هرچند در دوران هیتلر ارعاب هم وجود داشت و به قول “هانا آرنت” تبلیغات و ارعاب دو روی یک سکه هستند. ۴-۲٫ نظریات معتقد به تاثیرات محدود رسانه ها بعد از جنگ دوم جهانی نظریات جدیدی مانند “نظریات شناخت” در حوزه روانشناسی مطرح شد که به پردازش محرک­ها توسط انسان در دستگاه ذهنی اعتقاد داشت. “کارل هاولند” در دانشگاه “یل” آمریکا طبق تحقیقی مفهوم “پویایی روانی” را مطرح کرد؛ بدین مفهوم که انسان از لحاظ ذهنی از پویایی برخوردار است. بعد هم پژوهشی از سوی “کاتز”، “لازارسفلد” و “برلسون” با طرح این مسئله انجام گرفت که: “آیا مردم تحت تاثیر تبلیغات سیاسی هستند؟” نتیجه این تحقیق هم بر نادرستی باور خوش­بینانه در مورد تاثیر مطلق رسانه­ها تاکید داشت و طرح مباحثی از قبیل آنکه مردم در میان اخبار گزینش می­کنند و عمدتاً پیام­هایی را انتخاب می­نمایند که با عقاید و باورهایشان سازگار باشد. مک لوهان: اگر در دوران هیتلر تلویزیون وجود داشت و چهره او را نشان می­داد، هیتلر هیچگاه به آن اندازه تاثیر نمی­گذاشت و ابهت نداشت. پوپر می­گوید ذهن ما مثل یک نقاش است و نه دوربین عکاسی . از جمله نظریاتی که در این دوران تا اواخر سالهای دهه ۶۰ میلادی مطرح شد می­توان به الگوی نشر نوآوری های “راجرز” اشاره کرد که برخلاف نظریات “لرنر” که به “نوگرایی” و مهاجرت از روستا به شهر اعتقاد داشت، “راجرز” به “نوآوری” اشاره کرد و توصیه نمود که امکانات کافی برای مدرن شدن به روستائیان داده شود. به اعتقاد او برای قابل پذیرش کردن نوآوری هم رهبران افکار بیشترین نقش را دارند و اگر بتوان به نوعی رهبران افکار را برای این پذیرش قانع کرد می­توان نسبت به پذیرش نوآوری امیدوار بود. تحت تاثیر همین مسائل هم الگوی دو مرحله­ای جریان ارتباطات مطرح شد. همچنین نظریه استحکام یا تاثیر محدود هم در این مرحله قابل طرح است که مطابق آن مخاطب فعال است، پارامترهای غیر ارتباطی اهمیت فوق العاده دارند و تاثیر عمده رسانه­ها در استحکام و تقویت باورها و عقاید موجود است و نمی­توانند نگرش مردم را تغییر دهند. ۴-۳٫ نظریات معتقد به تاثیر قدرتمند رسانه­ها از اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ ، با رشد و فراگیر شدن تلویزیون و همچنین طرح نظریات مارکسیستی چپ مثل مکتب فرانکفورت که معتقد بودند رسانه­ها در کشورهای غربی ابزار مشروعیت بخش نظم سیاسی حاکم و توجیه­گر وضع موجود هستند، نظریات جدیدی مطرح شد که معتقد به تاثیر قدرتمند رسانه ها بودند. از جمله نظریات مهم این دوره هم می­توان به نظریه برجسته سازی اشاره کرد که توسط “شاو” و “مک کامب” با تحقیق در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۹۶۸ انجام گرفت و معتقد بود رسانه­ها موضوع را بزرگ می­کنند و باعث می­شوند موضوعات در نظر مردم برجسته شوند. این سخن معروف “برناردکوهن” راجع به مطبوعات تصویری کامل از نظریه برجسته سازی است:” ممکن است در بیشتر اوقات توفیق در گفتن اینکه مردم چگونه فکر کنند نباشد، اما به طرز خیره کننده ای در گفتن اینکه خواننده­گان راجع به چه موضوعی فکر کنند موفقیت وجود دارد.” از دیگر تحقیقات این دوران می­توان به پروژه تحقیقاتی “گربنر” در ارتباط با پروژه تحقیقاتی شاخص­های فرهنگی در آمریکای دهه ۶۰ برای بررسی تاثیر برنامه­های تلویزیونی بر مردم اشاره کرد که منجر به نظریه کاشت در تفسیر برنامه­های خشونت آمیز تلویزیون گردید. از جمله نظریات مطرح شده در مورد خشونت می توان به نظریات “یادگیری اجتماعی” و “حساسیت زدایی” اشاره کرد که توسط گربنر هم مورد بررسی قرار گرفت و در نهایت منجر به تفسیر گربنر از پخش این برنامه­ها در نظریه کاشت شد که مطابق این نظریه پخش برنامه­های خشونت­آمیز در تلویزیون باعث ایجاد ترس و نگرانی در مخاطب می­شود، چون کسانی که برنامه­های تلویزیونی را زیاد تماشا می­کنند، به دلیل خشونت موجود در این برنامه­ها دنیا را بسیار ناامن تر از آن تصور می­کنند که واقعاً هست. مهمترین تاثیر رسانه به خصوص تلویزیون بر اساس این نظریه این است که: رسانه­ها سازنده تصویر ذهنی مردم از واقعیت هستند. “گربنر” بیننده­گان تلویزیونی را به بیننده­گان پرمصرف و کم مصرف تقسیم کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که تلویزیون بر مفهوم سازی واقعیت از منظر مردم تاثیر می­گذارد. کاشت یک فرایند انباشتی است و تکامل در یک دوره زمانی طولانی صورت می­گیرد. به اعتقاد گربنر، تلویزیون در آمریکا یک رسانه جامعه پذیر محافظه­کار است و مطابق فرایند تشدید در نظریه کاشت، تاثیر تلویزیون در یک عده بیشتر از دیگران خواهد بود. ادوارد سعید در شرق شناسی برداشت مردم مغرب از مشرقی های مسلمان را در این می­داند که آنها مردمی تروریست و خشونت طلب هستند و به علت تهدید غرب باید مهار شوند. از دیگر نظریات این دوران همچنین می­توان به نظریه مارپیچ سکوت از الیزابت نئومان هم اشاره کرد. وی معتقد بود که رسانه­ها از سه خاصیت “همه جایی بودن”، “هم صدایی بودن” و “مداوم و متراکم بودن” برخوردارند و از این طریق تاثیرات قدرتمندی بر افکار عمومی می­گذارند و از عقیده رایج حمایت، به عقیده مخالف بی توجهی می­کنند و آن را به عنوان یک استراتیژی به­کار می­گیرند. سئوالات مطرح مطابق این نظریه این است که “عقیده اکثریت کدام است؟”، ” عقیده رو به تزاید کدام است؟” و “برای منزوی نشدن گرایش به چه عقیده ای باید وجود داشته باشد؟” مطابق نظریه مارپیچ سکوت یکی از دلایل سکوت اقلیت­ها، ترس از انزوا است و اینگونه القا می­شود که اکثریت جامعه به موضوعی گرایش دارد تا افراد مردد هم نسبت به عقیده اکثریت گرایش پیدا کنند. به عنوان یک مثال از انتخابات نهم ریاست جمهوری ایران می توان به عدم حضور ۲۰ میلیون نفر اشاره کرد، در حالیکه عقیده غالب این عده را نادیده می­گرفت و تنها به تبلیغ حضور می­پرداخت. هرچند از این نظریه انتقاد هم شد و “لاسورسا” از عدم مصداق آن در صورت برخورداری مردم از دانش و معلومات سیاسی بالا خبر داد که حتی این عده اگر در اقلیت هم باشند حرف می­زنند و دقیقا همین ویژگی­های فردی در این نظریه نادیده گرفته می­شود. به عنوان مثال در فیلیپین، مخالفان با رادیو، کلیسا و چند نشریه محلی مارپیچ سکوت را شکستند. ۵٫ قدرت درباره مفهوم قدرت مطالب بسیاری نوشته‌اند. عباراتی مانند به­دست آوردن قدرت، گرفتن خدمت، نیاز به قدرت فراوانند. مورخان اغلب به قدرت‌های بزرگ و موازنه قدرت اشاره می‌کنند. تحلیلگران سیاسی، ایالات متحده را ابرقدرت می‌دانند. همه این کاربردها با تعریف لغوی ساده قدرت به عنوان «توانایی کنش یا عمل» تطبیق می‌کند به این معنا که «داشتن قدرت، افراد یا گروه‌ها را قادر می‌سازد که اراده‌یشان را اعمال کنند». به دست آوردن قدرت، گرفتن قدرت و مبارزه قدرت به روشنی به کسب توانایی عمل کردن مربوط می‌شود. دولت‌ها یا قدرت‌های بزرگ ظاهراً توانایی زیادتری برای عمل وکنش دارند تا قدرتها یا دولت‌های کوچکتر. برتراند راسل معتقد است « قدرت تولید نتایج مورد نظر است.» مقولاتی مانند موازنه قدرت، قدرت‌های بزرگ و ابرقدرتها درتعریف راسل به آسانی قابل درک است. معمولاً و تقریباً همیشه قدرت بر حسب توانایی نظامی سنجیده می‌شود. اگرچه نیروی نظامی تنها برای اهداف نظامی به کارگرفته نمی­شود، بلکه برای تولید نتایج مورد نظر و همچنین برای دستیابی به هدف‌های بزرگتر و گسترده‌تر به کار برده می‌شود. مثلاً کاربرد نیروی نظامی توسط بیسمارک برای به وجود آوردن وحدت آلمان و ایجاد امپراتوری آلمان تحت رهبری” پروس”، یک مورد آشکار است. کلید تعریف راسل «نتایج مورد نظراست» که به آسانی در زمینه نظامی قابل درک است. استفاده از نیروی نظامی معمولاً عمدی و دارای نتایج مورد نظراست اما نتایج غیرمنتظره که احتمالاً متعدد باشند چه خواهد شد؟ حتی از مواردی که هدف‌های اولیه به دست آمده‌اند. تعریف راسل: قدرت بیشتر یک فرایند یا فعالیت را در نظر می‌گیرد تا یک کالا یا منبع. به طوری که این پرسش مطرح می‌شود که آیا قدرت تنها هنگامی که مورد استفاده قرار می‌گیرد، وجود دارد. قدرت حتی بعد نظامی آن پیش از آن‌که مورد استفاده قرار گیرد وجود دارد ـ همانند شمارش تعداد سربازان، توپها، موشک‌ها، تانک‌ها کشتی‌ها و هواپیماها، کیفیت رهبری، استراتیژی و تاکتیک‌های احتمالی و منابع غیرنظامی مربوط سنجیده می‌شود. ماکس وبر در تعریف قدرت می‌گوید: قدرت عبارتست از احتمال اینکه یک کنشگر در یک رابطه اجتماعی در موقعیتی باشد که اراده خود را به رغم مقاومت دیگران اعمال کند. صرف نظر از اینکه این احتمال بر چه مبنایی قرار دارد. چه کسی قدرت را اعمال می‌کند چگونه قدرت اعمال می‌شود و چرا قدرت اعمال می‌شود؟ سه پاسخ کلی به این سوال که چه کسی قدرت را اعمال می‌کند، وجود دارد: ۱ـ نظرپردازان نظریه نخبگان ۲ـ مارکسیست‌ها ۳ـ کثرت‌گرایان ساده‌ترین پاسخ از آن نظریه‌پردازان نخبگان مانند موسکا، پارتو و میلز است: گروهی منسجم و از نظر اجتماعی قابل تشخیص در یک جامعه معین براساس سودجویی آگاهانه قدرت را اعمال می‌کند. مارکس و پیروانش معتقد بودند: قدرت توسط طبقه اجتماعی که وسایل تولید را در جامعه کنترل می‌کند اعمال می‌گردد این طبقه از نظر تاریخی فرق می‌کند اما در جامعه سرمایه‌داران زمانی که پرولتار یا با طبقه کارگر کنترل وسایل تولید را در دست می‌گیرد جانشین بورژوازی یا طبقه سرمایه‌دار می شود. نظریه‌پردازان کثرت‌گرایی مانند دال، پولزبی است که استدلال می‌کردند نه یک گروه نخبه معین و نه یک طبقه اجتماعی هیچ کدام قدرت را در دست ندارند، بلکه قدرت توسط گروه‌های رقیب اعمال می‌شود و در زمان گوناگون تغییر می‌کند. شاید قدرت بیش از همه مبتنی بر زور یا اجبار فیزیکی باشد. و شاید مبتنی بر ثروت، منزلت، دانش، کاریزما و اقتدار ‌باشد. اجبار با زور تنها شامل تهدید یا اجبار فیزیکی نیست بلکه شاید شامل اجحاف،‌ باجگیری، سلب مالکیت، مصادره اموال و دارایی‌ها باشد. نفوذ نه تنها ترغیب عقلانی، احترام و حرمتگذاری نیست بلکه شامل ارتشا و فساد است. قدرت، هنگامی که به عنوان یک کالا یا منبع در نظر گرفته می‌شود، وسیله‌ای برای دستیابی به هدف می‌شود. قدرت شاید برای مقاصد فردی و جمعی یا سیاسی اقتصادی یا ایدئولوژیک مورد استفاده واقع شود. استوارت هال سه نوع قدرت سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک را که هر یک از منابع معینی در جامعه سود می برند، مشخص کرده است: قدرت سیاسی ـ ظرفیت برخی افراد در جامعه برای سازماندهی تسلط بر همگنان خود. قدرت اقتصادی: توانایی سازماندهی و توسعه منابع در جامعه. قدرت ایدئولوژیک: توانایی عقلانی کردن سازمان‌ جامعه از طریق نظام‌های اعتقادی یا ارزشی. هال قدرت نظامی را بخشی از قدرت سیاسی می‌داند که در عمل از منابع اقتصادی و ایدئولوژیک بهره می‌جوید و اساساً برای مقاصد سیاسی به کار می‌رود. هال معتقد است که در مواردی که قدرت ایدئولوژیک سیاسی و اقتصادی در یک جهت حرکت می‌کنند. به احتمال زیاد نیروی اجتماعی زیادی ایجاد می‌شود، که به دگرگونی اجتماعی منجر می‌شود. این نیرو را قدرت «توانایی سازنده» می‌نامند اما زمانی که میان انواع مختلف قدرت تعارض وجود دارد احتمال رخ دادن دگرگونی اجتماعی کمتر می‌شود. هال این پدیده را قدرت «مانع شونده» می‌نامد. ۵-۱٫ چرا قدرت اعمال می‌شود؟ قدرت ممکن است برای مقاصد فردی یا جمعی برای هدف‌های سیاسی، اقتصادی یا ایدئولوژیک مورد استفاده واقع شود. برخی از نظریه‌پردازان به اهداف اعمال قدرت به طور مستقیم‌تری اشاره کرده‌ اند و مواردی مانند به‌دست­آوردن ثروت، منزلت، کنترل افراد یا قلمرو یا گسترش اعتقادات معنوی یا ایدئولوژیک مربوط می‌شوند. برخی تامین نیازهای روانی را علت اعمال قدرت می‌دانند. از جمله لاسول در کتاب آسیب‌شناسی روانی و سیاست. آدرنو و همکارانش در کتاب شخصیت اقتدارگرا. آیسنک درکتاب روانشناسی سیاست. همه آنها جنبه‌های گوناگون نقش شخصیت در سیاست را بررسی کرده‌اند. در عمل اعمال قدرت، هم کسانی که آن را اعمال می‌کنند و هم برای کسانی که تابع آن هستند شامل سود و هزینه است. این سود و هزینه ممکن است فردی یا جمعی یا هر دو باشد و ممکن است شامل تحمیل یا ضمانت‌های اجرایی یا تهدید به توسل به آن یا دریافت یا وعده پاداش باشد. قدرت ممکن است شکل اقتدار یعنی پذیرش حق اعمال قدرت را به خود بگیرد و در نهایت به جای تحمیل عقلانی مزایا و معایب شامل اطلاعات بی‌چون و چرا شود. نظریه پردازان مارکسیست ازجمله مارکس و انگلس همچون وبر به مفهوم سلطه بیش از قدرت توجه نشان داده‌اند. از نظر مارکسیست ها قدرت به طور ضمنی در مفهوم یک طبقه حاکم یا مسلط وجود داشت و تنها بعد از آنکه جوامع سرمایه‌داری توانایی زیادی برای بقا نشان دادند نظریه پردازان مارکسیت توجه آشکاری به قدرت به منظور تبیین اینکه چگونه طبقه سرمایه‌دار همچنان بر جامعه مسلط است، نشان دادند. مارکس و انگلس استدلال می‌کردند که عقاید طبقه حاکم در هر دوره‌ای عقاید حاکم هستند. یکی از نظریه‌پردازان مارکسیت ایتالیایی بنام آنتونیو گرامشی در نوشته‌های زمان زندانی بودنش در حکومت موسولینی استدلال کرده است که بورژوازی کمتر از طریق زور و بیشتر با فراهم کردن رضایت از طریق نهادهای فرهنگی به منظور تفوق جهان بینی خود، سلطه‌ی خود را بر جامعه برقرار می‌کند. وی اصطلاح هژمونی را برای توصیف وضعیتی که در آن طبقه حاکم می‌توانست منافع خود را به منزله منافع جامعه به طور کلی جلوه دهد به کار می‌برد. این استدلال مستقیماً با استدلال‌های ساختگرایانه منجر می‌شود که توسط نیکولاس پولانزاس مطرح شده است و قدرت را توانایی طبقات اجتماعی برای تحقق منافع عینی ویژه خود، تعریف می‌کند و اعمال قدرت را ناآگاهانه با نتایج غیرمنتظره ترکیب می‌کند به گونه‌ای که بنا به تعریف هر طبقه اجتماعی در جهت منافع خود عمل می‌کند خواه کاملاً از آنها آگاه باشد یا نباشد. لویی آلتوسر، سلطه ایدئولوژیک را از طریق آنچه دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت نامیده است. یعنی نظام آموزشی، اتحادیه‌های کارگری احزاب سیاسی، کلیساها و حتی خانواده به دولت مربوط می‌سازد. کنترل عقاید، بسیج جانبداری و تعصب و سرکردگی را می‌توان به نظریه اجتماعی شدن مرتبط ساخت که می‌گوید ارزش‌های جامعه و هنجارهای رفتار از طریق یک فرایند یادگیری آگاهانه و ناآگاهانه از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابند. ۵-۲٫ اقتدار و مشروعیت مساله‌ای به نام تعهد سیاسی: چرا افراد اطاعت می‌کنند؟ چرا افراد باید اطاعت کنند؟ پاسخ‌های متعددی به این سوالات داده‌ شده است: ژان ژاک روسو در کتاب قرارداد اجتماعی می‌نویسد: اراده عمومی یا خیر همگانی می‌تواند از طریق دموکراسی مشارکتی مستقیم برآورده شود و از قوانینی که اراده عمومی را بیان می‌کنند، باید اطاعت شود چنین وضعیتی از طریق یک قرارداد اجتماعی میان همه افراد در جامعه به وجود می‌آید و حفظ می‌شود. آرمان ژان ژاک روسو دولتشهر کوچکی بود که در آن دموکراسی مستقیم امکان‌پذیر است و در حالی که قوانین ظاهراً توسط تعداد اندکی از افراد اجرا می شود او چنین می‌پندارد که همه در قدرت سهیم هستند. توماس هابز و جان لاک استدلال کرده‌اند که به سود افراد است که به خاطر حفاظت خودشان سلطه حکومت را بپذیرند، اما در مورد شرایطی که درآن می­توان یک حکومت را رد کرد اختلاف نظر قابل ملاحظه‌ای داشتند. هابز که در دوران جنگ داخلی انگلستان و به دنبال آن آثار خود را می‌نوشت، تسلیم در برابر یک حاکم دارای قدرت مطلقه یا لویاتان را تنها وسیله اجتناب از حالت هرج و مرج و آشوب می‌دید که در رویدادهای جدید تجسم یافته‌ بود بدون حکومت قدرتمند، جامعه به حالتی ازطبیعت باز می‌گشت که در عبارتی مشهور توسط هابز «منزوی»، «فقیر»، «نکبت‌بار»، «حیوانی و کوتاه» توصیف شده است. بدینسان نظریه‌ هابز به عنوان توجیه­گر نهایی دولت مطلقه یا اقتدارگرا -که هیچ­گونه تعهدی را برای اجرای خواسته‌های اتباعش در نظر نمی‌گیرد - در نظر گرفته می‌شود. جان لاک نیز حکومت را وسیله‌ فراهم ساختن حمایت برای فرد در نظر می‌گرفت اما دامنه حکومت به وسیله رضایت محدود بود. بدینسان در حالی که از حکومت انتظار می‌رفت که نظم را حفظ کند، انتظار می‌رفت که از حقوق مدنی ـ آزادی و دارایی فردی نیز حمایت کند و کوتاهی دراین کار افراد را محق می‌ساخت که رضایت خود را پس بگیرند و در صورت لزوم حکومت را سرنگون سازند. روسو و لاک با تاکید بر رضایت حکومت شوندگان شالوده‌های مهمی برای توسعه نظریه‌های دموکراتیک فراهم می­ساختند. لاک به معنای دقیق کلمه یک نظریه‌پرداز دموکراتیک نیست. اما اندیشه­های وی دربارۀ حکومتِ محدود و منتخب بعدها به نظریه دموکراسی راه­ یافت. اندیشه‌های روسو را می­توان با لبیرال دموکراسی، اندیشه­های مربوط به برابری، حکومت قانون – و اینکه مشروعیت به اراده یا رضایت حکومت‌شونده­گان بستگی دارد- مرتبط دانست. نظریه‌پردازان جدید، اقتدار ( یعنی پذیرش اعمال قدرت هم توسط کسانی که آن را اعمال می‌کنند و هم توسط کسانی که قدرت در موردشان اعمال می‌شود، را مفهوم اساسی در سیاست در نظر می‌گیرند). محققان علم حقوق تفاوتی را میان اقتدار واقعی یا بالفعل و اقتدار مشروع یا قانونی برقرار می‌کنند اقتدار واقعی یا بالفعل هنگامی وجود دارد که فرد یا گروهی از افراد اعمال قدرت بر خودشان را می‌پذیرند و از دستورها یا فرمان‌های کسانی که دارای قدرت هستند اطاعت می‌کنند. اقتدار مشروع یا قانونی زمانی وجود دارد که اعمال قدرت به منزله یک حق توسط کسانی که قدرت نسبت به آنها اعمال می­شود، پذیرفته می‌شود یا توجیه می‌گردد. حکومت‌های امروزی گاهی از شناسایی رسمی رژیمی که برایشان ناخوشایند یا نفرت‌انگیز است، خودداری می‌کنند. با وجود این شناسایی بالفعل یعنی شناخت اینکه رژیم مربوط دارای کنترل است و خودداری از شناسایی قانونی آن یعنی اینکه حق آن کنترل را دارد، غیرمعمول نیست. مشروعیت: یعنی میزانی که هنجارهای اجتماعی و سیاسی در یک جامعه معین پذیرفته می‌شوند و مردم احساس رضایت می کنند. به ویژه هنجارهایی که در مورد اعمال قدرت یا تسلط برخی افراد یا گروه‌های دیگر است. نظر ماکس وبر درباره سلطه، اساساً به سلطه مشروع مربوط می‌شود. او سه منبع آرمانی برای مشروعیت ارائه کرده است که عبارتند از: ۱ـ مشروعیت سنتی ۲ـ مشروعیت کاریزمایی ۳ـ مشروعیت عقلانی ـ قانونی مشروعیت سنتی: بر اعتقاد به تقدس سنت‌های قدیمی و مشروعیت پایگاه کسانی که از زمان‌های قدیم جامعه تحت حکومت آنان بوده است، استوار است. مثل: حکومت مبتنی بر وراثت، پدرسالاری یا پیرسالاری. مشروعیت کاریزمایی: بر سرسپرده­گی به تقدسی ویژه، استثنایی و شخصیتی ویژه، نمونه و منحصر به فرد که نماد دلاوری و الگوهای هنجاری در جامعه می­باشد، استوار است و این الگوها توسط او آشکار یا مقرر می‌گردد افرادی مانند اسکندر کبیر، مولیس سزار، هیتلر، گاندی، ناصر، قذافی، و امام خمینی و … مشروعیت عقلانی و قانونی: بر اعتقاد به قانونی بودن الگوهای قواعد هنجاری و حق کسانی که تحت چنین قواعدی برای صدور دستور اقتدار یافته‌اند، استوار است. دولت بوروکراتیک امروزی که براساس قواعد و هنجارهای قانونی استوار است نمونه بارز مشروعیت عقلانی و قانونی است. ۶٫ فرهنگ و رفتار سیاسی ۶-۱ جامعه‌پذیری سیاسی فرایندی است که به وسیله آن افراد در جامعه معین با نظام سیاسی آشنا می‌شوند و تا اندازه‌ی قابل توجهی ادراکشان از سیاست و واکنش‌ها بر پدیده‌های سیاسی تعیین می‌شود. جامعه‌پذیری سیاسی از دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، مورد توجه واقع شد. کتاب جامعه‌پذیری سیاسی هربرت هایمن، نخستین بحث نظام یافته‌ و منسجم درباره جامعه‌پذیری سیاسی توسط یک دانشمند سیاسی است. حاصل مطالعات هایمن دو تعریف زیر است: تعریف اول: القای عمدی اطلاعات، ارزشها و شیوه‌های عملی سیاسی به وسیله عوامل نهادی‌ که رسماً این مسئولیت به آنها داده شده است. تعریف دوم: تمام یادگیری سیاسی، رسمی و غیررسمی ـ عمدی و غیرعمدی (برنامه‌ریزی نشده) در هر مرحله از دوره زندگی، شامل یادگیری آشکار سیاسی و هم یادگیری ظاهراً غیرسیاسی ویژگی‌هایی که از نظر سیاسی ذیربط هستند. برخی از حکومت‌های توتالیتر (تمامیت خواه)، تعریف محدودی از جامعه‌پذیری سیاسی دارند و آن را بر مبنای القای ارزش‌های معین از طریق نظام آموزشی ـ همان گونه که لنین و هیتلر گفته‌اند. لنین می­گوید: تنها با تعیین شکل اساسی نظام آموزشی، سازماندهی و تربیت جوانان خواهیم توانست تضمین کنیم که نتایج تلاش‌های نسل جوان ایجاد جامعه‌ای متفاوت با جامعه قدیم یعنی جامعه کمونیستی باشد. هیتلر: هنگامی که یکی از مخالفین من اعلام می‌کند که من در کنار شما ـ قرار نخواهم گرفت من به آرامی می‌گویم: فرزندان شما هم اکنون به ما تعلق دارند شما چه هستید؟ شما در می‌گذرید، اما فرزندان شما اکنون در اردوی جدید قرار دارند و در زمانی کوتاه آنها هیچ چیز دیگری را به جز این اجتماع جدید نخواهند شناخت. ـ در آلمان هیتلری به کودکان آموزش می‌دادند که به دولت یعنی همان پیشوا هیتلر وفادار باشند. هم کتابهای درسی می بایست با ایدئولوژی نازی هماهنگ باشند و حتی در کتابهای درسی ریاضی از مثال‌های مناسب استفاده می‌شد. این مثال‌ها شامل محاسبه مساحت جمعیت مستعمراتی بود که آلمان در جنگ جهانی اول از دست داده بود، مانند: ظرفیت و عملکرد هواپیماهای نظامی و مسایل مربوط به مساله یهود مانند تعداد و نسبت یهودیان در آسمان. خارج از مدرسه برای کودکان ۱۰ تا ۱۴ سال جامعه‌پذیری به طور گسترده‌ای از طریق یونگ فولک و برای پسران و دختران بالای ۱۴ سال به ترتیب از طریق «هیتلر یوگند بوند دویچرمیدل» اجرا می‌شد حتی از مثال های نظامی برای مسایل بازی استفاده می­کردند. الگوی مشابهی در شوروی وجود داشت، تمام کتابهای درسی و آموزشی می‌بایست از خط رسمی یا فرایندی که از کودکستان تا آموزش عالی استمرار می‌یافت، تبعیت می­کرد در شوروی نیز مسایل ریاضی را به منظور جامعه‌پذیر کردن مورد استفاده قرار می‌دادند. مثال: جامعه‌پذیری در شوروی از طریق سازمان «پیشاهنگان جوان» که تقریباً همه کودکان بین ۹ تا ۱۴ سال عضو آن بودند بیشتر تقویت می‌شد اما عضویت در سازمان «کامسومول» گزینشگرانه‌تر بود و به معرفی یک عضو حزب کمونیست یا دو عضو کامسومول نیاز داشت. کامسومول یک کانال مهم گزینش برای عضویت در خود حزب کمونیست بود و اعضای آن تحت آموزش سیاسی مستقیم و آموزش‌های دیگری قرار می‌گرفتند. «ایوان ولگایز» در سال ۱۹۷۵ در کتاب «جامعه‌پذیری سیاسی» در اروپای شرقی می‌نویسد که مسایل ریاضی اغلب به موضوعاتی مانند ساعت کار و اخلاق سوسیالیستی مربوط بودند و تمام دولت‌های کمونیستی درسهای جداگانه‌ای درباره ایدئولوژی وجود داشت. موضوعاتی مانند ساختارسوسیالیسم، ضد امپریالیسم، اخلاق سوسیالیستی و میهن پرستی مدام در کتابها بازنمایی می‌شد. تعریف کلی جامعه شناسی سیاسی: هم به معنای جامعه‌پذیری سیاسی آگاهانه یا آشکار و هم جامعه‌پذیری ناآگاهانه یا پنهان است . مفهوم جامعه‌پذیری رابطه بسیار قوی با مفهوم فرهنگ سیاسی داده است. ۶-۲٫ فرهنگ سیاسی تعریف آلموند و وربا: فرهنگ سیاسی یعنی درونی شدن یا نهادینه شدن نظام سیاسی در شناخت احساسات و ارزیابی‌های مردم. همچنین به الگوی نگرش‌ها و جهت‌گیری‌های فردی نسبت به سیاست در میان اعضای یک نظام سیاسی فرهنگ سیاسی می‌گویند. سه نوع فرهنگ سیاسی از نظر آلموند و وربا وجود دارد: ۱ـ کوته بینانه ۲ـ ذهنی۳ـ مشارکتی فرهنگ سیاسی کوته بینانه با آگاهی اندک از حکومت، انتظارات اندک از حکومت و میزان مشارکت سیاسی اندک مشخص می‌گردد. فرهنگ سیاسی ذهنی با میزان آگاهی و انتظارات بالاتر اما میزان مشارکت اندک و فرهنگ مشارکتی با میزان آگاهی و انتظار و مشارکت زیاد مشخص می‌شود. مثلاً مکزیک فرهنگ کوته بینانه ایتالیا و آلمان غربی فرهنگ ذهنی . بریتانیا و ایالات متحده آمریکا فرهنگ مشارکتی. فرهنگ سیاسی نتیجه جامعه‌پذیری سیاسی است. بدین معنا که باید تعریف جامعه‌پذیری سیاسی را آن قدر وسیع در نظر گرفت که به کمک آن افراد معرفت سیاسی یا اطلاعات معینی کسب می‌کنند. متغیرها و فرایندهایی که در جامعه‌پذیری سیاسی کمک می‌کنند: عوامل وسایل مراحل جامعه پذیری ادراکی خانواده نظام آموزشی گروه همسالان گروه فراغت گروه مذهبی رسانه های جمعی معرفت ارزش ها نگرشها تجربه رفتار شخصیت تقلید آموزش انگیزش *کودکی(جامعه پذیری و بازجامعه پذیری). *نوجوانی(تقویت و بازجامعه پذیری) *بزرگسالی(تقویت و بازجامعه پذیری) یک مدل جامعه پذیری سیاسی در جریان جامعه‌پذیری سیاسی چه چیز‌هایی یاد گرفته یا آموخته می‌شود: در یکی از مطالعاتی که اتسین و دنیس درباره اجتماعی شدن در دوران کودکی انجام داده اند،گفته‌اند که در ۴ مرحله انجام می‌شود: ۱ـ بازشناختن اقتدار فردی ۲ـ بازشناختن وجوه تمایز میان اقتدار درونی و بیرونی ۳ـ بازشناختن اقتدار سیاسی و غیرشخصی ۴ـ بازشناختن وجوه تمایز میان نهادها و افراد مرتبط با آنها البته متغیرهای دیگری نیز مانند پایگاه اجتماعی، جنسیت، ضریب هوشی و مذهب در اثربخشی سیاسی با جامعه‌پذیری سیاسی موثر هستند. ۶-۳٫ زمان جامعه‌پذیری کودکی و تا اندازه‌ای نوجوانی مهمتر از دوران بزرگسالی برای جامعه‌پذیری هستند. البته جامعه‌پذیری فرایندی پویاست که در سراسر دوران زندگی و حتی بزرگسالی دوام خواهد داشت. ولگایز در مطالعه خود درباره اروپای شرقی به جامعه‌پذیری شدن نسلی(جامعه پذیری کودکان به طور خودآگاه و ناخودآگاه توسط بزرگسالان) و به باز اجتماعی شدن که آن را به مرحله «انقلابی» و «پیوسته» تقسیم می­کند اشاره دارد. ۶-۴٫ مشارکت سیاسی مشارکت سیاسی درگیر شدن فرد در سطوح مختلف فعالیت در نظام سیاسی از عدم درگیری تا داشتن مقام رسمی سیاسی است. سلسله مراتب مشارکت سیاسی لستر میلبرات در کتاب مشارکت سیاسی خود سلسله مراتبی از مشارکت را مطرح کرده است که از عدم درگیری تا گرفتن مقام رسمی در دولت تغییر می‌کند و پایین‌ترین سطح مشارکت واقعی رأی دادن در انتخابات است. او مردم آمریکا را به سه دسته تقسیم می‌کند: ۱ـ گلادیاتورها: کسانی که غالباً در سیاست فعالند (بین ۵ و ۷ درصد) ۲ـ تماشاگران: کسانی که درسیاست درگیر نمی‌شوند (حدود ۶۰ درصد) ۳ـ بی‌تفاوت‌ها: کسانی که در سیاست درگیر نمی‌شوند (حدود ۳۳ درصد) سلسله مراتب مشارکتی داشتن مقام سیاسی یا اداری جستجوی مقام سیاسی یا اداری: صاحب منصبان قدرت احزاب و گروه‌های فشار و ذی نفوذ ـ عوامل بسیج سیاسی عضویت فعال در یک سازمان سیاسی عضویت فعال در یک سازمان مشابه سیاسی مشارکت در اجتماعات عمومی، تظاهرات و غیره عضویت انفعالی در یک سازمان سیاسی عضویت انفعالی در یک سازمان شبه سیاسی مشارکت در بخشهای سیاسی غیررسمی اندکی علاقمند به سیاست رای دادن عدم درگیری به سیاست ۶-۵٫ دامنه مشارکت سیاسی سطوح بالای مشارکت سیاسی تنها نسبت اندکی از جمعیت و سطوح پایین‌تر اکثریت جمعیت را در بر می‌گیرد اساساً سیاست یک فعالیت اقلیت است. در بریتانیا آمریکا بیش از ۵۰ درصد مردم معتقدند که تا اندازه‌ای به سیاست علاقه دارند بین ۶۰ و ۷۵ درصد معتقدند که گاهی درباره سیاست با دیگران بحث می‌کنند تنها ۱۵ درصد می‌گویند که به سیاست بسیار علاقه دارند. در هر جامعه‌ای بالاترین میزان مشارکت سیاسی در انتخابات دیده می‌شود اگر چه مقدار شرکت‌کننده‌ها از یک جامعه به جامعه دیگر متفاوت است مثلاً در کشورهای جهان مثل مصر مدعی ارقامی بالا بودند. تعدادی از دموکراسی‌های لیبرال مانند هالند، اتریش، ایتالیا
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: علی ابراهیمی