یکشنبه, 09 ارديبهشت 1403

 



موضوع: معرفی و آشنایی با سبک های مهم هنری، سبک رئالیسم:

معرفی و آشنایی با سبک های مهم هنری، سبک رئالیسم: 10 سال 3 ماه ago #54088

رئالیسم یا واقع گرایی، شیوه ای است که در آن هنرمند باید در نمایش طبیعت (طبیعت بدونِ انسان و با انسان) از هرگونه "احساساتی گری" خودداری کند. اما منظور ما از رئالیسم، در اینجا شیوه ی هنری ای است که از حوالی سال 1840 به بعد در اروپا و دیگر نقاط جهان متداول شد.

مدت زیادی از میانه ی قرن نوزدهم نگذشته بود که شارل بودلر شاعر و هنرشناس فرانسوی، در سال 1846 نقاشی هایی را می ستود که بتواند "خاصیت قهرمانی زندگی معاصر" را به وصف درآورد. در آن زمان تنها یک نقاش وجود داشت که برآوردن این "نیازمندی" را اساس ایمان هنری خود قرار دهد. و او کسی نبود جز گوستاوکوربه.

از رئالیست های دیگر"انوره دومیه" است که در طی حکومت ناپلئون سوم برای نشریات انتقادی- فکاهی کاریکاتور تهیه می کرد. در این تعریفِ عام، رئالیسم مفهومی متضاد با آرمان گرایی، انتزاع گرایی، چکیده نگاری و رمانتیسم است و از این رو با معنای ناتورالیسم naturalism مترادف انگاشته می شود. از جنبه ی صوری، رئالیسم به این دلیل با ناتورالیسم متمایز است که بر "عام در خاص" تاکید می کند.


رئالیسم سوسیالیست
اصطلاحی که در حدود نیم قرن معرف هنر و ادبیات شوروی سابق بود. نخستین بار ماکسیم گورکی، بواخارین، ژدانف، طرح آن را پیش نهادند. سپس مانند دستور کار به کلیه ی هنرمندان در تمامی عرصه های هنری اعلام شد(1934) هدف آن تولید آثار قابل فهم برای توده ها و هدایت مردم به ستایش عظمت کارگر و نقش او در ساختمان کمونیسم بود. رئالیسم سوسیالیست عملا سنت واقع گرایی سده ی نوزدهم را دنبال کرد. و آگاهانه از دستاوردهای هنر مدرن که هنرمندان پیشتاز روسی سهمی مهم در شالوده ریزی آن داشتند - چشم پوشید. رئالیسم سوسیالیست، پس از جنگ جهانی دوم، با کمابیش تفاوت در سبک و موضوع در بسیاری از کشورهای دیگر الگو قرار گرفت ( متفاوت با واقعگرایی اجتماعی) این جنبش تا سالهای 1874 که امپرسیونیسم پا به عرصه ی وجود گذاشت، ادامه داشت ...


این سبک نقاشی تا دهه ی 1960 طرفداران زیادی داشت، و از این سال ها به بعددیگر از رسته ی گرایشات مطرح در نقاشی حذف شد و از آن نامی در میان نبود.تا این که توسط «رئالیسم نو» دوباره حیات خود را باز یافت.


رئالیسم در سینما و عکاسی
به طور کل توضیح دادن این سبک در سینما بسیار مشکل است و تنها به قسمت هایی بسنده می کنیم. به این دلیل که باید تاریخ سینما را تا رسیدن به این سبک به طور مفصل و پایه ای بررسی کنیم. فیلم های رئالیستی در سینما به دو بخش عمده ی فیلم های مستند و فیلم های رئالیستی اجتماعی تقسیم می شوند.
که ظهور هر کدام از این ها لازمه ی زمان مشخصی است. و بوجود آمدن این سبک در هنر سینما در هر کشور و هر سینمایی قابل بحث عمیق است.
لویی و آگوست لومیر، سازنده ی نخستین فیلم ها بودند. برادران لومیر مخترع "سینماتوگراف" (دستگاه نمایش دهنده فیلم) بودند.
نخستین فیلمی که به صورت رسمی نمایش داده شد در تاریخ 28 دسامبر 1895 در زیر زمین گراند کافه - واقع در بلوار کاپوسین پاریس - بود این تاریخ را به طور کل به عنوان سر آغاز تاریخ سینما به رسمیت می شناسند.


«هربرت رید» در کتاب «معنی هنر» خود، درباره ی تعریف رئالیسم می گوید که رئالیسم یکی از مبهم ترین کلماتی است که در نقد هنر به کار می رود، لیکن این ابهام از کثرت استعمال آن جلوگیری نمی کند. توجه به این نکته جالب است که این عنوان هرگز مورد قبول هیچ مکتب نقاشی نبوده است.
دقیق ترین معنی کلمه رئالیسم شاید در استعمال فلسفی آن باشد. به صورت کلی تر نام نظریه خاصی در باب معرفت است و حاکی است از اعتقاد به واقعیت عینی جهان خارجی. مبحث نقد ادبی در ابتدا بی شک اصطلاح رئالیسم را از فلسفه به عاریت گرفته است. نویسنده ی رئالیست کسی است که ظاهرا در انتخاب امور زندگی جانبداری خاصی نشان نمی دهد. بلکه صحنه ها و آدم ها را چنان که چشم می بیند توصیف می کند.
اما در واقع، از آن جا که هنر همیشه مستلزم انتخاب است، در زمینه نقد هنر هم هنری رئالیستی است که می کوشد به هر وسیله ای که شده معنی هیئت ظاهری اشیاء را نمایش دهد، و چنین هنری مانند فلسفه ی رئالیسم مبتنی بر اعتقاد ساده به واقعیت عینی اشیا خواهد بود.

در سال ۱۸۴۸ انقلاب فرانسه تمام ارکان این کشور را متأثر ساخته، هنرمندان هم از این اوضاع بسیار متأثر شدند و این رویداد سبب شد که آن ها بیش از گذشته علاقه مند به شرایط اجتماعی جامعه به ویژه قشر کارگران و روستاییان گردند. حتی نقاشانی که کمتر تمایل به نشان دادن نظریات سیاسی خود در آثارشان داشتند هم متأثر از اوضاع اجتماعی به نمایش این رویدادها پرداخته و دست از موضوعات خاص اساطیری و داستان های کتاب مقدس کشیدند که عمده موضوعات نقاشی آن زمان بود.
رئالیسم در کلیت خود، اصلاحی در تاریخ هنر است که به بازنمایی واقعیت مورد تجربه ی انسان ها در زمان و مکان معین اشاره دارد. در این تعریف عام، رئالیسم مفهومی متضاد با آرمان گرایی، انتزاع گرایی، چکیده نگاری و رمانتیسم است و از این رو با معنای ناتورالیسم (naturalism)، مترادف انگاشته می شود.
از جنبه ی صوری، رئالیسم به این دلیل با ناتورالیسم متمایز است که بر «عام در خاص» تأکید می کند (ناتورالیسم صرفا «خاص» را چون اساس واقعیت ارائه می کند)، از نظر محتوا نیز رئالیسم با ناتورالیسم متفاوت است، زیرا لزوما به اثبات گرایی و فلسفه ی طبیعت گرانه درباره ی زندگی نمی پردازد. گاه واقع گرایی را در معنای «واقع نمایی» به کار می برند؛ که در این صورت مفهومی متضاد با کژنمایی است. برخی نیز شبیه سازی واقعیت را «واقع گرایی بصری» می نامند. و آن را از واقع گرایی مفهومی جدا می کنند.

رئالیسم به مثابه یک روش هنری، قابل تعمیم به بسیاری از آثار هنری صرف نظر از سبک یا اسلوب معین است.
رئالیسم را در آثاری می توان شناخت که هنرمند از سطح ظواهر عینی فراتر رفته، حقایقی از روابط گوناگون و پویای انسان ها با یکدیگر و با محیط شان را بیان می کند و به طور کلی با مسئله ی «انسان چیست و چه می تواند بشود» درگیر می شود. نقاشانی چون «رامبراند»، «فرانسیسکو گویا»، «وانگوگ»، «پیکاسو»، «فرنان لژه» و بسیاری از هنرمندان دیگر، آثاری واقع گرایانه آفریده اند. در برخی از این آثار روش های کژنمایی، انتزاع و چکیده نگاری به کار رفته است.
رئالیسم چون یک آموزه یا نظریه ی هدفمند، در میانه ی سده ی نوزدهم، واکنشی در برابر خصلت آرمانی کلاسیسیسم و خصلت ذهنی و تلقینی رمانتیسم بود. واقع گرایی سده ی نوزدهم بر تفسیر همه جانبه ی زندگی اجتماعی و تجسم دقیق سیمای زمانه تاکید می کرد. (از نظریه پردازان اصلی آن، «شانفلُری» و «دورانتی» بودند). ادامه ی جنبش رئالیسم سده ی نوزدهم به دو جریان امپرسیونیسم و ناتورالیسم به خصوص در ادبیات انجامید (واقع گرایی اجتماعی، رئالیسم سوسیالیست، واقع گرایی نو)

● سبک رئالیسم در هنر
رئالیسم یا واقع گرایی، شیوه ای است که در آن هنرمند باید در نمایش طبیعت (طبیعت بدون انسان و با انسان) از هر گونه «احساساتی گری» خودداری کند. اما منظور ما از رئالیسم در این جا، شیوه ی هنری ای است که از حوالی سال ۱۸۴۰ به بعد در اروپا و دیگر نقاط جهان متداول شد. مدت زیادی از میانه ی قرن نوزدهم نگذشته بود که «شارل بودلر» «Charles Baudelaire»، شاعر و هنرشناس فرانسوی، در سال ۱۸۴۶ نقاشی هایی را می ستود که بتواند «خاصیت قهرمانی زندگی معاصر» را به وصف درآورد. در آن زمان تنها یک نقاش وجود داشت که برآوردن این «نیازمندی» را اساس ایمان هنری خود قرار دهد. و او کسی نبود جز «گوستاوکوربه» «Gustave Courbet».

کوربه که به پرورش روستایی خود می بالید و در سیاست از سوسیالیست ها طرفداری می کرد، هنر خود را در سال های میان ۵۰ ۱۸۴۰ به شیوه ی رمانتیک آغاز کرد، لیکن در سال ۱۸۴۸ در زیر فشار طغیان های انقلابی که سراسر اروپا را فرا گرفته بود، کوربه به این عقیده در آمد: «تأکیدی که مکتب رمانتیسم بر اهمیت احساس و تخیل می گذاشت صرفا دستاویزی بود برای فرار از واقعیت های زمان» و او اعتقاد به این امر پیدا کرد که هنرمند نباید تنها به تجربه ی شخصی و بی واسطه ی خود تکیه کند و می گفت: «من نمی توانم فرشته ای را تصویر کنم، زیرا هرگز آن را به چشم ندیده ام!»
هنگامی که کوربه پرده ی «سنگ شکنان» را به معرض نمایش گذاشت، نخستین اثری بود که واقع گرایی برنامه ریزی شده ی او را به طور کامل در بر داشت. وی دو مرد را که بر جاده ای کار می کردند دیده بود و آن ها را سرمشق نقاشی اش قرار داده بود.
کوربه آن ها را به اندازه ی طبیعی، با هیکلی جسیم و حالتی کاملا عادی، بدون هیچ گونه نشانی از بارقه ی رنج یا حساسیت بارز نقاشی کرد. در سال های ۱۸۵۵ که نمایشگاه های نقاشی پاریس در انحصار آثار «انگر» و «دلاکروا» بود، کوربه با تشکیل دادن نمایشگاه خصوصی، آثار خود را به همراه «بیانیه ی واقع گرایی» خود عرضه کرد. موضوعات او بیشتر شکارچیان، دهقانان، کارگران و... بودند. به بیان او «دنیای نقاشی دارای «قوانینی طبیعی» است و نخستین وظیفه ی هر نقاش این است که به پرده نقاشی اش وفادار بماند نه نسبت به دنیای خارج.» و همین جاست که طرز فکر «هنر برای هنر» که بعدها در اروپا رواج یافت بنیان می یابد.

کوربه در نقاشی های خود از هرگونه پیرایه بندی و اغراق احساساتی خودداری می کرد، تا آن جا که معمولا کارهای او را زشت و ناهنجار و غیر هنری به شمار می آوردند. کوربه در ابتدا به کشیدن مناظر و پرتره از اشخاص می پرداخت که بعدها به نوعی از موضوع دلبسته شد که نشان از زندگی واقعی روزمره بود که در نقاشی های آن دوره کمتر ترسیم می شد. او در سال ۱۸۶۱ در نامه ای برای دانش آموزان خود، آن ها را سفارش می کرد که چیزی را که واقعا وجود دارد نقاشی کنند. این به معنای رد صریح تخیل و بازی با قواعد هنرمندانه رایج آن زمان مثل پرداختن به شخصیت های اساطیری یونان و روم و نیز داستان های انجیل است؛ که نیاز به تخیل و شهود هنرمند دارد که به خودی خود باعث می شود که ارتباط هنرمند با قواعد زندگی پیرامون خود قطع شود.
یکی از مهم ترین نقاشی های تاریخ هنر همین تابلوی سنگ شکنان گوستاو کوربه است که باعث ایجاد جریانی در هنر شد؛ و آن استیلای سبک رئالیسم به واسطه این تابلو است. هنر تا قبل از این تابلو بیشتر ماهیت احساسی هنرمند را در برخورد با سوژه ایفا می کرد. هنرمند، علاقمند به القائات خود از سوژه بود و موضوع را به شکلی که می پسندید تغییر می داد و دگرگون می کرد، جهانی کاملا دست ساخته ی خود هنرمند. اما کوربه در این تابلو کاملاً به زندگی عادی مردم اطراف خود بدون اغراق و برداشت شخصی پرداخته است. نوشته ی کوربه مبنی بر این که او هرگز به موضوعات خیالی نخواهد پرداخت، همانند جمله ی معروف او که «من هرگز فرشته نمی کشم چون فرشته ای ندیده ام»، رویکرد جدیدی را در عالم نقاشی باعث شد و آن رسالت یک نقاش بیش از توجه به مناظر و پرتره های سفارشی و پرداختن به موضوعات اساطیری و مذهبی رنسانس است.
قهرمانان این تابلو، ابر انسان های اساطیری یونان و روم نیستند و همچنین شخصیت های مسیح و قدیسان؛ بلکه مردم عوامی هستند که مشغول کار عادی روزانه خود هستند.
این شخصیت ها در مرکز تابلو هستند؛ که می توانند رابطه پدر و فرزندی هم داشته باشند. وضعیت آن ها همانند سبک کلاسیک کاملاً واقعی طبق اصول مناظر و مرایا و مسائل سه بعدی حاکم بر نقاشی غالب غربی است اما چیزی که در این جا جلب توجه می کند حالت نشان دادن شخصیت ها از پشت سر است.
به راستی این امر به چه معناست؟ آیا کوربه می خواسته نشان دهد مردمان عادی به حدی در عالم هنر نادیده گرفته شده اند که حتی فاقد هویت و صورت باید نشان داده شوند؟ به راستی که تمهید کوربه در جلب کردن هنرمندان به توجه در وضعیت و حالات مردمان عادی جامعه خود باعث شد که جامعه و هنرمند متعهد نسبت به آن تبدیل به یک رکن اساسی در تاریخ هنر گردد.

سبک های بعد از رئالیسم به طور فزاینده ای به جامعه و مسائل مربوط به آن پرداختند. از نظر ترکیب بندی تابلو به دو قسمت متقارن تقسیم شده که دو شخصیت اشاره شده در تابلو آن را نصف کرده اند. بافت خشن سنگ ها باعث ایجاد نوعی ریتم و حرکت از نظر بصری شده و نیز سبب ایجاد نوعی سنگینی از نظر وزن در پایین تابلو شده است. این خشونت ظاهری با خشونت موجود در کار سنگ شکنی این افراد کاملا هماهنگ شده است.
پس زمینه ی تابلو به رنگ های قهوه ای تیره و کل فضا به رنگ های هم خانواده با قهوه ای و خردلی است که به نوعی بر نور روشنایی روز هم دلالت می کند. تبر در دست مرد سمت راست که به شکل مایل قرار گرفته سبب ایجاد حرکت و نشان دهنده کاری است که در حال انجام است. با این حرکت مایل تبر، تابلو از حالت سکون به حرکت، متمایل می شود. حرکت هم در مضمون این تابلو اهمیت دارد چون بر عمل کار تأکید دارد.
این تابلو که بیست فوت طول دارد مراسم تدفین در روستای ارنان را به نمایش می گذارد. کوربه با این تابلو مراسم تدفین در روستای خود را که یک واقعه ی روزمره و عادی بود وارد تاریخ هنر کرد و آن را ویژه و خاص نشان داد. این تابلو هم با قواعد رایج آن روز کاملاً به روش کلاسیک است. نوعی اغراق در انجام مراسم که ویژه تابلوهای کلاسیکی آن دوره، با این تفاوت که مضمون آن به مراسمی در یک روستای کوچک و واقعی اشاره دارد و نه همانند موضوعات کلاسیک مضامین خیالی و اساطیری.
این تابلوی گوستاو کوربه همچون اساتید قدیمی کلاسیک در نقاشی همچون رامبراند و ولاسکوئز و ورمیر به پرتره های زنان می پردازد. با این تفاوت که بر خلاف نشان دادن زنان اشراف و معروف و زنان اسطوره ها، به دخترکی کاملا معمولی از اجتماع اطراف هنرمند می پردازد ولی تمام اصول و فنون اساتید نقاشی قدیمی را هم رعایت می کند. رنگ پس زمینه تابلو سبز تیره و لباس های دخترک هم به همان رنگ است که در کل فضایی تیره و آرام بخش را به وجود می آورد. دخترک در حال کار کردن به خواب فرو رفته و گلدانی که روی میز قرار گرفته هم گل های پژمرده ای را نشان می دهد که نمادی است از خواب و سکون و نوعی مرگ در درون فضای تابلو. اما گل های ریز لباس دختر همراه با رنگ سبز حاکم بر تابلو نوعی امید و نوعی حس احترام را بر می انگیزد. کار معادل با عبادت در نظر گرفته شده که کاری است که در فرهنگ مسیحیت بسیار مقدس و قابل احترام است.
یکی از موضوعاتی که سبب شد کوربه دست به انقلابی در تاریخ هنر بزند پرداختن به مضامین مردمان معمولی بود. در این تابلو به سبک نقاشی های دوران مسیحیت (رنسانس) شخصیت های در وضعیت اغراق و نمایشی ترسیم شده اند. همان طور که در نقاشی های مسیحیت، افراد در حال انجام کاری مقدس و مذهبی اند که در رابطه با آیین مسیحیت است؛ برای نمایش این حالت از حرکات و اعمالی اغراق آمیز استفاده می شود.
در این جا موضوعی که اهمیت دارد این است که عمل شستن پاهای یکی از شخصیت ها و نیز رسیدگی به امور خانه توسط زنان به یک عمل نمادین و مذهبی تبدیل شده است. با این تفاوت که این اشخاص دیگر قدیسین و مردمان شهر فلورانس و روم (مراکز کلیساهای کاتولیک) نیستند بلکه مردمان عادی هم دوره ی کوربه هستند. رنگ ها و سایه ها درجاتی از رنگ های قهوه ای، خردلی و زرد است که با رنگ سفید موجود در لباس ها و ملافه ها و رومیزی به تعادل رسیده اند، نور خاموش و دلگیر و یکدست است که هم به تشدید یک فضای معنوی دامن زده است و هم بر فضای داخلی یک خانه تأکید می کند.
این زنان گویا در حال انجام مراسمی هستند که فراتر از کارهای معمولی خانه است. به راستی فردی که پاهایش در حال شسته شدن است چه کسی است؟ آیا این یک اشاره تلویحی به شستن پاهای یکی از حواریون مسیح نیست؟
این تابلو هم بر افرادی کاملا هم دوره با گوستاو کوربه تأکید می کند. فضای طبیعت همراه با محاسبات کاملا دقیق از وضعیت و جهت نور خورشید در یک روز کاملا صاف نشان دهنده ی تسلط کوربه در ترسیم طبیعت و مناظر (یکی از تخصص های اصلی کوربه ترسیم طبیعت است به روش رمانتیست ها) و نیز توجه به نور که تا آن موقع چندان توجه جدی بدان نشده، که همین حرکت بعدها توسط سبک امپرسیونیست ها به دغدغه ای جدی تبدیل می شود. (رمانتیست ها برای اولین بار نور را مورد توجه قرار دادند ولی به شکل حسی و برای تشدید حالات روحی و روانی محیط و اشخاص از آن استفاده می کردند نه با یک دید واقعی و همراه با محاسبات مربوط به جهت نور) در این جا طبیعت به عنوان درون مایه ی مورد علاقه کوربه ترسیم شده است. چشم اندازهای روستاهای زیبا و آرامش بخش؛ اما چیزی که در این جا کوربه از آن احتراز کرده است، دوری از روش رمانتیست ها در پرداختن به طبیعت است.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: کبرا گلستانی