خوش آمديد,
مهمان
|
|
مقدمه
امروزه وقتي نامي از نظم، اجتماع و زندگي برده ميشود ناخواسته در ذهن، مفهوم دولت متصور ميشود. علت اين تصور آن است كه دولت در همه شئونات زندگي انسان ديده ميشود؛ از بدو تولد كه انسان بايد نام خود را در دفتر ثبت احوال در هر كشوري ثبت كند و شناسنامهاي بهعنوان برگ شهروندي در اختيار خود بگيرد تا زماني كه در بستر خاك آرام ميگيرد، ناگزير از ارتباط با دستگاههاي دولتي و غيردولتي- كه آنها نيز زيرنظر دولت قرار دارند- است. حال اين كه چرا انسانها بايد با دولت ارتباط داشته باشند؟ بايد از اجداد و نياكان آنها پرسيده شود كه چرا دستگاهي به نام دولت به وجود آوردند؟ زيرا كه دولتها خواسته يا ناخواسته بشري هستند. انسانها دولتها را در همه امور خود هم مسؤول دانسته و هم اينكه خواهان آن هستند كه آزادي آنها را محدود نكنند. به عبارتي يك انسان مدرن از دولت، انتظار خدمتگزار بودن را دارد و اين در حالي است كه ابزار انجام آن را نيز در اختيار آن قرار ميدهد و خود را به تبعيت از خواستههاي قانون شده خويش فرا ميخواند. از اينرو شهروند نيز خواست خدمت كردن دولت را از طريق همين قوانيني كه وضع ميگردد پيگير ميشود
پيوست:
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|