سه شنبه, 18 ارديبهشت 1403

 



موضوع: شرحی بر نظریات و دیدگاه های ماکس وبر

شرحی بر نظریات و دیدگاه های ماکس وبر 10 سال 4 ماه ago #54177

"به نام خداوند بخشنده مهربان"


دانشگاه جامع علمی کاربردی واحد 13 تهران


نام درس: نظریه های جامعه شناسی


موضوع تحقیق: شرحی بر نظریات و دیدگاه های ماکس وبر


نام استاد: سرکار خانم دکتر سهیلا ابراهیم پور


تهیه و تنظیم: حمیدرضا سلیمانی فرخ زاده


زمستان 1392 هجری شمسی



*ماکس وبر 1920-1864*

ماکس وبر آلمانی است با سنت فلسفی نئو کانتی (مثل زیمل که کانتی است). وبر علیرغم توجه به پدیده کلان، موضوع اصلی جامعه شناسی را مطالعه کنش های اجتماعی فرض می کند. جامعه شناسی را علم کنش های اجتماعی می داند.

مسئله او مسئله بسیاری از جامعه شناسان است که علوم اجتماعی چیست و چه روشی دارد؟در سنت دورکیمی جامعه شناسی مثل علوم طبیعی – تجربی فرض می شود. با همان قواعد. اما در هرمنوتیک، جامعه شناسی علمی جدا از اثبات گرایی فرض می شود. مسئله اصلی به ماهیت جامعه بر می گردد که آیا جامعه مثل پاره ای طبیعت قابل مطالعه است؟ می توان به قانون و تعمیم دست یافت؟ یا جامعه ای انسانی جداگانه، منحصر به فرد است و نمی توان مطالعه علمی داشت؟

از نگاه وبر جامعه شناسی علمی است که مبادرت به فهم تفسیری کنش اجتماعی می کند تا از این رهگذر به تبیین علی روند و جلوه های آن دست پیدا کنند.

کنش عبارت است از تمام رفتارهای انسانی که در آن فرد کنشگر معنای ذهنی به رفتارش می دهد، کنش در صورتی اجتماعی است که به صرف معنای ذهنی که فرد یا افراد کنشگر به ان نسبت می دهند، رفتار دیگران را به حساب آورده و بدین ترتیب بر اساس آن جهت گیری شود.

*واحد تحلیل : شخص کنشگر عینی

*تمایز رفتار و کنش: رفتار آن چیزی است که انجام می دهیم بدون اینکه معنایی به ان نسبت دهیم. مثل عطسه که نتیجه نهایی فرآیند فیزیکی در بدن من تعبیر شود و نه کنشی معنادار. جامعه شناسی درباره کنش معنادار است.

*رویکردها:
ریکرت : تفکیک روش : تعمیمی – تفریدی (تاریخی)

دیلتای: جدایی روش : طبیعی، تبیینی (ناظر) – انسانی ، تفهمی (عامل)

وبر: استفاده از هر دو بسته به موضوع دارد. هم تبیین و هم تفهم . اما تفهم مقدم بر تبیین است.

*انواع تفهم: مشاهده ای- تفسیری - تبیینی (شناخت انگیزه)

*روش شناسی: علیت جامعه شناختی (روابط بین پدیده ها و متغیرها ) علیت تاریخی (بررسی پدیده های تاریخی ، امکان عینی)

*جامعه شناسی تفهمی:

علم از نظر وبر دو خصلت دارد: عینیت(نتیجه ای در بیرون از فاعل داشته باشد) - پایان ناپذیری ذاتی (هیچگاه تمام شدنی نیست). تفاوت علوم (طبیعی – انسانی) از تفاوت نیت های شناختی کنشگر برمی خیزد و هم از کاربرد ناپذیری روش های تعمیمی. تفاوت در روش های تحقیق شان بصورت ذاتی نیست، لکن علایق و هدفهای متفاوت دانشمند پژوهشگر علت این جدایی اند.

هر دو نوع علم به تجربه نیاز دارند. هم علم طبیعی و هم علم اجتماعی ، باید از جنبه های گوناگون واقعیت تجرید کند و از همین روی همیشه ناچار به گزینش اند. از نظر وبر تفهم مقدم بر تبیین است. برای مطالعه پدیده ای ابتدا باید ان را فهم کرد و بعد دست به تبیین زد. رویکرد وبر همان تفهم تبیینی و تفهم تفسیری است. یعنی تفسیر یا تبیین بر مبنای تفهم. دورکیم در مطالعه پدیده ها معتقد بود که جامعه شناس باید به عنوان ناظر یعنی انسانی که فارغ از ارزش است، پدیده ها را مطالعه کند. دانشمندان خیلی باید با موضوع مطالعه خود فاصله بگیرند.

وبر دیدگاه عامل را می پسندد. یعنی دانشمند باید در متن تحقیق برود تا آن را بفهمد. مشاهده همراه با مشارکت داشته باشد. محقق فقط ناظر بیرونی نیست و باید به متن برود.

روش علم چه موضوعش اشیا باشد و چه انسانها همیشه با تجرید و تعمیم پیش می رود. (در برابر تاریخ گرایان)

بر خلاف اشیا انسان در تجلی های خارجی اش، رفتار و انگیزش ها، قابل درک است. (در برابر پوزیتیویست ها)

از نظر وبرگزینش مسایل مورد بررسی همیشه وابسته به ارزش است و لذا دیدگاه پژوهشگر برای یافتن آنچه قابل شناخته شدن است، مهم می باشد، لذا شکاف میان دانشمند طبیعی و اجتماعی در نیات شناختی و طرح های تبیینی ایشان است.

در علوم انسانی کاری بیش از تبیین صرف توالی ها انجام داده و رفتار و کردار کنشگرها را تفسیر می کنیم.

جامعه شناسی علمی که هدفش فهم تفسیر INTERPRETATIVE و رفتاراجتماعی برای دستیابی به تبیین علل ، مسیر و آثار این رفتار است.

هر تبیین تفسیری برای قضیه علمی شدن باید تبیین علی شود. فهم تفسیری و تبیین علی ، اصول روشی همبسته اند و نه مخالف.

گزینش مسئله مورد نظر ارزشی است. اما این مسئله عینیت علوم اجتماعی را از اعتبار نمی اندازد.

در جامعه شناسی ربط ارزشی خواهیم داشت. اما ربط ارزشی به گزینش مورد تحقیق راجع است و نه به تفسیر پدیده ها.

ربط ارزشی متفاوت از بی طرفی ارزشی(حکم ارزشی) است. بی طرفی ارزشی یعنی دانشمند اجتماعی به تناسب ارزش هایش موضوع را انتخاب می کند، اما بعد از ان باید ارزش هایش را کنار بگذارد و تنها به راهنمایی داده ها عمل کند. حتی اگر مخالف با سلیقه اش باشد. در ضمن باید میان جهان واقعیت و جهان ارزش جدایی قایل باشد. نمی توان از قضایای واقعی به قضایای بایستنی رسید. نمی توان حکم کرد که چه باید کرد؟

یک دانشمند راستین می تواند پیامدهای احتمال راههای عمل را ارزیابی کند، اما نمی تواند به داوری ارزشی دست یازد.

*انواع تفهم:

1-تفهم همدلانه: verstehen یعنی نوعی احساس یگانگی عاطفی، با کنشگری که درصدد درک او هستیم . اشاره اصلی مشاهده و تفسیر نظری " وضع درونی و ذهنی کنشگران" است. ولی در عین حال به فهم نمادهای منطقی و دیگر نظام های نمادها نیز تسری داده می شود.

2-تفهم مشاهده ای: که با مشاهده معمولی امکان دارد.

3-تفهم تفسیری: یک مرحله عمیق تر از فهم همدلانه و مشاهده ای است، زیرا به دنبال انگیزه کنشگر نیز هستیم و اینکه این کنش چه معنایی دارد.

4-تفهم تبیینی: رشته ای از وسایلی را که منجر به هدف می گردند ترتیب می دهد، و بر این بافت معنا می نامد.

*اگر شکارچی با انگیزه شکار کردن به صحرا برود ........ تفهم تفسیری

*شکارچی با اسلحه به صحرا می رود ........... تفهم مشاهده ای

*اگر کسی در کلاس برخیزد و پنجره را باز کند می فهمم که او در حال باز کردن پنجره است. این فهم مشاهده ای است. فهم تبیینی فراتر می رود متضمن درک این موضوع است که مثلا اتاق خیلی گرم است.

*بسندگی فهم: وبر دو ملاک را ذکر می کند که با آنها می توانیم درباره بسندگی فهم خود داوری کنیم:
بسندگی در سطح علی و بسندگی در سطح معنا.

بسندگی در سطح علی: باید به دنبال موقعیت هایی باشیم که در آن موقعیت ها همان پیامد را انتظار داشت و اگر همان حاصل شد فهممان تایید می شود.

بسندگی در سطح معنا:روایت ما معنی دار، معقول و قابل درک باشد . یعنی یک روایت باور کردنی.

*روش شناسی:
دو علیت را از هم جدا می کند: علیت جامعه شناختی و علیت تاریخی.
او کلا علیت را قطعی نمی داند، احتمالی می داند. لذا بحثی دارد تحت عنوان امکان علمی. یعنی همواره ممکن بود جامعه مسیر دیگری را طی نماید. در آینده هم ما نمی توانیم بطور قطعی حکم کنیم که مسیر آینده چه خواهد بود.

علیت تاریخی به بررسی پدیده های تاریخی پرداخته و سوال اصلی آن این است که چطور شد، تاریخ اینگونه تحقق پیدا کرد.وبر از طریق حذف یکسری عوامل به دنبال کشف علیت های تاریخی می گردد. هر حادثه را می توان در این زمینه مثال زد.

از طریق اعتقاد به احتمال در عینیت است که می پذیریم، تاریخ می تواند مسیرهای دیگری را نیز داشته باشد.

در علیت جامعه شناختی به دنبال بررسی پدیده های اجتماعی هستیم. و در واقع ربط این پدیده ها برایمان اهمیت دارد.
*نمونه آرمانی- نوع آرمانی - نوع خیالی- سنخ آرمانی (Ideal Type)

وبر در بررسی تاریخ و پدیده های اجتماعی از روش نمونه ایده آل سازی استفاده کرده است. تیپ ایده ال هم برمبنای تجربه و هم برمبنای تعقل ساخته می شود. رویداد منحصر به فرد تاریخی است.

نمونه آرمانی: یک نمونه آرمانی صورتهای معقول پدیده های مختلفی است که از طریق تشدید یکجانبه برخی خصوصیات ساخته می شود. یعنی ما یک چارچوب مفهومی ساخته و از واقعیت برخی ویژگی ها را بزرگ کرده و مفهومی می سازیم مثل دزد، سرمایه دار، دموکراسی و ...

بنابراین نمونه آرمانی یک ابزار روشی و تحلیلی است و نوع آرمانی منظور نوع خوب نیست.

هیچ نظام علمی ای نیست که بتواند تمامی واقعیت های عینی را بازتولید کند و نیز هیچ دستگاه مفهومی ای نیست که بتواند درباره تنوع بی پایان پدیده های جزئی جان کلام را بگوید. نمونه آرمانی برای رهایی از این سردرگمی است.

نمونه آرمانی یک ساختار تحلیلی است. همانندی ها و انحراف ها را تشخیص می دهد. یک روش بنیادی برای مقایسه، ترکیب پدیده های عینی و منفرد. مستلزم تشدید روش های نوعی رفتار، یک کل منطقا دقیق و منسجمی را می سازد که نمی توان ان را در واقعیت یافت، ما را به یک ابزار مفهومی مجهز می سازد.

*وقتی می گوییم نوع آرمانی منظور انواع ارسطویی نیست یا همان طبقه بندی ارسطو در منطق.

*نوع دورکیمی نیست . او بین امر مرضی و بهنجار نوع سازی کرد.

*سه نوع نمونه ایده آل:
ریشه در تاریخ (مثل شهر غربی و اخلاق پروتستانی و ...) به حوادث تاریخی خاص در زمان یا مکان خاصی اشاره دارد، یعنی حوادث منحصر به فرد تاریخی مثل انقلاب ایران.

عناصر انتزاعی واقعیت اجتماعی (دیوانسالاری و ...) سرمایه داری غربی یا فئودالیسم غربی ازنظر وبر تاریخی است. چون محدود شده اما مفهوم سرمایه داری که عام و انتزاعی است و برای همه جوامع صادق است و یا انقلاب که برای همه جوامع می تواند صادق باشد. اینها نمونه های کلی و انتزاعی اند.

بازسازی عقلایی یک رفتار خاص (نمونه رفتاری) درباره برخی ویژگی های رفتار انسانها می توان تیپ ایده ال ساخت مثل انسان سیاسی.

انسان سرمایه دار، فقیر و ... در واقع منظور بازسازی عقلایی رفتارهاست.

وبر در جامعه شناسی دین تیپ ایده آل ساخته است : اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری.

*رویکرد وبر *

*انواع تیپ ایده آل نمونه آرمانی:

1-نمونه های تاریخی سرمایه داری غربی

2-نمونه های کلی و انتزاعی فئودالیسم

3-نمونه های رفتاری انسان اقتصادی

*انواع کنش:

1-عقلانی معطوف به هدف

2-عقلانی معطوف به ارزش

3-کنش سنتی

4-کنش عاطفی


*انواع اقتدار:

1-اقتدار عقلایی – قانونی

2-اقتدار کاریزماتیک یا فرهمندانه

3-اقتدار سنتی


*انواع کنش:
در بحث جامعه شناسی، کنش او تیپ ایده آل کنش را می سازد. او 4 تیپ کنش را متوجه می شود:

1-کنش عقلانی معطوف به هدف: عقلانی بودن کنش را بر اساس تناسب بین وسایل و هدف می سنجد. در کنش عقلانی معطوف به هدف، بین و سیله و هدف تناسب وجود دارد. هم اهداف عقلانی هستند و هم وسایل نیل به اهداف. منظور وبر از عقلانیت، عقلانیت ابزاری است. مانند مهندسی و ساخت پل.
برای کسی که کار می کند تا پول برای رسیدن به هدف به دست آورد کنش عقلانی معطوف به هدف وجود دارد.

2-کنش عقلانی معطوف به ارزش: وسایل نیل به هدفها از نظر وبر عقلانی است اما خود هدفها ارزشی است. عینی و این دنیایی نیست. مثلاکسانی که در جنگ کشته می شوند، کنش عقلانی و ارزشی دارند. تلاش برای رسیدن به یک هدف ذاتی مثل رسیدن به رستگاری هم از این نوع است.

3-کنش سنتی: از روی عادت و تکرار انجام می شود. ما در کارها برخی چیزها را بر اساس سنت انجام می دهیم. بر اساس عادت و میراث به ارث رسیده از گذشته آنرا را پذیرفتیم. اتکا بر گذشته ازلی بین کلیمیان درست آیین.

4-کنش عاطفی: کنش عاطفی بر مبنای عواطف ، ترس، خشم و ... است.

اینها نمونه آرمانی است. لذا خیلی از کنش های ما برخی و یا چند تا از این کنش ها را دارند. ما صورت ناب در عالم خارج نداریم، مثل خدمت در یک فرقه مذهبی بنیاد گرا.

عقلانی بودن هدفها از دریچه انگیزه خود کنشگر مطرح می شود یعنی خود کنشگر برای چه کاری را انجام می دهد.

از نظر وبر کنش دانشمند هم عقلانی معطوف به هدف است و هم معطوف به ارزش.

*انواع اقتدار:

وبر در جامعه شناسی سیاسی هم تیپ ایده آل دارد. معتقد است در مطالعه تاریخ سه شکل اقتدار داریم:

1-عقلانی: کاریزماتیک سنتی

2-قدرت:power فرصتی که یک انسان یا شماری از انسانها دارند تا اراده شان را حتی با وجود مقاومت دیگران، بر کنش جمعی تحمیل کنند.

3-اقتدار: authority قدرت مشروعیت یافته از نظر قانون یا سنت یا شخصیت می باشد. درواقع قدرتی است که مورد پذیرش واقع شده است.

*وبر قدرت را تیپولوژی نکرده بلکه برای وی اقتدار مطرح است.

1-اقتدار سنتی: سنت ها و اعتقاد به انها و مقدس دانستن گذشته ازلی است که باعث اقتدار است.

2-اقتدار کاریزماتیک: تاکید بر ویژگی های خارق العاده و منحصر به فرد شخص رهبر است. یعنی مشروعیتش را از سنت ها نگرفته، از قانون نگرفته، بلکه دارای ویژگی هایی است که جاذبه دارد و مردم آن را انتخاب نموده اند.

3-اقتدار عقلانی: بر مبنای قواعد و هنجارهایی است که مردم پذیرفته اند. مثلا کسی که از انتخابات اقتدار می گیرد. این نوع اقتدار شاخص روابط سلسله مراتبی جامعه نوین است.

از نظر وبر اقتدارکاریزماتیک موقتی است و از بین می رود. با مرگ شخصیت کاریزما این اقتدار از بین می رود. حکومت بعدی دو حالت دارد: یا مشروعیتش را از سنت ها می گیرد و یا از اقتدار عقلانی. شخصیت بعدی نمی تواند کاریزما باشد. در طول تاریخ شخصیت به نوعی خلق می شود. جامعه ای که اقتدارکاریزماتیک دارد غالب کنش هایش عاطفی است.

جامعه با اقتدار سنتی، کنش های سنتی دارد ولی جامعه با اقتدار عقلانی، کنش های عقلانی دارد.

*کارکرد افکار:
او سنخ شناسی صورتهای کنش اجتماعی را بیشتر برای فهم معنای دگرگونی اجتماعی به کار می برد. او گذر از کنش سنتی به کنش معقول را عاملی مهم دانسته و کنش معقول در چارچوب یک نظام اقتدار عقلانی – قانونی در کانون اقتصاد عقلایی نوین، یا همان نظام سرمایه داری جای دارد. در این شرایط افراد فعال می توانند منافع و هزینه ها را به یک شیوه معقول سبک سنگین نمایند.

بنابر اصول روش شناختی اش معتقد بود که مارکس بی جهت بر یک زنجیره علی خاص -که از زیرساختار اقتصادی راه می برد- تاکید کرده بود. وبر که مجذوب پویایی های دگرگونی اجتماعی شده بود، کوشیده بود تا یک نظام تفسیری را بیافریند، که از نظام مارکس انعطاف پذیرتر بوده باشد. او کوشید تا نشان دهد که روابط میان نظام های فکری و ساختارهای اجتماعی، صورتهای گوناگون دارند و همبستگی های علی انها می توانند هم از زیر ساختارها به روساختارها عمل کند، و هم از روساختار به زیرساختار.

* (طبقه - منزلت - قدرت)
در تعریف طبقه شبیه مارکس است. یک دسته از انسانها که:

1-در ترکیب بخت های زندگی یک عنصر علی مشترک دارند.

2-با منافع اقتصادی بازنمود می شوند.

3-تحت شرایط تولید کالایی یا بازار کار، متجلی می شوند.

کنش اشتراکی طبقاتی زمانی پدیدار می شود که وابستگی های میان علت ها و پیامدهای موقعیت طبقاتی وضوح پیدا کند.

اما وبر مفهوم " گروه منزلتی " را داشت. طبقه بندی در گروه منزلتی بیشتر بر الگوی مصرف مبتنی است. در طولانی مدت منزلت با تمرکز ثروت مادی مربوط است. ولی در عین حال می خواهد تاکید کند که منزلت، کانونی مستقل برای تضاد در مقابل قدرت نیز هست.
یک گروه منزلتی تنها زمانی می تواند باشد که دیگران برای اعضای آن گروه حیثیت یا فروپایگی قائل شوند.

جامعه با معیارهای بالا به گروهها و قشرهایی تقسیم می شود. او با این قشربندی دو بعدی، مبنایی را به دست می دهد که بر پایه آن می توان صورتهای متنوع ستیز اجتماعی را در جامعه نوین دریافت.

به نظر مارکس قدرت دست کم در تحلیل نهایی، ریشه در روابط اقتصادی دارد. آنهایی که وسایل تولید را در تملک دارند به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم در جامعه اعمال قدرت سیاسی می کنند. اما وبر پیدایش قدرت اقتصادی را پیامد قدرت زمینه های دیگر می داند.

او بر آن بود که احزاب سیاسی بتوانند بطور چشمگیری در اصلاحات اجتماعی تاثیرگذار باشند یا برابری اقتصادی بیشتری به بار اورند. احزاب، گروه های منزلتی می شوند که منافع خود را تعقیب می کنند.



*جامعه شناسی دین:

از نظر وبر، تاریخ محصول کنش های فردی، نامحدود و مانند ساختارهای اجتماعی، بی ثبات بود.
وبر با عمومیت باور به امر فرا طبیعی آغاز می کند. مراحل تاریخی مهمی وجود دارد، که جامعه در ان مراحل دست به انتخاب هایی می زند و او این انتخاب ها را دوتایی می داند. انتخاب میان روندی که به پیشبرد تفکیک گستره های حیات کمک می کند و روندی که شیوه های سنتی کنش گری را تداوم می بخشد.

اولین تفکیک مهم او میان جادوگر و روحانی یا میان جادو و دین به عنوان نظام های باور است. هردو میانجی میان انسان و امر فراطبیعی است. جادو در ضروریات زندگی و به شکل طلسم و ارتجالی ، اما دین سازمان یافته است.

نوعی تحلیل طبقاتی از دین دارد. به نحوی که انواع متفاوت دین بوسیله طبقات متفاوت منتقل می شوند. (کارمندان شهری و طبقه متوسط طرفدار دین عقلانی – کارگر فقط در شرایط تهدید به دین متصل می شود – اشرافزاده معتقد به دین نیست.)

از مهم ترین کتابهای وبر تحت عنوان " اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری" است. مسئله وبر خود دین نیست. مسئله این است که چگونه و چرا سرمایه داری در غرب پدید آمد. لذا دو تیپ ایده آل اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری را ساخت. تاکید می کرد که اخلاق پروتستان به پیدایش روح سرمایه داری کمک نمود.

به لحاظ دینی خیلی از جوامع را مطالعه نمود. ویژگی های اخلاق پروتستان را مشاهده کرد، و اینکه چگونه بعد از پدید آمدن، به سرمایه داری غربی کمک کرد. اما برای جوامع دیگر چنین اختلاف مذهبی پیش نیامد. وبر بین رویکرد لوتر و کالون و مذهب پروتستان فرق می گذارد. از نظر وبر، کالون صرفا دعوت به عمل عقلانی و کار می کرده است. لذا به نظر وبر کالویینیسم به پیدایی روح سرمایه داری کمک کرده است. در پروتستان بحث اصلی، بازگشت ناپذیری فیض الهی است و افراد سرنوشت مقدر دارند. لذا مردم را دعوت به امیدواری می کردند. تنها راه خشنود نمودن خدا کمک به ساختن جهان است. اما لوتر معتقد بود با دعا و گریه می توان سرنوشت را تغییر داد. که این تفاوت از نظر وبر بسیار مهم است.

*مهم ترین شاخصه های این اخلاق مذهبی:

زهد این دنیایی – توجه به علم – توجه به دنیا – حرفه و کار به عنوان تکلیف الهی فرض شده است.

*همین ویژگی ها در سرمایه داری هم وجود داشته است:

( قناعت- صرفه جویی- مال اندوزی- اهمیت دادن به کار)
انسان مذهبی مسیحی فقط در دنیا کار کرده و اندوخته هایش را دوباره در تولید به کار می برد.

در اینجا مهم این است که قبل از روح سرمایه داری، اخلاق پروتستان پدید آمده است که این نقطه تقابل با مارکس می باشد.

وبر تک عاملی نمی اندیشد. مذهب تنها عامل برایش نیست، اما مهم ترین عوامل برای او می باشد.

*چهارگونه اصلی پروتستانتیسم ریاضت کشانه (یعنی مبتنی بر انکار نفس) وجود دارد:
1-کالویینیسم
2-پتیسم
3- متدیسم
4- باپتیست

عنصر اساسی عقیده کالوینیستی تقدیر ازلی بود. این ایده که ما از ابتدا برای حیات ابدی یا لعنت ابدی انتخاب شده ایم و نمی توانیم برای آن کاری کنیم. رستگاری هدیه الهی است، نه دستاورد خود مردم لذا تنهایی درونی بی نظیری در افراد وجود دارد و خوبی ها و لذایذ جهان بر من حرام می شود چون نشانی از تباهی است. اندرزی که به فرد مومن داده می شد این بود که به اطمینان روانی از برگزیده بودن خود، از رستگاری خویش، از طریق تلاش روزانه برسند.

کار سخت شیوه ای برای حصول اطمینان از رستگاری خود و زدودن شک است.

متدیست ها : احیای جنبش پروتستانی ، هدف از آن نظارت و سرکوب خودجوشی و لذت تفننی.

پتیسم: تاکید بر تحارب عاطفی که موجب تضعیف جهت گیری عاقلانه می شد. فروتنی را تشویق و نه اتکای به نفس

باپتیست: تاکید بر عاطفی بودن...



*سازمان اجتماعی- اقتصادی:

ماهیت مشروعیت: کنش ممکن است در جهت باور به نظمی مشروع قرار گیرد و احتمال اینکه مردم عملا به این شیوه عمل کنند، اعتبار آن نظم نامیده می شود. مهم ترین اساس مشروعیت در جامعه مدرن قانونیت است که با توافق به آن می رسند.

تضاد: تضاد رابطه ای اجتماعی تعریف می شود، که در ان یک فرد یا گروهی از مردم بر آن می شوند که اراده خود را، بر خلاف مقاومت دیگران تحمیل کنند. گستره تضاد می تواند از جنگ تمام عیار تا رقابت کاملا سازمان یافته باشد.

روابط جمعی communal و اجتماعی associative : روابط جمعی هنگامی رخ می دهند که گروهی از کنشگران جامعه خود را متعلق به یکدیگر بدانند و بر طبق آن عمل کنند، روابط اجتماعی به سازگاری متقابل منافع ارتباط دارد، این ممکن است بر اساس بازار، یا نفع شخصی، یا به دلیل وابستگی به یک ارزش غایی باشد.

گروه های مشارکتی: گروه نسبتا بسته ای که نظم آن با تعدادی از افرادی که وظیفه خود می دانند، برقرار می شود.

او میان قدرت، احتمال تحقق دستورهای یک فرد بر دیگران و نظم آمرانه و احتمال اینکه دستور خاصی اجرا شود فرق قائل بود. او دولت را دارای این ویژگی می داند، دارای اقتدار اجباری و حتی زور مشروع.

*از نظر وبر دولت مدرن 4 ویژگی دارد:

1-دارای نظمی قانونی و اداری است که به طبق قانونی غیر قابل تغییر است، نه با میل ارباب و یا فرمان رهبر فرهمند.

2-دارای اداره ای است که مطابق با قوانین کار می کند – کارمندان و قضات احکام خود را اعمال نمی کنند، بلکه احکام قوه قانونگذاری را به اجرا در می آورند.

3-دولت اقتدار لازم بر تمامی اعضای خود و بر فعالیت هایی که در محدوده اش انجام می شود دارد.

4-دولت می تواند از زور استفاده کند. اگر از نظر قانونی مجاز به آن باشد.

*دیوانسالاری:

وبر را از طریق سنخ آرمانی بوروکراسی او شناخته اند. بوروکراسی نمونه ترین شکل سازمانی سلطه عقلایی- قانونی و سلسله مراتبی و نوین است.

*ویژگی های نظام دیوانسالار:
1-بر مبنای روابط غیر شخصی استوار است.

2-اقتدار عقلانی حاکم است.

3-ارتقاء افراد بر مبنای تخصص است.در واقع ضوابط بجای روابط حاکم است.

4-در سازمانهای رسمی دامنه فعالیت اعضا محدود است اما در سازمان سنتی دامنه نامحدود دارد.

5-مقررات، مصوبات و تصمیمات اداری به صورت مکتوب تنظیم و تثبیت می شوند.

6-در سنخ عقلانی اینکه اعضای کادر اداری باید بطور کامل از مالکیت ابزار تولید و اداره مجزا باشد، مسئله ای اصولی است. (اداره از محل سکونی نیز جداست.)

اما مشکل اصلی این است که توانایی های فردی در این سازمان نادیده گرفته می شود، انسان مانند ماشین هرگونه احساسش از بین رفته و شخصیت زدایی می شود. (مانند از خودبیگانگی مارکس). اما وبر معتقد است که نمی توان این فرآیند را تغییر داد. لذا وبر آینده بشر را بیشتر یک "قفس آهنین" می داند تا بهشت موعود. وبر این وضعیت را نه فقط ناشی از سرمایه داری که منتج از هرگونه نظام تولید عقلانی می شمرد.

*شرح آرای وبر در خصوص فرد: تنها واقعیت است و تحلیل باید از کنش عقلانی فرد آغاز گردد.

*شرح آرای وبر در خصوص جامعه : پیامد نسبتا بی ثبات تعامل انسانی است و بر سر قدرت میان انواع گوناگون گروه ها به چالش می پردازد.

*شرح آرای وبر در خصوص کنش: گروه های منزلتی و طبقات اجتماعی که بر اساس بازار شکل گرفته اند می توانند کنشگران جمعی به صورت گروه های جمعی یا آنطور که معمول تر است گروه های اجتماعی باشند. چنین گروه هایی تنها در صورتی وجود دارند که اعضایشان هویت عام یا نفع مشترکی را تشخیص دهند. تنها کنشگر واقعی همانا فرد است.

*شرح آرای وبر در خصوص ساختار: ساختار اجتماعی دستاوردی سست است، در جوامع سنتی بر اساس خویشاوندی و گروه های منزلتی بنا شده و در جوامع مدرن طبقاتی که بر اساس بازار ایجاد شده اند وارد گود می شوند. سازمان بوروکراتیک و دولت اهمیت بیشتری دارند.

"پایان"
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: سهیلا ابراهیم پور ابیازنی