خوش آمديد,
مهمان
|
|
دولت منفعل و دولت فعال در حوزه فرهنگ
برای فعالیتهای فرهنگی، برنامه ریزی ضروری است و نمی توان انتظار داشت که فرهنگ کشور اعم از فرهنگ عمومی، فرهنگ نخبگان و فرهنگ دانشگاهی، به خودی خود پیش برود. دستگاه های مختلف در قبال جریان فرهنگ عمومی کشور مسئولند. هدایت و نظارت در مسائل فرهنگی را همچون مراقبت باغبان از گل های زیبا دانستند و فرمودند: «کندن علف های هرز در یک بوستان به معنای رشد گل ها و استفاده طبیعی آنها از آب و نور و هواست. معظم له حساس بودن و مقابله با مسائل مخرّب فرهنگی را از وظایف نظارتی حکومت دانستند و افزودند: «همه ما در قبال مسائل فرهنگی و فرهنگ عمومی کشور مسئولیت شرعی و قانونی داریم. فرهنگ همواره متکی به حضور مردم است، سپردن مسائل فرهنگی به مردم نافی وظیفه نظارتی و هدایتی دولت نیست و حضور حکومت و دولت در عرصه فرهنگ نیز به معنای سلب حضور مردم نمی باشد. بنابر آنچه گفته شد، دولت در عرصه فرهنگ از نقش و جایگاه والایی برخوردار است. در واقع، موضوع نقش دولت در حوزه فرهنگ از دیدگاههای مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است که نوشتار حاضر میکوشد تا ضمن اشاره به این دیدگاههای مختلف مطرح شده در این باره،به تبیین و تشریح دیدگاه مقام معظم رهبری در این مورد بپردازد و تفاوت آن با سایر دیدگاه ها را بررسی نمایاند. فرهنگ رشته پیوندی است که بدون آن اجزای جامعه از هم پاشیده و هیچ شبکه ارتباطی بین افراد به وجود نمیآید تا از طریق آن به تبادل معنا و مفهوم بپردازند. بنابراین نه تنها سیاست و سایر رفتارهای اجتماعی از فرهنگ الهام میگیرند بلکه هستی جامعه نیز منوط به آن است. زیرا اساس جامعه پذیری فرد را فرهنگی تضمین میکند که چرخ زیرین جامعه است. در واقع و مطابق با نظریه سیستمی، فرهنگ یکی از چهار زیر سیستم[2] اجتماعی است که زیر سیستم سیاسی را از دو طریق تحت تأثیر قرار میدهد؛ سیاستمدارانی که خود دست پرورده ی نظام فرهنگی جامعه هستند و نهادهای فرهنگی. زیر سیستم فرهنگی نیز از طریق سیاست های فرهنگی، نظارت بر مراجع فرهنگ ساز و فرهنگ پرور، به ویژه مطبوعات و رسانهها و کالاهای فرهنگی میدان سیاست را تحت تأثیر قرار میدهد. بنابراین فرهنگ نقش بسیار مهمی در دگرگونی جامعه ایفا می کند و گویی که تحولات اجتماعی تابعی از تحول در نظام فرهنگی است. اهمیت فرهنگ در زندگی سیاسی یک جامعه با دقت در مفهوم جامعه پذیری سیاسی بیشتر روشن میشود. جامعه پذیری سیاسی فرآیندی آموزشی است که طی آن از یک سو فرد جهتگیریهایی نسبت به پدیده های سیاسی پیدا میکند و از سوی دیگر هنجارها و باورهای سیاسی از یک نسل به نسل دیگر منتقل میشود. جامعه پذیری سیاسی را روند حفظ یا دگرگونی فرهنگهای سیاسی دانسته اند و فرهنگ سیاسی نیز عبارت از ایستارهایی است که به روند سیاسی نظم و معنی میدهند. از این رو جامعه پذیری سیاسی مهمترین پیوندی است که میان نظام سیاسی و نظام اجتماعی وجود دارد که هدف از آن تربیت افراد است به طوری که اعضای کارآمد نظام سیاسی باشند. حاصل کلام اینکه میان فرهنگ و سیاست ارتباط تنگاتنگ وجود دارد و اساسا سیاست بذری است که در زمین فرهنگ میروید. بنابراین سیاستمداران نمیتوانند نسبت به فرهنگ بیتوجه باشند کما اینکه از قدیم الایام افلاطون و ارسطو معتقد به وجود «وجه تربیتی و پرورش فضیلت در مردم» برای دولت ها بودند. ارسطو معتقد بود که تربیت باید وظیفه¬ ی دولت باشد، زیرا «هدف جامعهی سیاسی اتحاد نظامی برای دفاع در برابر خطر و یا سودا¬گری و بازرگانی نیست ... هدف جامعه ی سیاسی نه تنها زیستن، بلکه به زیستن است»، بنابراین از دیدگاه ارسطو هدف جامعهی سیاسی، سعادت است و دستیابی به این مهم فقط در پرتو فضایل اخلاقی میسر است. افلاطون نیز اعتقاد داشت «فرمانروا دو وظیفه دارد، یکی حفظ سازمان اجتماعی و دیگری فراهم آوردن موجبات کمال سرشت افراد و این دو وظیفه از هم جدا نیستند بلکه دو روی یک امرند. پس فرمان راندن به معنای درست خود همان تربیت کردن است و تربیت کردن عبارت است از پروراندن فضایلی که طبیعت در آدمیت به ودیعه نهاده است. این یعنی تربیت باید عمومی و دولتی باشد. زیرا از دیدگاه افلاطون، طبیعت مصلحت فرد و جامعه را هماهنگ کرده است به نحوی که تسلیم به مقتضیات زندگی اجتماعی مانع از احراز سعادت فردی نیست.» جان کلام اینکه فرهنگ از عوامل پایداری است که بر سیاست تأثیر میگذارد و از این رو دولتها نمیتوانند نسبت به فرهنگ جامعه خود بیتفاوت باشند. اما سؤال اینجاست که دولت تا کجا میتواند در فرهنگ دخالت داشته باشد؟ به عبارتی حیطه و حوزه دخالت دولت در فرهنگ تاچه حدی باید باشد؟ به این سؤال، پاسخ های متفاوتی داده شده است؛ لیبرال ها معتقدند که فضایل اخلاقی را به حکم قانون نمیتوان پدید آورد بلکه افراد باید آزاد باشند تا هر آنچه که خود میپسندند و میخواهند، انجام دهند به شرطی که به آزادی و حریم دیگر افراد لطمهای وارد نشود. بنابراین از این دیدگاه دولت در فرهنگ نقشی ندارد و افراد فعال مایشاء در این عرصه هستند. از طرف دیگر، مطابق با نگرشهای توتالیتر، دولت باید تمام حوزههای زندگی، اعم از خصوصی، عمومی و دولتی، را به نظم درآورد. افراد باید در خدمت دولت باشند و هر آنچه را که دولتها میگویند را بپذیرند و عملیاتی کنند. بنابراین در این حالت شخصیت فرد در دولت مستحیل میشود و تشخیص "من فردی" نیز دشوار میشود. از دیدگاه اسلامی نیز چون دولت اسلامی تشکیل میشود تا احکام و آموزه های اسلامی را در جامعه پیاده کند، پس دولت اسلامی هم نمیتواند نسبت به فرهنگ و مسائل فرهنگی بیتفاوت باشد اما نقش دولت اسلامی در این حوزه تا کجاست؟ مطابق با این دیدگاه دولت در حوزه فرهنگ نقش بینابین دارد؛ یعنی نه به کلی حوزه فرهنگ را رها میسازد و فردگرایی را ترویج میکند و نه تلاش میکند که به تنهایی به این حوزه بپردازد و در آن فعالیت کند. دولت باید نقش قانون سازی و برنامهریزی و همچنین نظارت بر فرهنگ و امور فرهنگی داشته باشد. به عبارت دقیق تر، دولت باید زمینه و بستر لازم را برای شکوفایی فرهنگی جامعه را فراهم کند و طبیعی است که در این راستا می بایست با عوامل مخرب هم برخورد داشته باشد و بکوشد که آن عوامل را از میان بردارد. از این رو از این جهت است که: «کندن علف های هرز در یک بوستان به معنای شد گل ها و استفاده طبیعی آنها از آب و نور و هواست.» والبته این به معنای نفی حضور و نقش مردم در حوزه فرهنگ نیست بلکه مردم میتوانند در این حوزه فعالیت داشته باشند و دولت هم به عنوان قانونگذار و از طرفی به عنوان ناظر حامی و پشتیبان آنهاست. http://www.basirat.ir/ |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|